نگاهی به نمایشنامه «عطف به سبز» ‌ اثردكتر مهدي پوررضائيان/راضيه مقدم

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شیر علی: چه می‌دونم یه شیر پاک خورده‌ای بهش می‌گه یه شال سرخ نذر شمر تعزیه کن واین نذر، چی؟ ادا می‌شه لامصب. حالا من مال اون نذرم. مال اون شال سرخ.

نمایشنامه فوق یکی از ده نمایشنامه زیبا ازکتاب "مادرستان"، نوشته "دکتر مهدی پوررضائیان" است. نمایشنامه‌ایی که برخی از آنها در قالب "مونولوگ" بیان می‌شوند. همچون: ماتیلا، زنگار، خنجره‌ها و... که درسال 1383 ، نمایش‌های زنگار، مجلس نرگس و عطف به سبز از این کتاب را نخستین‌بار آقای مهرداد رایانی مخصوص با نام سه‌خانه‌ی کوچک... درایران و روسیه به صحنه برد.

 

اما قبل از ورود به نمایش لازم دانسته به توضیحی بسیار مختصر از مونولوگ که در مقدمه کتاب آمده اشاره کنیم.

 

مونودراما چیست؟

کلمه مونودراما از کلمه‌‌ی یونانی مونوس به معنی تنها و یک ساخته شده و شکلی از نمایش یا نمایشنامه است که در اون، فقط یه شخصیت یا کاراکتر وجود داره. در مونودراما، شخصیت پایه یا اصلی بااستفاده از ضمیر اول شخص مفرد (من)، مسائل، خاطرات، ماجرا و آرزوهای خودش رو در یک گفتمان تک‌نفره (مونولوگ) بیان می‌کنه. دراین گفتمان، او یا ظاهراً تنهاس و یا کسایی (جاندار یا بی‌جان) در اطراف او هستن ولی او خودمدارانه به اونا مجال یا حق صحبت و اظهارنظر نمی‌ده و همین باعث می‌شه که من، با اجازه‌ی شما مونودراما رو نمایش یا نمایشنامه‌های من‌محور ترجمه کنم. دراین ژانر نمایشنامه‌نویسای بزرگی مثه روث دراپر، کرنلیا ایتس اسکینر، جویس گرنفل یا ساموئل بکت آثار ارزشمندی خلق کرده‌ان... من نمایشنامه‌های من‌محور یا تک‌نفره رو نزدیک‌ترین خویشاوند قصه‌های کوتاه می‌دونم. حتی دوست دارم بگم که قصه‌های کوتاه، مونودراماهایی هستن که نویسنده‌ها اونا رو نوشته‌ان. یا برعکس.

 

شخصیت اصلی:

شیر‌علی: پیرمرد، شمرخوان کهنه‌کار، بیمار و خسته.

 

شیر‌علی "شمرخوان" تعزیه است. (همه‌ی مردم این شهر شاهدن که من از این محرم تا اون محرم کل‌یوم العاشورا شمر ذی الجوشنم) او در حین تمرین است که یک‌سری وقایع تلخ گذشته خودرا بازگو می‌کند. اینکه او متولد شده یک نذر است (آخه حنا به گیسوت، منو سننه که همه‌ی بچه‌هات دختر بودن قبل ازمن؟ خدا بیامرز وقتی هیچ پیر و دیر و مسجدی نمونده بود که چیزی نذرش کنه واسه یه پسر، یه‌روزی یه یزیدی یه گبری چه می‌دونم یه شیر پاک خورده‌ای بهش می‌گه یه شال سرخ نذر شمر تعزیه کن و این نذر، چی؟ ادا می‌شه لامصب. حالا من مال اون نذرم. مال اون شال سرخ.) به همین علت از بچگی بر خلاف بقیه مردم، خانواده‌اش ارادتی خاص به شمر تعزیه پیدا می‌کنند. (از بچگی که باهاش می‌رفتم تماشای تعزیه، تنها کسی که وقتی شمر می‌اومد تو میدون نفرینش نمی‌کرد، ننه‌ی ما بود. بعد از تعزیه هم خوب یادمه، تنها کسی که جلو می‌رفت و به شمر خسته نباشی می‌زد بابای ما بود. هرشب باهاش دست می‌داد و می‌گفت: دستت درد نکنه مشتی.) و این عامل باعث می‌شود که او از کودکی به سمت شمرخوان کشیده شود (ایی خدا رحمتش کنه. تنگ غروب منو تو کوچه که می‌دید صدام می‌کرد. بقچه‌شو می‌داد دستم و با خودش می‌برد تکیه چندتا از شعرهاشو باهمون لحن بچگیام واسش خوندم. کیف کرد. دستم رو فشارداد وگفت: چطوری حفظ کردی بچه؟) و بعد بادخترش ازدواج کند (مشتی رفت از پشت پرده و دوتا چای آورد و بعد هم بی‌مقدمه گفت: "صدف بابا اینو گوش کن مارو بیچاره کرده این بیت" من تقریباً کل وزنمو ازدست دادم. یه پر کاه و همین شد که یه‌ماه بعد اگه مشتی پدرزنم نمی‌شد حکماً آواره‌ی کوه و بیابون می‌شدم به خدا). پس از سال‌ها خدا به آنها پسری می‌دهد به‌نام عباس اما زنش در حین زایمان می‌میرد و همین عامل باعث می‌شود عباس را از او بگیرند. تااینکه عباس بزرگ می‌شود و دکتر. یک‌روز او (شیرعلی) به بهانه مریضی پس از سال‌ها سراغ عباس می‌رود ولی برخلاف آنچه تصور می‌کند با بی‌توجهی و اهانت پسرش روبرو می‌شود (بعد ازش خواستم به من یه‌بار... فقط یه‌بار بگه بابا. آخه من باباش بودم ناسلامتی. عکس مادرشم با خودم برده بودم... ولی اون می‌دونین چیکار کرد؟ من و عکس و تفشو باهم پرت کرد بیرون). و این عامل از یک طرف و آزار و اذیت مردم به‌خاطر شمر بودنش از طرفی دیگر (محرم که می‌شه روزی دو سه سنگ جیره‌مه، یا تو کوچه یا تو خونه. بعد که تاسوعا عاشورا نزدیک می‌شه به دو بیست‌تا هم می‌رسه). باعث می‌شود تا او درآخرخسته از شمربودن در خانه‌اش با لباس سبز، طبق آنچه دوست دارد در انبوه زندگی غم‌انگیزش در اتاق خود تنها جان دهد.

 

در ابتدا می‌توان گفت ما با یک داستان کلاسیک روبرو هستیم. با طرحی ساده. بدون هیچ پیچیدگی و ابهام خاصی. به همین دلیل مخاطب به‌راحتی می‌تواند از عهده داستان و درک روان آن برآید.

اما عنصر غالب در این داستان روایت است. می‌دانیم که در مبحث روایت‌شناسی ما با دو مسئله روبرو هستیم. چه‌کسی روایت می‌کند؟ و برای کی روایت می‌شود (مخاطب آن)!

حال روایت که از زبان شیر‌علی گفته می‌شود. او درگیر با خود یا همان كشمکش درونی‌اش است. کشمکشی که هیچ‌گاه از

 

زندگی‌اش جدا نمی‌گردد. همراه او هست و بارها در تنهایی خودش گفته شده و به‌قدری به تکرار رسیده که شاید ما شاهد فقط یک روز از این روایتش باشیم.

و در مقابل، این روایت برای کی گفته می‌شود؟ برای مخاطبی که وجود ندارد. مخاطبی ناپیدا. مخاطب پنهان شده‌ای که در مونولوگ همیشه مطرح است. مخاطبی که برای شیر‌علی هم وجود ندارد.

هرچند او اشاره‌ای نمادین به سایه خود می‌کند (یه چراغی فانوسی چیزی که روشن کنم تو اون سولاخی می‌شم دوتا، یکی خودم که شمر و سرخ... یکی هم سایه‌مه که سیاس بی‌پدر.) گویا او هم همچون شخصیت بوف‌کور هدایت در تنهایی قصد دارد سال‌های دراز و پر از درد و اندوه خود را برای سایه‌اش بازگو کند "من فقط برای سایه خودم می‌نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم".[1] تا بدین وسیله درونیات خودرا به گوش مخاطبانش برساند.

و با این‌وجود روایت شیرعلی و یک نفسه گفتن زندگیش تا جاهایی پیش می‌رود و بر اثر غالب می‌گردد که مخاطب احساس می‌کند با یک داستان کامل و بی‌نقص روبرو است. (همین‌طور که نشسته بودیم و منتظر بودم که بلن شیم، یهو تو همون اتاق، بوی چایی بلن شد. مشتی رفت و پشت پرده دو تا چایی آورد و بی‌مقدمه گفت: "صدف بابا، اینو گوش کن") که از این دست فضاهای ناب داستانی را به وفور در سرتاسر متن می‌توان یافت و این تأثیر شدید روایت را بر متن نشان می‌دهد.

 

در مورد شخصیت‌ها هم ما با تیپ‌هایی روبرو هستیم مثل عباسی که قصاب است، معین‌البکای فرش فروش و... افرادی که فقط در یک ظاهر و پوسته مثبت در جامعه حضور دارن. تیپ‌هایی که مثل تعزیه‌خوان‌ها هم موافق‌خوانن (مثل صدف و مشتی) و هم مخالف‌خوان (مثل عباس).

اما در مورد خود شیرعلی هم می‌توان گفت او به تیپ شخصیت نزدیک شده. علاوه بر تیپ‌سازی‌اش همان‌طور که از لحنش پیداست از طبقه پایین جامعه است. سواد چندانی ندارد و شغل او حمالی است. درمقابل نویسنده توانسته به او وجهه خاصی دهد و او را از تیپ‌بودن مطلق نجات دهد. (تازه اینا مال وقتی بود که شیش سالم بود... حتی وقتی می‌گفتن "شمر لعین" فکر می‌کردم "لعین" یعنی قدبلند، چون مشتی قدش بلن بود) و این شیرعلی است که همچون تقدیرش که با نذر به یک شمر متولد گشته، شمر شده و رهایی از این شمر بودن برای او در این جامعه وجود ندارد. او آمده است تا هرسال موقع آمدن محرم به پنجره‌اش سنگ بزنند و در فلاکت مثل شمر قبلی زندگی کند. (بابا من شمر نیستم. من شیرعلی بارکشم. شما بگین حمال. دیگه "شمرعلی" چیه پشت سرم پچ‌پچ می‌کنین؟) حتی پسرش هم او را پس می‌زند. شمری که فقط در نام شمر مانده اما از درون کسی دیگری است و رهایی برای این تقدیر محکوم برای او بی‌فایده است و راهی جز مرگ ندارد.

همچنین می‌توان به توصیف ها و تشبیه‌سازی‌های زیبا و به‌جا اشاره کرد. (انگار که یه فرشته حمال اومد منو کول انداخت برد به آسمون) یا (حرف که می‌زد انگار دهل می‌زدن توگلوش).

زبان‌شکسته و شاید کنایه‌آمیز که زیرساختی از لایه‌های پایینی متن را نشان می‌دهد (حاجی خسته شدم از دست این شمر... از دست شما... آخه به من‌چه که یه شمر تو این شهر نیس؟) و لحن غالب در داستان. لحنی که به‌خوبی صدای شیرعلی را در متن به‌گوش مخاطب و خواننده می‌رساند و این به‌عنوان عاملی غالب در شخصیت‌پردازی شیرعلی عمل می‌کند.

همین‌طور اشعاری که در پُرکردن فضای کار در جهت مقصود نهایی اثر کمک زیادی به متن می‌کند و جاهایی آن‌را به یک موقعیت ناب هنری و تعزیه زیبا می‌رساند. (به گفته‌ی توبه روی حسین بستم آب/به گفته‌ی تو نمودم به اهل بیت عذاب/به گفته‌ی تو دو دست برادرش عباس/ز تن جدا بنمودم قوم حق نشناس) و ساخت این فضاهاست که باعث شده تا در خلق فضا و دیدگاه سنتی به تعزیه و نمایش‌های در این مضمون نویسنده بتواند به‌خوبی کار کند و آن‌را از دیگر نمایش‌های سنتی همچون خود، متمایزتر کند.

و با اینکه شیرعلی در جامعه‌ای است که انسان‌هایش برخلاف ظاهر و پوسته خود عمل می‌کنند اما درعوض برخی مسائل هم ساده‌انگارانه پرداخت شده‌اند. مثل اینکه چرا عباس پسرش را همین‌طور توسط عمه زنش، از دست شیرعلی می‌برند؟ چرا او برای به‌دست آوردن بچه‌اش تلاش نمی‌کند؟ یا مرگ همسرش که خیلی کلیشه‌ای سال‌ها بچه‌دار نمی‌شود و بعد از تولد عباس زنش می‌میرد و... عواملی هستند که شاید انتظار می‌رفت نویسنده‌ی توانا با دریچه‌ای دیگر از کنار آنها گذر کند.

 

و اما پایان‌بندی که اشاره کاملاً آشکار نویسنده است. گویا نویسنده با اینکه تمام تلاش خود را انجام داده تا از مستقیم‌گویی پرهیز کند اما جمله پایانی دیگر اشاره بی‌پرده خود را در متن به نمایش می‌گذارد. (کاشکی شما مردم مواظب بودین و وقتی کسی شمر می‌شد از همون ابتدا سنگ تو سرش می‌زدین و ازش می‌خواستین از تو اون لاک زشت درآد.)

و این مرگ تراژدی شیرعلی است که جنبه حسی و عاطفی اثر را افزایش می‌دهد. پایان‌بندی تقریباً بسته که مخاطب را بسیار متأثر خواهد کرد.

پشت به تماشاگران داشته و برای مدتی طولانی به نقشه خیره می‌ماند، سپس به آرامی شروع به درآوردن لباس‌های خود می‌کند.)



[1].بوف کور، صادق هدایت

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692