معرفی رمان « قانقاریا» نویسنده «نیره موسوی دلخوش»؛ «ایرج عرب» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

iraj arab

                       قانقاریای اجتماعی

رمان ها با نشانه شناسی و نماد جان می گیرند و زبان با این ها در رمان جلا می یابد . موردی که در این رمان اثر نیره موسوی دلخوش اتفاق افتاده است . در پیشانی کتاب نام قانقاریا خواننده را از شکل به سمت معنا می برد .پشت این اسم معنا خوابیده است . دست چین شده است . منطقی در آن هست .

  مانند داروینیسم که امر کتمان ناپذیری است و با تعمیم در جامعه داروینیسم اجتماعی را می سازد و وارد نمادشناسی می گردد . از این نام می توان به قانقاریای اجتماعی رسید و جز این هم نیست   . یک پزشک از کبود شدن پوست را می بیند تا سیاه شدن و ریزش گوشت تن . مفهوم داستانی و نمادین  این روند یعنی از نقطه جهل تا فروپاشی یک جامعه.  آسیب اجتماعی کشور ها و دنیا و به ویژه در همین نزدیکی ، کشوری که آرزو های نادیا غفار در آنجا ساخته شد . در همهمه ی سخت و هراسناک سیاست روابط آدم ها تیره می شود و گاه تیره تر از تیرگی قبلی و ناگهان تکه ای از وجود اجتماعی کشوری کنده می شود و تا مغز و عمق جامعه می رود .  رمان قانقاریا تبلور فضای تیره و تاری است  که باید شکل بگیرد و راوی نقش خود را ایفا کند و این مهم ناگاه با تعلیق کوبنده ذهنیت پسرک شیرفروش شکل می گیرد . ذهنیتی که در ابتدای داستان پنهان می شود تا در انتهای داستان با مرگ او و جان به همان داروینیسم و قانقاریای اجتماعی فکر کنیم .

     بوی باروت و جنگ از همان ابتدا در فضای داستان و روایت راوی پیداست  و زبان با تمام همسویی  یاری می کند . زبان داستان با واژه های کوبنده و داغ تا مرز افراط حتی ، خواننده را متوقف می کند تا جنگ را و ترکش های خمپاره را زیر پوست اش حس کند .  بااین زبان و با این فضا و روایت  شخصیت راوی به آرامی باز می شود و همینطور فضای داستان . در تعلیق ماندن و مردن  دکتر، خواننده در میان عینیتی دردناک با ذهن راوی درگیر می شود . او به مرگ فکر می کند . راوی در پایانی غیر منتظره برای مرگ،  خود را به دنیای گذشته، با تکه پاره های زمان پرت می کند  تا تجربه های پر بهای زندگی اش را مرور کند . و او چه می خواهد از این یاد آوری ها ؟  اولین موردی که به نظر می آید  فریاد انسان‌هاست

که به دنبال حقیقت زندگی و صلح و آرامش می گردند ولی وا اسفا .انسان یک دشمن دارد و آن جهل است . از این جهل و البته موارد دیگری چون سلطه جهانی و نمایش غرور قدرت ، تکه تکه حس و خاطره و عشق و گوشت تن آدمیزاد کنده می شود . حتما  نویسنده به آگاه شدن مخاطبان خویش دل بسته است و این چنین است که قانقاریا شکل می گیرد .  راوی خود را و موقعیت خود را به بهانه ی  ارتباط معنایی با شاهنامه وهمدستی ابلیس و ضحاک و ولع ماران بر دوش برای خوردن مغز جوانان می سازد و در اندیشه استعاره ای  است که دکتر کتابدوست با اندیشه آدمی می سازد . روایت و چیدن نمونه های شاهنامه در متن قانقاریا و ارتباط ارگانیک یک کار ساختاری و توازی سازی مناسب برای پیشبرد داستان است  در همان ابتدای رمان با کمک توازی با شاهنامه ذهن اش به این می رود که نوید فرزندی را بدهد که باید اهریمن را نابود کند . ...  رمان این جوانه را در ذهن مخاطب می کارد . ..او می خواست رستم من باقی بماند .... همچون سیاوش باید از آتش عبور کنم ...

 مسئله قابل ذکر بعدی این است که رمان از همان ابتدا شمشیر را بر علیه دنیای مردانه که هوای زندگی را آلوده کرده ، کشیده  است . شمشیری که در تنور اگاهی آبدیده می شود  و حال روشن می شود که چرا قهرمان ما یک زن است . از طرفی رمان از ابتدا در لحظات سخت فرار، خواننده برای چرایی تحقیر فردی و اجتماعی متوجه دو مورد در پدر و مادر راوی می شود خواست خدا ی پدر و حاصل بیسوادی از مادر . دو راه طولانی که یکی به دیکتاتوری و دیگری به رهایی ختم می شود رمان ناخود آگاه  و با آرامشی زیر پوستی خواننده را با جاناتان مالک و جلال آشنا می کند تا منتظر نقش های بی بدیلشان باشد . تا فضای درونی داستان باز شود تا سلطه ی بی رحمانه ریش قرمز ها . و خواننده حس می کند اکنون او در کلاسی نشسته و  مرد ریش حنایی لگد به در کلاس درس کوبیده و فریاد می زند مدرسه ممنوع . این امر عمو رزاق است . همین جا باید گفت سایه عمورزاق ها در داستان کم است با توضیح اینکه فتنه ی سنگین این تعصب های کور عمیقا اگر دیده شود منشا ان همین امثال عمو رزاق ها هستند که قدرت جبری را و اندیشه ی سیاه را و فکر منجمد شده را می سازند .این عمو

 رزاق ها در جوامع متنوع وجود دارند  و مقدس شده هم هستند

     داستان  قانقاریا با تکه های اوقات  خوش پدرانه و مادرانه راه خود را می رود . نزاع مادر با طالب ها که با الله اکبر ها روکش مخملی بر زخم جامعه می کشند  و خیال های خوش را نابود می کنند و نادیا غفار خیال خوشی برای آینده داشت که با مرگ مادر خدشه برداشت . خیال فرار نادیا همراه زمان می آید و داستان را گسترش می دهد  تا زمانی که سایه های سفید پوش او را می بردند  زبان راوی در زمان مرگ مادر به اوج زیبایی می رسد واژه های تند و شتابانی که هست . و تشبیه های زیبا . 

......در چهار طرف بيابان كوهك هاي كوتاهي عين دمل از دل دشت بيرون زده بود .... تشبيهي كه حامل معنا و وضعيت دردناك ناديا نيز هست . قدرت زبان در لحظه ها خود را نشان می دهد .جهان دمل زده در مقابل نگاه مخاطب قرار می گیرد .  آفریدن صحنه های زیبا  مثلا برای انتقال اسرا و نشان دادن  جهل مردانه در ورای الله اکبرهای بلند که تا سقف آسمان می رود  اما با پلیدی درون مرد تا سایش ران نادیا و دفاع جانانه ی صفیه دردمان را تازه می کند . زبان ، این رنج را تا عمق ذهن خواننده می برد . جمله جاندار و معنا ساز ... انگار صفيه را مقابل درهاي بهشت تحويل داده بود .... یک جمله و یک دنیا ، یک جمله و یک عاقبت .  متن زیبا و همسو و هدفمند در رمان  قدرت زبان رمان را نشان مي دهد . زمان با احساس سنگین  ، ریل وار به عقب و جلو می رود و در جایی متوقف می شود که نادیا  برای کشتن شیخ عمر و عایشه می رود .این  بازی با زمان در قانقاریا و پازلی نمودن داستان دقت خواننده را بیشتر می کند با توجه به این مطلب که جغرافیای داستان با شناخت نویسنده  باور پذیرتر می شود . تعادلی در روایت های صریح و ایجاد معنا در دیالوگ ها  برقرار است  . روایت که به کار می رود برای گذر های سریع از رویدادی به رویداد دیگر است و غیر مستقیم گویی نیز نقش خود را در متن می گیرد اما گاه روایت زیبا  چون اهن داغی در آب که فریادی می آفریند ، در برملا کردن درون مایه ی داستان به سادگی عمل می کند .... دنيا داشت مرا مثل خمير ورز مي داد.... اما در جمله ای  ضربه خرد کننده را بر مرد سالاری کشنده و گسترده در جامعه می زند اگر مي خواي زنده بموني بايد پسر باشي اينجا براي دختر كاري نيست ... اوج درد هست که این جمله را می سازد . زبان با آشنایی زدایی های مفهومی به متن جلا می دهد . ... ص 63 دست هايم را زير بغلم پنهان كردم تا از فرار گرماي تنم جلوگيري كنم... زبان در بعضی از جملات طلایی است . رنگ فمنیستی متن پیداست و حامل درد خفته و عظیم .... گیسویی را ندیدم که در باد برقصد

قانقاریا از تحلیل ها و تعبیر ها و حتی تفسیرها نیزدر لفافه ی داستان در نمی ماند . شخصیت های تاثیر گذار را در تفکر مدارا جویانه ی خود جا می دهد که هم کناری قومی است . اما همدل و همسو . جلال هزاره و نادیا پشتو را در کنار هم قرار می دهد .  متن خود را از محدودیت فکری رهانیده است . جالب اینکه روایت های این دو در تلاقی خود با هم رویداد ها را به حادثه ای سنگین می کشانند  حرکت روان دوربین متن بدون اختلال در تفهیم مطلب از زیبایی های ساختاری است  درهم تنیدگی احساس ها ی جاناتان و نادیا به اوج می رسد . این تعبیر ها و نمایش های حقیقی در فرهنگ و سیاست نیز نفوذ می کند . ص 95... بن لادن يك فرد بود اما تفكر كوفتي و ايدئولوژي مسخره اش ادامه داره... در لابلاي رويداد ها و صحبت ها و روايت ها تحليل سياسي جا باز می کند .اینها همه تنیده در متن است و شعاری نیست . . نياز دنيا كه از ايدئولوژي ها ی تنگ نظر گذر كنند يا دامنه ايدئولوژي ها را بسيار وسيع كنند كه آزادي و حقوق بشر در ان جا بگيرد ...

    قانقاریا سرشار از قدرت معنا سازی و انتقال  درون مایه ای پنهان و فراگیر است . در موقعیت مناسب که نفس نوشتن را اعمال می کند ..... من افغانستان را هم نمی خواستم من خود آزادی و خورشید را می خواستم ... دیالوگ های کوبنده و واقعیت های کشنده و نیت نظام سلطه اوج تبلور کنش های شخصیت هاست و مالك چنین می گوید :... مي خواستم با خرافه و جهل بجنگم  نگاه به جهل از سوي افغان ها با نگاه امريكايي ها و انگليس ها فرق مي كند . سياست امريكا براي جهل زدايي با جهلي كه يك افغان از ان تمام هستي و موجوديت و هويت اش را از دست داده فرق مي كند و اين واقعيت يكي از هدف هاي اين رمان است . و بايد باشد . نگاه مالك و ناديا به اين ماموريت عميق تر است 

ص 103 باز تحليل سياسي خوب ، تحلیل خالص از حرکت های اجتماعی قدرت ها ....  شما امريكايي ها هيچ وقت دلتان براي ما نسوخته چون ما بايد بميريم .  این دیالوگ در  ص 105 در مورد  عاملیت تراشه خواننده را در انتظار روند نويي در رمان قرار مي دهد ص 114 حرف هاي مارك آرمان خواهي رمان است

ص 143 نوع روايت  اينجا دوم شخص خطاب به ديگري است  و در یک ساختار سازي در خور اعتنا  در روايت يك جمله اي افشا مي شود در ص 147... من نزد شيخ ابوبكر، درس گرفتن تو در اروپا.... در عين يگانگي اوليه چه تضادي شكل گرفت.

 در دو جا خوب از نشانه پرنده ها براي رهايي استفاده شد جايي كه ناديا در بياباني يخ زده كبوتري روي دوشش نشست و دوم در همين ص 148در تنهايي جلال يا شيخ عمر و ناديا در گرگ و ميش سرد صبح با پرستو هاي مهاجر  توازي سريع و قشنگي است

 فضای يخبندان ، درياي سرد و مواج ، بيابان يخ زده . انسانی كه هميشه سردش هست . انسانی که هميشه در ترس است . سحر يخ زده و مرگ و خون و دعوا و  بغض هاي تركيده . مغز يخ زده و تهوع .. و شكوفه هاي پرپرشده در ياد و سياهي و تاريكي  و جغد شوم و سايه ي خدا در سوگواري ها و بوي تعفن ادرار در خانه پيرمرد افغان و كوير خشك ص190  اين همسوي درد عظيمي است كه نسل هاي يك كشور و بیشتر خاورميانه  در خود دارد . ناديا با امكانات جهاني مي خواهد اين درد را بكاهد . جلال با افراط گري توانسته دست به مقابله بزند و منشا اين بدبختي ابتدا جهل خود و سلطه بيگانه چه سلطه چپ و چه سلطه سرمايه است ص 160 تام دست اش را دراز كرد تا با نادیا دست بدهد ؛ ناديا به دست دراز شده اش نگاه كرد وياد بايد ها و نبايد هايي افتاد كه به خاطرش جنگ راه انداخته بودند . زير مجموعه جهل سياه . اين به حاشيه زدني است كه در واقع عمق موضوع است 169 ...هيچ چيزي سر جايش نبود جز درختان افرا فقط انها فداكاري كردند و ايستادند ... چه بار معنايي عظيمي که رمان برای فهم خواننده از ان تلاش می کند .

در رمان آزادي و رهايي در دو دنياي متفاوت در غرب و در كشوري نظير افغانستان چه معناي دو گانه اي مي تواند داشته باشد . آزادي براي مارك اسارت اوست چرا كه اين آزادي بهانه اي براي سلطه است . رهايي در افغانستان به دنبال هويت بودن است و جهل را پس زدن . ناديا هر دو را آزموده است و سرانجام ...  غرب به بهانه ي آزادي و با سو استفاده از جهل بي پايان مردم سود مي برد و مردم آنقدر مستاصل كه فرش قرمز برايش پهن مي كنند.  راه دیگر و چاره ای دیگر آیا هست ؟ ناديا ها و جبار ها و مالك ها و شاه مسعود ها مي ميرند . امريكا مي تواند در معادله منفعت طلبی  خويش تلاش بيست سال را به طالب ها ببخشد و هويت افغان ها را بفروشد و باز دنيايي تاريك ايجاد كند و مردم هستند و اين گردش عذاب اور . ذهن هاي كور هويت این مردم را مي سازند 175 نقد مذهب سنتي در حاشيه با دلیل هست . اينها همه در آينده ي كشورها تاثير دارد .وقتي اسحاق با شنيدن حرف هاي غير متعارف از نظر سنت سياه شد نشان از عمق تعصب كور و جهل مطلق است و .. تحليل و به نوعي واقعيت هاي پشت پرده ي جهاني پیداست . سواري گرفتن از جهالت ها توسط نظام سلطه . راه نجات به بیان مارک  تغيير در افكار و روح است .

ص185و 186 پسرك شيرفروش ابتداي رمان اينجا سر بر مي اورد و او و مالك بعد اين همه تلاش و رنج و فراز و نشيب يك آن از جهل كشور خود مي ميرند و زمان به حال بر مي گردد

ص 187 يك شوك متني موجب  شوك به خواننده  می شود و يك تمدد اعصاب در رمان برقرار می شود . در رمان و در زبان رمان باید  به این ضرب آهنگ های متن توجه شود  . باید اشاره نمود که  اين مردن به دست شيرفروش و حوادث قبل آن در وضعيت شش ماه كما  چقدر كشش داشت . ماجرا و تغييرات روايت و نگاه ها از ديد هاي مختلف .  فضا سازي و صحنه ها و دلهره ها با شخصيت هاي جاندار .  تقلاي ذهني شگفت در رمان پیداست . این تقلای ذهنی و بروز زبانی ، رمان را از رمان های ساده پسند دور کرده است . بیان  يك مشكل جهاني و رنج يك ملت با تمام درد هاي عقبه اش . در غرب هم تناقض هست . قدرت پنهاني كه به راحتي يك ملت را فدا مي كند تا شبكه ي كارتل ها و تراست ها هر روز فربه تر شوند . سود امپرياليسم در تفرقه ملت ها ست . اينكه مردم و ملت ها  بايد خود را بسازند  و اينكه در غرب انسان هاي پاك هم هستند و نمي توان انها را به حساب قدرت ها گذاشت .  ساخت اين رمان فكورانه انجام شد . تبلور رنج تاريخي يك ملت و بايد گفت شيريني وصال جان و ناديا ذهن مخاطب را روشن مي كند و لبخندي بر لب اش مي اورد هر چند كه داستان اين جهالت ها و حيله هاي نظام سلطه تمام شدني نيست و با يك فكر ساختاري دوباره ناديا و جان به افغانستاني مي روند كه با خيانت خودي و نا خودي به سمت تاريكي و سياهي رفته است و اين ملت به چنين قهرماناني نياز دارد كه حال فهميده اند شعار رهايي افغان و …  به كمك قدرت هاي سلطه شعار پوچي است و رمان يك دنيا درد تلنبار شده  را بر دل  خواننده  جا گذاشته است. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

معرفی رمان « قانقاریا» نویسنده «نیره موسوی دلخوش»؛ «ایرج عرب»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692