تجربه‌نگاری «شب به موقع رسید» نویسنده «نسرین عطیفی آذر»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

nasrin azar

«شب به موقع رسید، سپیده به موقع زد، من بی موقع خوابیدم»

 (شعر: زنده یاد عباس کیارستمی)

آدم صبح هستید یا آدم شب؟

چند بار در زندگیتون به این موضوع فکر کردید یا براتون مهم بوده است؟

اگر به نظرتون موضوع پیش پا افتاده و سطحی است، باید بگم اشتباه می‌کنید. دانستن این موضوع برای من سالها طول کشید. می‌پرسید چطور؟

باید بگم به این آسانی که فکر می‌کنید نبود.

همیشه از جمله سحر خیز باش تا کامروا باشی، متنفر بوده و هستم. هیچ وقت صبح‌ها کامروا نبودم. انرژیم کم بود. تمام طول تحصیل از مدرسه بیزار بودم. با این که درسم خوب بود و شاگرد خوبی بودم ولی همه سالهای مدرسه برایم مثل زندان و شکنجه گاه بود. کل دوران تحصیل تحمل کردم.

دوران مدرسه، دانشگاه و بعدها سر کار رفتن اذیت شدم. آدمی که صبح به سختی از رختخواب بیرون بیام یا چند بار ساعت زنگ بزند، بزور از تخت بیرون بیایم نبودم. همیشه خیلی سریع بیدار می‌شوم. انگار بدن من خودش ساعت دارد، هر ساعتی بخواهم بیدار می‌شوم. به ندرت پیش میاید که خواب بمانم.

اما مشکل تازه شروع می‌شد. هر روز مکافات داشتم. صبح زودکه از خواب بیدار می‌شدم، حالت تهوع داشتم و دلم آشوب بود، گلاب به روی‌تان حالم بهم می خوردو میلی به خوردن صبحانه نداشتم.

وقت رفتن به محل کارم، فقط نسکافه‌ای تلخ بدون شیر و شکر می‌خوردم. مشکلات تمامی نداشت، مثلآ با دوستان برنامه کوهنوردی و برنامه‌های تفریحی جمعی که می‌گذاشتند، برای من عذابی الیم بود، نه اینکه جمع را دوست نداشته باشم و یا از کوهنوردی بدم بیاید، موضوع این نبود. آدم بی تحرک و تنبلی نیستم، فقط شرایطم فرق می‌کند. هر چه از روز می‌گذرد و به شب نزدیک می‌شدیم پر انرژی تر و سر حالتر می‌شوم.

همیشه طرفدار برگزاری دورهمی ها در عصر و شب هستم. بجای قرار صبحانه و نهار، قرار عصرانه و شام را ترجیح می‌دهم. زمان بجای صبح برای من از ظهر آغاز می‌شود. هر کاری که نیاز به فکر و خلاقیت داشته باشد، از دوازده شب به

بعد انجام می‌دهم. تقریبآ بیشتر کارهای هنری و فکری را شب انجام می‌دهم، ذهنم بهتر کار می‌کند.

همه سالهای کودکی از وقتی دو ساله بودم یادم می‌آید، شب‌ها پا به پای بزرگترها و حتی بیشتر از آنها بیدار بودم. در دوران مدرسه مجبور بودم، ساعت ده شب در رختخواب باشم. اما من تا چند ساعت بعد بزور خوابم می‌برد، گاهی که همه خواب بودند، بلند می‌شدم، تلوزیون را با صدای بسیار کم روشن می‌کردم و تا آخرین برنامه تلوزیون را می‌دیدم و بعد می‌خوابیدم. در رختخواب هم گوسفندان، گاوها، جوجه‌ها و کلیه حیوانات اهلی و وحشی رامی شمردم و به ستاره‌ها می‌رسیدم .... تا خوابم ببرد.

طبیعی است وقتی ساعت یک، دو شب بخوابی صبح هم مجبور باشی شش صبح بیدار باشی برای یک کودک زمان کمی برای استراحت است.

گاهی تابستانها داخل رختخوابم کتاب داستان می‌بردم وبا چراغ قوه تا نصف شب کتاب می‌خواندم تا مادرم نبیند، بیدار هستم، تا خوابم بگیرد. صبح هم نه و ده صبح بیدار می‌شدم.

البته هر چه بزرگتر شدم، دیرتر خوابیدم و دیرتر هم بیدار می‌شوم. بخاطر دیر بلند شدنم همیشه شرمنده بودم و یکی از مهمترین دلایل شرمندگی من برخورد جامعه و خانواده با این موضوع بود. در خانواده هم مشکل داشتم، بخصوص با مادرم بخاطر تفکر خاص سنتی و مذهبی که داشت، حتی اگر خودش یک روز دیر بیدار می‌شد، احساس گناه شدید می‌کرد و بهانه تراشی می‌کرد و این حس گناه را به من هم منتقل کرده بود.

همیشه در کنار دوستانم در مدرسه احساس شرم و حقارت می‌کردم، فکر می‌کردم چقدر تنبل و خواب آلود هستم و البته رفتار دوستانم نیز به این موضوع دامن می‌زد. صمیمی‌ترین دوستانم شادی، مریم، رها هر سه نفر صبح زود بلند می‌شدند. شب هم نه شب خواب بودند وظهر ها بعد از مدرسه و غدا خوردن، می‌خوابیدند. روی هم اگر ده شب تا شش صبح حساب کنیم، هشت ساعت بعلاوه حداقل یکساعت ظهر، 9 ساعت می‌خوابیدند، ولی من دوازده، یکشب می‌خوابیدم تاشش صبح و ظهرها هم عادت خوابیدن نداشتم، شش ساعت می‌خوابیدم، همیشه کمبود خواب داشتم و با این وجود درکناردوستان پرخواب بودم واحساس حقارت می‌کردم.

سال‌ها بدین منوال گذشت، اتفاقی باعث شد، اوضاع بدتر شود. یکی از دوستان بسیار صمیمی که دوست خانوادگی بود ومثل خواهرم دوستش داشتم را از دست دادم، فوت دوستم شوک بزرگی به من وارد کرد. مریض شدم. دکتر برایم آرامبخش و قرص خواب به اسم زولپیدم را به مدت دو هفته تجویزکرد.

دو هفته به کمک این قرص سریع به خواب می‌رفتم و صبح هم زودتر بیدار می‌شدم. قرصم تمام شد و من نسخه را تجدید کردم.

هنگام خرید دارو از دکتر داروساز پرسیدم: "قرص‌ها عوارض ندارند. "

دکتر هم گفت: " عوارض خاصی هنوز گزارش نشده است و جزء داروهای کم ضرر محسوب می‌شود. "

و این آغاز ماجرا بود. قرص خواب خوردن و وابسطه شدن.

اتفاق بعدی موضوع ازدواج من پیش آمد. حرف‌های اولیه زده شد و تاریخ عقد مشخص شد. به علت مسافر بودن خواهر همسرم باید سریع عقد می‌کردیم. قرص خواب خوردنم را به همسرم گفته بودم. برای آزمایش ازدواج نباید دارو مصرف می‌کردم، زمانی نداشتیم که اگر آزمایش اشتباه بشود و یا هر اتفاق دیگر، عقد نباید عقب می‌افتاد، مجبور شدم از چهار شب قبل، قرص خواب نخوردم. بدون قرص خوابم نمی‌برد.

چشمتان روز بد نبیند، چهارشبانه روز نخوابیدم. روز آزمایش، حالم خوب نبود و بدتر از همه قرار بود بعد از آزمایشگاه برای خرید حلقه و.... به بازار برویم. با هر بدبختی بود آزمایش دادم و نتیجه آزمایش خوب بود، راهی بازار شدیم. چشمم باز نمی‌شد و سرگیجه داشتم ولی تلاش می‌کردم، حالم بهم نخورد و حال همسرم را نگیرم. دوست نداشتم خوشحالیش را خراب کنم.

آن روزها هم گذشت. مدت دو سال قرص زولپیدم، مصرف کردم. بعد از این مدت دارو عوارضش را نشان می‌داد.

شب‌ها که قرص می‌خوردم، دست به کارهای عجیب و غریب می‌زدم. کارهایی انجام می‌دادم، صبح یادم نمی‌آمد. چند نمونه از کارهایی که بی اراده انجام داده بودم. خوردن خوراکیهای مختلف بود، چیپس، پفک، بستنی، شیر و کیک و حتی یکبار کلی سیر و پیاز داخل ماست خرد کرده بودم و خورده بودم.

یکبار هم کوکوسبزی سرخ کرده بودم، یا نصف شب کیک و دسر درست می‌کردم.

البته این کارها را صبح همسرم تعریف می‌کرد یا از روی کاغذ چیپس و شکلات و ظرف‌های نشسته می‌فهمیدم. تازه متوجه عوارض شده بودم.

در گوگل سرچ کردم، کلی از عوارض این قرص به تازگی منتشر شده بود. بعضی از عوارض قرص کارهای بسیار خطرناکی بود، افراد بی اختیار بعد از خوردن قرص انجام می‌دادند، حتی چند مورد جنایت و حمله به افراد دیگر و یا خودزنی و......

تصمیم به ترک قرص گرفتم. ترک ناگهانی قرص عوارض زیادی داشت. به چند پزشک مراجعه کردم اما نتیجه نگرفتم. خانمی از همکاران خواهرم که خودش به علت افسردگی تحت درمان بود، دکترش بسیار معروف بود، به من معرفی کرد. آقای دکتر متخصص مغز و اعصاب و فوق تخصص سایکوسوماتیک بود و به عنوان کارشناس در برنامه‌های پزشکی تلوزیون شرکت کرده بود. آدرس و تلفن مطب را گرفتم.

وقتی با مطب تماس گرفتم (البته بعد از تماس‌های زیاد بی پاسخ) منشی بسیار خوش اخلاقی (در بر خورد تلفنی هم مو بر تنم راست شد) تلفن را پاسخ داد و با کلی منت و خواهش برای شش ماه بعد وقت گرفتم.

روزی که برای اولین بار به مطب مراجعه کردم، با این که وقت قبلی داشتم، حدود سه ساعت و نیم معطل شدم تا نوبتم شد. کلی فرم و تست پر کردم. نوار مغزی LORETA (اسکن کار کردی مغز) و نقشه برداری مغز (QEEG) انجام دادم.

تشخیص پزشک: حافظه‌ام مشکلی نداشت و بیش از حد نرمال کار می‌کرد، اما وسواس ذهنی (OCD) و میگرن و بی خوابی مزمن داشتم.

دکتر دوازده جلسه درمان تحریک مغناطیسی مغز با دستگاهی به اسم rTMS، به همراه دارو درمانی شروع کرد.

قرص زولپیدم را بدون عوارض با کمک دکتر و داروی جایگزین ترک کردم. به وسوسه‌های ذهنیم غلبه کردم و تا امروز حتی یک قرص زولپیدم مصرف نکردم، اما داروهای ضد میگرن و داروهایی که برای وسواس و خواب تجویز کردند، علاوه بر مزیت، عوارضی داشتند و هر چه زمان می‌گذشت دوز داروها بیشتر می‌شد و از همه بدتر باعث اضافه وزن می‌شدند، باعث آزارم می‌شد. داروها در بی خوابی من مؤثر واقع نشدند. سال چهارم درمان، دکتر بالاخره آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت: " همه نلاشش را کرده و بیشتر از اینکاری از دستش بر نمی‌آید، شایداز بچگی بیش فعال بودم وکسی متوجه نشده است.

از ادامه درمان نا امید شدم.

این مدت یکی دوبار برای درمان به متخصص خواب هم مراجعه کردم. اما نتیجه نگرفتم. تا اینکه سال پیش از طریق یکی از دوستانم که روانشناسی خوانده است، کلاس آموزشی پیشنهاد داد. دوره مجازی هوشیاری و مدیریت خواب و رؤیا، در کلاس ثبت نام کردم.

پرسشنامه مربوط به شرکت در دوره کلاس را پر کردم. خیلی جالب بود من جواب مشکلم را در این پرسشنامه گرفتم.

استاد این دوره یک سؤال ساده که مطرح کرده بودند، فهمیدم مشکل چی بود. من به طور مادرزادی (یعنی ذات خلقت من) نه اکتسابی یا بر حسب عادت، جزء افراد بسیار محدود night work یا آدم شب، شب زنده دار، جغد شب (night Owl) هستم.

سؤال بسیار ساده استاد این بود: از پدر یا مادر و یا بزرگتری که زمان کودکی و نوزادی شما رو یادشان هست، بپرسید:" من در نوزادی خوابم چطور بود؟"

و چیزی در مورد بد خوابیدن یا خوش خوابی نپرسید. پاسخ بزرگتر به سؤال، مشخص می‌کند شما جزء کدام گروه هستید: (آدم صبح، خروس (Early Bird)، افراد سحر خیز) و یا آدم شب night work، شب زنده دار، جغد شب (night Owl).

مادرم در پاسخ به سؤال گفت: " شب‌ها خیلی گریه می‌کردی وخواب را دوست نداشتی. "

از خواهر بزرگ‌ترم سؤال را پرسیدم، گفت: " شب خیلی بیدار بودی و هر وقت نصف شب می‌دیدمت چشمت تو تاریکی اتاق برق می‌زد و بیدار بودی. "

به همین سادگی، البته استاد به من گفت: " امکان درمان وجود دارد، فقط بیشتر از بقیه افراد زمان می‌برد و بستگی به تلاش و خواست خودم دارد. "

الان که این متن را می‌نویسم، دوره هنوز تمام نشده است. من کمی بهتر شده‌ام و از همه مهمتر احساس گناه نمی‌کنم و آرامشم بیشتر شده است و شرایط را بهتر تحمل می‌کنم. شرکت دراین کلاس برای من مثبت بود. استاد این دوره درباره مهم بودن خواب از جنبه‌های مختلف صحبت می‌کنند، درباره آداب خواب، جنبه‌های مختلف روانشناسی، فیزیولوژی و اکوسیستم و...

خواب را مهمترین کار بشر می‌دانند. هیچ انسانی حق ندارد از خوابش تحت هیچ شرایطی بزند. چون باعث لطمه‌های فراوانی می‌شود. و انسان نرمال باید سعی کند به موقع بخوابد و زودبلند شود تا بتواند از مزایای سحر خیزی استفاده کند. تنها افرادی حق دارند شب بیدار باشند که ذات خلقتشان آدم شب باشند، که البته تعداد این افراد بسیار کم است و امروزه بیشتر مردم به صورت اکتسابی شب زنده دار شدند و این خوب نیست.

شرکت در این دوره باعث شد بفهمم مشکل من تنبلی نیست. شب زنده داری درجامعه بسیار کم است و جامعه طبق اصول و افکار عمومی همه را در یک قالب و الگو قرار می‌دهد. افرادی مثل من مجبوریم در چهار چوبی قرار بگیریم که مناسب ما نیست و خلاف خلقتمان است.

حالا بدون عذاب وجدان راحت شبها در آرامش و سکوت به کارهایم می‌رسم. آشپزی، خیاطی بادست، نقاشی وطراحی و نوشتن و .... آرام و ساکت انجام می‌دهم. کمی زودتر می‌خوابم و کمی زودتر بلند می‌شوم.

همیشه از مزایای سحر خیز بودن صحبت شده است، شب بیداری هم مزایایی دارد، شنیدن صدای سکوت، خلوت و آرامش داشتن و داشتن زمان برای تفکر کردن.

البته این مزایا مانع دیدن مشکلاتش نمی‌شود. ما در جامعه زندگی می‌کنیم و نمی‌شود انتظار داشت کلاسهای دانشگاه و بسیاری از شغل‌ها در شب برگزار شوند و یا شیفت شب داشته باشند. ما شب زنده داران باید خود را با محیط سازگار کنیم.

ناهماهنگی با محیط و افراد دیگر اتفاق منفی شب زنده داری است. وقتی خودشناسی می‌کنیم به کمتر شدن مشکلات کمک می‌کنیم. وقتی یاد بگیریم مشکل را از زوایای مختلف ببینیم. بطور مثال عدد 7 در فارسی و عدد 9 در انگلیسی (اگر بر عکس نوشته شوند، منظور اشتباه برداشت می‌شود.) ظاهر شکل ایجاد اشکال می‌کند، کافی است، زاویه دید را عوض کنیم. به همین سادگی، بعضی مشکلات قابل حل هستند. نگفتید بالاخره شما آدم روز هستید یا آدم شب؟■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تجربه‌نگاری «شب به موقع رسید» نویسنده «نسرین عطیفی آذر»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692