داستانهای اُ هنری در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در چارچوب جزمهای کلاسیک نوشته شدهاند که در پس دادههای زیباییشناختی خود فاقد تنوع ساختاریاند. در اصل تنها یک اسلوب نوشتاری ابزاری و تزیینی در آن وجود دارد که دورۀ چیرگی پیروزی ایدئولوژی بر بورژوایی کهنۀ جامعه است.
اُ هنری که خود محصول جامعهای مصرفی و انبوه سرمایهداری در آغاز قرن بیستم است و به جرم اختلاس مدتها در حال فرار بود و سپس داستانهایش را با نام مستعار در زندان منتشر میکند، از اسلوب نوشتاری ابزارمند در جهت توشیح جامعه و زندگی شهری استفاده مینماید. فرم در داستانهای او شبیه ریاضی در خدمت درونمایه داستان و بیهیچ نشانهمندی درواقع بازتولیدی سنتی است.
اسلوبی متأثر از نوشتاری بورژوایی که کنش اندیشیدن و غافلگیری روایی را در معنای خود مستحیل کرده است. اُ هنری در داستانهایش درگیر اسلوب نوشتن و دشواری فرم نیست و تنها فن بیان و انتظام اندیشه در خدمت روایت مدِنظر نویسنده بوده است؛ با هدف مجاب کردن خواننده برای خوب و بد بودن. داستانهای اُ هنری خاص نوشتار طبقاتی است که از قرن هفدهم تا اوایل قرن بیستم بهصورتی جزمگرایانه در تشریح زندگی طبقات مردم و ذهنیت خودانگیختۀ مردم عادی در زندگی شهری را نشان میدهد.
داستان «کمیت نامعلوم» با هدف بیطرفی از طبقات اجتماعی با زبانی کلاسیک سعی در ارزشگذاری برای تفکرهاست. روایت در این داستان و بیشتر داستانهای این نویسنده قصد در برملا کردن نظامی است که حاصل پیشابورژوازی و بورژوازی است و کمیت نامعلوم با شروع یک
معادلۀ ریاضی جزمیت یک تفکر را به مدد روایت برای خوانندۀ خود میقبولاند.
در داستانهای اُ هنری کنشها هرچند در خدمت روایت بهکار گرفته شدهاند؛ اما گاهی خنثی و حتی گاهی در حد محاوره و حتی گاه مصنوع باقی میمانند. در داستان کمیت نامعلوم گفتوگوی بین کنویتز و زن جوان از این قبیل است.
در داستان کمیت نامعلوم نویسنده در وضعیتی خنثی بورژوایی را تصدیق و هم انکار میکند و با پایانی شتابزده انتخاب را بر عهدۀ مخاطب وامیگذارد.
اُ هنری که در زندگی شخصی خود حتی با نام مستعار سعی در افشای جهان پیرامون خود دارد، در ادبیات بهزعم دکارت این جملۀ «من نقاب را نشان میدهم» را با خلق وضعیتهایی اجتماعی، روایی مینماید.
کمیت نامعلوم با سایر داستانهای اُ هنری یک ویژگی مشترک دارد و آن مرزهای بسته است که همواره درونی و با نشانههای تهی بهدنبال حرکتی دلالتگر است. تمامی گفتوگوها در داستان کمیت نامعلوم در خلایی از قاطعیت یک ضدِارتباط دو پهلویی را نشانه رفته است. تا سیاست و نگاه ایدئولوژیک نویسنده در عین برملا شدن، دست به انکار خود بزند. بهزعم بارت در نوشتار سیاسی بنبست کاملی وجود دارد که سرانجام آن مشارکت نویسنده در جرم و ناتوانی در وقوع آن است.
کمیت نامعلوم همچون سایر داستانهای اُ هنری در مسیر هموار خود بیشتر از سویۀ نقد جامعهشناختی قابل تأمل و برای پایان خوشبینانۀ خود حس آرمانگرایانۀ خوانندگان را تقویت مینماید. ■