سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل، 30 نوامبر 1874 - 24 ژانویه 1965) سیاستمدار، افسر ارتش و نویسنده بریتانیایی بود. چرچیل با اصالت ترکیبی انگلیسی و آمریکایی، پسر لرد راندولف چرچیل و همسر آمریکاییاش جنی جروم، در 30 نوامبر 1874 در خانه اجدادی خانوادهاش، کاخ بلنهایم در آکسفوردشایر در خانوادهای ثروتمند و اشرافی به دنیا آمد.
از طرف پدری، او یکی از اعضای اشراف بریتانیا به عنوان یکی از نوادگان مستقیم دوک اول مارلبرو بود. پدرش، لرد راندولف چرچیل، نماینده حزب محافظه کار، در سال 1873 به عنوان نماینده پارلمان (MP) برای وودستاک انتخاب شده بود. مادر او، جنی، دختر لئونارد جروم، تاجر ثروتمند آمریکایی بود
طی 91 سال عمر خود به پنج پادشاه انگلستان خدمت کرد و در 7 جنگ در چهار قاره جهان جنگید و در طول عمر خود 30 عنوان کتاب نوشت. 65 سال نماینده مجلس عوام، 25 سال وزیر و 8 سال و 8 ماه نخست وزیر کشورش.
چرچیل در سال 1908 ازدواج کرد و 5 فرزند داشت تا اینکه در 24 ژانویه سال 1965 براثر سکته مغزی از دنیا رفت و یک مراسم تشییع و ختم بزرگی برای او برگزار شد که بسیاری از ملکه ا و پادشاهان و افراد بالا رتبه در آن حضور داشتند.
طی سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم، و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخستوزیر بریتانیا بود. به غیر از دو سال بین 1922 و 1924، از سال 1900 تا 1964 نماینده پارلمان بود و در مجموع پنج حوزه انتخابیه را نمایندگی کرد. از نظر ایدئولوژیک یک لیبرال اقتصادی و امپریالیست بود، و در بیشتر دوران کاری خود عضو حزب محافظه کار بود که از سال 1940 تا 1955 رهبری آن را بر عهده داشت. او از سال 1904 تا 1924 عضو حزب لیبرال بود.
در سال 1876، پدربزرگ پدری چرچیل، جان اسپنسر-چرچیل، به عنوان نایب السلطنه ایرلند، که در آن زمان بخشی از بریتانیا بود، منصوب شد. راندولف منشی خصوصی او شد و خانواده به دوبلین نقل مکان کردند و برادرش، جک، در سال 1880 در آنجا متولد شد. در اواخر دهه 1880، پدر و مادرش از هم جدا شدند و چرچیل و برادرش بیشتر توسط پرستاری به نام، الیزابت اورست، مراقبت میشدند. هنگامی که او در سال 1895 درگذشت، چرچیل نوشت که "او عزیزترین و صمیمیترین دوست من در تمام مدت بیست سالی بود که من زندگی کردم."
در هفت سالگی به مدرسه شبانه روزی «سنت جورج» در آسکوت، برکشایر وارد شد، اما دانش آموز زرنگ و فعالی نبود و نتوانست نمرات خوبی را کسب کند، در سال 1884 به مدرسه «برانزویک» در هوو منتقل شد، جایی که عملکرد تحصیلی او بهبود یافت. در آوریل 1888، در سن 13 سالگی، امتحان ورودی مدرسه «هارو» را به سختی قبول شد، اما در نهایت به خواست و آرزوی پدرش که دوست داشت چرچیل به ارتش ملحق شود و به عنوان افسر ارتش به انگلستان خدمت کند در امتحان «مدرسه نظامی سلطنتی سندهرست» پس از سه بار شرکت، قبول شد؛ و از سپتامبر 1893 به عنوان کارآموز در سواره نظام پذیرفته و توانست مهارتها و دانش را برای فارغالتحصیلی در بین بیست دانش آموز برتر کلاس از حدود یکصد و سی دانش آموز به دست آورد. در ژانویه 1895 پیمانه عمر پدرش به انتها رسید و یک ماه پس از فارغ التحصیلی وینستون از سند هرست درگذشت.
در فوریه 1895، به عنوان ستوان دوم به هنگ 4 ام هوساران ملکه، مستقر در آلدرشات، مأمور شد. او که مشتاق شاهد عملیات نظامی بود، از نفوذ مادرش برای فرستادن خود به منطقه جنگی استفاده کرد و در پاییز سال 1895، او و دوستش رگی بارنز، که در آن زمان یک زیردست بود، به کوبا رفتند و پس از پیوستن به سربازان اسپانیایی که تلاش میکردند مبارزان استقلال را سرکوب کنند، درگیر درگیریها شدند. او یک نظامیِ نویسنده بود که از درگیریها، گزارشهایی برای روزنامه دیلیگرافیک در لندن میفرستاد.
در اکتبر 1896 به بمبئی رفت. به مدت 19 ماه در هند بود، سه بار از کلکته بازدید کرد و به هیئتهای اعزامی به حیدرآباد و مرز شمال غربی پیوست. داوطلب شرکت در نیروی زمینی لشکرکشی مالاکند در اوت 1897 شد که علیه شورشیان Mohmand در دره سوات در شمال غربی هند مبارزه میکرد. چرچیل نه تنها به عنوان یک افسر بلکه به عنوان یک روزنامه نگار به این نیرو ملحق شد و این آغاز کار نویسندگی او به صورت رسمی بود. در اکتبر 1897 به بنگلور بازگشت و در آنجا اولین کتاب خود را به نام داستان «نیروی میدانی مالاکند» نوشت که نقدهای مثبتی برای آن دریافت کرد، همچنین تنها اثر داستانی خود، «ساورولا»، یک رمان عاشقانه روریتانی 1 را نوشت. این داستان وقایعی را در پایتخت لورانیا، یک ایالت خیالی اروپایی، توصیف میکند، روایت ناآرامیهایی علیه دولت دیکتاتوری رئیس جمهور آنتونیو مولا که به انقلاب خشونتآمیز تبدیل میشود.
چرچیل نوشتن این رمان را در سفر خود از بریتانیا به هند قبل پیش از پیوستن به لشکر کشی مالاکند شروع و پس از آن تکمیل کرد، در ابتدا به صورت سریالی در مجله Macmillan's Magazine بین ماه مه و دسامبر 1898 منتشر و سپس به عنوان یک کتاب در فوریه 1900 به چاپ رسید. «ساورولا» از بسیاری جهات یک نمونه معمولی از ژانر «روریتانی» است که تنها چهار سال پس از رمان کلاسیک «زندانی زندا» توسط آنتونی هوپ (رمانی ماجراجویانه که پادشاه روریتانیا در آستانه تاجگذاری خود تخدیر میشود، و قادر به شرکت در مراسم نیست.) منتشر شد. سیاست و نهادهای لورانیا منعکس کننده ارزشهای انگلستان است که چرچیل آنها را تجربه کرده بود.
در مدت اقامتش در هند، برای آگاهی از سیاست، از مادرش خواست تا نسخههایی از سالنامه سیاسی را برایش بفرستد. همچنین، چرچیل یک پروژه خودآموزی- خود کاوی را با خواندن تعدادی از آثار فلاسفه و نویسندگانی چون افلاطون، ادوارد گیبون، چارلز داروین و توماس بابینگتون مکالی... آغاز کرد. او در نامهای به مادرش در سال 1898 به اعتقادات دینی خود اشاره کرد و گفت: "من اعتقاد دینی مسیحی یا هر شکل دیگری را نمیپذیرم". اگرچه چرچیل در کلیسای انگلستان تعمید داده شده بود، اما همانطور که بعداً خودش نقل کرد، در دوران جوانی دستخوش تغییرات شدید ضد مسیحی قرار گرفته که او به یک آگنوستیک 2 تبدیل کرده بود. او در نامهای به یکی از پسرعموهایش از دین به عنوان «مخدر لذیذ» یاد کرد و پروتستانیسم را بر کاتولیک رومی ترجیح داد، زیرا آن را «یک قدم نزدیکتر به دلیل» احساس میکرد.
او در سفرهایش به هند و سودان و افریقای جنوبی نه تنها به عنوان افسر ارتش بلکه به عنوان خبرنگار برای روزنامهها گزارشهایی از وقایع را از طریق مقالات روزنامهها مستند میکرد و بعداً برخی از گزارشها را به کتابهای موفق تبدیل کرد. چرچیل برای اینکه خود را کاملاً مشغول نگه دارد، نوشتن را به عنوان چیزی که «عادت کامل» خود مینامد، پذیرفت، بهویژه در دورانی که فعالیت سیاسیاش موقتاً کاهش یافت، نوشتن محافظ اصلی او در برابر افسردگی مکرر بود که از آن به عنوان "سگ سیاه" خود یاد میکرد.
با پیشبینی وقوع جنگ دوم بوئرها بین بریتانیا و جمهوریهای بوئر، به عنوان روزنامهنگار برای مورنینگ پست تحت سردبیری جیمز نیکول دان به آفریقای جنوبی سفر کرد، به عنوان اسیر جنگی دستگیر و به اردوگاه اسرای جنگی بوئر در پرتوریا فرستاده شد. در ماه دسامبر، از زندان فرار کرد و سرانجام به منطقه امن در شرق آفریقای پرتغالی رسید، فرار او تبلیغات زیادی را به خود جلب کرد؛ در طول جنگ، او علناً تعصبات ضد بوئر را مورد انتقاد قرار داده، و خواستار برخورد با آنها با "سخاوت و مدارا" بود، و پس از جنگ از بریتانیاییها خواست که در پیروزی انصاف و بزرگواری را رعایت کنند. در ماه ژوئیه، پس از استعفا از مقام ستوانی خود، به بریتانیا بازگشت. ارسال گزارشهای او از این سفر جنگی پرماجرا و انتشار آنها فروش خوبی برایش داشت.
در 2 دسامبر 1898، برای حل و فصل مسائل مربوط به حرفه نظامی خود و تکمیل استعفایش عازم هند شد و در نهایت 20 مارس 1899 از بمبئی عازم انگلیس شد تا در سیاست فعالیت کند.
پس ازبازگشت کتاب «یان همیلتون» را منتشر کرد که در مورد تجربیات آفریقای جنوبی بود، این کتاب مجموعهای ویرایش شده از گزارشهایی است که در ابتدا در یک روزنامه منتشر شده بودند. با بازگشت از جنگ، چرچیل ترتیب انتشار آنها را به عنوان یک مجموعه داد و در ماه مه سال 1900 توسط لانگمنز منتشر و در نهایت 8000 نسخه فروش روفت. این کتاب به توصیف کمپین عمومی «یان استدیش مونتیت همیلتون» از بلومفونتاین تا پرتوریا میپردازد. در ماه نوامبر در یک تور سخنرانی از طریق بریتانیا، آمریکا و کانادا مورد توجه قرار گرفت. (نمایندگان مجلس حقوق نداشتند و تور یک ضرورت مالی بود.) چرچیل در آمریکا با مارک تواین، رئیس جمهور مک کینلی و معاون رئیس جمهور تئودور روزولت ملاقات کردکه چندان از او (روزولت) خوشش نمیآمد. بعدها، در بهار 1901، او سخنرانیهای بیشتری در پاریس، مادرید و جبل الطارق ایراد کرد.
او که به دنبال شغل پارلمانی بود، در جلسات حزب محافظهکار سخنرانی کرد، در زمان مبارزات انتخاباتی در اولدهام، خود را «یک محافظهکار و یک دموکرات محافظهکار» نامید و به عنوان یکی از دو نامزد پارلمانی حزب برای انتخابات میان دورهای ژوئن 1899 در اولدهام، لنکاوی انتخاب شد. (در سال 1904 به لیبرالها پیوست.). در مجلس عوام نشست، جایی که اولین سخنرانی او پوشش مطبوعاتی گستردهای پیدا کرد. با گروهی از محافظهکاران معروف به هوگلیگان ارتباط داشت، اما در مورد مسائل مختلف، بهویژه افزایش بودجه ارتش، منتقد دولت محافظهکار بود، معتقد بود که هزینههای نظامی اضافی باید به نیروی دریایی اختصاص یابد. این امر سران جبهه محافظهکاران را ناراحت کرد، اما توسط لیبرالها، که او به طور فزایندهای با آنها معاشرت میکرد، حمایت شد.
منتقد صریح سیاست محافظهکار حمایتگرایی اقتصادی بود، با افزایش هزینههای نظامی، با وضع تعرفهها بر کالاهای وارداتی به امپراتوری بریتانیا مخالف بود. در سال 1903 از رأی لیبرالها علیه استفاده از کارگران چینی در آفریقای جنوبی حمایت کرد و از لایحهای حمایت کرد که حقوق اتحادیههای کارگری را احیا میکرد. او با آمیختن دیدگاههای اصلاحطلبانه و محافظهکار، از ترویج آموزش سکولار و غیرحوزهای حمایت میکرد، و این نشان میداد که انحراف او به سمت لیبرالها اجتناب ناپذیر بود. مخالفت صریح وتند چرچیل از قوانین حمایتی دولت آرتور بالفور در اکتبر 1903 سبب شد تا حزب محافظه کار اولدهام از نامزدی او در انتخابات عمومی بعدی حمایت نکند.
در 31 مه 1904، از محافظه کاران جدا شد تا به عنوان عضوی از حزب لیبرال در مجلس عوام بنشیند. بنابراین وقتی بالفور استعفا داد و رهبر لیبرال هانری کمپبل-بنرمن پیروز شد، چرچیل سمت خود را تغییر داد و کرسی منچستر شمال غربی را به دست آورد. اوکه منصب سیاسی در خونش جریان داشت در دولت جدید، معاون وزیر امور خارجه در امور استعماری شد. ا زیر نظر وزیر امور خارجه مستعمرات، ویکتور بروس، کار میکرد. اولین وظیفه چرچیل کمک به پیشنویس قانون اساسی برای ترانسوال بود؛ و به نظارت بر تشکیل دولت در ایالت آزاد نارنجی کمک کرد. در برخورد با جنوب آفریقا، به دنبال تضمین برابری بین بریتانیاییها و بوئرها بود. برای او برقراری برابر بین هر دو طرف، بوئرها و بریتانیاییها در اولویت قرار داشت.
در ژانویه 1906 زندگینامه پدرش را منتشر کرد و مبلغ 8000 پوند پیش پرداخت دریافت کرد این زندگینامه مورد استقبال قرار گرفت. در همین زمان بود که اولین بیوگرافی خود چرچیل، نوشته لیبرال الکساندر مک کالوم اسکات، منتشر شد.
در ماه مه 1904، چرچیل با لایحه پیشنهادی دولت برای بیگانگان، که برای مهار مهاجرت یهودیان به بریتانیا طراحی شده بود، مخالفت کرد. و اظهار داشت که این لایحه «به تعصب جزیرهای علیه خارجیها، تعصب نژادی علیه یهودیان و تعصب کارگری علیه رقابت استناد میکند» و خود را مدافع «رویه قدیمی مدارا و سخاوتمندانه ورود و پناهندگی آزاد که این کشور به آن عمل کرده است» اعلام کرد. در نقشهای سیاسی وزارتی که برعهده میگرفت دست به اصلاحاتی میزد از جمله: مخالف مجلس اعیان بود و مبارزات خود علیه مجلس اعیان ادامه داد، به تصویب قانون پارلمان 1911 کمک کرد که باعث کاهش و محدود شدن اختیارات آن شد.
در فوریه 1910، به سمت وزیر کشور ارتقا یافت و با دردست گرفتن کنترل پلیس و خدمات زندان برنامه اصلاح زندان را اجرا کرد. این اقدامات شامل تمایز بین زندانیان جنایی و سیاسی، و کاهش قوانین زندان برای زندانیان بود: از جمله ابداعات آموزشی مانند ایجاد کتابخانه برای زندانیان، کاهش قوانین مربوط به سلول انفرادی، لغو حبس خودکار کسانی که از پرداخت جریمه کوتاهی میکردند، حبس افراد بین 16 تا 21 سال به جز برای جرائم شدید، لغو 21 مورد از 43 حکم اعدامی، نقش آشتیدهنده در جریان اختلافات صنعتی، تقویت روحیه کارگران نیروی دریایی و استدلال برای دستمزد بالاتر برای نیروی دریایی و... او به طور پیوسته در حال صعود به صفوف حزب لیبرال بود. هنگامی که جنگ جهانی اول در اوت 1914 آغاز شد، چرچیل به عنوان اولین لرد دریاسالاری در طول جنگ جهانی اول برگزیده شد و وظیفه نظارت بر فعالیتهای دریایی بریتانیا و کمپین گالیپولی 3 را بر عهده داشت (جنگی 6 ماهه بین کشور عثمانی و نیروهای ائتلافی انگلستان، فرانسه و آنزاکها در تنگه داردانل.) او در این جایگاه «گزافهگو، تندخو، نامتعادل و بیتدبیر» توصیف شده، که تصمیماتش تأثیر زیادی در شکست فاجعهبار بریتانیا در نبرد گالیپولی بهمراه داشت و سبب شد تا به صدراعظم دوک نشین لنکستر تنزل یابد.
چرچیل در نوامبر 1915 استعفا داد و به مدت 6 ماه به ارتش اسکاتلند سلطنتی در جبهه غربی پیوست. در سال 1917 دوباره به سیاست بازگشت و در زمان دیوید لوید جورج وزیر مهمات و بعداً وزیر امور خارجه در امور هوایی و مستعمرات شد. او نقش اصلی را در قانون ده ساله ایفا کرد که اجازه به تسلط خزانهداری بر سیاستهای خارجی و اقتصادی میداد. در دفتر جنگ او مداخله مستقیم متفقین در جنگ داخلی روسیه را برعهده گرفت و پیوسته از مداخله خارجی حمایت کرد.
در سالهای بین دو جنگ جهانی، چرچیل یک بار دیگر وفاداری خود را تغییر داد، دوباره به حزب محافظه کار تحت رهبری استنلی بالدوین پیوست و از سال 1924 به عنوان وزیر خزانهداری خدمت کرد. در این دوران بود که او یکی از بدترین تصمیمات سیاسی خود را گرفت. بازگشت بریتانیا به استاندارد طلا؛ پیامدهای آن بسیار زیاد بود، از جمله بیکاری، کاهش تورم و اعتصاب عمومی 1926.
دهه ۱۹۳۰ دوران تاریکی برای چرچیل بود دههای که به اصطلاح «سالهای بیابانی» چرچیل محسوب میشد، اما او موفق شد به عنوان یک خبرنگار و نویسنده بدرخشد و توانست پولی که مورد نیازش بود را کسب کند. علاوه بر منبع درآمدش، با خیال آسوده از حامیانش کمک مالی دریافت میکرد؛ از سال 1929-1939 طولانیترین زمان وقفه او از سیاست بود، اما او دراین مدت وقت خود را برای نوشتن و سخنرانی پر نمود. در طول به اصطلاح "سالهای بیابانی" خود، از مخالفان سیاستهای خلع سلاح داوطلبانه بود و همچنین از سیاست مماشات بریتانیا و فرانسه در مقابل زیاده خواهیهای هیتلر انتقاد میکرد. با شکست سیاست مماشات، زیر پا گذاشته شدن توافقنامه مونیخ 4، شروع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به بلژیک، هلند و فرانسه، او در سال ۱۹۳۹ دوباره با عنوان لرد اول دریاسالاری به دولت بازگشت و در ماه می ۱۹۴۰ هنگامی که «نویل چمبرلن» از سمت نخستوزیری کناره گرفت، چرچیل در ۶۵ سالگی در جایگاه نخستوزیر و وزیر دفاع قرار گرفت.
در زمان جنگ جهانی دوم همزمان با پادشاهی جرج ششم، نخستوزیری بریتانیا در دست وینستون چرچیل بود. در حالی که او در میان حزب خود گزینه محبوبی نبود، اما قاطعیت و انگیزه او عموم مردم را تحت تأثیر قرار داد. وینستون چرچیل هرچند از نظر اخلاقی مورد قبول و پذیرش رقبای خودش و حتی دوستانش نبود اما به دلایل روحیات تند و کلام صریحی که داشت از دید حتی رقبای خودش و پادشاه وقت، بهترین گزینهای بودکه میتوانست در شرایط بحرانی، برای کشور انگلیس نجاتبخش باشد، زیرا نقطه قوت چرچیل لفاظیهایش بود که به یک مؤلفه حیاتی در مبارزه با آلمان هیتلری برای روحیه، اتحاد و القای احساس قوی رهبری ضروری بود. او کسی بود که شرایط بحرانی کشور و جامعه خودش را به خوبی درک میکرد و قادر بود تا با جرات به میان مردم جامعه برود و از آنها درباره تصمیمات و مسیرش تأیید بگیرد؛ در 13 مه 1940 هنگامی که آلمانها حمله خود را آغاز کردند، او اولین سخنرانی خود را با این جمله معروف ایراد کرد که گفت: "من چیزی ندارم جز خون، زحمت، اشک و عرق". همین جملات کوتاه تأثیری نشاطآور و برانگیزاننده بر پارلمان داشت و نمایندگان با تشویق به او پاسخ دادند.
چرچیل یک دولت ملی تشکیل داد و پاکسازی محتاطانه سیاستمداران و مقامات مدافع سیاست مماشات را برعهده گرفت و با اتحاد با دولتهای متفقین بر مشارکت بریتانیا در فعالیتهای جنگی متفقین علیه قدرتهای محور نظارت داشت و در سال 1945 به پیروزی رسید. روابطی که چرچیل با روزولت و استالین برقرار کرد در نتیجه جنگ تأثیر بسزایی داشت، اگرچه آنها در کنفرانس یالتا از او پیشی گرفتند. پس از شکست محافظهکاران در انتخابات عمومی 1945، او رهبر مخالفان شد. در بحبوحه جنگ سرد، او علناً نسبت به "پرده آهنین" نفوذ شوروی در اروپا هشدار داد و اتحاد اروپا را ترویج کرد.
در فاصله زمانی نخست وزیری، بعد از جنگ جهانی دوم، کتاب «کتاب جنگ جهانی دوم» را منتشر کرد که برگرفته از خاطراتش از آن دوران بود. اثری چند جلدی که به خاطر آن در سال 1953 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. چرچیل این آثار را با گروهی از دستیاران نوشت و از یادداشتهای خود و دسترسی ممتاز به اسناد رسمی استفاده کرد. اگرچه برای ملاحظات سیاسی تاریخ را از دیدگاه شخصی خود نوشت و نتوانست همۀ حقایق را فاش کند، و شاید از منظر تاریخی، کتاب «جنگ جهانی دوم» خاطرات ناقصی باشد، اما به عنوان یک بازسازی تاریخی باشکوه و یک اثر ادبی ماندگار شناخته شده است. این کتاب یک موفقیت تجاری بزرگ در بریتانیا و ایالات متحده بود؛ چاپ اول در شش جلد منتشر شد. نسخههای بعدی در دوازده و چهار جلد منتشر شد و یک نسخه خلاصه شدۀ تک جلدی نیز وجود دارد. کتاب حاضر در ایران در سه جلد به چاپ رسیده است.
چرچیل منهای وجهه سیاسیاش، نویسندهای سختکوش بود و از راه نوشتن امرار معاش میکرد. کمیته نوبل با اشاره به «مهارت بالا در کارهایی با ماهیت تاریخی، بیوگرافی و همچنین سخنوری درخشان در پاسداری از ارزشهای والای انسانی»، جایزه نوبل ادبیات سال 1953 را به وینستون چرچیل، شهیرترین سیاستمدار انگلیسی همه ادوار (به خاطر مجموعه آثارش) اعطا کرد که سر و صدای منتقدان را درآورد، شاید اعضای کمیته نوبل از احتمال رد جایزه صلح ترس داشتند، که تصمیم گرفتند استاد سیاسی را با جایزه ادبیات تجلیل کنند.
چرچیل باردیگر در سال 1951 به عنوان نخست وزیر بازگشت و مایل بود نقش بریتانیا به عنوان یک قدرت بینالمللی را در اولویت قرار دهد و خود را در پروژه اروپای متحد مشارکت دهد. اما او با یک پویایی در حال تغییر با مستعمرات بریتانیا که به دنبال توانمندسازی و حکومت بر خود بودند، مواجه شده بود، او مجبور بود زمانی رهبری انگلستان را برعهده بگیرد که جهان پیرامونش در حال تغییر بود، 1955 از سمت نخست وزیری استعفا داد، هرچند تا سال 1964 نماینده مجلس بود.
سِر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل در ۲۴ ژانویه ۱۹۶۵ میلادی،، بر اثر سکته مغزی در ۹1 سالگی درگذشت. او با توجه به این که از سال ۱۹۰۰ میلادی به طور جدی وارد سیاست شده بود، با احتساب دوران نخستوزیری و حضور در پارلمان انگلستان، در هنگام مرگ بیش از ۶۰ سال از عمر خود را در دنیای سیاست گذرانده بود.
به دستور ملکه الیزابت دوم، جسدش به مدت سه روز در معرض دید عموم قرار داده شد و سپس مراسم تشییع رسمی او در کلیسای سینت پال برگزار شد. این در واقع نخستین مراسم رسمی از سال ۱۹۱۴ در بریتانیا بود که برای فردی خارج از دایره خاندان سلطنتی انجام میشد.
مجله تایم در سال ۱۹۴۹ چرچیل را بهعنوان «مرد نیمه اول قرن بیستم» انتخاب کرد و نیم قرن بعد یعنی در نوامبر ۲۰۰۲ میلادی، مردم بریتانیا او را به عنوان «بزرگترین بریتانیایی تمام تاریخ» برگزیدند.
چرچیل که به طور گسترده به عنوان یکی از مهمترین شخصیتهای قرن بیستم شناخته میشود، نقش مهمی در دفاع از لیبرال دموکراسی اروپا در برابر گسترش فاشیسم ایفا کرد. از سوی دیگر او به خاطر برخی رویدادهای دوران جنگ و همچنین به دلیل دیدگاههای امپریالیستیاش مورد انتقاد قرار گرفته است.
کتابها و تألیفات
چرچیل نویسندهای سختکوش بوده و بهنوعی از نویسندگی امرار معاش میکردهاست. وی در طول جنگ جهانی دوم روزی ۵۰۰۰ کلمه مینوشت. از تألیفات او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
جنگ رودخانه (۱۸۹۹)
لرد لندورف چرچیل (۱۹۰۶)
برای تجارت آزاد (۱۹۰۶)
لیبرالیسم و مسئله اجتماعی (۱۹۰۹)
بحران جهانی (در مورد جنگ جهانی اول) (۱۹۲۳–۱۹۳۱)
زندگی و زمانه لرد مارلبرو (۱۹۳۳–۱۹۳۸)
جنگ جهانی دوم (۱۹۵۴–۱۹۴۸)
تاریخ مردم انگلیسی زبان (۱۹۵۶–۱۹۵۸)■
زیرنویس
- رمانس روریتانیا ژانری از ادبیات، فیلم و تئاتر است که شامل رمانها، داستانها، نمایشنامهها و فیلمهایی است که در کشوری تخیلی، معمولاً در اروپای مرکزی یا شرقی، مانند «رویتانیا» که نام این ژانر را به خود اختصاص داده است.
چنین داستانهایی معمولاً رمانهای ماجراجویانهای هستند، داستانهای عاشقانه و دسیسهای با محوریت طبقات حاکم، تقریباً همیشه اشراف و خانواده سلطنتی، اگرچه (مثلاً) رمان ساورولا وینستون چرچیل، از هر نظر نمونهای معمولی از این ژانر است. مربوط به انقلابی برای احیای حکومت پارلمانی قانونی در کشور جمهوری خواه لورانیا است. مضامین شرافت، وفاداری و عشق غالب است و آثار غالباً احیای حکومت مشروع را پس از یک دوره غصب یا دیکتاتوری نشان میدهند.
2- دیدگاهی فلسفی است که دانستن درستی یا نادرستیِ برخی ادعاها و بهطور ویژه، ادعاهای مربوط به امور فراطبیعی، مانند الهیات، زندگی پس از مرگ، وجود خدا و موجودات روحانی یا حتی حقیقت نهایی را نامعلوم یا به شکل «ندانمگویی»، از اساس ناممکن میداند. [۱] لاادریگری، از گرایشهای فلسفی است که در عین باور به عینیت و واقعیت جهان، شناخت قسمتی از آن یا کل آن را ناممکن میداند.
3- نبرد گالیپولی یا نبرد چناق قلعه (به ترکی استانبولی): نام جنگی است که در جنگ جهانی اول بین امپراتوری عثمانی و نیروهای ائتلافی (انگلستان، فرانسه و اَنزَکها) در تنگه داردانل در گرفت. این نبرد که بیش از هشت ماه طول کشید [۷] در ۲۵ آوریل سال ۱۹۱۵ میلادی آغاز شد و سرانجام در دسامبر سال ۱۹۱۵ با شکست نیروهای ائتلافی به پایان رسید. و در پایان از هر دو جبهۀ متفقین و متحدین بیش از نیم میلیون نفر کشته و زخمی برجای ماند. در این نبرد کشتیهای نیروی دریایی متفقین
آسیب زیادی دیدند اما در پایان آنان فاتح جنگ جهانی اول شدند. مصطفی کمال آتاتورک، افسر ترک در جنگ گالیپولی به شهرت رسید و پس از پایان جنگ و فروپاشی امپراتوری عثمانی بنیانگذار ترکیه نوین شد.
4- در توافقنامۀ مونیخ در سپتامبر 1938 بین کشورهای آلمان و ایتالیا و بریتانیا توافق شد که بخشهایی از چکسلواکی ضمیۀ خاک آلمان شود. بریتانیا و فرانسه با پذیرش زیادهخواهی ارضی هیتلر در صدد جلوگیری از جنگ جهانی دوم بودند. چرچیل اما مخالف توافقنامۀ مونیخ بود و به درستی هشدار میداد که هیتلر به چکسلواکی رضایت نمیدهد و دیر یا زود به سراغ سایر کشورهای اروپایی نیز خواهد آمد. او حتی بعد از اتمام جنگ جهانی اول نسبت به خطر احیاء آلمان و جنگافروزی مجدد این کشور هشدار داد و مکرراً بر این هشدارش پافشاری میکرد.
منابع
https://www.nobelprize.org/prizes/literature/1953/churchill/biographical/
https://www.historic-uk.com/HistoryUK/HistoryofBritain/Winston-Churchill/