مواد لازم برای تهیه کتلت گوشت برای 8 نفر:
- گوشت چرخکرده بدون چربی (3/2 گوساله – 3/1 گوسفند) نیم کیلوگرم
- پیاز متوسط سه عدد
- سیب زمینی نیم کیلوگرم
- (ریحان و جعغری تازه و خرد شده 2 ق غ
- تخم مرغ 2 عدد
- ادویه: نمک / پاپریکا / فلفل سیاه / زرد چوبه و پودر پیاز-به مقدار لازم
- آردذرت یا آرد سییب زمینی 1 ق غ
طرز تهیه:
گوشت را دوبار چرخکرده با پیاز و سیب زمینی که از قبل رنده کردهایم و آب آنرا گرفتهایم، مخلوط میکنیم و حسابی ورز میدهیم. (تخم مرغها را یکساعت قبل دردمای محیط میگذاریم.) تخم مرغها را جدا جدا در ظرفی میشکنیم، که اگر خدای ناکرده، مانده یا خراب باشند کل مواد را خراب نکنند. یا این وضع گرانی گوشت و تخم مرغ و موادغذایی باید احتیاط کرد و بعد از مطمئن شدن از سالم بودن تخم مرغها به مواد اضافه میکنیم و ادویه و سبزی خرد شده را اضافه کرده خوب مخلوط میکنیم و سپس مواد آماده شده را داخل یخچال میگذاریم تاخوب خودش را بگیرد و بعد از یکی دو ساعت سرخ میکنیم. اگر عجله داشته باشیم، مواد را یکربع در فریزر گذاشته و بعد سرخ میکنیم. اینکار باعث میشود، کتلتها هنگام سرخ شدن وا نروند.
..............................................................................................................
مواد کتلت که آماده شد، ظرف راداخل یخچال گذاشتم و گوشی موبایلم را برداشتم ودستور پخت کتلت رو که در واتس آپ صفحه دوستم شادی که در آلمان زندگی میکند و از من خواسته بود، تایپ کرده بودم را برایش ارسال کردم.
امروز وفردا خیلی کار دارم و حسابی سرم شلوغ است، فردا شب برای افطار مهمان دارم، البته غریبه نیستند، مادر وبرادر همسرم و مادر و خواهرهای خودم هستند ولی به هر حال مهمانی دادن برای افطاری زحمت و دردسرهای خودش را دارد. بخصوص وقتی بخواهی همه کارها را خودت انجام بدهی. دو ساعتی هست که از خرید به خانه برگشتم. هوا هم خیلی
گرم شده است وگرمای هوا با دوش آبسرد هم از بدنم بیرون نرفته است.
در تعطیلات نوروز به همسرم گفتم: " برای سرویس کولر به آقای سحری زنگ بزن."
همسرم گفت:" هنوز خیلی زود است، تو میخواهی من را سرما بدهی واگر من سرما بخورم، سینوزیتم عود میکند و .... "
کوتاه آمدم، ولی امروز دمای هوا بسیار بالا رفته است، در دلم بخاطر کوتاه آمدنم چند کلمه محبت آمیز به خودم نثار کردم، چرا تسلیم شدم. الان هم فرصت ندارم سرویس کار پیدا کنم، تلفن بزنم و اگرهم کسی را پیدا کنم و بخواهد بیاید، بیشتر وقتم گرفته میشود. چون اکثر تعمیر کارها بد قول هستند و مثلأ بجای ساعت چهار، هشت میآیند با هزار بهانه که کارم طول کشید، ترافیک بود و .....
آقای سحری هم قول داده بود از سفر که برگردد، برای سرویس کولر ما بیاید. (آقای سحری همکار سابق همسرم بود و در شرکت کارهای تأسیسات و برقی را انجام میداد.)
(همسرم بخاطر شناخت اخلاق آقای سحری، میدانست مرد محترم و آبرو داری هست و نانخور هم زیاد دارد، همیشه کارهای تأسیسات و برقی منزل را به ایشان میسپرد.)
همچنان گر میزدم و مشغول هم زدن قابلمه غذا بودم، نگاهم به اجاق گاز افتاد، تمام شعلههایش روشن بود با قابلمههای غذای در حال پخت و کتری آب. با یک دست بادبزن گرفته بودم و با دست دیگر ملاقه، پنکه هم داخل انباری بود.
آشپزخانهام پنجره کوچکی دارد، آنرا باز کردم ولی سریع پشیمان شدم، بوی رنگ از خانه همسایه داخل شد، احساس سرگیجه وحالت تهوع گرفتم ودل پیچه و دل آشوب شدم. (به بوی رنگ آلرژی دارم.)
یکساعت تحمل کردم ولی محبور به بستن پنجره شدم.
قابلمه جوشان را نگاه میکردم و گندم حلیمی که پخته و له شده بود و پلقُ پلُق میکرد، مثل من تو گرما وکار زیاد و پخت و پز داشتم ولو میشدم.
فوران آب جوش وبخار آب، خبر از جوش آمدن آب و دًم کردن یک قوری چای درست وحسابی خستگی در کن میداد.
قوری قرمز چینیام را برداشتم مقداری چای خشک و هل وگل سرخ داخل آن ریختم بعد قوری رو زیر شیر کتری گرفتم و شیر آب کتری را باز کردم با حرارت بخار آب به یاد چند ساعت قبل افتادم.
در بازارچه نزدیک منزل مشغول خربد بودم و کلافه از گرمای زود هنگام هوا در این وقت سال، هوا برای وسط فروردین ماه زود گرم شده بود.
دوست داشتم شال و مانتوام را در بیاورم و پرت کنم وسط خیابان و مثل مردان بایک تی شرت و شلوار باشم. اما فقط تصورش را انجام دادم.
ماه رمضان هم بود و دلم میخواست یک لیوان آب میوه تازه بخورم که آن هم به لطف ماه پر فیض رمضان مغازه آیمیوه و بستنی بسته بود. دست ازپا درازتر فقط با خیال خوردن آبمیوه برگشتم و خریدهایم را برداشتم و با صورت سرخ و گداخته و بدنی خیس از عرق پیاده به سمت منزل حرکت کردم.
باز هم دردلم به خودم جمله محبت آمیز نثار کردم، چه موقع مهمانی دادن بود. دستهایم پر از کیسه خرد بود که شال از سرم افتاد. مجبور شدم بارها را زمین بگذارم و مشغول درست کردن شالمشدم.
روبروی من چهار دختر دبیرستانی میآمدند، حجاب نداشتند، گلهای با طراوت در حال شکفتن بادیدنشان لبخند زدم و با گلویی خشک و خسته به سمت خانه میآمدم و در آن حال هم طبقعادت همیشگیام در گوشه و کنار خیابان مشغول رصد گربهها بودم، چشمم به بچه گربه سیاه قشنگی افتاد که
کنار پیاده رو نشسته بود. ایستادم، کیسههای خرید را زمین
گذاشتم واز داخل کیفم کیسهای غذای خشک گربه در آوردم. همیشه مقداری غذای خشک گربه همراهم دارم. پیش پیش کردم و مًشتی غذا از داخل کیسه برایش ریختم. بچه گربه کنارم آمد و مشغول خوردن شد. گربۀ زیبای دًرشتی دوان دوان از طرف دیگه خیابان با عجله خودش را رساند.
سریع مشتی دیگر غذا برای گربه بزرگتر جلوی پایش ریختم. در همین لحظه گربه سیاه کوچک دست از غذا کشید و لابه لای بوتۀ کنار خیابان پناه گرفت. به نفع گربه بزرگتر کنار رفت.
گربه زیبای بزرگتر هم دوید و غذای بچه گربه را خورد.
گربهها راتماشا میکردم و رفتار محتاطانه گربه کوچکتر نسبت به گربه بزرگتر و قویتر را دیدم. با خودم گفتم، اگر بچه گربه میایستاد و غذای خودش را میخورد به احتمال زیاد کتک هم میخورد. اگر جسارت و شجاغت کافی داشت. ممکن بود گربه بزرگتر او را نزند و هر کدام در کنار هم غذا بخورند.
از قدیم گفتن احتیاط شرط عقل! ... شرط عقل!!!
گربه کوچک چون زورش نمیرسید ترجیح داد مسالمت آمیز رفتار کند، سلامت بماند ولی گرسنه.
این رفتارش برایم آشنا بود.
رفتار بیشتر ما دهه شصتیها
با همه امیدها و ترسهایمان
بایدها و نبایدها
و کوتاه آمدنهای بی انتها. ■