گاهی طرح کلی داستان کوتاهی که مدنظر نویسنده است -به سبب برش زمانی و مکانی بلند و یا داستان شخصیت بودن- امکان نوشتن داستانی یکپارچه را از او میگیرد و او را به منظور رعایت قواعد داستان کوتاه مجبور به بخشبندی متن داستانیاش میکند.
عدم آگاهی و یا توجه به اهمیت بخشبندی در این گونه داستانهای کوتاه، منجر به ابهام و آشفتگی متن و سردرگمی خواننده میشود که نتیجهای جز دلسردی او و نیز، از دست رفتن بخش وسیعی از مخاطبان بالقوه داستان کوتاه نخواهد داشت. بدین سبب، دانستن قواعد مربوط به بخشبندی متن داستان برای نویسنده داستان کوتاه اهمیت مییابد.
اولین قدم برای انجام بخشبندی اصولی در یک داستان کوتاه، دانستن طرح کلی آن است. این طرح کلی، میتواند قبل از نوشته شدن داستان توسط نویسنده مشخص شده باشد و یا بعد از نوشته شدن آن؛ مثل روشی که مارگارت اتوود برای خلق آثار داستانی خود بکار میبرْد.
داشتن طرح کلی داستان به نویسنده کمک میکند که داستانی متناسب با چهارچوب و قواعد داستان کوتاه بنویسد؛ بهگونهای که کمترین ابهامی در روایتش وجود نداشته باشد و دچار ایجاز مخل و یا اطناب هم نشود. ضمن اینکه، این طرح کلی به نویسنده این امکان را میدهد که تعداد بخشهای موردنیاز داستانش را شناسایی کند.
به طور کلی، بخشبندی متن داستان کوتاه، عبارت است از تقسیم متن به قطعات کوچکتر که نویسنده، با خالی گذاشتن یک سطر -و یا در مواردی با بکارگیری اشکال کوچک مربعشکل، یا ستاره، یا شماره و غیره- و آوردن ادامه متن از خط بعدی انجام میدهد. لازم به ذکر است که هر بخش در داستان کوتاه میتواند متشکل از یک و یا چند بند (پاراگراف) مجزا باشد.
اصلیترین هدف بخشبندی متن داستان کوتاه، کمک به خواننده برای فهم راحتتر متن است. اما اجرای آن در داستان کوتاه قواعد خاص خود را دارد، و نمیتوان صرف طولانی بودن متن داستان، آنرا به قطعات کوچکتر تقسیم کرد. در هر داستانی
بسته به هدف نویسنده از ایجاد هر بخش و به دلایل مختلفی، بخشبندی صورت گیرد. از جمله دلایل بخشبندی متن یک داستان کوتاه میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
ایجاد فرصت تنفس برای خواننده و تعمیق او در هر بخش از متن و فهم جهان داستان، ایجاد حسهای متفاوت در خواننده با توجه به متن، تاکید بر لحظات کلیدی در ماجرای داستان، تاکید بر گذشتِ زمان، معرفی شخصیت یا شخصیتها و شرح نحوه ورودشان به ماجرای داستان، تکمیل اطلاعات درباره شخصیتهای معرفی شده در راستای هدف از حضور آنها در داستان، تغییر و یا انتقال صحنه و ستینگ (تغییر و جابجایی در زمان و مکان)، تغییر در موضوع مورد بحث در بخشِ جدید نسبت به بخش قبلی، تغییر در دیدگاه راوی.
گاهی بخشبندی در داستان کوتاه توسط نویسنده بهگونهای انجام میشود که هر بخش را میتوان به صورت مستقل یک داستان کوچک مجزا دانست که دارای آغاز، میانه و پایان است. اما گاهی بخشها فاقد چنین استقلالی هستند و در صورت قرار گرفتن در کنار یکدیگر -همانند تکههای یک پازل- خط اصلی داستان را کامل میکنند. اما نکته حائز اهمیت این است که در هر صورت، این بخشها باید به رفع ابهام از کلیتِ داستانِ اصلی کمک کنند و در پیشبرندگی آن نقش داشته باشند.
در ادامه هدف نویسنده از بخشبندی انجام شده در متن داستان منِ بزرگ نوشته دَن شاون -رتبه دوم جایزه اُهنری سال 2001- از مجموعه داستان در میان گمشدگان مورد بررسی قرار میگیرد تا اهم دلایل بخشبندی متن داستان توسط نویسنده مشخص شود.
داستان منِ بزرگ، درباره مردی سیوچند ساله، به نام اندی اُودی (راوی) است که پس از مرگ پدرش به یاد دوازدهسالگی خودش میافتد و با روایتی واپسنگر، ورود فردی به نام میکلسون را به شهر کوچکشان بِک، و شباهت عجیب آن مرد به خودش را تعریف میکند.
اندی (راوی) که از ابتدای کودکی ذهن خیالپردازی داشته، در کنار شهر بِک واقعیای که همراه خانوادهاش (پدر، مادر، خواهر و برادرش) در آن زندگی میکرده، شهر خیالی بِک را در ذهنش ساخته بوده و در آن، نقش کارآگاه شریفی را بازی میکرده. همین خیالپردازی او باعث میشود در مواجهه با تازهواردی به نام میکلسون، او را زیر نظر بگیرد؛ چراکه خیال میکرده میکلسون با ماشین زمان از آینده او آمده تا دربارۀ آنچه ممکن است در بزرگسالی به آن تبدیل شود به او هشدار دهد تا راه درست را برود.
اندی برای فهمیدن صحت ذهنیات و خیالپردازیاش درباره میکلسون، او را زیر نظر میگیرد و اصلیترین مواجهههایی که -در مدت اقامت میکلسون در بِک- با او داشته را برای ما تعریف میکند. اندی در خلال پرداختن به شخصیت میکلسون و معرفی و شناساندن او به ما، از خانوادهاش هم تعریف میکند و ما بدین وسیله به عنوان خواننده داستان متوجه علت تمایل اندی به شهر بِک خیالی میشویم.
آنچه اندی از پدر و مادرش به یاد میآورد رابطه خوب آنها در سالهای کودکیاش بوده است. آنها در دوازده سالگی اندی، باری به نام کراسرودز را در حاشیۀ شهر بِک میچرخاندند که یکسال بعد ورشکسته میشود. اما برادر اندی –مارک- دوازده سالگی اندی را بدترین دوران زندگیاش میداند، طوری که در همان سال دست به خودکشی زده بوده.
البته کدهایی که نویسنده در داستان گذاشته است، همه به نفع درستی حرفهای مارک درباره گذشتۀ خانوادگی آنهاست و ادعای راوی را درباره رابطه خوب پدر و مادرش رد میکند. همین شرایط بد زندگی خانوادگی اندی در دوران کودکیاش به باورپذیری چرایی اینکه اندی بیشتر از اینکه در شهر بِک واقعی زندگی کند، در شهر خیالی بِک به سر میبرده، کمک زیادی میکند. اندی تا قبل از برملا شدن رازش توسط میکلسون به قدرت مخفیکاری و نامرئی بودن خودش اطمینان داشته و تنها، در آخرین مواجهه رْودَررْو با میکلسون در خانه او، حس میکند که دنیای اطرافش که همان دنیای خیالیاش است از هم میپاشد.
تأثیر مواجهه با میکلسون و اتفاقاتی که به سبب حضور او برای اندی رقم میخورد به حدی است که او در بزرگسالیاش هم، همچنان میکلسون را در ذهن خود دارد و هر بار که دروغی میگوید صدای تأیید او را میشنود. و هر گاه سعی میکند با همسرش درباره ماجرای میکلسون و بیهوشیهایی که از همان دوازده سالگی درگیرش شده حرف بزند به نتیجهای نمیرسد و در آخر داستان تصمیم میگیرد که دیگر به آن سال و ماجراهایش فکر نکند و به زندگی عادیای که دارد ادامه دهد.
نویسنده داستان منِ بزرگ به منظور بخشبندی متنِ بلند این داستان که در دستۀ داستانهای شخصیت قرار میگیرد، از دو شیوه بهره برده است. در شیوه نخست، نویسنده سعی کرده است در 19 بخش، جهان راوی و شخصیت او و شخصیتهای تاثیرگذار بر او را به نمایش بگذارد؛ و در شیوه دوم از کنار هم قرار دادن چند بخش از این 19 بخش در کنار هم، بر یکی از موضوعات مدنظرش درباره شخصیت و زندگی او تاکید کرده است. لازم به ذکر است که نویسنده به منظور نشان دادن بخشبندی به شیوه نخست، بین هر دو بخش متوالی سطری را خالی گذاشته و متن را از سطر بعدش ادامه داده است و برای نشان دادن بخشبندی به شیوه دوم، از سه مربع سیاه کوچک در کنار هم، استفاده کرده است.
نویسنده در بخشبندی به شیوه نخست، در مقدمه داستان -بخش 1 و 2- دوران کودکی اندی و دنیای خیالی و واقعی او را معرفی میکند. سپس، در 17 بخش بعدی -که شامل بدنه و پایانبندی داستان است- بازتاب آن دوران و ملاقات با میکلسون، و تأثیر آن در بزرگسالی اندی را نشان میدهد. نکته شایان ذکر این است که در اکثر این بخشها، نویسنده یک ماجرا یا موضوع را به عنوان محور بخش در نظر گرفته و در کنار آن، ابعاد تازهتری از شخصیتهای داستان را به خواننده نشان داده است. همچنین، نویسنده داستان را در شیوه دوم، به سه بخش تقسیم کرده است. در ادامه، شرح هدف نویسنده از بخشبندی به هر دو شیوه آورده شده است.
بخش 1، با این جمله شروع میشود: همه چیز از وقتی شروع شد که دوازده سالم بود. (ص 53)
هدف نویسنده در این بخش، معرفی جهان شخصیت راوی در داستان و ایجاد فرصت تنفس برای خواننده و تعمیق او در فهم جهان داستان -دنیای خیالی و واقعی راوی- در کنار معرفی شخصیت راوی و سایر شخصیتهای تاثیرگذار بر زندگی راوی بوده است.
بخش 2، با این جمله شروع میشود: نمیدانم چند سال از دوران کودکیام در این شهر خیالی سپری شد. (ص 54)
هدف نویسنده در این بخش با هدفش از بخش اول مطابقت میکند و تنها دلیل منطقی جداکردن این دو بخش از یکدیگر توسط نویسنده، میتواند مربوط به پاراگرافهای پایانی در این دو بخش باشد. در پاراگراف پایانی بخش 1، اهالی دنیای خیالی با توجه به شناختی که از راوی دارند یا به او علاقهمند بودهاند یا قدرش را نمیدانستهاند؛ اما در پاراگراف پایانی بخش 2، اهالی دنیای واقعی (اعضای خانوادهاش) اصلاً شناختی از او نداشتهاند.
بخش 3، با این جمله شروع میشود: بهار دوازدهسالگیام بود که مردی به انتهای خیابان ما اسبابکشی کرد. (ص 56)
هدف نویسنده در این بخش، شرح چگونگی ورود شخصیت میکلسون به داستان و تاکید بر لحظه کلیدی اولین مواجهه راوی با او بوده است. در این بخش شکلگیری مسئله راوی و آنچه تعادل زندگیاش را در دوازده سالگیاش بر هم زده بوده برای خواننده مشخص میشود.
بخش 4، با این جمله شروع میشود: آن شب، وقتی به مواجههمان فکر کردم، به شک افتادم که آیا آن مرد خود من بود یا نه. (ص 57)
هدف نویسنده در این بخش، تمرکز بر شناساندن راوی به خواننده به واسطه شرح درونیات او از مواجههاش با میکلسون و دلیل او برای یادداشتبرداری روزانهاش بوده است.
بخش 5، با این جمله شروع میشود: سعی میکنم یادم بیاید وقتی دوازده سالم بود دور و برم چه میگذشت. (ص 59)
هدف نویسنده در این بخش، معرفی شخصیت برادر راوی؛ معرفی شخصیت پدر و مادر راوی از زبان برادرش و تاکیدی بر عجیب بودن راوی بوده است.
بخش 6، با این جمله شروع میشود: میدانستم چطور وارد خانه میکلسون بشوم. (ص 60)
هدف نویسنده در این بخش، معرفی بیشتر شخصیت میکلسون بوده است.
بخش 7، با این جمله شروع میشود: یک روز عصر که جلو کارتن نامههایش زانو زده بودم، صدای در خانه را شنیدم. (ص 61)
هدف نویسنده در این بخش، تاکید بر لحظه کلیدیِ اولین باریست که میکلسون در موقع حضور راوی در خانهاش سر میرسد، است، در کنار معرفی بیشتر شخصیت راوی و شخصیت میکلسون.
بخش 8، با این جمله شروع میشود: اولین بیهوشی همان روز گریبانم را گرفت. (ص 62)
هدف نویسنده در این بخش، تنها، شرح اولین تجربه بیهوشی راوی بوده است. بیهوشیهایی که تا زمان حال داستان همچنان گریبانگیر راوی است.
بخش 9، با این جمله شروع میشود: یکبار سعی کردم این ماجرا را برای همسرم توضیح بدهم. (ص 64)
هدف نویسنده در این بخش، شرح اولین تلاش راوی برای در میان گذاشتن مشکل بیهوشیهایش با همسرش بوده است.
بخش 10، با این جمله شروع میشود: آن موقع، آن دفعۀ اول، وحشت بَرَم داشته بود. (ص 65)
هدف نویسنده در این بخش، شرح تلاش راوی برای تسکین وحشت ناشی از تجربه اولین بیهوشیاش در همان دوازده سالگیاش با در میان گذاشتن آن با مادرش -به موازات درمیان گذاشتن همین مشکل با همسرش، در بخش قبلی- است.
بخش 11، با این جمله شروع میشود: این بخش از یادداشتهایم همیشه احساس فیلسوفانهای به من میدهد. (ص 66)
هدف نویسنده در این بخش، شرح ذهنیات راوی درباره عدم شناخت آدمها از خودشان بوده است که به نوعی دغدغه راوی از همان دوازده سالگیاش بوده.
هدف نویسنده از بخش اول (صص 53 تا 67) در بخشبندی به شیوه دوم: نویسنده سعی در شناساندن شخصیتها در جهان داستان را داشته تا جهانبینی خود از عدم شناخت آدمها از خودشان و دیگران را بیان کند.
بخش 12، با این جمله شروع میشود: از خودم میپرسم، غیر از شباهت چشمگیرمان در میکلسون چه دیده بودم؟ (ص 67)
هدف نویسنده در این بخش، شرح تلاش راوی در پیبردن به راز زندگی میکلسون و کشف ارتباط احتمالی آن با آینده خودش بوده است.
بخش 13، با این جمله شروع میشود: پشت پرچین پنهان میشدم و از دور خانه میکلسون را میپاییدم. (ص 69)
هدف نویسنده در این بخش، شرح سومین مواجهه راوی با میکلسون در راستای تلاشش برای شناخت میکلسون و پی بردن به رازهای او و نقاط مشترک او با خودش از طریق بررسی زبالههای میکلسون و چیزهایی که از خانه میکلسون کش رفته، بوده است.
بخش 14، با این جمله شروع میشود: بیست سالی میشود که بِک را ندیدهام. (ص 73)
هدف نویسنده در این بخش، شرح سرنوشت راوی و اعضای خانوادهاش به عنوان شخصیتهای مؤثر بر راوی و زندگی او بوده است.
هدف نویسنده از بخش دوم (صص 67 تا 75) در بخشبندی به شیوه دوم: نویسنده، ضمن بازگویی تلاشهای بیثمر اندی برای فهمیدن راز زندگی میکلسون و کشف ارتباط احتمالی او با آینده خودش، از سرانجام بیثمر اعضای خانوادهاش پرده برمیدارد. بخش 15، با این جمله شروع میشود: وقتی به تابستان دوازده سالگیام فکر میکنم، چیز زیادی از پدرم یادم نمیآید. (ص 75)
هدف نویسنده در این بخش، شرح کلیدیترین ماجرای داستان یعنی ملاقات رْودَررْوی راوی با میکلسون در بار و در خانۀ او، و شرح ماجرای جاگذاشتن دفترچه راوی در خانه میکلسون بوده است.
بخش 16، با این جمله شروع میشود: «چه مادر بدجنسی بود.» این را مارک میگوید در یکی از معدود مکالمات تلفنی این روزهایمان. (ص 81)
هدف نویسنده در این بخش، شرح مکالمه تلفنی راوی با برادرش و اظهار نفرت برادرش از مادرش بوده است که به نوعی توجیهی برای پناه بردن راوی در کودکی به دنیای خیالیاش است.
بخش 17، با این جمله شروع میشود: تا این جایش واقعیت دارد: درست یادم نیست آن شب چه اتفاقی افتاد. (ص 82)
هدف نویسنده در این بخش، شرح لحظه کلیدی چگونگی رفتن به خانه میکلسون برای آخرین بار و رویارویی راوی با او و برملاشدن رازش بوده است.
بخش 18، با این جمله شروع میشود: یکبار سعی کردم این ماجرا را برای همسرم تعریف کنم. (ص 87)
هدف نویسنده در این بخش، شرح عکسالعمل راوی از تعریف ماجرای رویاروییاش با میکلسون برای همسرش و شرح تأثیر ماندگار میکلسون بر ذهن راوی بوده است.
بخش 19، با این جمله شروع میشود: همسرم گیج و شاید هم کمی کلافه میگوید: «هوم». (ص 90)
هدف نویسنده در این بخش، نتیجهگیری از داستان بوده است.
اینکه راوی میپذیرد که راهی جز کنار آمدن با بیهوشیهایش و تاثیری که میکلسون بر زندگیاش داشته ندارد و باید به هر نحوی شده زندگیاش را ادامه دهد و دیگر از میکلسون و ماجرایش با کسی حرفی نزند.
هدف نویسنده از بخش دوم (صص 75 تا 91) در بخشبندی به شیوه دوم: نویسنده با اشارۀ کوتاه و غیرمستقیم به شخصیت مادر راوی، او را تلویحاً به عنوان توجیهی برای پناه بردنش به خیالپردازی معرفی میکند و چرایی کنار آمدن او با مشکل بیهوشیها و حضور دائمی میکلسون در ذهنش را عدم درک شدنش توسط دیگران میداند.
با توجه به شرح هدف نویسنده از بخشبندی متن داستان منِ بزرگ -به 19 بخش کوچک و 3 بخش بزرگتر- به نظر میرسد که دن شاون، این داستان را به کمک بخشهای متعددی که هر کدام حکم یک قطعۀ پازل را دارند و در کنار یکدیگر کلیت داستان را به طرز باورپذیری شکل بخشیدهاند نوشته تا به روایت زندگی اندی اودی -راوی داستان- بپردازد.
نتیجه بررسی بخشبندی به شیوه نخست -19 بخش یاد شده در بالا- نشان میدهد که در اکثر این بخشها، بیش از هر چیز، هدف نویسنده تاکید بر نکات کلیدیای بوده که بر راوی و شکلگیری شخصیت او تأثیر داشته است؛ از جمله معرفی و شناساندن شخصیتهای دخیل در داستان، با استفاده از شرح موقعیتهای مختلف و شرح چندین مواجهه اندی اودی با میکلسون. این شیوه بخشبندی، کمک زیادی به خواننده جهت باورپذیری شخصیتهای داستان و آنچه بر اندی اودی -راوی داستان- رفته، میکند. همچنین، از دیگر دلایل بکارگیری این شیوه بخشبندی در این متن داستانی، رفتوآمد بینِ زمان گذشته و حال، تغییر ستینگ و دادن فرصت لازم به خواننده برای تعمیق در هر بخش و مفهوم آن است.
علاوه بر این، بکارگیری بخشبندی به شیوه دوم نیز به نتیجهگیری راحتتر خواننده از مجموعه بخشهای کوچکتر در متن داستان کمک شایان توجهی کرده است. ■