• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر داستان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نویسنده «زویا پیرزاد»؛ «نوشین جم‌نژاد»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر داستان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نویسنده «زویا پیرزاد»؛ «نوشین جم‌نژاد»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

nooshin jamnejad

رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم رمانی است جذاب، خواندنی، رئالیستی با راوی اول شخص که بر اساس زن محوری نوشته شده و فضای فمینیستی آن بیشتر است. نویسنده این کتاب نگاه نوینی به جایگاه زن در ادبیات ایرانی داشته و از این منظر، مورد توجه و تشویق بسیاری از منتقدین قرار گرفته است.

در این رمان در سطوح مختلف متن، گفتمان، واژگان و جملات دیدگاه زنانه نمود یافته است. این رمان حادثه محور نیست و شروع داستان ریتم کُند و آهسته‌ای دارد و در همراه کردن مخاطب یکسره در حال تغییر است. رمان یک کلِ منسجم است که فضای زندگی عادی و تثبیت شدۀ یک زن خانه‌دار و روزمرگی او را با زبان و نثری ساده و روان همراه با جزئیاتی به‌هم پیوسته به تصویر می‌کشد. این رمان برهه‌ای از زندگی کسل‌کننده و یکنواخت شخصیت اصلی داستان یعنی «کلاریس» می‌باشد که روزهایی تکراری را از سر می‌گذراند و زندگی را در آیینۀ ذهن خود جستجو می‌کند و در آخر نشان می‌دهد که زندگی‌اش دچار نوعی تحول و آگاهی شده است. (عنصر تکرار با ریتم کُند). زنی که به دلیل زندگی کلیشه‌ای، دوری از محیط‌های اجتماعی و نیز بی‌توجهی همسر، شخصیتی نامطمئن پیدا کرده و دچار درگیری و کشمکش درونی است. همین امر باعث شده که هیچ گرایشی به اجتماع و روابط اجتماعی نداشته باشد. ولی در انتها و با وقوع تحولات بوجود آمده شوری برای زیستن و ادامۀ زندگی‌اش پیدا می‌کند که در نهایت هم منجر به خودشناسی او می‌شود.

کلاریس آیوازیان به همراه همسرش آرتوش و سه فرزندش به نام‌های آرمن پسر پانزده ساله‌اش و آرمینه و آرسینه دو دختر دوقلویش با مادر یعنی خانم وسکانیان و خواهرش آلیس در آبادان در شهرک کارکنان شرکت نفت زندگی می‌کنند. اگرچه زندگی آرام و موفقی را می‌گذرانند امّا به تدریج در حصاری از مکررّات زندگی دچار ملال و رخوت می‌شوند و زندگی‌شان با آمدن همسایۀ جدید یعنی خانوادۀ سیمونیان؛ مادربزرگ و پسرش امیل و نوه‌اش امیلی متحول می‌شود و بیشتر متن کتاب به همین موضوع اختصاص دارد.

همسایه‌های جدید برای کلاریس دغدغه‌های زیادی را به همراه می‌آورند و آغاز پریشانی و حال مشوش او از همین‌جا شروع می‌شود. او با سوال‌های بی‌جوابی روبه‌رو می‌شود و همین امر باعث می‌گردد که به سراغ خواسته‌ها و دلخوشی‌هایش در خلوتش برود. برای او جزئیات مهم هستند و چون دچار چالش شده می‌خواهد دنبال خودش بگردد ولی جرئت روبه‌رو شدن با خودش را ندارد درست مثل بیشتر زنان که این معضلی برایشان است.

با رفتن ناگهانی خانوادۀ سیمونیان از آن محله دوباره همه چیز به روند پیشین برمی‌گردد، اما شخصیت‌های داستان هر کدام به نوعی دچار دگرگ‌ونی می‌شوند. به خصوص کلاریس که در میان گفتگوهای درونی خود و روبه‌رو شدن با دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش به نوعی خودآگاهی می‌رسد.

 آرتوش مهندس شرکت نفت است و دارای فعالیت‌های پنهانیست. تقریباً از هیچ‌کس خوشش نمی‌آید و اهل معاشرت هم نیست و خودخواه هم هست. او اغلب اوقات در خانه به خواندن روزنامه و مسائل سیاسی مشغول است و در برابر هر تغییر مقاومت می‌کند و بیشتر طرفدار آرامش و سکون است. علت کارهایش را هم توضیح نمی‌دهد و در چنین مواقعی یک بحث انحرافی پیش می‌کشد بدون اینکه به احساسات کلاریس توجه کند.

کلاً کلاریس و آرتوش در هیچ نقطه‌ای همسو نیستند. آمدن و رفتن آرتوش با صدای خُرناس ماشین شورلت زرشکی‌اش در چندین جمله برای کلاریس به‌مثابۀ صدای ناله‌ای است که احساس رضایتی را برای کلاریس تأمین نمی‌کند.

 کلاریس زن ارمنی سی‌وچند ساله که تمام تلاشش این است که یک همسرخوب و مادری دلسوز برای فرزندانش باشد. او زنی حساس و شکننده است و از بی‌تفاوتی اطرافیانش رنج می‌برد. او خود را در اجتماع و زندگی ناامید می‌بیند ولی به هیچ‌وجه حقارت را تحمل نمی‌کند و با نشان دادن عشق و علاقه به خانواده‌اش با سخت‌کوشی هر چه تمام‌تر ادامه می‌دهد تا فضایی امن برایشان بوجود آورد.

برای کلاریس زندگی از آشپزخانه‌ای آغاز می‌شود که شباهت به آشپزخانۀ هنزل و گرتل‌دارد و همچنین به تمیزی خانه، لباس‌ها و پختن غذاهای خوشمزه ختم می‌گردد. اما در این تسلسل زنجیره‌ای و تکراری حس می‌کند که چیزی کم دارد و همین امر باعث می‌شود که در جستجوی حلقۀ گمشدۀ خود برمی‌آید. او وقتی به ذهنش رجوع می‌کند، با وجود خوشبختی ظاهریش خودش را دلزده می‌بیند و زمانی که سرگشته و حیران می‌خواهد وجود خود را میان فرزندان و شوهر بی‌اعتنایش تثبیت کند می‌بیند که تبدیل به شی یا ابزاری شده که می‌توانند او را به کار گیرند و یا به‌سادگی کنار گذارندش. چون نمی‌تواند با ذهنش هم صادق باشد. کلاریس زنی گوشه‌گیر و همیشه نگران برای خانواده‌اش است بطوریکه همین امر باعث می‌شود که از خودش غافل شود و به عبارتی دیگر انگار هیچ آینه‌ای برای دیدن خود در دست نمی‌گیرد و طبق افکار و بی‌قراری‌هایش یکسره از خودش می‌پرسد چکار کرده؟ کجا را گرفته؟ چرا کسی از من نمی‌پرسد تو چه می‌خواهی؟ چه فکر می‌کنی؟ او از اعتماد به نفس بالایی برخوردار نیست و به نوعی سرگردانی و اضطراب دچار است و کلاً احساس نشاط در زندگی‌اش ندارد ولی به مطالعه علاقه‌مند است و تمایل دارد در مورد علایقش با کسی که مثل خودش است حرف بزند. در همین اثنا امیل وارد زندگی‌اش می‌شود. برایش کتاب می‌آورد. از زیبایی‌های کلاریس و دست پخت و سلیقه‌اش تعریف می‌کند و به او می‌فهماند که هیچ ضعفی ذاتی نیست. امیل یگانه کسی است که می‌تواند او را به حقیقت وجودیش نزدیک و راهنمایی کند. شخصیت رمانتیک و خاص امیل در مقابل رفتارهای آرتوش برای کلاریس عجیب و جذاب به نظر می‌رسد بطوریکه امیل را نیمۀ دیگر خود می‌بیند. کلاریس بیشتر کتاب‌های ساردو را می‌خواند، کتابی که روی جلد آن مردی با ریش بزی و شنل سیاه پشت کرده به زنی که روی زمین زانو زده است. خواندن کتاب باعث نوعی سردرگُمی در احساسات کلاریس می‌شود چون نمی‌داند بین عشق و تعهد کدام را برگزیند هر چند در کل رمان بصورت مستقیم حرفی از عشق نشده است. او موجودیت خود را احساس نمی‌کند و با اینکه زنی است که در فعالیت‌های اجتماعی شرکت می‌کند اما بدون آن‌که متوجه شود، عادتی عمیق در فضای خانه‌اش پیدا کرده است و انگار او بخشی از پیکر خانه شده و در آن ادغام گردیده است. خصلت انسان این است که وقتی دچار عادتی شد به قول دیوید هیوم، این عادت برای او خوی می‌شود و برای کلاریس هم این اتفاق افتاده است و خانه و زندگی و بچه بخشی از سرشت او شده است. احساسات و درون‌گرایی بودن کلاریس موتیف مهمی در رمان است. طرح داستان با روایت خطی زندگی کلاریس شکل گرفته است.

در رمان ما دائماً در ذهن کلاریس هستیم که بارها می‌گوید وجه مثبت من گفت یا قسمت منفی وجودم می‌گوید یا دو ورِ ذهنم در حال جدل و کشمکش هستند یا ورِ ایرادگیر ذهنم جولان می‌دهد. کارل گوستاو یونگ می‌گوید: «همۀ مردان یک وجه مغلوب زنانه دارند که در ناخودآگاه آنهاست و در واقع همان آنیما یا زن ایده‌ال‌شان است. این رمان به مردان این امکان را می‌دهد که آن وجهشان را هم ببینند و از آن غافل نشوند.

در این رمان کهن الگوی سفر قهرمان دیده می‌شود چون شخصیت اصلی آن مانند قهرمانان اساطیری سفری به دنیای درون و ذهن را دارا می‌باشد که در نهایت به‌سوی آگاهی و شناخت خود در زندگی زناشویی و اطرافیانش باز می‌گردد.

رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم هم‌چنین پرداختی از زندگی ارمنی‌های ایران در شهر آبادان است. در رمان به زنان بی‌شماری با شخصیت‌ها و طرز تفکر متفاوت از هم پرداخته می‌شوند که هر کدام از آن‌ها نمادی برای کلیشه‌های متعارف زنان در جامعۀ شرقی می‌باشند.

از جمله یگانه زنی که از نظر کلاریس خوشبخت و کامل است خانم نورالهی است که بعد از خودش با شخصیت خود بر رمان سایه می‌افکند. او خانم منحصر به فردی است که برای بهبودی زندگی زنان و سهیم ساختن آنان در جریان‌های روز تلاش می‌کند و بدون هیچ خواست و نظری برای زنان سخترانی می‌کند و از مسایلی که زنان با روزمرگی‌هایشان با آن درگیر هستند سخن می‌گوید. «خانم نورالهی زن لایقی بود. می‌دانستم شوهر دارد و سه بچه. مثل خود من. با این حال هم کار می‌کرد و هم فعالیت اجتماعی داشت. من غیر از کار خانه چه می‌کردم؟» این دیالوگ قرینه‌سازی شخصیت بین کلاریس و خانم نورالهی را نشان می‌دهد.

«گفت می‌خواهد از زنان ارمنی دعوت کند در جلسه‌های انجمن‌شان شرکت کنند گفت مشکلات زن‌ها به همۀ زن‌ها مربوط می‌شود، مسلمان و ارمنی ندارد. گفت زن‌ها باید دست به دست بدهند و مشکلات‌شان را حل کنند. باید به هم یاد بدهند باید از هم یاد بگیرند.

‌ المیرا سیمونیان مادر امیل شاهزادۀ ثروت گُم کرده نیمۀ قهرمان دیگری در رمان می‌باشد. پیوند زندگی او با هندوستان شاید نمادی برای این چهرۀ مغرور و خودخواه او که در خواب‌های خود زندگی می‌کند باشد. هندوستان در آثار داستانی نمادی برای ثروت و افسانه است. المیرا سیمونیان با قد پست خود ارادۀ بلندی دارد و با غرور بر پسر و نوۀ خود حکم می‌راند. المیرا از ازدواج اول پسرش راضی نبوده و حتا قراینی بصورت غیرمستقیم دخالت او را در مرگ همسر پسرش نشان می‌دهد. او همچنین قرار ازدواج دوم پسرش با ویولت را به هم می‌زند. المیرا در دنیای کهنه و پوسیدۀ گذشته‌های خود سیر می‌کند و نمی‌تواند پیوندی با نسل جوان داشته باشد. دقیقاً بر عکس کلاریس که می‌خواهد با نسل نو ارتباط صمیمانه داشته باشد. المیرا نمونه‌ای از زنان کاردان و هوشیار است که خود را می‌شناسند. او از واهی بودن زندگی دلزده است از این‌رو با همه جدال دارد: «از وقتی که خودم را شناختم فقط تحمل کردم. اول برای پدرم، بعد شوهرم، حالا پسر و نوه‌ام. هیچ وقت کاری را که دوست داشتم بکنم، نکردم.

 کلاریس از دروغ‌پردازی‌های مادر و خواهرش دلزده است. آلیس، خواهرکلاریس زنی در حال جستجوی شوهر، شکمو، ازخودراضی، خودخواه و ساده‌لوح است که با زخم زبان به خواهرش می‌تازد. او بدون شوهر زندگی خود را به هیچ می‌انگارد به همین دلیل با زندگی عقده‌مندانه برخورد می‌کند و با آدم‌ها کینه‌توزانه رفتار می‌کند. بودن یک مرد در زندگی او چنان مهم است که وقتی با یوپ هانسن مرد هلندی قرار ازدواج می‌گذارد مثبت‌اندیشی را نسبت به اطرافیان خود به‌صورت واضح نشان می‌دهد. شخصیت.‌ آلیس نمادی از یک زن بی‌خرد و بی‌اندیشه است که علیرغم پرمدعا بودنش، دنیا را سهل‌انگارانه می‌پندارد و دارای شخصیتی متناقض است. مادر کلاریس زنی است سالخورده، وسواسی، سنتی و درگیر چهارچوب‌های اجتماعی. ولی در عین حال سرحال که به سادگی روان‌پریشی‌های آلیس را درک می‌کند؛ اما از جهان کلاریس دور است.

نینا دوست سهل‌انگار کلاریس که اهمیتی به ظواهر زندگی نمی‌دهد. برای او زندگی ساده است و پیچیدگی ندارد. او نقطۀ مقابل کلاریس است وکلاریس از او هم دلزده می‌شود، اما در هر حال دوستان خوبی برای هم می‌باشند.

به کار بردن حجم جملات استهزایی که از خصوصیات گفتار زنان است که معمولاً از بیان مستقیم نظرات خودداری می‌کنند و کنایی سخن می‌گویند در این رمان مشهود می‌باشد. (مثل گیس‌بریده برای شاهنده)

هر جای متن که حس و حال بدی در آن جریان دارد یا اتفاق ناخوشایندی می‌افتد قورباغه به عنوان نماد خبررسانی یک واقعۀ تلخ با مرثیۀ قورقورش‌حضور دارد. وقتی بین کلاریس و آلیس مشاجره‌ای درمی‌گیرد، قورباغه، حضوردارد. به نظر می‌رسد، حضور قورباغه که نماد احساسات و افکار بد و ناخوشایند است نشان‌دهندۀ این امر است که افکار کلاریس در این زمان درست نیست و باید تغییراتی حاصل شود. در داستانی که کلاریس بعد از ناامیدی و سرخوردگی از عشق امیل برای دوقلوهایش تعریف می‌کند که در آن دختری که کاری بدی کرده بصورت سمبلیک به خود کلاریس و گناهش اشاره دارد که در ذهن داشته و حال از کابوس گناه برخاسته و به زندگی عادی برگشته است: «حالم خوب بود… با خودم گفتم شاید همچون امروز صبح بیدار شدم و دیدم قورباغه نیستم.»

سمبل دیگر این رمان «سیب» است که سمبل گناه می‌باشد. گناهی که حوا آغازگر آن بود و کلاریس هم در پایان داستانهایی که برای فرزندانش می‌خوانَد از این سنبل استفاده کرده است. «از آسمان سه تا سیب افتاد. آرمینه خواب‌آلود گفت: یکی برای گوینده، آرسینه با خمیازه ادامه داد: یکی برای شنونده، بوسیدمشان و گفتم یکی هم برای…، سه تایی با هم گفتیم: همۀ بچه‌های خوب دنیا.» به نظر می‌رسد نویسنده در این دیالوگ زنان را به نوعی شورش و عصیان دعوت می‌کند. سمبل اختصاصی رمان که کسالت و تکرار زندگی کلاریس را در ذهن تداعی می‌کند این است که یکسره تکرار می‌شود: «چراغ‌ها را تو خاموش می‌کنی یا من!»

ملخ‌ها می‌توانند نماد خانواده سیمونیان باشند که دائم در حال مهاجرت هستند و با حضورشان در یک مکان باعث ویرانی‌اند.

آسمان نماد حال روحی کلاریس است. وقتی طوفانی و سرخ است، کلاریس در اوج بحران به سر می‌برد و وقتی صاف و آبی است، کلاریس آرام و راضی است.

نکته: از آنجایی که کلاریس دیده نمی‌شود و به حساب نمی‌آید، اتفاق بین امیل و کلاریس را هم هیچ‌کس از اطرافیان متوجه نمی‌شود حتی خواهر فضولش آلیس که به امیل هم نظر دارد. این رمان کار تکراری خاموش کردن چراغ‌ها را که هر روز انجام می‌شود را به خوبی نشان می‌دهد؛ چراغ‌هایی که خاموش می‌شوند و آدم‌ها را نمی‌بینیم و وقتی روشن می‌شوند و آن آدم‌هایی که باید ببینیم را نمی‌بینیم و اگر روزی آن آدم نباشد که چراغ‌ها را خاموش کند، تازه می‌فهمیم که آن آدم نیست.

«آدم‌ها وقتی عادی شوند دیده نمی‌شوند.» زویا پیرزاد در این رمان، بیشتر توجه خود را به زنان و مادرانی معطوف کرده که حضورشان در کنار اعضای خانواده و دوستان حکم وظیفه را پیدا کرده است. همه از چنین زنانی انتظار دارند و آن‌ها به تنهایی بار مسئولیت زندگی را بردوش می‌کشند. هم‌چنین گاهی حضورشان به عنوان یک فرد، مستقل از همسر و یا مادر بودن، فراموش می‌شود. آخر این‌که چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» گذاشتن نقطه‌ای بر پایان روز کلاریس است که از بودن خود اطمینان حاصل می‌کند. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

یادداشتی بر داستان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نویسنده «زویا پیرزاد»؛ «نوشین جم‌نژاد»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692