• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر رمان «نارنج‌های خیس» نویسنده «زهرا شعفی»؛ «مهناز رضایی لاچین» اختصاصی چوک

یادداشتی بر رمان «نارنج‌های خیس» نویسنده «زهرا شعفی»؛ «مهناز رضایی لاچین» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahnaz rezaeii lachin

"نارنج‌های خیس" داستانی بلند و خوش‌ساخت است و کلیتی نظام‌یافته را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. زنجیرۀ علّی‌معلولی به‌درستی از ابتدا تا پایانِ کار؛ بی‌هیچ گسست و سستی، کشیده شده است. داستانی روان‌خوان است و روایتی؛ ساده، صمیمی و لذت‌بخش دارد.

شخصیت‌ها به رسمی کلاسیک، شناسنامه‌دار هستند و هماهنگ با هویتِ داستانی خود، در عملِ داستانی مشارکت می‌جویند. خوانندۀ نارنج‌های خیس، سفری را همراه با پرستو به تجربه می‌آورد و تنها، تماشاگر واژه‌ها نیست. با داستانی بی‌کم‌وکاست؛ واقع‌گرا و برخاسته از دلِ زندگی، روبه‌روییم. شعفی زیستن با مردم را می‌داند و می‌تواند سهمی از زندگی برگیرد و به داستانش ببخشد. در یک نگاه؛ ذهنِ آرام، منطقی و منظمِ نویسنده، در نوعِ روایتش انعکاس دارد.

طبیعت چنان در داستان حضور دارد، تو گویی خود خواننده دست بر ابریشمِ رُستنی‌ها می‌کشد و مشام از رایحه می‌آکند و نمِ باران از چهره می‌گیرد. "شعفی"، مشاهده‌گری بسیار خوب است. داستانش را به‌گونه‌ای سامان می‌دهد تا هیچ، کم از واقعیت نداشته باشد. اتکای او بر تجربیاتِ چشیده است و بر تحقیقی میدانی، پیرامون موقعیت‌ها و امکاناتِ بصری و حسی‌شان.

به دو محیطِ: "خراسان" و "شمال"، هویتی داستانی بخشیده شده است. اولی؛ در ظاهر، بستر تنهایی و رهاشدگی و بی‌پناهی و دومی، پناه و جلوه‌گاهِ همراهی. شهر در برابر روستا...

لیک در پایان داستان، در همان مکانِ نخست –مشهد- پیوند و امنیت معنای محقق می‌یابد...(این مطلب را به خاطر بسپارید.)

شخصیت اصلیِ داستان، سرسبزی و طراوت و عطرآگینیِ "روستای بنفشه" را مقابلِ کنجِ تنهاییِ خالی از امیدش در مشهد قرار داده است. بهشتی زمینی-شمال- به تصویر کشیده شده که به کعبۀ آمال مانند است: جایگاه همۀ دلخواسته‌ها؛ مقصدی که گم شدن در آن عینِ ایمنی است؛ می‌توان در آن مُقام کرد، دل‌بست و از مِهر، سهم گرفت.

این تصویر آرمانی، از وقایعی پرسش‌برانگیز، سایه خورده است. باید که، رفته‌رفته ابرهای تیره کنار بروند و تصویر، روشناییِ افزون بگیرد...منحنیِ داستان، شیبِ مختصرِ صعود و فرودِ خود را طی می‌کند و روایت به پیش می‌رود.

هجوم سایه‌ها و حوادث ترس‌آور، در تابلوی روایی غلبه ندارند و می‌توان امنیتی پنهان در پس روایت را حس کرد؛ شاید به سبب درایت، توانایی و سلامتِ نفسِ هاکان و در حلقه و هالۀ مهری که حامی پرستوست و از آن بیشتر خواهیم گفت.

حمله‌شان پیدا و ناپیداست باد آنکه ناپیداست، از ما کم مباد (مولانا)

 محوری در داستان، ما را به "عشق" توجه می‌دهد:

 -عشقی بین هاکان و پرستو شکل می‌گیرد و این ماجرا از حضور سایه‌روشنِ سونیا، ضلع سومی می‌یابد.

ماجراهای تبیین‌کنندۀ دیگری هم در داستان هست:

-عشق "پروانه" به همسر و زندگی‌اش و سایۀ خیانتی محتمل بر این زندگیِ به ظاهر سعادتمندانه.

-عشق‌ورزیِ توطئه‌آمیزِ سونیا، پرهیز و گریز از این دام‌گستری و بلأخره بازگشتن به "پشیمانی"...

سونیا بازمی‌گردد تا پیوندی گسسته را ترمیم کند و این‌بار، پرستو در ضلعِ سوم ماجرا ایستاده است...

صرفنظر از جزئیاتِ این سه مثلثِ عاطفی، باید گفت یکی از دغدغه‌های نویسنده برای نوشتن داستانش، موضوعِ "عشق" بوده است. مناسباتی عاطفی که در مسیر شکل‌گرفتن و یا در روندِ به‌ظاهر تثبیت‌شدۀ خود، ممکن است به "تراژدی" ختم شود.

مناسباتِ سونیا و هاکان، از همان ابتدا بر مبنایی سست بنیاد گرفته: فریب دادن و فریب‌خوردگی. یعنی آنکه ممکن است گاهی، "عشق" تعبیری درست برای دادودهشِ عاطفی نباشد. شاید رفتارهای مهرورزانه، ریشه در مردابِ رذالت دوانده باشد! چنین مهری، نجات‌بخش نخواهد بود.

 آه اگر راهی به دریاییم بود

از فرورفتن چه پرواییم بود...(فروغ)

پس داستان شعفی، از تکنیکِ درآمیزیِ "عشق و توطئه"، بهره برده است.

در نگاهی کلی، نارنج‌های خیس "معنامحور" است و سعی در انتقالِ معانیِ متعالی دارد. شفیعی می‌کوشد از پسِ حریرِ سبز و مرطوبِ داستانش، چیزی به ما بگوید. چیزی که از دلِ مهرآشنای او برخاسته. (بی‌هیچ قضاوتی دربارۀ بایدونبایدهای چنین رویکردی...)

ای برادر قصه چون پیمانه‌ای است معنی اندر وی مثال دانه‌ای است

دانۀ معنی بگیرد مرد عقل ننگرد پیمانه را گر گشت، نقل (مولانا)

 "نارنج‌های خیس" با "بحران"، آغاز می‌شود: مادر مرده است و خانۀ امن در معرض فروش قرار گرفته. جریانِ داستان، بر مدارِ تنهایی و رهاشدگی شکل می‌گیرد و محور اصلی داستان، ما را تا رفعِ این بحران پیش می‌برد.

 آستانه                                                      پایانه

رهاشدگی و تنهایی و بی‌پناهی--------> امنیت و پیوند

می‌توان گفت که هم در آغاز و هم در پایانِ داستان، با نوعی گذار روبه‌روییم: بستن دفتر دورانی و گشودن فصلی دیگر از زندگی. همچون گذر عمر، داستان نیز روبه‌پیش دارد. از نقطه‌ای آغاز می‌شود، به نظمِ طبیعی متعهد می‌ماند و گذشته را به حال می‌رساند و رهسپار آینده می‌شود.

شرایط و رویدادها دست‌به‌دست هم می‌دهند، تا امکان درکنار هم قرار گرفتنِ شخصیت‌های اصلی-پرستو و هاکان- فراهم آید و آشنایی و پیوندشان ممکن شود. اما نوعِ این حرکت، چیزی افزون بر الگویِ پیش‌برندۀ داستان در جهتِ دستیابی به نتیجۀ نهایی را به نمایش می‌گذارد: "امر مقدر"

سیلِ ناخوانده، نمادِ گسستی بنیان‌کن نیست. بیماری به موقع به روستا می‌رسد و مانع و مسئلۀ چندانی ایجاد نمی‌کند. نوعی هشیاری و آگاهیِ نامرئی، در جهت پیش‌بردِ هدفمندِ امور در جریان است...چیزی فراتر از ترفند و مداخله‌یِ نویسنده در طرح‌ریزیِ داستان؛ چیزی در سطحِ مفهومی...

  تابلویی از تصمیمات هیجانی و سردرگمی‌های عاطفیِ پرستو ترسیم می‌شود. علی‌رغم خواست و نحوۀ اقدام او برای از سر راه برداشتن مشکلات و حتی نادیده گرفتن‌شان، "نیرویی هدایت‌گر" امور را پیش می‌برد. "هالۀ خِیر" در پس‌زمینۀ آنچه برای پرستو رخ می‌دهد، تابندگی دارد.

 در این داستان به نماز صبح که خود با حاجت‌روایی بی‌نسبت نیست، به درخشندگیِ گنبدِ حرم و به خرید خانه‌ای توسط مادر برای پرستو، اشاره می‌شود؛ خانه‌ای در شمال که مقدر شده، سبب‌ساز سردرآوردن پرستو از بنفشه باشد.

اراده­ی ماورائی و نیروی روحانی و مادرانگیِ مقدس، زندگی پرستو را ختم به‌خیر می‌خواهند. (از ورود به بحث جبر و اختیار چشم‌پوشی کنیم.) هرم محافظِ پرستو، ناپیداست اما او را در امنیت خود جای داده است و هیچ لحظه‌ای به حال خود رها نمی‌کند. او در حلقۀ بازوانی مادرانه، به سمتِ روشنِ زندگی خود برده می‌شود.

 سرنوشت بخردانه می‌داند کی سیل، جاری کند و در چه فاصله‌ای از پرستو دامن بکشد، تا نقشِ خود را در بازگرداندنِ او به بنفشه، بازی کرده باشد.

(به معانیِ ضمنیِ این سیل و تأثیراتِ فراگیرش، نمی‌پردازم.)

همۀ این‌ها ما را به باوری قدیم، توجه می‌دهد که در چگونگیِ طرح‌ریزی این داستان نیز نقش داشته است. سرنوشت‌باوری و تقدیرگرایی (فاتالیسم Fatalism)، در فرهنگ ما قدمت دیرینه دارد. به چند نمونه که از شاهنامه انتخاب شده توجه کنید:

"ندانم کزین کار بر من سپهر چه دارد به راز اندر از کین و مهر"

"که از جنبش راز گردان‌سپهر چه دانی و این رازها کی گشاد"

"اگر آسمانی چنین است رأی مرا با سپهر روان نیست پای"

چنان که می‌بینیم در چنین باوری، سرنوشت مداوم، اراده را تصحیح می‌کند. همان الگویی که در نارنج‌های خیس هم دیده می‌شود. پرستو بارها عزم ترک بنفشه می‌کند و عاملی، ناخواسته او را بازمی‌دارد. گویی حضورِ هاکان در زندگی پرستو، مقدر و از پیش تعیین شده است.

سرنوشت رازآلود، راه خود را می‌رود و زندگی پرستو را نقش می‌زند. این سرنوشت است که بارِ تنهایی را به زیباترین شکل، از دوش پرستو برمی‌دارد. تلاش‌های پرستو در برابر این نیرو و اردۀ نامرئی، بسیار ناچیز به‌نظر می‌رسد. به همان تعبیر آشنا از مولانا می‌رسیم: "هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام‌تر از آهو، بی‌باک‌تر از شیرم"

"هر لحظه که می‌کوشم، در کار کنم تدبیر رنج از پی‌رنج آید، زنجیر پی زنجیر"

ختم کلام را به حافظ بسپاریم: رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاده‌ست.

بررسیِ نوع عملکرد هاکان و دشمنان او و الگوی زمینه‌ای رفتار آن‌ها را به فرصتی دیگر وامی‌گذارم...

تذکر: این نوشته در مراسم رونمایی و تولد کتابِ نارنج‌های خیس ارائه شده است و مبتنی بر دیدگاهی نقادانه نیست و تنها برخی ویژگی‌های "نارنج‌های خیس" برشمرده شده است؛ معرفیِ اولیه و بسیار مختصر. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

یادداشتی بر رمان «نارنج‌های خیس» نویسنده «زهرا شعفی»؛ «مهناز رضایی لاچین»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692