خلاصۀ اسطوره «آسکلپیوس، خدای درمانگر» «مرتضی غیاثی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

morteza ghiasi

آپولون که شیفتۀ دختری به نام آرسینوئه[1] یا کورونیس[2] شده بود، سرانجام با او همبستر شد. اما دختر به عشق آپولون وفادار نماند و زن مردی عادی به نام ایسخوس[3] شد. آپولون که از این پیمان‌شکنی سخت برآشفته بود،

عروس را با اینکه از او باردار بود، دزدید و بر روی توده‌ای از هیزم نهاد تا بسوزاند. همینکه زبانه‌های آتش برآمدند و گرداگرد آرسینوئه را گرفتند، آن ایزد از کردۀ خود پشیمان شد و دلش به حال دختر و نوزاد سوخت. اما دیگر کار از کار گذشته بود و پشیمانی سودی نداشت. دلدار در شعله‌های آتش می‌سوخت و خاکستر می‌شد. تنها کاری که آپولون توانست بکند، این بود که نوزاد را از شکم مادر و از دل آتش بیرون کشید و برای نگهداری به کوه پلیون[4] برد و به دست اسب‌مردی[5] به نام خیرون[6] سپرد. آن دو نام نوزاد را آسکلپیوس[7] گذاشتند.

خیرون نوزاد را بزرگ کرد و به او شکار و پزشکی آموخت. آسکلپیوس پزشکی چیره‌دست شد. او از آتنه خونی را که در رگهای گورگن[8] جریان داشت، هدیه گرفت و شیوۀ بکار بردن آن را از وی آموخت: برای کُشتن آدمیان کافی بود خونی را که از رگِ چپِ گورگون بیرون آمده بود بر زخم آنها بمالد و برای زنده گرداندنشان می‌بایست همینکار را با خون سمت راست می‌کرد. بدینسان آسکلپیوس به چنان جایگاهی در دانش پزشکی رسید که نه تنها می‌توانست بیماریها را درمان کند که حتی مردگان را نیز زنده می‌کرد!

همینکه خبر این توانایی به گوش زئوس رسید، به این گمان افتاد که اگر آدمیان شیوۀ زنده شدن را از آسکلپیوس بیاموزند، دیگر از او حرف‌شنوی نخواهند داشت. نیز دیری نمی‌گذشت که جهان مردگان که قلمروی هادس بود، خالی از سکنه می‌شد و سامان طبیعت به هم می‌خورد. بنابراین، بر آشفت و زود دست به کار شد. او با آذرخش خویش بر پزشکِ بیچاره تاخت و وی را کُشت.

آپولون از کار زئوس و کشته شدن فرزندش به خشم آمد، اما در برابر خدای خدایان، زئوس، کاری از دست او برنمی‌آمد. بنابراین، بجای رفتن به الومپوس نزد زئوس، به تارتاروس[9]، در زیر زمین، نزد کوکلوپسها[10] رفت و آنها را کُشت. کوکلوپسها سازندگان آذرخش بودند که سالها پیش آن را برای خوش خدمتی به زئوس بخشیده بودند. با این همه زئوس خیانت کرده و همۀ آن‌ها را در تارتاروس به زنجیر کشیده بود. با کشتن کوکلوپسها رابطۀ پدر و پسر تیره و تار شد تا جاییکه زئوس بر آن شد تا آپولون را بجای کوکلوپسها در تارتاروس زندانی کند. اما لتو[11]، مادرِ آپولون، پادرمیانی کرد و زئوس را خرسند ساخت تا کیفری آسانتر تعیین کند. زئوس آپولون را محکوم کرد که یک سال همچون یک برده برای انسانی میرا به نام آدمتوس[12] خدمت کند. آپولون به فرمان پدر گردن نهاد و یک سال برای آدمتوس چوپانی کرد. در این زمان به لطف آپولون همۀ گاوهای آدمتوس دوقلو می‌زاییدند!

پس از چندی خشمِ پدرِ خدایان نسبت به آسکلپیوس فرونشست و از گناه وی درگذشت. اما دیگر نمی‌توانست او را به آدمیان بازگرداند، بنابراین پیکر او را به آسمان برد و به یکی از صور فلکی تبدیل کرد. این صورتْ مردی را نشان می‌دهد که چوبدستی به شکل مار در دست دارد. امروزه آن را «ماراَفسا» یا «حوّا»[13] می‌خوانند. آن مار پیچ در پیچ که چوبدست ویژۀ آسکلپیوس بود، هنوز هم بجای نماد پزشکی و داروسازی بکار می‌رود. ■

[برگرفته -با دگرگونی فراوان- از

- The library of Greek Mythology, Apollodorus, Robin Hard, Oxford, 2008, 3.10.3-4;

- Ovid, Fasti 6.735.

 

[1] Arsinoe

[2] Coronis

[3] Iskhus

[4] Pelion

[5] kentauros

[6] Kheiron

[7] Asklēpios

[8] Gorgōn

[9] Tartaros

[10] Kuklōpes

[11] Leto

[12] Admetos

[13] Ophioukhos

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

خلاصۀ اسطوره «آسکلپیوس، خدای درمانگر» «مرتضی غیاثی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692