جستار «زندگی همین است!» نویسنده «امیرحسین شعبانی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

amirhosein shabani

چند سال پیش به سبب سیاست‌های زیست محیطی حاکم که به نظرم همچنان ادامه دارد برخی از پزشکان هشدار دادند که در سال‌هایی نه‌چندان دور با سونامی سرطان مواجه خواهیم شد. همان موقع طرفداران بی‌چون و چرای حاکمیت فریاد وامصیبتا سردادند که دارند سیاه‌نمایی می‌کنند و اینهمه خدمات را نمی‌بینند ... و مثل همیشه اصل موضوع در میان این هیاهو گم شد.

گرچه به سبب عدم اطلاع‌رسانی درست و نبود نهادهای مستقل، امروز نمی‌دانیم به لحاظ علمی آن پیش‌بینی به وقوع پیوسته است یا نه، اما کمی که به دور و برمان نگاه کنیم از تعداد این بیماران در اطرافمان همزمان متعجب، مغموم و هراسان می‌شویم. دوستانمان که تا چندی پیش صحیح و سالم کنارمان زندگی می‌کردند امروز به دست حجار سرطان چنان تراشیده شده‌اند که گاهی به سختی می‌شود باور کرد که اینان همان آدم‌های چند وقت پیش هستند. وقتی این بیماری سروکله‌اش در یک خانواده پیدا می‌شود، مصیبت‌ها و گرفتاری‌های زیادی با خود به ارمغان می‌آورد. از استرس و نگرانی آینده گرفته تا مشکلات درمان و تشخیص‌های غلط و هزینه‌های کمرشکن. اما چیزی که برای من از همه ترسناکتر است مواجه با مرگی است که از هرسو سرک می‌کشد. احساسی که هم بیمار و هم اطرافیان به نوعی متفاوت درکش می‌کنند. پیشرفت موزیانه بیماری و وخامت هر روزه شرایط و عوارض سهمگین درمان آرام آرام بیمار و اطرافیان را با پدیده‌ای طبیعی که شومش می‌پنداریم روبرو می‌کند. حتی در مواردی که این بیماری قابل درمان تشخیص داده می‌شود این هراس تا پایان درمان همنشین بیمار و همراهانش خواهدبود. تصور اینکه داری زندگیت را می‌کنی که یک آزمایش ساده برایت مشخص می‌کند که زندگی یک جایی مسیر را اشتباه پیچیده و حالا با لبه پرتگاه ابدیت فاصله چندانی نداری و این ماشین ترمز بریده هر لحظه ممکن است به دره نیستی سقوط کند، نه اینکه سخت بلکه ناممکن است. برای همین اکثر کسانی که با این هیولا دست و پنجه نرم می‌کنند حتی در سخت‌ترین شرایط سعی می‌کنند به سمت پرتگاه نگاه نکنند. رویارویی با مرگ و چشم در چشم ملک‌الموت دوختن سخت است و انتظار کشیدن برای رسیدنش طاقت‌فرسا. دیدن بیمار در بستر مرگ یا خبر فوت آشنایی، همیشه با یک همذات پنداری غیر ارادی همراه است که "می‌توانست این اتفاق برای من بیافتد". گاهی حتی در خود به دنبال علائم مشابه بیماری می‌گردیم و شاید در مواردی با یک پزشک مشورت کنیم. سعی می‌کنیم اضطراب درونی‌مان را بروز ندهیم اما این هراس تا مدتی با ماست. تا زمانی که دوباره غرق در روزمرگی شویم. اما ریشه این هراس از مرگ در کجاست؟ سالانه تعداد قابل توجهی انسان در حوادث جاده‌ای جان خود را از دست می‌دهند اما کمتر پیش می‌آید که مسافرت و جاده در ما هراس از مرگ ایجاد کند. یا سکته قلبی دومین عامل مرگ و میر در کشور ماست اما بعید است خبر سکته آشنایی باعث تغییر رژیم غذایی ما شود. اما شنیدن خبر ابتلا به یک بیماری لاعلاج می‌تواند تأثیر عمیقی (حتی در کوتاه مدت) بر روی ما بگذارد. شاید دلیل این موضوع این است که وجود این اخبار در اطراف ما همچون زنگ خطری خیال خوش زندگی را آشفته می‌سازد و چیزی را به ما یادآوری می‌کند که عامدانه سعی در فراموشی آن داریم. اخبار مرگ‌های ناگهانی آنچنان ما را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد اما پروسه اضمحلال از یک بیماری، رژه مرگ دربرابر چشمان ماست. برای همین است که نام سرطان قدرت این را دارد که از درون تکانمان دهد. حقیقت این است که همه ما رو در روی مرگ نشسته‌ایم. و حقیقت بالاتر این است که به سمتش در حرکتیم. الهه مرگ هر لحظه در کمین ماست و گرچه ما سبکسرانه در حال عبور از جاده زندگی هستیم، بعید نیست بر سر گذر بعدی این راهزن عمر خفتمان کند و همه آرزوهایمان را چون خاکستر سرد بر باد دهد. جایی می‌خواندم که هراس از مرگ به سبب پایان یافتن زندگی نیست بلکه به علت زندگی نزیسته است. اینقدر در زندگی محو حواشی آن هستیم که با شنیدن صدای ناقوس مرگ حتی از دوردست تمام آرزوهای دنبال نکرده‌مان به کابوس تبدیل شده و حسرت روزهای به هدر رفته زهر تلخ فانی بودن را در وجودمان تزریق می‌کند. اما به نظر من هرچقدر که رویارویی و مواجهه با مرگ هراس انگیز و دهشتناک است و ما را به نا امیدی می‌کشاند، همنشینی و رفاقت با آن مایه آرامش و امید به زندگی است. ما با مرگ مواجه نمی‌شویم بلکه با او زندگی می‌کنیم. وجودش برای ما امید بخش است. می‌دانیم که هست و چون وجودش را حس می‌کنیم انگیزه‌مان برای استفاده از لحظه لحظه زندگی وصف نشدنی است. با حضور مرگ ما زندگی را سپری نمی‌کنیم بلکه آن را می‌چشیم. شاید عجیب به نظر برسد که چیزی که مایه نیستی و فناست بتواند تا این حد محرک زندگی و درخشش لحظاتش باشد. با حضور مرگ بسیاری از مسائل به ظاهر مهم رنگ می‌بازد و نکته‌های کم اهمیت می‌درخشد. کافی است مرگ را به حضور بپذیریم و همنشینش شویم. آن وقت زندگی رنگی نو به خود می‌گیرد و معنایی تازه می‌یابد. فرار از مرگ و انتظار برای روبرو شدن با آن، زندگی انسان را مثل زندگی یک فراری محکوم به اعدام با هراسی دائمی همراه می‌کند. هراسی که بر همه لحظات زندگی سایه می‌افکند. باید بپذیریم که مرگ می‌تواند به هر بهانه‌ای برای هر یک از ما سر برسد و این کم اهمیت‌ترین بخش زندگی است. اهمیت ماجرا در این است که بدانیم زندگی همین همراهی با مرگ است و همین قرابت است که به آن معنا می‌دهد و بیش از پیش لذت بخشش می‌کند. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جستار «زندگی همین است!» نویسنده «امیرحسین شعبانی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692