درباره کتاب: رمان بهشت خیالی 330 صفحه دارد که با راوی اول شخص مفرد نوشته شده و در سال 1397 توسط انتشارات برکه خورشید به چاپ رسیده است. داستان این رمان بر اساس ماجرای واقعی نوشته شده است
.درباره نویسنده: خانم مینو طباطبایی نویسندگی را از سن 45 سالگی شروع کرد و تاکنون سه کتاب به نگارش درآورده با نامهای یک قدم مانده به تو، شبهای بیستاره و بهشت خیالی که همگی از نشر برکه خورشید منتشر شده است.
خلاصه رمان: رمان از زبان نینا و دربارۀ زندگی او بیان شده، پدرش را در کودکی از دست داده و در خانۀ پدربزرگ و بعد هم در خانوادۀ عمویش بزرگ شده است. زمانی که برای کنکور آماده میشود به سامان پسر همسایهشان در شیراز دل میبندد که تازگی از امریکا آمده. بنا به توصیه او در رشتۀ زبان انگلیسی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شده و از شیراز به تهران نزد مادرش نقل مکان میکند.
طی دوران تحصیل در دانشگاه ارتباطش را با سامان حفظ کرده تا بالاخره موفق میشود خانوادهاش را راضی به این وصلت کند؛ اما کاملاً ناگهانی سامان همان روزی که قرار مراسم نامزدی دارند به عموی نینا زنگ زده و مخالفت خود را با این ازدواج اعلام میکند. نینا بعد از مدتی با سیامک پسر همسایهشان در تهران ازدواجی صوری انجام داده و همراه او به لندن مهاجرت میکند، پس از آن شرح زندگی پرفراز و نشیب نینا را در آن شهر میخوانیم و ماجرای سختیهایی که در آنجا پشت سر میگذارد.
تحلیل و بررسی رمان:
اسم و طرح جلد رمان در عین سادگی سعی داشته محتوای آن را به نمایش بگذارد که از این منظر موفق عمل کرده؛ گرچه آن اندازه خاص نیست که کششی مضاعف برای جذب مخاطب ایجاد کند. نثر رمان ساده و روان است و مخاطب را بهراحتی با خود همراه میکند. اشکالات انگشتشماری در متن دیده میشود که نشان از تبحر نویسنده در امر نگارش دارد، بهعنوان نمونه: دیگهای بهجای دیگهای، دردودل بهجای درددل و خوشبختم بهجای خوشوقتم نوشته شده است.
کلماتی مثل ”منم گرانتورشون میشم“ یا ”راندهووی“ عباراتی ناآشنا برای عموم بوده و بهتر است به شکل پانوشت معنی آنها نوشته شود یا معادل مناسب فارسی جایگزین این کلمات ناآشنا شود تا مفهوم آن برای خوانندگان مشخص شود. راه دیگر آن است در خود متن به شکلی معنی این عبارات توضیح داده شود تا برای خواننده گنگ نباشد.
چندین بار در متن آمده ”روز در میان“ درستتر آن است نوشته شود یک روز در میان یا یک شب در میان. جای دیگری نوشته شده: ”مشتریهایم را سرو کنم“ معمولاً غذا را سرو میکنند و برای مشتری کلمۀ سرو استفاده نمیشود. ”انتظار داشتی به حرفت کنم“ درست آن است نوشته شود به حرفت گوش کنم که کلمۀ گوش جا افتاده. در جایی هم زیر بالشم نوشته شده که درستش روی بالشم است.
در جایی نوشته شده: ”به صورت مهربان فاطمه خانم خیره شدم، انگار هیچ فرقی با مادرم نداشت، مادر من هم مادر بود و این هم مادر بود!“ جملۀ دوم و سوم با هم در تضاد هستند زیرا مادر نینا با فاطمه خانم تفاوت بسیار داشت و نمیتوان آن دو را باهم در یک ردیف قرار داد که جملۀ آخر به همین مطلب اشاره دارد.
نینا عشق سامان را در دل دارد و برای رسیدن به او حاضر است تن به هر سختی بدهد، بنابراین پیشنهاد سیامک را میپذیرد تا بهشکل صوری با او ازدواج کرده و همراهش به انگلیس برود به امید آنکه بتواند پس از مدتی ویزای امریکا گرفته و خود را به سامان برساند که در آنجا ساکن است. این میان مسائل و مشکلات بسیاری سر راهش قرار میگیرد و نمیتواند بهموقع اقامت گرفته و زمانی به خواستۀ خود میرسد که متوجه میشود سامان در اثر بیماری سرطان از دنیا رفته، البته این مسئله تنها از زبان عمویش بیان شده که گفت پسر خانم سهرابی فوت شده و در ادامه نام سامان را عنوان میکند.
در جایی شبنم به نینا میگوید: ”این همه سال باهاش دوست بودی و عشق و محبتتو نثارش کردی... سامان میتونست مثل یه انسان بالغ باهات صحبت کنه، از درد و احساسش بگه،... و در نهایت تصمیم مشترکی با هم میگرفتین... انگار حال و روز تو اصلاً براش مهم نبود،...“ حرفهای شبنم کاملاً درست و بجا بود؛ ولی ظاهراً عشق به سامان چنان چشمان نینا را کور کرده بود که نمیتوانست حقایق را ببیند و خوب و بد را از هم تشخیص دهد. حرفهای شبنم هم اثری در او نگذاشته و همچنان عاشق و دلباختۀ سامان باقی میماند.
وقتی سامان بدون توضیح کافی قید آن همه سال دوستی را بنا به مصلحتی خودخواسته زده و درظاهر برای خوشبختی طرف مقابل خط بطلان بر عشقشان میزند، بدون آنکه نظر نینا را جویا شود، کارش کاملاً ناجوانمردانه بوده و نمیتوان توجیهی ارزنده برای این مسئله در نظر گرفت. با این همه نینا نمیتواند چشم روی علاقهاش ببندد و چنان درگیر این عشق است که خطای سامان به چشمش نمیآید و همچنان مشتاق دیدار او است.
مگی در جایی به نینا میگوید: ”چه معنی میده یکی در کمال سلامت جون خودشو میگیره و یکی با یه دنیا عشق به زندگی باید همه زندگی، امید و آرزوهاشو بذاره و بره؟“ حرفهای مگی بسیار ارزشمند بوده و انسان را به تفکر وامیدارد و این سؤال مطرح میشود چرا عدهای بهراحتی جان خود را میگیرند و در عوض برخی با دنیایی امید و آرزو در اثر مصائبی که سر راهشان قرار گرفته ناخواسته از دنیا میروند. شاید این تفکر در ذهنمان ایجاد شود دنیای ناعادلانهای داریم که تعادل در آن ایجاد نمیشود یا عدهای ممکن است برعکس فکر کنند دنیای ارزشمندی داریم و نباید بهراحتی روی آن چشم بست و نعماتش را نادیده گرفت.
زمانی که اقامت دائم نینا بهدستش میرسد از گرفتنش خوشحال نمیشود زیرا احساس میکند به یک بیخیالی و بیاحساسی رسیده است. گویی خاصیت زندگی را درک نکرده و به بیتفاوتی تن داده و آن را ماحصل زندگی با پیرزنی میداند که خسیس است و خود را در روزمرگیها گم کرده؛ اما آنچه در پس این دیدگاه پنهان مانده آن است که نینا تهی از عشق شده، عشقی که به او انگیزه میداد در وجودش خاموش شده و دیگر هیچ چیز خوشحالش نمیکند.
نینا برای آنکه بتواند در انگلیس ماندگار شده و خرج خود را دربیاورد مرارتهای بسیار میکشد، صاحبخانهای خسیس دارد که مشکلات عدیدهای برایش ایجاد میکند، در عین حال در موارد متعدد کمکحالش بوده تا بتواند کاری مناسب برای خود دستوپا کند. مگی اعتقاد دارد هر کس باید روی پای خود بایستد و سربار دیگران نباشد. با توجه به آنکه دخترش را در جوانی از دست داده سعی دارد به جبران کمتوجهیهایی که در حق دخترش روا داشته بهنوعی با یاری رساندن به نینا وجدانش را آرام کند. حمایتش از نینا را ادامه میدهد تا جایی که بالاخره نینا موفق میشود رستورانی محلی برای خود راهاندازی کرده تا از پس مخارج خود برآمده و نیازمند کسی نباشد.
دیدگاهی که مگی به زندگی دارد با دیدگاه نینا بسیار متفاوت است؛ اما نوع نگرش او کمک میکند تا نینا انگلیسیها را بهتر شناخته و برای آنکه خود را میان آنان جا بیندازد راه درست و اصولی را در پیش گیرد. شاید اگر کمکهای مگی و سیامک نبود هرگز نمیتوانست در آن کشور غریب دوام آورد و زندگی خود را ادامه دهد. احتمال داشت شکست عشقی او را از ادامۀ زندگی بازداشته یا شاید حتی مجبور به بازگشت به ایران میکرد.
بیشتر عمر نینا در خارج از کشور میگذرد و ناچار است خود را با شرایط آنجا وفق دهد که کاری بسیار دشوار است برای کسی که تمامی امید خود به زندگی را از دست داده است. این میان امید دادنهای مگی و سیامک است که او را از برزخی که در آن گرفتار آمده نجات میدهد و وادار میکند از پیلۀ تنهای خود بیرون آمده و به زندگی ادامه دهد. مگی میداند نباید نینا را به حال خود رها کند تا او نیز به سرنوشت دخترش دچار شود، برای همین او را وادار میکند از آن خمودگی بیرون آمده و زندگی عادی را در پیش گیرد، حتی با پیشنهادها و تشویقهایش زمینهساز آشنایی او با فیلیپ میشود.
فیلیپ بهسادگی در دل نینا جا باز کرده و موفق میشود جایگاه شایستهای برای خود در زندگی نینا ایجاد کند. عشقی شورانگیز میانشان وجود ندارد؛ اما فیلیپ با محبت خالصانه و پشتگرمی و حمایت همه جانبۀ توانست نینا را با خود همراه کند تا آنجا که باقی عمر را به او تکیه کرده و زندگی آرامی را در کنارش ادامه میدهد.
رمانِ حاصل یک زندگی را با همۀ پستی و بلندیهایش به معرض نمایش گذاشته و میتواند بهراحتی مخاطب را با خود همراه کند. درسهای نهفته در این رمان جالب توجه بوده و نشان میدهد همیشه داشتن عشقی عمیق ضامن خوشبختی نبوده و عوامل بسیار دیگری این میان دخیل هستند تا بتوان زندگی مناسبی برای خود تأمین کرد.
نینا برای رسیدن به عشقش مجبور به تحمل مشکلات متعددی شد؛ اما این تلاش یکطرفه بوده و سرانجامی به دنبال نداشت. در مقابل او شخصی قرار گرفته بود که به ظاهر برای مصلحت نینا پشت پا به این عشق عمیق زده و آن همه دلدادگی را نادیده میگیرد به امید آنکه آرزوی خوشبختی برای طرف مقابل را داشته است، غافل از آنکه شاید زندگی کوتاه مدت در کنار سامان میتوانست خوشی لازم را برای نینا فراهم کند. این تصمیمگیری یکجانبه به دور از انصاف بوده و لازم است در هر رابطهای خواست هر دو طرف مد نظر قرار گیرد.
خانم طباطبایی بهزیبایی توانستند با شخصیتپردازی مناسب و ایجاد فضاسازی شایسته داستانی را پیش روی مخاطب قرار دهند که منطق و باورپذیری لازم را دارا بوده و آموزههای بسیاری در خود نهفته دارد. کلیت اثر و روند قصه به شکلی اصولی به نگارش درآمده و خواننده را تا انتهای داستان با خود همراه میکند. اضافهگویی در رمان دیده نمیشود و با موضوعی اجتماعی روبهرو هستیم که میتواند معضل بسیاری از جوانان باشد.
عشقهایی که گاهی دنبال کردنش سرانجامی نداشته و نیازمند افرادی است که قدر عشق حاصل آمده را بدانند و در جهت شکوفایی آن کوشا باشند. در این رمان شاهد هستیم شاید ابتدا بهآسانی بتوان درگیر عشق شد؛ اما آنچه آن را پایدار نگه میدارد برخورد منطقی با آن است و اینکه نباید یک جانبه برای پایان دادن به یک رابطه تصمیم گرفت. خیلی ساده با صحبتی رودرو میتوانستند مشکلات ایجاد شده را حل کرده و به نتیجهای مشترک برسند بهجای فرار از واقعیت و خود را پنهانکردن از رویارویی با سرنوشتی که برایمان رقم زده شده است.
نینا توانست بعد از شکست عشقی سرپا بماند و به زندگی خود ادامه دهد. تلاش کرد تا از انزوا بیرون آمده و مشکلات را در زندگی خود کمرنگ کند. در واقع بازندۀ اصلی این قصه سامان بود که خود را از عشق نینا محروم کرد و در تنهایی زندگیاش را به پایان رساند بدون آنکه بتواند از آن همه محبت سیراب شود. از طرفی شاهد هستیم گاهی حتی بدون عشق سوزان هم میتوان زندگی متعادلی ایجاد کرد که همۀ مؤلفههای یک ارتباط ساده و بیپیرایه در آن موجود باشد و در کنار یکدیگر خوشبخت شوند. نینا عنوان میکند تفاوتهای بسیاری بین افکار او و فیلیپ وجود دارد چون در دو فرهنگ متفاوت رشد کردهاند؛ اما توانستهاند به نتایج مشترک برسند و آرامش را برای یکدیگر به ارمغان آورند.
برخی تصمیمات عجولانه و بدون فکر میتواند عواقب ناگواری در پی داشته و زندگی را در معرض مخاطرات جدی قرار دهد. اغلب جوانان تحت تأثیر شرایط پیش آمده دست به کارهایی میزنند که سالها بعد از کرده خود پشیمان شده؛ ولی راهی برای بازگشت و جبران وجود نخواهد داشت. قصۀ حاضر نیز نشان میدهد نیاز است در زندگی با تأمل بیشتری به مسائل دوروبر توجه داشت و از فرصتها به نحو احسن سود جست تا جایی برای پشیمانی باقی نگذارد.
برای این نویسندۀ عزیز آرزوی پیشرفت روزافزون داریم.■