...من مرگ را
سرودی کردم
أ. بامداد.
زیگموند فروید (1939-1856) از جمله نوابغ قرن بیستم است که بینیاز از هر تعریفی با بنیاد چهارچوبهای
روانکاوی اش، انقلابی در عرصه ی علم روانشناختی پایه گذاشت که تا به امروز در هر شاخه ی انسانشناسی و هنری زبان زد عام و خاص است. از جمله مفاهیم اصلی علم روانکاوی میتوان به «مکانیزمهای دفاعی» اشاره کرد.
آنجا که اضطرابهای رایج روزمره خبر از خطری قریب الوقوع میدهند. تهدیدی برای خود که باید خنثی و یا از آنها اجتناب شود. به معنای ساده تر خود (ego) مابین غرایزی که برای ارضای در لحظه در تلاشند و قوانین جامعه و عرفی که این ارضا را به تعویق می اندازند، دچار تعارض می شود. اینجاست که اضطراب ها نمود می یابند.
فروید معتقد بود که مجموعه ای از دفاعیات در ما همواره مشغول به فعالیت هستند تا این اضطرابها را دفع و بیاثر گردانند. او این مجموعه را «مکانیزم های دفاعی»defense mechanism)) نامید؛ و یادآور شد که ما بهندرت فقط از یکی از آنها استفاده می کنیم. یعنی ما معمولاً با استفاده از چندین مکانیزم بهطور همزمان از خود در برابر اضطراب دفاع می کنیم. فروید در زمان حیات خویش هشت مکانیزم دفاعی را بررسی و تعریف نمود که بعدها توسط سایر متخصصان تعدادی دیگر به آنها اضافه شد. اما وجه مشترک همه ی این مکانیزم ها در دو نکته خلاصه می شود:
1- همگی تحریف کننده واقعیت هستند.
2- همگی به صورت ناهشیار فعالیت می کنند. بدین معنی که ما در سطح هشیار خود و محیط خویش تصورات تحریف شده یا غیرواقعی داریم.
(فروید،1387، 65)
اما نکته ی مورد بررسی این قلم، تنها یکی از این مکانیزم های دفاعی ست: والایش یا تصعید (sublimation) علتش نیز این است که این مکانیزم بنا به تعاریف شخص فروید تنها مکانیزم دفاعی ست که استفاده مکرر از آن نه تنها مشکلساز نمی شود، بلکه اگر در مجرایی صحیح جاری شود، موردپسند شخص و جامعه قرار میگیرد. فروید معتقد بود انواع فعالیت های انسان، مخصوصاً آنهایی که ماهیت هنری دارند، جلوههایی از تکانه های نهاد (غرایز) هستند که به راههای خروجی جامعه پسند منحرف شده اند. (فروید، 1387، 67)
والایش نوعی مصالحه است. مکانیزمی نه برای ارضای کامل، بلکه صرفاً به تراکم تنش تخلیه نشده می انجامد. به عبارتی ساده تر می توان والایش را این گونه تعریف کرد: «تغییر دادن یا جابجا کردن تکانه های نهاد با منحرف کردن انرژی غریزی به رفتارهای جامعه پسند.» (فروید، 1387، 65)
علت کلی اینکه دفاعها خوب عمل میکنند این است که مواد تهدیدکننده یا ناراحت کننده را خارج از آگاهی هشیار نگه می دارند. در نتیجه ما از واقعیت درباره ی خودمان آگاه نمی شویم ولی تصویر تحریف شده ای از نیازها، ترسها و امیال خود داریم. خلاصه اینکه دفاعها برای سلامتی ما ضروری هستند و ما بدون آنها نمیتوانیم مدت زیادی دوام بیاوریم. به خصوص دفاعی همچون والایش که بکارگیری آن در حکم تهاجم است تا دفاع! تهاجمی بر علیه ناملایمات و رنجهای اضطراب آور تمام نشدنی زندگی تا بجای انکار و یا سرکوب آنها بتوان با جابه جایی این نیروی انباشته سعی در خلق اثر هنری نمود که بالقوه برای افراد جامعه دلخواه و خواستنی ست. با ذکر تمامی این موارد رفتار و منش "هنرمندان واقعی" در هر شاخه و ژانر هنری به کاراکتری آشنا بدل میشود. هنرمند به جای تیزبر کشیدن روی صندلی های اتوبوس، اثری تجسمی خلق میکند. هنرمند به جای نواختن سیلی روی صورت دیگری، روی بوم رنگ می پاشد. هنرمند بهجای لغزش کلام هرز و دشنام، قصه ای را روایت میکند تا از مجرای تمام این آثار هنری هر آنچه موجب رنجش و آزار خود و اجتماعش میشود در قالبی انسانی و جامعه پسند مخاطب یافته و دغدغه ها و اضطراب هایش جامه ای از خرد و روشنی بر تن کنند و این همه تعریفی ست ساده اما در خورتوجه از فرآیند تولید آثار هنری از دیدگاه یکی از رویکردهای اصلی علم روانشناسی.
«انسان به تنهایی از عهدهی تمام رنجها برنمیآید... تو فرزند سرزمینی هستی که انسانها همواره در آن تنها هستند. مهم نیست بتوانیم یا نه... ولی باید کاری انجام بدهیم. جنگ، رنج های دنیا را زیادتر میکند. حتی اگر جنگ بر ضد بدیها هم باشد، دست آخر دنیا را می آلاید. حتی اگر برای عدالت هم باشد، دست آخر دنیا را از غم و بی عدالتی پرمی کند... من از عدالت هیچ نمی گویم. عدالت در خیلی جاها تلخ تر و مرگ بارتر از بی عدالتیست. من از چیزی میگویم که هیچ اسمی ندارد... آن چیزی که انسان را الهام میدهد... و خیلی چیزها برایت بهجا می گذارم. داستانم را که ناتمام مانده...» (علی، 1388، 306)
منابع:
1- شولتز، نظریه های شخصیت(ویراست هشتم)، تهران: ویرایش، 1387./
2- بختیار علی، آخرین انار دنیا، تهران: افراز، 1388.