نویسنده و کارگردان: تینا پاکروان
تهیهکننده: علی اسدزاده
بازیگران: نگار جواهریان، اشکان خطیبی، میرسعید مولویان، شبنم مقدمی و...
موسیقی: کیهان کلهر
به عنوان پیش درآمد، ذکر این نکته ضروری است که وقوف تاریخی، نباید منجر به غفلت از دیگر جنبههای اثر شود و تمام اتفاقات سریال را نبایست صرفاً معلول رویدادهای تاریخی آن دوره از جمله جنگ، تیفوس، قحطی و... بر شمرد بلکه باید به دنبال تناسبی بین درون و بیرون شخصیتها بود و علاوه بر جنگ جهانی دوم، جنگ موجود در لایههای زیرینتر شخصیتها را زیر ذره بین گذاشت. در حقیقت این هنر فیلمساز بوده که معجونی از تاریخ و مفهوم انسان ساخته که در آن، هر کدام از عناصر (سیاسی و فرهنگی) حرفهایی برای گفتن دارند و سعی میکنند اصالت را به خودشان نسبت دهند. فروپاشی زندگی شیرزاد علاوه بر شرایط کشور، حاصل عملکرد خود اوست و به بیان دیگر کارمایی است که سر بزنگاه گریبان او را میگیرد؛ چه در ارتباط با خاتون و چه بقیه. درست زمانی که برادر ناتنی او به دلیل غروری که حاصل نگاه ارباب-رعیتی و روحیه نظامی گری است میمیرد، این بلا سر خود او میآید و فرزندش امیرعلی را به کام مرگ میبرد. کشتن سنگری نیز تاوانی دارد و به قول معروف خون هرگز نمیخسبد. از طرفی اهرم فشاری میشود در دستان رجبوف و از دیگر سو، شیرزاد را از جهاتی شبیه خود سنگری میکند؛ یک نظامی محتاط که به نظر میرسد با نزدیک شدن به روسها در حال خیانت به کشورش است. باید توجه داشت که رویدادهای درونی مثل نکوهشگری و غرور هم مثل رویدادهای بیرونی نظیر جنگ، مخرب هستند. بنابراین در تحلیل وقایع، باید همه جوانب را در نظر گرفت اما با توجه به اینکه موضوع مورد بحث، صرفاً تاریخی است، به صورت اجمالی تاریخ تحولات این دوره را بررسی میکنیم.
شهریور 1320
این بار اولی نبود که ایران بین روس و انگلیس تقسیم میشد. یک بار دیگر در زمان جنگ جهانی اول چنین اتفاقی افتاد که تجربهای به شدت دردناک برای مردم ایران بود. هر دو بار ایران اعلام بی طرفی کرد ولی روس و انگلیس همیشه بهانهای برای تجاوزات خود داشتند. طی جنگ جهانی دوم این بهانه، حضور کارشناسان و مهندسان آلمانی در خاک ایران بود. اما مهمترین مزیتی که اشغال ایران برای متفقین داشت ارسال اسلحه و مهمات از جنوب به شمال برای شوروی بود تا آن کشور بتواند ارتش خود را مقابل فتوحات آلمان تقویت کند و سد محکمی مقابل هیتلر باشد که میرفت تا از راه قفقاز وارد مناطق ایرانی نشین شود. به هر روی از ساعت 04:00 بامداد روز 3 شهریور 1320 ارتش شوروی مناطق شمالی ایران از جمله رشت (محل زندگی خاتون) و بندر پهلوی (بندر انزلی امروزی) را بمباران هوایی کرد. ناوگان شوروی نیز که دارای یک ناو بزرگ حامل هواپیماهای آب نشین میشد در 12 مایلی ساحل بندر پهلوی لنگر انداخت. در تبادل آتشی که صورت گرفت در 4 شهریور ناوسروان یدالله بایندر به شهادت رسید. (یک روز بعد از اینکه برادرش دریابان غلامعلی بایندر در درگیری با نیروهای انگلیسی در جنوب به شهادت رسید.) با تدابیر نیروی دریایی ایران از ورود ناوگان شوروی جلوگیری به عمل آمد اما نیروی زمینی شوروی از راه آستارا با تانک به سوی بندر پهلوی حرکت کرد. با اینکه بسیج عمومی آمادگی خود را برای کمک به ارتش اعلان کردند اما کمبودها و تصمیماتی که در ردههای بالا (شورای عالی نظام) اتخاذ گردید مانع از دفاعی همه جانبه شد. وسایل نقل و انتقال کم بود و لشکرها حتی برای یک هفته خوار و بار ذخیره نداشتند و روزانه از انبار غله، آرد دریافت میکردند. بنابراین نیروهای متفقین، تقریباً با مقاومتی روبرو نشدند. علاوه بر این، کفیل وزارت جنگ یعنی سرلشکر احمد نخجوان ۳۰ هزار سرباز را به دلیل نداشتن تجربه جنگی از پادگانهای ارتش شاهنشاهی ایران مرخص کرد که این باعث خشم رضاشاه شد. نخجوان (که شیرزاد او را یک خائن میداند) بابت این کار خود از رضاشاه کتک مفصلی خورد و به زندان افتاد. کار از کار گذشت و سرانجام دولت در ساعت 08:15 روز 6 شهریور فرمان ترک مخامصه را به نیروهای نظامی خود صادر کرد. رضاشاه در هفته آخر شهریور در مواجهه با حرکت قشون روس از قزوین به تهران، روزهای پر التهابی را سپری کرد و سرانجام در روز 25 شهریور استعفا داد و به تبعید رفت.
اسرای لهستانی
حمله آلمان به لهستان در تاریخ 9 شهریور سال 1318 (1 سپتامبر 1939) آغازگر بزرگترین جنگ تاریخ بشریت بود. در این سال بخشهایی از سرزمین لهستان همزمان مورد تجاوز آلمان و اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت و بیش از یک میلیون و پانصد هزار لهستانی به اردوگاههای سیبری منتقل شدند. پیمان عدم تجاوز بین هیتلر و استالین دوامی نداشت و آلمان در 1941 (1320) به شوروی اعلان جنگ کرد. روسها چارهای نداشتند جز اینکه آوارگان لهستانی را آزاد کنند تا به متفقین بپیوندند. در توافقی که توسط استالین و ژنرال سیکورسکی (فرمانده لهستانیها در مسکو) به امضا رسید، قرار شد عدهای از لهستانیهایی که در شوروی اقامت داشتند به ایران فرستاده شده و از آنجا به جبهههای مختلف متفقین در آفریقای جنوبی، هند، و شرق آسیا اعزام گردند. این تصمیم باعث شد بیش از 160 هزار لهستانی از اردوگا ههای سیبری وارد بندرانزلی و از آنجا به داخل ایران (خصوصاً تهران) سرازیر شوند. از همان بدو ورود به ایران، تعداد زیادی از مردان لهستانی به ارتش آزادی بخش لهستان پیوسته و ایران را به قصد نبرد با آلمان ترک کردند؛ اما جمع زیادی از غیرنظامیان در اردوگاههای ایران باقی ماندند. مقارن با ورود این پناهندگان، ایران با بحران کمبود خواروبار رو به رو بود و بهداشت عمومی وضعت مطلوبی نداشت. لهستانیها ناخواسته این بحرانها را تشدید میکردند. ازآنجاکه بندر انزلی نخستین توقفگاه آوارگان لهستانی بود، نخستین ارودگاه های آنها در این شهر برقرار شد و روزانه هزاران آواره لهستانی از شوروی وارد این اردوگاهها میشدند. رابطه مهاجران با ایرانیها خوب بود؛ چنانچه یک ایرانی باغی را برای اسکان کودکان لهستانی اهدا کرد و در مقابل لهستانیها هم در پیشامدهای ناگوار به کمک آسیب دیدگان ایرانی میشتافتند. کمک آنها به زلزله زدگان گرگان مؤید این مطلب است.
در سریال خاتون این همیاری در حد وسع به تصویر کشیده شده، اما به عمق فاجعه حتی نزدیک هم نمیشود. به نظر میرسد کارگردان سعی کرده با استعانت از پرتره و موسیقی، یک هولوکاست لهستانی را به تصویر بکشد که به دلایلی از انجام آن عاجز است. تصویر پناهندگان، مصنوعی جلوه میکند و پرداختن زیاد به صورتها، باعث غفلت از سیرتها شده و بنابراین دردی در مخاطب نمیجنباند.
کمبود آذوقه
به دنبال حمله متفقین در شهریور 1320، و فروپاشی حکومت رضاشاه، کمبود خواروبار و غله یکی از دشواریهای اصلی ایران بود. نیروهای متفقین مسبب کمبود ارزاق عمومی و صعود سرسام آور بهای کالاهای مصرفی از جمله نان شده بودند. به طوری که شاهدان گفتهاند آنها علاوه بر اینکه خود مصر ف کننده اصلی خواروبار از جمله نان بودند، محصول غله ایران را نیز به خارج صادر میکردند. نیروهای شوروی سهم بسزایی در تدوام بحران نان داشتند، زیرا آنها از حمل غله از مناطق تحت نفوذ خود به نواحی قحطی زده ممانعت میکردند. علاوه بر حضور نیروهای متفقین در ایران، عوامل دیگری چون عدم جمع آوری به موقع محصول به علت وجود ناامنی و غارتگری، قطع ارتباط منظم بین شهرها و روستاها و احتکار گندم توسط برخی مالکان در ایجاد این بحران تأثیر داشت. این بحران به قدری مشکل بود که برای تهیه کالایی مانند نان در تجمعاتی که در برابر نانواییها تشکیل میشد، درگیریهایی بین نانوایان و مردم به وجود میآمد.
سریال خاتون در نمایش این مصیبتها و به طور کلی رنج ناشی از جنگ، بیماری و قحطی ناتوان است و در انتقال حس تاریخی توفیقی نمییابد. تمرکز بر پیشبرد قصه و توجه کمتر به خود تاریخ، باعث امروزین شدن و زمان پریشی شده است. از طرفی شاید این نقص محصول روایتی باشد که حول طبقه فرادست میگردد. البته گاهی تلاش دارد فقر و فلاکت را به تصویر بکشد (زندگی زن دوم ارباب) اما این اشارات نیز مانند ورود لهستانیها، گیرا و زنده از آب در نیامده اند. ریزه کاری هایی نیز حول بحث طبقات یا اقشار در سریال وجود دارد که نمونه بارز آن ظهور رابین هودهاست که از غنی میدزدند و به فقیر میدهند اما این اشارات خیلی زودگذر است، حال آنکه چنین رویکردهایی خصوصاً در آن موقعیت جغرافیایی (شمال کشور) ریشهدار بوده و نزدیکترین مصداق آن جنبش جنگل است. در طول جنگ جهانی اول در شمال ایران (گیلان)، میرزاکوچک خان و جنبش جنگل این نقش را به خوبی ایفا میکردند و جا داشت بیشتر روی این مسئله کار شود.
خاستگاه رجبوف
زمانی که جنبش جنگل دچار انشقاق و دو دستگی شده بود، رهبری بخش چپگرای جنگل را احسان الله خان بر عهده داشت. کسی که برخلاف میرزا به شدت به بلشویکها باور داشت. پس از آنکه میرزا نامهای به لنین نوشت و اعلام کرد ملّت ایران حاضر نیست برنامه بلشویکها را قبول کند، احسان الله خان و خالو قربان به عنوان چپهای سوسیالیست غیر مذهبی، علیه میرزا کودتا کردند. بعد از روی کار آمدن رضاخان به عنوان سردار سپه، او به منظور برقراری ثبات در کشور به سرکوب جدایی طلبان و جنگلیها پرداخت و سرسپردگان لنین، به خاک شوروی گریختند. رجبوف یکی از همین فراریهاست که حالا بعد از گذشت 20 سال دوباره به ایران باز میگردد و در لباس اتحاد جماهیر شوروی، گذشته خود را کامل میکند.
منابع:
محسن بهشتی سرشت| محمدمحمدپور| غلامرضا یوسفی؛ تبعات اجتماعی اسکان مهاجران لهستانی در ایران، طی جنگ جهانی دوم برپایه اسناد.