بلیک کراوچ به راستی که علمی تخیلی نویس شگفت انگیزیست. در رمان ماده تاریک سفر بین جهانهای موازی را دستمایه قرار داد؛ در رمان بازگشت سفر در زمان گذشته؛ در سه گانه ویوارد پاینز، سفر به آیندهای دور را مورد دستمایه قرار داد.
رمان اخیر، ارتقا، ارتقای گونه انسان مورد دستمایه قرار گرفته است. این ارتقا به گونهای است توسط ویروسی درست شده و از انسانی به انسان دیگر منتقل میشود. لوگان رمزی مأمور پلیسی است که مضنونی را در فرودگاه دستگیر میکند و بمب ژنتیکی را کشف کند؛ از طریق بازجویی لوگان و تیمش به زیرزمین ساختمان قدیمیای میروند تا بمب را پیدا کنند. بمب را آنگونه که انتظار میرود در ساختمان مربوطه پیدا نمیکنند. شخص لوگان بالای جعبهای میرسد و میخواهد فرار کند که خیر دیر شده است. بمب منفجر میشود و لوگان هفتهها به کما میرود. زمانی که به هوش میآید با سرعت باور نکردنیای بهبود میابد. طی آزمایشات گوناگون لوگان در میابد که از طریق ویروسی آلود شده است. این ویروس از نظر جسمی او را بهبود داده و همینطور از نظر ذهنی نیز تغییرات شگفت انگیزی کرده است. تا اینجا داستان رمان مانند فیلم روبوکاپ محصول سال 2013 است. پس از آن لوگان خواهرش را پیدا میکند که او هم مانند خودش ارتقا پیدا کرده است. اما اینکه انگیزه و هدف این ارتقا چیست و این ویروس به چه منظوری تولید شده است باید رمان را خواند. رمان ارتقا مانند رمانهای دیگر بیلک کراوچ زاویه دید اول شخص دارد. این زاویه دید در این رمان بسیار کارآمد ظاهر شده است. شخصیت پردازی نسبتاً خوب است؛ چرا که درونمایه رمان علم است و علم در برخی از جاهای رمان با توضیحات اضافهای که ارائه میدهد بعضاً حوصله سر بر میشود. اما رمان ارتقا برای طرفداران بلیک کراوچ همچنین طرفداران ژانر علمی تخیلی فرصتی است که ذهن و روح خود را جلا دهند و ساعتها سرگرم دنیای خلق شده توسط بلیک کراوچ شوند.
بخشی از رمان: «دفتر کار آژانس حفاظت ژن شهر دنور در یک محوطۀ اداری معمولی در لیکوود قرار دارد، البته گذاشتن نام دفتر کار برروی آن اقدامی سخاوتمندانه بوده است. این محوطۀ کاری شامل یک طبقه از یک ساختمان است: یک بازداشتگاه، یک اتاق بازجویی، یک آزمایشگاه بیومولکولی و اسلحهخانه. جیپیای در اکثر کلانشهرها دفتر کار نداشته است، اما از آنجا که دنور حلقۀ اصلی و محوری غرب است عاقلانه بوده که یک پایگاه عملیاتی مختص اینجا برپا کنند.
ما آژانس جوانی هستیم با قدرت رشد بسیار بالا. ابتدا فقط پنجاه مأمور ویژه مانند من و ندین در آژانس فعالیت میکردند و همه هم در ناحیۀ واشنگتن مستقر بودیم؛ باید آماده میبودیم تا به هر جا که بخش جاسوسی آژانس، مظنون وجود آزمایشگاههای غیرقانونی ژنتیکی میشد، یورش ببریم.
ندین ساختمان کمارتفاع را دور زد، از ورودی ویژۀ خدمه و باررسانی عبور کرد و به طرف آسانسورها به مسیر خود ادامه داد. سپس پشت یک خودروی زرهی پارک کرد. آنجا چهار افسر گروه ضربت ادوات خود را روی زمین بتنی پهن کرده بودند و داشتند سلاحشان را برای آخرین بار بررسی میکردند. حملۀ آنها وابسته به اطلاعاتی بود که ما باید از سورن استخراج میکردیم. امیدوار بودم این حمله قبل از طلوع آفتاب انجام شود.
به مظنون کمک کردم از اتومبیل پیاده شود، سپس هر سهمان به طرف طبقۀ سوم رفتیم.
پس از اینکه وارد اتاق بازرسی شدیم بستهای پلاستیکی دور مچ دستهای سورن را پاره کردم و او را پشت یک میز فلزی نشاندم. برای مظنونان سرسختتر، قفلهای آهنی هلالیشکلی روی سطح میز جوشکاری شده بود.
ندین رفت تا قهوه بیاورد. من پشت میز، روبهروی سورن نشستم. او پرسید: «نباید الان حقوحقوقم رو بهم یادآوری کنی؟»
«طبق قوانین آژانس حفاظت ژن ما میتونیم تو رو تا هفتاد و دو ساعت نگه داریم، بیاینکه از حقوحقوقت حرفی بزنیم.»
«فاشیستها!» شانههایم را به نشانۀ بیتفاوت بودن تکان دادم. حرفش چندان هم اشتباه نبود.
به امید بروز عکسالعملی از جانب سورن کتابش را روی میز گذاشتم. سپس پرسیدم: «طرفدار آلبر کامو هم که هستی؟!»
«آره، کتابهای نایابش رو اغلب جمع میکنم.»
کتاب او نسخۀ قدیمی و جلدسخت رمان بیگانه بود. با دقت کتاب را ورق میزدم. سورن گفت: «اونجا چیزی پیدا نمیکنی.» بهدنبال یک زمختی و سفتی در صفحات بودم؛ ردی که نشان دهد بخشی از آنها خیس شدهاند، یا وجود لکههای دایرهای بینهایت ریز. مقادیر بسیار زیاد دیانای یا پلاسمیدها را میتوان روی صفحات یک کتاب معمولی پنهان
کرد؛ میتوان آنها را به مقادیر میکرولیتری روی صفحات رها کرد تا خشک شوند و سپس در جایی دیگر آنها را آبدار کرد تا مورد استفاده قرار بگیرند. حتی یک رمان کوتاه مانند بیگانه میتواند اطلاعات ژنتیکی تقریباً نامتناهیای را در خود جای دهد؛ هر صفحهاش میتواند توالی ژنوم یک پستاندار متفاوت باشد، یک بیماری وحشتناک یا یک گونۀ ترکیبی. هر کدام از اینها را میتوان در یک آزمایشگاه ژنتیکی مجهز فعال کرد.»■