باز هم دعوا و بحث، دیگر خسته شده بودم و عقلم از این همه کارکرد و عدم استراحت کار نمیکرد. خسته و دمغ از بیخوابیهای شبانه و خستگیهای تمامنشدنی، بچه را از روی پاهایم برمیدارم. روی شانهم میگیرم و درحال نوازش و لالایخواندن توی هال راه میروم.
غرغرهای زیرلبی همسرم تمام نشده و گلایه از نخوابیدن و جیغ و گریههای کودکمان، مدام تنش و استرسم را بیشتر میکند.
با زنگ در، خسته چشمان سوزناکم را به ساعت دیواری میدوزم. سه و ربع شب است و من به ناچار در را باز میکنم.
زن همسایه که او هم هفتماهیست مادر شده با روغن فیروزه دم دست، دستش را روی پیشانی بچه میگذارد.
غمگین لب به شکایت باز میکنم و میگویم خستهم و دیگر امانم بُریده به والله!
او در سکوت روغن را لای انگشتانش سرازیر میکند و میان نالههای پسرم، روغن را زیر لاله گوش و شکماش میمالد.
آخر با توصیه اینکه به متخصص کودکان مراجعه کنم، زحمت را کم میکند. و من شرمگین اشاره میکنم بارها پیش دکتر عمومی بردهام اما افاقه نکرد که نکرد. زن همسایه مجدد تکرار میکند بچه را ببرم پیش متخصص کودکان، پزشک عمومی که در حد متخصص اطلاعات ندارد!
شرمنده از جیغ و صدای بلندپسرم که مختل خواب و آرامش همسایههایم شده، مضطرب عذرخواهی میکنم و میبینم همسرش سیگار به لب منتظر خانماش هست.
دلم میگیرد و مجدد حین لالاییکردن کودکم، با غم، حرص، خشم و عصبانیت به همسرم چشم میدوزم.
قرار بود شریک خوشی و ناخوشی هم باشیم و حالا او به بهانه اینکه روزانه در مغازه، راه به راه چُرتش میگیرد و حواسش به مشتری نیست، از انجام وظیفه پدری کوتاهی میکند و تمام مسئولیت کودک اولمان به روی دوش من افتاده است.
کلاه بافتنی پسرکم را تا روی گوشهایش میکشم و عجیب که توی ماشین میان آن همه سروصدا خوابیدهاست!
حالا مقابل متخصص کودکان با نگرانی لب باز میکنم و دکتر در آرامش همه چیز را یادداشت میکند.
بعد از معاینه دیدن رنگ پوست، تنفس، دمای بدن و وزن با تبسم میگوید که پسرم " کولیک" دارد.
گیج و مبهوت نگاهش میکنم و با خونسردی میگوید که ممکنه است کودک رفلاکس و گاز معده و به شیرمادر حساسیت داشته باشد.
نگرانتر میگویم، اگر شیر ندهم پس چه کنم؟
او صبورانه راهنمایم میکند از اینکه حبوباتنفخدار، سرخکردنی و غذاهای پرادویه، قهوه و کافئین حتی سیر که باعث تغییر طعم شیر میشود، استفاده نکنم.
پرهیزغذایی و توصیه اینکه، هرشب شکم بچه را با روغن بچه ماساژ دهم و حرکت رکابزدن را با بچه تمرین کنم. یعنی پاهای پسرم را مثل رکابزدن دوچرخه انجام دهم.
زیرچشمانم گودافتاده و لبانم ترکخورده با این حال با امیدواری میپرسم که" آیا واقعاً خوب میشه؟ شبا میتونم راحت بخوابم؟"
دکتر در آرامش جوابم را میدهد. اگر بچه زیاد بیقراری کرد, صدای سشوار، لباسشویی، جاروبرقی را روشن کنم یا حتی داخل ماشین نشستن و تابسواری کودک، قنداقکردن و ماساژدادن شکم و پاهای نوازد میتواند کمککننده باشد.
با تمام اینها به من ناپخته توصیه میکند مطالب و مقالههایای در مورد " کولیک" را پیدا کرده و حتماً مطالعه کنم.
متعجب میپرسم دارو پس چه؟
و او جواب میدهد راه درمان قطعی وجود ندارد و نمیشود هر داروی شیمیای را هم به نوازد زیرششماه خوراند.
به تمام توصیههای دکتر عمل میکنم. ماحصلاش میشود شکرخدا خوابیدن و استراحت بعد مدتهای مدید بیخوابی، بالاخره دو و سهساعتی خوابیدهام، آن هم بدون غرغرهای همسر و تنشهای همیشگی بینمان. ■