خواندن زندگینامهها بخش جذاب روزهای مطالعاتیام هستند. روزهایی که گره میخورد با ماجرای واقعی زندگیهایی که گاهی شبیه به زندگی خودت هستند و گاهی آنقدر دورند که گویی در جهان دیگری میزیستهاند. وقتهایی پیش آمده که تجربههای بزرگان ادب و فرهنگ را آویزۀ ذهنمان کردهایم و در حد توان خود را متعهد به انجامشان، حتی اگر به نظر سخت و ناممکن میآمدهاند. ولی نتیجهاش دلگرممان کرده به ادامۀ درس گرفتن از آموزههایشان.
اهمیت خواندن زندگینامهها
پیدا کردن اعتماد به نفس از مزایای مطالعۀ زندگینامههاست چرا که به حکم انسان بودن و محدودیتی که در عمرمان داریم از تجربیات بزرگان استفاده میکنیم و موانعی که آنها سر راهشان داشتند را مشاهده و راههایی را که برای گذشتن از آن مشکلات برگزیدهاند را رصد کرده و همسو با منش و روش خود برمیگزینیمشان. و باور پیدا میکنیم که انسانهای موفق و مشهور هم با امکانات کم و چالشهای فراوان به درجات بالا رسیدهاند. بنابراین ما هم اعتماد به نفس پیدا کرده و هراس از مسیرهای پرپیچ و خم را میرانیم از خود و بار منفی نمیتوانمها و نشدنها را از دوشمان برمیداریم.
و اینگونه بهترین استفاده را از زمان کوتاهمان میبریم و دیگر نیازی نیست کارهای غلطی که انسانهای موفق انجام داده و برایمان بازگو کردهاند را تکرار کنیم. و در نتیجه زودتر به نتیجه برسیم.
در واقع ما با خواندن آثار انسانهای بزرگ که به صورت زندگینامهها یا خودنگارهها و وقایعنگاریها در اختیار ما قرار میگیرد، رازهای موفقیت آنها را کشف میکنیم. رازهایی که میتوانند چراغ راهمان باشند و ما با الگو گرفتن از آنها سریعتر به اهدافی که در سر میپرورانیم هدایت شویم.
دیروز "اعترافات گرگ تنها" که وقایعنگاری یک زندگی، سالهای هزار و سیصد و شانزده تا هزار و سیصد و پنجاه و سه است، از "ناصر ایرانی" را تمام کردم. به گمانم سختکوشی ناصر ایرانی در نوشتن و پا پسنکشیدن تا آخرین لحظۀ عمر و قدر شمردن چنین هنر والایی حتی اگر دیگران قدرش را ندانند و به بهانههای مختلف تخطئهاش کنند، تجربه و درسی مهم در ادامۀ این مسیر است برای دوستداران قلم.
خواندن زندگینامۀ نویسندهها و فیلمسازان و شاعرانی که مرارتهای بسیاری را پشت سر گذاشتند تا آثارشان دیده و شنیده و خوانده شود همیشه برایم جالب و راهگشا بوده است و گشت و گذار در دنیای واقعیِ ناصر ایرانی یکی از همین جذابیتهایی بود که من را تا پایان خوانش کتاب همراه کرد و درسهای فراوانی از آن گرفتم.
ناصر ایرانی نویسندهای که از درس و مدرسه بیزار بود و تشنۀ خواندن کتاب.
آن هم به قول خودش هر کتابی که به دستش میرسید. و همین اشتیاق به خواندن، میل به نوشتن را در او زنده میکرد.
ایرانی بنمایۀ اصلی داستانهایش را رنج و فقر آدمها و سیاست میداند که همیشه در داستانهایش ریشه دوانده است چرا که خاطرات و دغدغهاش بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد در ذهن و فکرش لانه کرده و نمادهایش در برخی داستانها گنجانده شده است.
وی در این زندگینامه از عشق به طبیعت میگوید که بعد از روزنامهنگاری در ایام جوانی در دلش زنده شد و جایی وسیع در زندگی شخصی و کاریاش باز کرد.
گزارشهایی که از طبیعت و شکار تحویل نشریه میداده، باعث شد کمکم شیفتۀ طبیعت شود و ظرافت و زیباییهای آن را با تمام دل و جانش درک و لمس کند.
و به مرور، همنشینی و جزوی از طبیعت شدن را تجربه کند.
چرا که معتقد بود نگاه عمیق و باطنی داشتن به طبیعت و همدل شدن با آن، میتواند نیروهای نهفته و اثربخشی که در جانِ طبیعت موج میزند را در انسانها زنده کند و از زیباییهایش بیشاز بیش بهره ببرند.
او در “اعترافات گرگ تنها” از کتابهایش گفته که زیر تیغ سانسور ممنوعالچاپ شدند. و مقاومتش در برابر حذف نکردن پارههایی از کتابش که از نظر سانسورچیان مبتذل است، حرف به میان آورد. و کوتاه نیامدنش در مقابل این نوع سختگیریها و ادامه دادن روش و منشش در دنیای نوشتن و تن ندادن به خواستههای مسئولانی که هراس از حقیقت و حقیقتگویی داشتند را در این کتاب تشریح کرده است.
ایرانی از آن جهت خود را “گرک تنها”مینامد که معتقد است گرگی که از گله جدا شود و تنها به زیستش ادامه دهد بهتر از دنبالهرویِ افرادی را کردن است که دور از خلاقیت و هنر حرکت میکنند و تابع رسوم باطل و خرافاتاند.
ناصر ایرانی در این کتاب به خاطرات دوران کودکی و جوانیاش تا سن چهلسالگی پرداخته است. و ما شاهد دغدغهها و آمال این نویسنده در نوشتهها و خاطراتش هستیم که بازتاب آن در داستانهایش نمود پیدا کرده است. وی با نثری شیوا و روایتی جذاب از زندگی زیستهاش میگوید و خواننده را با خود همراه کرده و با مرور عاشقانههایش، نوع ارتباط با مادربزرگ و پدر و برادرش که بسیار خواندنی است را بازگو میکند. و ما در این زندگینامه شاهد هستیم که نویسنده با نثری زیبا و دلنشین و مرور خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانیاش چطور قدم به قدم مسیر موفقیت را پیموده و به جایی رسیده که از ابتدا در ذهنش میپرورانده و دوست میداشته در چنین جایگاهی باایستد. در جایگاهی به نام نویسندگی. به نظر میرسد جلد دوم این خاطرات مجوز چاپ نگرفته است و حتی عمرش کفاف این را نداده که کتاب حاضرش با عنوان “اعترافات گرک تنها” را هم بعد از چاپ ببیند. و گویی چون گرگی تنها و جدا شده از گله، راهیِ دیاری غریب شده، بیاینکه ثمرۀ دسترنجِ ثبتِ خاطراتش را ببیند.
پارهای از کتاب؛
"درس مستقیم پدر بیاعتنایی به دنیا و بینیازی از مردم دنیا بود. او خود به راستی به دنیا بیاعتنا بود و از مردم دنیا بینیاز، و من در مکتب او آموختم که اگر نمیتوانم بیاعتنا به دنیا و بینیاز از مردم دنیا باشم دست کم خیلی به دنیا نچسبم و خیلی از مردم دنیا توقع نداشته باشم." ■