وقتی کلمه فرهنگ را میشنوید، چه معنایی به ذهن شما میرسد؟ فرهنگ چیست؟ چه فایدهای دارد؟ فرهنگ را چه کسانی ایجاد میکنند؟ برای ستونسازی آن، زمانبندی چگونه خواهد بود؟
و مهمتر سوالهای بالا، فرهنگ چگونه مداوم خواهد ماند؟
زمانی که از فرهنگ سخن میگوییم، بیشک باید به جامعهشناسی هم پرداخته شود؛ بهیقین الزامی است شالوده فرهنگ را واکاوی کرد و به سوالهای در بالا درج شده پاسخ داد. فرهنگ یعنی رفتارهایی که سالهای مدید با هر پشتوانۀ ادبی، هنری، علمی و... تکرار شده و برآیند آن هنجارهای پذیرفتهشدۀ جامعه است با نتیجه و هدف ایجاد مختصاتی از نظم فکری و عملی که پایدار هم باشد؛ اما این پایداری چگونه حاصل میشود؟
اگر از منظر روانشناسی یادگیری، پیشینۀ هر فرهنگی را بشکافیم، متوجه میشویم، اقدامی جز یادگیری نبوده و این یادگیری با شروع دوران کودکی و قبل از رسش، پیریزی میشود تا با نهادینهکردن مختصات فرهنگی، آن جامعه در سلامت خود باقی بماند و افراد را از بزهکاری و کژرفتاری، سمت ویژگیهای انسانی و اخلاقیِ پذیرفته شده سوق دهد.
نکته بسیار مهم در یادگیری کودک، لزوم عدمتناقض رفتار و گفتارِ آموزگار است. آموزگار به معنای خاص که میتواند والدین، معلم، فامیل و… باشند؛ زیرا در فرایند یادگیری، رفتار تأثیر بیشتری را بر یادگیرنده میگذارد.
مثال: پدر به فرزند میگوید:《دروغ نگو کار خوبی نیست.》اما وقتی گوشی پدر زنگ میخورد میگوید:《گوشی رو جواب بده. بگو پدرم خوابه بعد که بیدار شد زنگ میزنه.》
این نمونۀ ساده است که محصول آن خطاهای رفتاریِ جدی و پیچیدهتر میشود. تربیت غیرمستقیم بسیار جوابگو است؛ وقتی پرسش از افراد کتابخوان این است که چگونه به کتاب خواندن علاقهمند شدند، اغلب آنها بیتردید شوق خواندن را تاثیری میدانند که از مادر یا پدر ممکن شده؛ اما این ممکن شدن آیا پایدار هم خواهد ماند؟ چه اقدامی پایداری آن را تحت تأثیر قرار میدهد؟ ضعفی که امروزه در فرهنگسازی شاهد هستیم، یادگیریِ ناپایدار است؛ والدین تا مرحلهای میتوانند فرزند خود را تربیت کنند. تا یادگیری اولیه؛ اما پس از آن، لازم است فرزند را در مسیر جدیترِ آشنایی با فرهنگ قرار دهند و کدام مسیر برای کودکها و نوجوانها، عمیق و جدیتر از ادبیات کودک نوجوان؟!
یکی از ضعفهای اصلی فرهنگ کشور ما کم پرداختن به ادبیات کودک و نوجوان است که قطعاً پایهساز فرهنگ یک کشور است؛ زیرا برخورد کودک با کلمهها است و همه ما خوب میدانیم، کلمات چگونه روان انسان را قلقلک میدهد و روی نگرش عاطفی و شناختی و عملکردی او تأثیر میگذارد؛ زیرا به گفته جانلاک:《ذهن ما پس از به دنیا آمدن، مانند لوح سفید است》بنابراین نسبتبه ذهن انسان بزرگسال، انعطافپذیرتر و نیازمند آموزش است. در ادبیات داستانی کودک و نوجوان، رفتارها با گفتارها فاصله ندارد، خواستها دور از آلودگیِ ذهنی است و شخصیت پویای داستان جهت تحول بهتر قدم برمیدارد. بله حتماً شخصیتهایی وجود دارند که خصلت آنها با صفات بالا متضاد است اما قصد نویسنده، تقابل این شخصیتها است با هدف نشان دادن رفتارهای بهنجار و نابهنجار و انتقال آنها به کودک.
موضوعی که ضروری است به آن بپردازیم، توجه ویژه به ضمیر ناخودآگاه است که تداوم مطالعه توسط کودک، باعث نفوذ درونمایه مطالب خوانده شده به ضمیر ناهشیار میشود و نتیجه و بروز آن در آینده قابل مشاهده است. اما از همه مهمتر، برگزاری جلسات تحلیل آن داستانها است. با بررسی داستانها، دیدگاه کودک، مطلوبتر به رسش میرسد که این موضوع، امنیت نگرشی هم به دنبال خواهد داشت. اما نویسندههای کودک و نوجوان و تحلیلگرها، باید درنظر داشته باشند که کاشتن دانه امید واهی در ذهن کودکها آفت است؛ زیرا اگر تمرکز کودک روی بُعد سفید انسان باشد، دو مسئله برای او حاصل میشود:
۱. شکست در بسیاری از شرایط
۲. دور شدن از رئالیسم
کودک باید بداند در دنیای امروز، هیچ انسانی با وجه سفید یا سیاه زاده نشدهاند، نمیشوند و نخواهند شد؛ زیرا هر انسانی، وجه خوب و بد دارد اما این مهم است که به کودک آموزش داده شود، در انتخاب خصوصیتها تأمل و بهترین را انتخاب کند.
نکته بسیار مهم: اگر بخواهیم مانند گذشته، صریحگویی کنیم و وجههایی را که به آن تمایل شخصی داریم برجسته کنیم، نتیجه معکوس میشود. ادبیات امروز، برای علم روانشناسی جایگاه ویژهای قائل است و اگر نویسنده به آن توجه و در آثارش استفاده کند، بیگمان تاثیرگذار است. همه ما میدانیم که فرهنگسازی اقدامی است که زمان طولانی میطلبد؛ اما باید و باید در سنگر ادبیات ماند و برای اصلاح فرهنگ کشور تلاش کرد. ■