داستان «فتحنامه مغان» اثر «هوشنگ گلشيري»/ مصطفي عليزاده
داستان کوتاه «فتحنامه مغان» داستانی بسیار گیرا و تامل برانگیز و البته تلخ از هوشنگ گلشیری است. این داستان را میتوانید در مجموعه «نیمه تاریک ماه» انتشارات نیلوفر بخوانید. (در ارجاع به شماره صفحه ها، چاپ دوم این کتاب را مدنظر داشته ام.)
گلشیری، این داستان 25 صفحه ای را از زاویه دید اول شخص جمع (ما) روایت میکند. در نگاه اول، انگار بسیاری از قصههایی که با این زاویه دید روایت میشود را میتوان به راحتی به شیوه اول شخص مفرد (راوی «من») هم نوشت؛ بی آنکه تغییر چندانی در شیوه روایت صورت پذیرد. اما با دقت بیشتر درمییابیم که راوی اول شخص جمع، ظرفیتها و کارکردهایی دارد که گاه حتی کار بست این شیوه روایت را ضروری مینماید.
یکی از کارکردهای راوی «ما» شخصیت بخشیدن به جمع و گروه (به جای فرد) و متبلور و نیز پر رنگ ساختن نقش گروه،جماعت و جمعیت است. در داستانهایی که از زاویه دید راوی «ما» استفاده میشود، عموماً این کارکرد به چشم میخورد. در این داستانها، «ما» در واقع، یک گروه یا جمع و جامعه (یا بخشی از جامعه) را نمایندگی میکند و یک «شخصیت جمعی» پدید میآورد. مثل داستان «یک گل سرخ برای امیلی» از ویلیام فاکنر، یا همین داستان فتحنامه مغان. در خصوص استفاده از این ظرفیت در داستان فتحنامه، در سطور بعد بیشتر خواهم گفت.
یکی دیگر از کارکردهای راوی اول شخص جمع، به عنوان مثال، قرار دادن جمع-گروه در تقابل با فرد و بدین ترتیب برجسته نمودن تنهایی و انزوای شخصیت (فرد) است. گلشیری از این ظرفیت راوی «ما» در داستان «سبز مثل طوطی، سیاه مثل کلاغ» استفاده میکند. که در آن تنهایی و انزوای شخصیت اصلی قصه، حسن آقا، در تقابل با راویان قصه، ظهور و بروز بیشتری مییابد.
راوی جمع، کارکردهای دیگری از این دست نیز دارد که طرح آن، موضوع این یادداشت نیست.
اما، فتحنامه مغان؛ به نظرم، در فتحنامه، گلشیری از «ما» در سه سطح و صورت بهره میبرد:
1- در بخش قابل توجهی از داستان، به ویژه صحنههای مربوط به حضور راویان در میخانه برات، «ما» جمعی چندنفره(3-4 نفر شاید) را نمایندگی میکند. «ما» در این سطح، محدود به گروه کوچک دوستان و مشتریان قدیمی برات و میخانهاش میباشد.
نیمی را از جیبش در آورد و چهار استکان خالی را پر کرد. گفت: «لوبیان ندارم، میبخشید»
و ما هرچهار نفر برگشتیم و بیرون را نگاه کردیم. نمیشد، آن هم این طوری...(صفحه 316)
2- در قسمتهایی از داستان، «ما» نماینده بخش نسبتاً بزرگتری از جمعیت است. که از 3-4 نفر افراد نزدیک به برات فراتر میرود. ( این سطح را با مسامحه میتوان درون دو سطح دیگر دید و مستقل در نظر نگرفت)
...مینی بوس همچنان دور میزد و آیه میخواند و شعار میداد و ما هم شعار میدادیم و از سر و کول هم بالا میرفتیم...(صفحه329)
3- در صحنههای تظاهرات و جوشش مردم در خیابانها، ما، یا به قول خود گلشیری(در متن داستان) «ما، همۀ ما» نمایندگی جامعه ای میکند که هیجانزده و پرشور و همراه با هم حرکت میکنند.
و ما، همۀ ما، که از کوچهها به خیابان برگشته بودیم و از دکان ها بیرون پریده بودیم، از خیابانها به جلو رانده شده بودیم و به دست هامان نگاه میکردیم، به دستهای خالیمان. ... (صفحه 313)
گلشیری، حرکت تودهای مردم، هیجانزدگی جمعی، و در کل قصۀ یک جامعه منقلب شده را با استفاده از راوی «ما» پررنگ تر میکند. او تمهید زیرکانه و دقیق و البته جالبی برای استفاده مضاعف از ظرفیتهای راوی«ما» به کار میبندد. و این هنرنمایی در صفحه بیستم قصه رخ میدهد. جایی که برات (که روزگاری، «وقتی میخواستند عملش کنند، صف ما که میخواستیم خون بدهیم، یک دور تمام دور بیمارستان پیچید» - صفحه315) در میدان شهر و در میان صلوات و تکبیر جماعت حاضر حد شرعی میخورد. مقاومت برات میشکند (او تسلیم نمیشود، بلکه شکست میخورد) و جماعتی که شاهد اجرای این حد بوده اند، بعد از آن نماز جماعت میخوانند و خطبهها را میشنوند و بعد به خانههایشان میروند. آنها میروند خانههایشان تا در نبود برات، دیگر «ما»یی در کار نباشد. و تجزیه میشوند. در این نقطه، راوی برمیگردد و تبدیل به «من» میشود. (صفحه 330)
صدوق تلفن کرد، گفت: «خجالت نمیکشی؟». . .
از اینجا تا دو صفحۀ بعد، راوی «من» باقی میماند. که این «من»، نه یک «من» مشخص و خاص، که هر«من» و در واقع هر یک از اجزای آن «ما» است. این «من»، تکهای از «ما»ی متلاشی شدهایست که بعد از شکستن برات و فاتحه خواندن بر «می» و «میخانه» (و در واقع در هم شکستن مقاومت پنهان و ناخودآگاه «ما»)، جدا افتاده است.
بعد از دو صفحه (در صفحه 332)، این «من» ها دوباره با راه افتادن مردان چراغ به دست در کوچه و خیابان به قصد پیدا کردن بطری های دفن شده در بیرون شهر( میل به بازگشت به هندوستان وجود)، مثل قطرههای جدا افتاده آب یکی یکی به هم میپیوندند و دوباره «ما» می شوند. (شاید بتوان «می» و «بطری»ها را نمادی از تمایلات «ما» دانست که به دلیل هیجانزدگی جامعه و متعاقبا به ضرورت دگرگونیهای اجتماعی، فراموش یا منع شده بودند). این «ما»ی دوباره شکل گرفته تا پایان داستان باقی میماند.
داستان فتحنامه مغان، جدا از بحث شیوه روایت و منظر تکنیکی، داستانی خواندنی و زیباست. توصیه می کنم که بخوانید و یادی هم از هوشنگ گلشیری کنید که استاد مسلم داستان نویسی بوده است.