جستار «آهستگی؛ بستری برای درکِ حقیقت» «بهمن عباس‌زاده»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

آیا هرگز به این حقیقت توجه کرده‌اید که با چه سرعتِ باورنکردنی‌ای به سوی آیندة ذهنی و «شدن» پیش می‌رویم؟ گویی در یک مسیر دایره‌ای شکل با سرعت به دور خود می‌چرخیم و انگار همة عوامل موجود در محیط ما را در این چرخِشِ ناگزیر بیشتر ترغیب می‌کنند.

هنوز شب فرا نرسیده در فکر انجام کارهای فردا هستیم؛ و هنوز فردا نیامده دغدغة روز بعد و روزهای بعد را داریم؛ همیشه نگران و اضطراب آینده در لحظه به لحظة زندگیِ ما جاری‌ست. البته که باید برای ساختنِ یک آیندة مطمئن، امروز مقدمات و زیرساخت‌های آن را فراهم کرد؛ اما مسئلة قابل تأمل نه در انجام اقدامات و آماده‌سازی برای فردا؛ بلکه مسئله بر سر بُعد روحی و روانیِ این شتابِ دائم است؛ گوئی ما با زور و فشاری ذهنی، بدونِ لحظه‌ای آرامش و آسودگی، خود را به طرف یک آیندة ذهنیِ تصوّر شده به شدت هُل می‌دهیم و حتی مهلتِ نفس تازه کردن را هم به روح و روان خود نمی‌دهیم؛ تا آنجا که به کُلی فراموش می‌کنیم که از ابتدا هدف غاییِ ما رسیدن به آرامش و امنیّت در اعماقِ درونِ خود است؛ حتی هدف از زنده بودن و زنده ماندن که لذت بردن از زندگی و هستی است؛ در سایة آرامش و امنیّتِ روحی و روانی امکان‌پذیر است. ما چون یک رانندة عصبی، انگیزة سفر را فراموش می‌کنیم و خواسته و ناخواسته پا را بر پدال گاز گذاشته و بی‌اختیار به سوی آینده‌ای «ذهنی» می‌رویم که تصورِ روشنی از ابعاد آن در این زمان نداریم. فقط آنچه در هر لحظه برای ما مهم است گذشتنِ هر چه سریعتر از اینجا و اکنون است؛ در حالیکه هدف و انگیزه از این شتابِ کور را حتی برای لحظه‌ای هم در اعماقِ درونِ خود به یاد نمی‌آوریم؛ فقط این را می‌دانیم که باید از این لحظه و این وضعیّت – هر چه که باشد – به لحظة بعد و وضعیّتی دیگر برویم، همین و بس. و این دَوَرانِ ذهنی و تکرارِ مُکررات برای سال‌ها آنقدر ادامه می‌یابد که گذرِ زمان را فراموش می‌کنیم و ناگهان چشم باز می‌کنیم و در می‌یابیم که سال‌های سال از عمرِ خود را در غفلت از خود سپری کرده‌ایم؛ ما بی‌اراده اسیر یک شتابِ عِنان گسیختة روانی در اعماقِ وجود خود هستیم و همین شتاب روانی ما را با خود تا لبة پرتگاهِ هلاکتِ حقیقی، یعنی ناخودآگاهیِ عمیقِ پیش

خواهد بُرد و آنجا ناگهان در خواهیم یافت که همة فرصت‌ها و امکانات و انگیزه‌های خود را برای درکِ عمیقِ هستیِ خود

و بهره‌مند شدن از آن‌ها را از دست داده‌ایم بنابراین باید هر چه سریع‌تر این شتابِ دَوَرانی و این چرخة معیوب، متوقف شود. هیچ انسانی عَمَلة ذهنِ خود نیست؛ حتی اگر همة کارها بر طبق رِوالِ همیشگیِ خود پیش نروند. ما، مانند انسان‌هایی هستیم که بجای

آنکه با پاهای خود بِدَویم، با سرِ خود می‌دِویم. و در چنین شرایطی در کوتاه‌ترین زمان از پا در می‌آئیم؛ پس باید هر چند زمانی یکبار از درون «متوقف» شویم؛ تا بتوانیم همة هستیِ روانی و درونیِ خود را احساس کنیم و سعی کنیم در این توقف، پاره‌های وجود خود را که در اثر پَرش‌های ذهنی پراکنده شده‌اند، دوباره در کنار یکدیگر بچینیم؛ و احساسِ بودنِ وجودِ خود را تا اعماقِ درونِ خود رسوخ دهیم. و از این طریق از یکپارچگی و وحدتِ درونیِ خود لذت ببریم. رسیدن به چنین وحدتی دارای پروسة خاص و جذابی است. هر فکر و اندیشه‌ای که به ذهنتان رسید؛ بی‌هیچ قضاوتی آن را به اعماقِ درونِ خود ببرید و با چشمِ دل و روح بدون رد و قبول از جانب ذهن، به آن نگاه کنید؛ بگذارید مدتی در آن اعماق بماند و پس از «رسیده شدن» به خودآگاهِ شما بازگردد. این تأمل و تأنی به شما این فرصت را می‌دهد که با هیچ فکر، احساس و تمایلی «هم هویت» نشوید؛ تا بتوانید همة زوایای آن را با تمامیّتِ وجود خود مورد ملاحظة بی‌طرفانه‌ای قرار داده و سپس دست به عمل بزنید. زمانی که آن فکر، احساس و یا خواسته در اعماق درونتان «جا» بیفتد و شما از درون با آن مأنوس شوید و یا به زبان ساده‌تر آن را هضم کرده و بپذیرید. همة اعمال و کردارِ خود را با آگاهیِ کامل و حضور شفاف و درکِ عمیق انجام دهید؛ همین‌گونه هر اندیشه و احساسی را ابتدا مزمزه کنید، نه با قضاوت و پیش داوری، بلکه با همة آنچه هستید، یعنی با تمامیّتِ وجودِ خود و نه فقط با ذهنِ تنها، و سپس از آن در راستای ارتقاء خود به وضعیتی متعالی‌تر استفاده کنید.

آنچه در تمامی این فرآیندها و پروسه‌ها برای گام نهادن به اعماق درون و تأمل در آن فضا جنبة اساسی و کلیدی دارد؛ چگونگیِ گام نهادن به اعماق درون، یعنی «آهستگی» است.

آهستگی موضوع یادگیریِ یک تخصص نیست؛ باید همیشه مراقب باشی که آهسته بمانی زیرا در غیر این صورت قادر به تجربة آزادِ انرژی‌های درونی‌ات نخواهی بود. ذهن همة انرژی‌های متنوعِ تو را در راه ارضای تمایلاتِ یک سویة خود مصادره خواهد کرد و در نتیجه انسان زمانی به خود می‌آید که در می‌یابد هیچ تمایلی به ادامة چنین زندگیِ بی‌محتوا و مسخ شده‌ای که ذهن برایش تدارک دیده را ندارد.

ذهن یکسونگر و شتاب‌زده، در هر لحظه به دنبالِ کسب «چیزی» ست؛ تا جایی که به هیچ چیز بدون نیّتِ کسبِ یک «چیز» جلب نمی‌شود. و به همین دلیل تبدیل به یک ذهنِ «به دست‌آورنده» می‌شود که در یک مسیر زمانیِ بدون توقف در حالِ سبقت است. این ذهن در مقابل خواست شما مبنی بر درکِ عمیقِ آهستگی خواهد گفت: «چگونه می‌توانی آهسته بروی؟ اگر آهسته بروی شکست خواهی خورد؛ اگر آهسته بروی هرگز به مَقصد و خواستة خود نخواهی رسید. اگر آهسته بروی گُم خواهی شد. ناشناس و محروم باقی خواهی ماند و در این‌صورت چه کسی خواهی بود؟» و در این ذهن‌های «مسابقه‌ای» همه رقیبب و دشمنِ هم هستند، زیرا که هر کس سعی دارد امکان موفق‌شدن را از رقیب خود دریغ ورزد و تو هم سعی داری همین کار را با او بکنی و در این دنیای جاه‌طلب، دوستی و عشق امکان رشد نخواهد داشت. و در صورتِ جوانه‌زدن کوچک‌ترین نهال عشق و دوستی، به زودی توسط ذهن‌های جاه‌طلب و حسابگر به سرعت به سردی و انجماد کشیده شده و می‌خشکد. ذهنی که چهارنعل به دنبال «شدن» و «کسب کردن» است؛ معنای آهستگی و بودن را درک نخواهد کرد یک تأمل‌گر که به گونه‌ای طبیعی در هر لحظه همراه و همگام با تمامیّتِ هویّتِ انسانی و مشاهده‌گرِ خویش گام بر می‌دارد در آغوشِ گرمِ بودنِ خویش می‌زید و هرگز دَم به دَم به پریدن عجولانه از شاخه‌ای به شاخة دیگر نمی‌اندیشد آرام اما پایدار همراه و همگام با انرژی‌های سالم خود، پیوستگیِ خود را پاس می‌دارد؛ برای چنین انسانی «چیزی» برای شدن وجود ندارد؛ جایی برای رفتن وجود ندارد و زمانی که «شدن» متوقف شود؛ «بودن» آغاز می‌شود و بودن همراه و همگام با آهسته بودن است؛ غیرتهاجمی‌ست؛ شتاب ندارد.

آنگاه می‌توانی هر لحظه را در تمامیّتِ حضور خود تجربه کنی؛ می‌توانی در لحظه حضور داشته باشی وگر نه چنان در شتاب خواهی بود که حتی نگاه کردن به آنچه که هست نیز غیرممکن خواهد بود؛ گوئی چشمانت نه «به آنچه هست» بلکه به یک هدفِ موهوم در دوردست‌ها دوخته شده است.

این است وضعیّت انسان‌ها. آنان چیزی را که «هست» نمی‌بینند ولی وسواسِ آنچه را که «باید باشد» دارند یعنی بزرگ‌ترین وسواس انسان و علت پَرِش‌های بی‌وقفة ذهن این است: «چه چیزی اکنون کم است؟» و این نوعی جنون است؛ انسان سالم هیچ توجهی به آنچه باید باشد ندارد. تمام توجه و علاقة او به «آنچه هست» است و اگر با تمامیّتِ وجود وارد این لحظه شوی، نه اندکی به نقد و اندکی به نسیه؛ آنگاه آن غایت و آن نهایت را که ذهن با فریب، تو را به بهانة آن استثمار می‌کند، خواهی یافت: اگر از نزدیک وارد آنچه موجود است بشوی؛ آن آمالِ دوردستِ خود را که ذهن تو را به دنبالِ سرابِ آن می‌کشاند، خواهی یافت. اگر وارد لحظة اکنون با تمامیّتِ وجودِ خود شوی؛ واردِ «ابدیت» شده‌ای اگر وجود و هویّت حقیقیِ خود را بشناسی، موضوعِ «شدن» دیگر وجود ندارد. زیرا که هر آنچه را که بتوانی در رؤیا مجسم کنی، پیشاپیش، هستی! زمانی که این نکته درک شد، دیگر شتابی باقی نخواهد ماند و آنگاه زندگی تبدیل به یک پیاده‌رویِ با مدادی می‌شود؛ بی‌هیچ مَقصدی. اگر یک لحظه، فقط یک لحظه از خود بپُرسیم که آیا طعمِ حقیقیِ هستی و طعم «زنده بودن»، همان چیزی است که من هم اکنون مشغولِ چشیدنِ آن هستم، نه چیزی غیر از آن؛ چه جوابی به خود خواهیم داد؟ آیا یک بار هم که شده از خود می‌پرسیم: آیا ما معنای حقیقیِ «زنده بودن» و «هستی ورزیدن» را، آن هم در لحظه لحظة زندگی، با تمامیّتِ وجودِ خود، درک و احساس می‌کنیم؟ و آیا هستیِ حقیقی تا این حد بی‌ذوق، بی‌شور، بی‌عشق و بی‌محتواست؟ حقیقت این است که ما به زور و همراه با روزمرگی‌هامان رَهسپاریم؛ و با سرعت و با اکراه روزها و شب‌های عمر خود را سِپَری می‌کنیم؛ البته مشکلات و دشواری‌های معیشتی همیشه این رَوَند را دشوارتر کرده؛ اما یک بُعد مهم‌تر در هستی‌ِ درونیِ ما نهفته است و آن عَدَمِ درکِ عمیقِ ما از هستی، زندگی، زمان و بالاتر از همه، عَدَمِ درکِ لحظة حال، یعنی تنها لحظه‌ای که واقعاً وجود دارد، است.

ذهن به این دلیل که خودش را همه کارة وجودِ انسان می‌داند؛ بی‌امان، بی‌احساس و کورکورانه، همراه با هزاران نقص و انحراف و گیجی، با سرعت پیش می‌ورد؛ بی‌هیچ درکی از هستی؛ بی‌هیچ احساس عمیقی از «بودن» و «چگونه بودن»؛ بی‌هیچ لذتی از هستی‌ورزی؛ بی‌هیچ آگاهی از لحظه؛ و به همین دلیل است که ناگهان سر برآورده و به خود خواهیم گفت: «چه برق‌آسا گذشت!». باید سرعت را «کُند» کرد، آرام‌تر، آهسته‌تر؛ با تأمل و با درکِ عمیق‌تر از اینجا و اکنون؛ حتی در شرایطِ نامطلوب!؛ باید درنگی کرد؛ باید در خود قوام گرفت، باید همة حسگرهای ذهنِ بسته را که با انگیزه‌های برتری‌طلبانه، خشم، کینه و حرص به حرکت در می‌آیند را آرام کرد؛ زیرا، تا این موارد و کیفیّت‌ها در درونِ فرد، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه فعالانه در تکاپو هستند؛ هیچ‌گاه طعم حقیقیِ «زنده بودن» و «هست بودن» را که خود دنیایی از سرور را به همراه دارد؛ احساس نخواهد شد «آهستگی» درس اولِ درکِ عمیقِ زندگی و لحظة حال است؛ زیرا که همین آهستگی گام به گام انسان را به «ماهیّت حقیقیِ خود» رهنمون می‌کند. ذهن می‌خواهد با سرعت از همه چیز و همه کس عبور کند و به مرحلة بعدی برسد؛ حتی اگر این مرحلة بعد چیزی جز هلاکت نباشد! باید این دَوَرانِ باطل را متوقف کرد. ما خیلی از کارهای روزمرة خود را بر حسب عادت انجام می‌دهیم، بدون آنکه نسبت به انجام آن‌ها «خودآگاه» باشیم: غذا می‌خوریم؛ رانندگی می‌کنیم و در عین حال با گوشیِ خود مشغول مکالمه هستیم و در همان حال سرگرم فکرکردن به تأمین موجودیِ بانکیِ خود برای پرداخت بدهیِ خود نیز هستیم. و تراکم چنین اعمال و افکاری به حدّی‌ست که ما هیچگاه عمیقاً و لحظه به لحظه به هیچکدام اِشرافِ کامل نداریم؛ به این معنا که هستیِ ما، چه روز و چه شب در سراسر طولِ عمر، از نقطه‌ای در ذهن شروع شده و تا مدت‌های طولانی در همان مسیر بی‌وقفه و بدون لحظه‌ای مکث پیش می‌رود و زمانی که از تراکم بی‌امان مسائل کاسته می‌شود؛ ما می‌مانیم و یک خلأ سِتَروَن؛ ما می‌مانیم و یک فضای تُهی و سَردرگُم؛ ما می‌مانیم و یک وجودِ تکه‌تکه شده و تجزیه شده، بدون آنکه اجزاء آن ارتباط معناداری با هم داشته باشند! زیرا که جانِ ما در همة این معرکه غایب است؛ پوشیده است، در گوشة تاریکی رها شده است و این رَوَند در طولِ زمان در ما منجر به بیگانگیِ ما از هستیِ خود می‌شود. دیگر هیچگاه، حتی با دیدنِ ده‌ها پدیده و رُخداد در اطرافمان به هیجان و شور و جنبش در نمی‌آئیم؛ هیچ وقعه‌ای حسگرهای انسانیِ ما را متأثر نمی‌کند و ما همچون رُبات‌های برقی به هزاران حرکت و فکر به طور مکانیکی و خودکار عکس‌العمل و واکنش نشان می‌دهیم اما جان ما در همة آن حرکات، افکار و عکس‌العمل‌ها، مهجور و غایب است: حسِ حیاتِ زندة ما راکد مانده است. تا به درکِ عمیقِ این لحظه، از تمامیّتِ وجودِ خود نائل نشویم و تا زمانی که به لحظه لحظة هستیِ خود، آگاه نباشیم و به آن عشق نورزیم؛ زندگی ارزش چندانی نخواهد داشت و ما علی‌رغم همة تلاش‌های شبانه‌روزیِ خود برای تأمین زندگی، جُز حرص و ولع برای ارضای جاه‌طلبی‌های بی‌ارزش خود دستاوردی نخواهیم داشت. زمانی که «آهستگی» را در عمل استمرار بخشیم؛ آرام آرام می‌توانیم به جای عبور تُند و بی‌اختیارِ زمان، در درون، به خود امکانِ درک بیشترِ «این لحظه» را بدهیم. ما همیشه در حال انجام کاری و یا فکر کردن به چیزی هستیم، برای همین است که هیچگاه قادر به درک آن «هستیِ پنهانِ درونِ خود» نمی‌شویم و مُهلتِ شناخت و آشنایی با آن را به دست نمی‌آوریم و در یک کلام، گرچه شاید به نظر عجیب برسد اما باید گفت که ما خودِ حقیقی و واقعیِ خود را نه، دیده‌ایم، نه، درک کرده‌ایم و نه حتی به یاد می‌آوریم! همة زندگی ما در گریزهای بیمارگونة ذهن از لحظه‌ای که هستیِ ما در آن جریان دارد؛ خلاصه می‌شود.

اما آهستگی، حتی در انجام کوچکترین کارها و جزئی‌ترین حرکات و افکار و همچنین نظارت مداوم بر آنچه در روحِ ما می‌گذرد؛ بسیار بسیار ضروری و الزامی‌ست! زیرا که این نظارتِ آگاهانه شاه کلیدی برای ورود به دنیای پُرمعنا و پُرشکوه هستیِ درونیِ هر انسانی‌ست. وقتی که آرام آرام پا به دنیای درونِ خود می‌گذاریم؛ مانند ورود آلیس به سرزمین عجایب؛ ابعاد تازه و بِکری در درون ما گشوده می‌شوند که تاکنون در هیچ رؤیایی از ذهنِ ما هم عبور نکرده است! انسان موجود بسیار شگفت‌انگیز و بسیار پیچیده‌ای است؛ بسیار غنی‌تر و عظیم‌تر از آن چیزی که بتوان به تصور در آورد. با ورود به این دنیای درونی و گشوده شدنِ ابعاد جدیدِ موجود در درون، فضاهای جدید گشوده می‌شوند. فضاهایی که شاید هنرمندان، نویسندگان و شاعران کم‌وبیش آن را تجربه کرده باشند. اما هنگامی که با فن آهستگی و تعلیقِ تفکراتِ زائد، قدم به این عرصة شگفت می‌گذاریم، به تدریج می‌توانیم لمحه‌ای از این عرصة شگفت را در اعماقِ درون و حتی در ذهن خود نیز تجربه کنیم؛ زمانی که هشیاری لحظه به لحظه به «کیفیّت هستیِ خود» در ما استقرار می‌یابد؛ وقتی که هشیاری عمیقِ خود را چه در درون و چه در برون با «این لحظه» پیوند می‌زنیم؛ نه تنها در درون با شگفتی‌های بدیعی مواجه می‌شویم؛ بلکه آنچه در مقابل خود نیز می‌بینیم دنیای تازه‌ای‌ست سراسر جذاب و شوق‌آفرین.

این هشیاری که در پرتو آهستگی و آرامشِ ذهن و دوری از انبوه تفکرات زائد در درون انسان رشد می‌کند؛ همچون نوری زوایایی در تاریکی ماندة درون را روشن می‌کند و آن غنای روحیِ «مانده در تاریکی» را به عرصة روشنائیِ حیات و هستیِ آگاهانه فرا می‌خواند.

در مورد پروسة فرآیند «آهستگی» باید گفت که ما نخست آنچه از یک موضوع، دید، حس و فکری که از ذهن برمی‌خیزد و یا بطور کلی هر دید و حسی را که چه نسبت به خود و یا به هستی به طور کلی داریم به حالت «تعلیق» در آورده، به این معنا که انجام آن فکر و یا حس و یا اقدام و یا نظر را «متوقف» کرده و روان خود را و احساس خود را نسبت به آن متوقف می‌کنیم و سپس در آرامش کامل و بدون هیچ‌گونه فوریتی آن ماهیّت را با تأنی مورد مراقبة دید و ارزیابی بی‌طرفانه و بنیادی قرار می‌دهیم، سپس آن را کاملاً رها کرده و کلیة وابستگی‌های عاطفی و عادتیِ خود را با آن موضوع کاملاً قطع می‌کنیم. باید توجه داشت که این فرایند در درونِ فرد به وقوع می‌پیوندد. پس از مدتی به آن مراجعه می‌کنیم، در این مدت که موضوع را از همة جنبه‌ها رها کرده‌ایم. آن فکر، احساس و یا اقدام فرصتی پیدا می‌کند تا خود را مورد بازبینی و ارزیابی مجدد قرار دهد یعنی در زمانِ «تعلیق»، امکانی برای آن حس، فکر و یا ایده فراهم می‌آید که بتواند بر مختصات جدیدتر و کامل‌تر و کیفیت برتری ارتقاء یابد و به وضعیّت جدید که از عُمق و غنا و کیفیتِ برتری برخوردار است منطبق گردد و سپس در خودآگاهیِ فرد متبلور شده و مورد استفاده و عمل نوینی قرار گیرد.

در چنین فرایندی‌ست که آهسته آهسته، با هشیاری و تأمل درونی به مرکز وجود خود در درون نزدیک می‌شویم و هنگامی که آن مرکز را یافتی، دیگر هرگز رهایش نمی‌کنی زیرا جواب همة پرسش‌ها و نیازهایت را در آن مرکز خواهی یافت. مرکزی که در کودکی در اختیار انسان بوده و تو را هدایت می‌کرده، اما رفته رفته با تراکم افکار در ذهن و تسلیم شدن انسان به آنها رَها شده و انسان به ذهن چسبیده و با آن «هم هویت» شده است. زمانی که با مفاهیم، معانی و برخی از حس‌ها و افکار خود با تأنی و تأمل و آهستگی روبه‌رو می‌شویم آن حس، معنا و مفهومِ قدیمی و پذیرفته شدة خود را در بوتة نقدِ نگاه درونیِ خود قرار می‌دهیم وابستگیِ خود را نسبت به آن مفهوم و معنا به حالت تعلیق در آورده و همگونی و هم هویتیِ خود را با آن‌ها قطع می‌کنیم و آن حسِ عادت شده به آن مفهوم را به حالت تعلیق در می‌آوریم و سپس در رویارویی تازه و «آشنایی‌زدایی» شده با آن مفهوم و آن حس روبه‌رو می‌شویم و از این طریق است که می‌توانیم بار دیگر با نگاه و احساس دیگر و جدیدی که کاملاً مغایر با آن دید و نگاه قبلی است با آن روبه‌رو شویم. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جستار «آهستگی؛ بستری برای درکِ حقیقت» «بهمن عباس‌زاده»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692