تا حرف ها
دررقابت با هم نباشند
کلمات به رفاقت نمیرسند!
«پاپی»
اصولن برای این که به یک عمومیّت چند جانبه از حیثِ معنا و مفهوم دریک موضوع دست یابیم سعی ما برآن است تا ابتدا تعاریفی ازآن موضوع و کلمات آن موضوع را ارائه و تصویر نمائیم تا که مبحثِ ما به سمت و سیاقی چارچوب مند در حرکت باشد و خواننده بتواند به سهولت با موضوعِ مد نظر ارتباطِ معنایی خود را برقرار نماید . درتعریفِ رفاقت و رقابت می توان گفت : رفاقت به معنی دوستی است . دوست شدن و به تعبیری یکی شدن با کسی یا کسانی در همه ی ابعادِ زندگی را میتوان رفاقت نامید . درون مایه ی یک رفاقتِ سالم را معرفت و وجود شناختی و فرهنگِ صداقت تشکیل میدهند. یعنی دوعنصرِ مهم ِرفاقت معرفت و صداقت میباشند که این دو عنصر پایه ی این رفاقت را مستحکم میکنند. در رفاقت همه چیز معلوم و مشخص است و رُفقا بایستی به رفاقتِ خود پایبند باشند. رفاقت می تواند نوعی رفاقتِ اجتماعی باشد یا فرهنگی و هنری و یا می تواند نوعی رفاقتِ مالی و عاطفی و حتا عاشقانه باشد. هر رفاقتی درهر نوع و شمایلی خصائل و خصایصِ خاصِ خود را دارد و دو طرف بایستی به این خصایص التفات لازم و کارامدی داشته باشند.رفاقت به دونوع تقسیم می شود: یکی رفاقت سالم است . رفاقت سالم به رفاقتی گفته میشود که پایه های این رفاقت براساسِ صداقت و معرفت پایه ریزی شده اند. به بیانی، ساختمانِ این رفاقت از مواد و مصالح ِمعرفت و صداقت تشکیل می شوند. در رفاقت سالم دوسرسود و دو سر زیان را طرفین پذیرا هستند که همه چیز به طورِ مساوی تقسیم شده است و دیگر رفاقت ناسالم است . رفاقت ناسالم نوعی رفاقت پوشالی و سطحی است که پایه های آن سست و آسیب پذیرند. دررفاقت ناسالم در واقع نوعی رقابت ناسالم وجود دارد که این رقابت باعثِ جدایی همین رفاقت میشود. رفاقت در نوعِ سالم آن، بسیار مفیدِ فایده و کارساز است و درنوع ناسالمِ آن ، ما با پی آمدهایی ناگوار و پیامدهایی ناخوشایند و زیان آوربرخورد و تصادم داریم. دررفاقتِ ناسالم حقیقتی وجود ندارد ودراغلبِ موارد دروغ میدان داری میکند. مهم ترین عنصرِ رفاقت ِ ناسالم دروغ است و تقریبن در این نوع رفاقت ها چیزی به نامِ صداقت و راستگویی وجود ندارد بلکه اغلبِ افراد دو رو و یا منافق اند و به ظاهر خودشان را رفیق جلوه میدهنداما در باطن چنین چیزی وجود ندارد بلکه افراد به دنبالِ ضربه زدن به یکدیگرند. مبحثِ دیگر ، رقابتِ است . رقابت در همه ی ازمنه های تاریخ وجود داشته است . رقابت به معنی با هم مبارزه کردن است . این رقابت میتواند فیزیکی باشد و یا فکری و درهردو حالت فرد در تلاش است تا که از دیگران سبقت بگیرد و به نقطه ی پایانِ پیروزی برسد. رقابت فی مابین موجودات زنده درمحیطی مشترک که همزیستی مشترک و متشابه دارند رُخ می دهد. رقابت میتواند اجتماعی یا سیاسی باشد و یا می تواند هنری و ادبی و غیره باشد. رقابت به معنی مسابقه دادن هم، هست .یعنی هم آوری بین دو یا چند ارگانیسم به مانند حیوان، فرد، گروه اقتصادی یا گروه های اجتماعی و .. برای به دست آوردنِ قلمرو ، جایگاه ، منابع ، جفت، حیثیت ، شهرت، جوایز وجایگاه را میتوان رقابت نامید. برای این که با هم رقابت کنیم پرسش این است که برای چه چیزی و یا چه هدفی با هم رقابت کنیم؟ مثلن کسی برای به دست آوردن شهرت سیاسی رقابت میکند و آن دیگر برای جایگاه اجتماعی رقابت میکند و آن دیگر برای رسیدنِ به جایگاه اقتصادی و مالی درجامعه به رقابت می پردازد. رقابت میتواند دریک قلمرو و داخلی باشد و یا فراتر ازیک قلمرو و خارجی باشد. اغلبِ کشورها برای رسیدنِ به اهدافِ اجتماعی و سیاسی و حتا منافع طبیعی و تاریخی خود با یکدیگر رقابت میکنند.رقابت به دو نوع تفسیم می شود.نخست رقابت سالم است و دویگر، رقابت ناسالم . رقابت سالم به رقابتی گفته می شود که درون مایه ی آن آکنده از صداقت و سلامتی است و فردِ رقیب برای انسانیّت و رشد و توسعه ی انسانی رقابت میکند. یعنی به دنبال نیل به رقابتی همه شمول است که این همه شمولی شاملِ هرکسی درهر کجای جهان می شود. بنابراین رقابت سالم مرز نمی شناسد و به دنبالِ ایجادِ دمکراسی درسطح جهان است. مثلن یک کشتی گیر وقتی مدال المپیک را کسب می کند درواقع این مدال را به همه ی مردم جهان هدیه میکند و هدف و جامعه ی هدفِ آن خدمتِ به کشتی جهان است نه خدمتِ به خویش و کشتی موطن خویش. نوع دیگر از رقابت ، رقابت ناسالم است . رقابت ناسالم نوعی رقابت کاذب و ناکارآمد است که درجامعه ی امروز به طرزِ فاحشی متداول شده است . رقابت ، ناسالم به معنی آن است که فرد میخواهد خودش را به دیگران نشان دهد و هدفِ اصلی آن خدمت ِبه انسانیّت نیست. درجوامع امروز رقابت ناسالم جایگاه و پایگاه بسامدی را به خود اختصاص داده است . رقابت ناسالم از صبغه ای ناسالم و ناگوار بهره مند شده است . دراین گونه رقابت ها هدفِ اصلی تخریب یکدیگر است و اصولِ خاصی را دراین نوع رقابت مبنی بر رشد و توسعه ی انسانی مشاهده نمی کنید. مثلن طرف بدونِ این که رقیب فرد مقابل باشد با آن رقابت میکند . به عنوان مثالِ رقابتِ درتحصیل و یا مسائل ِ اجتماعی از عمده رقابت هایی است که در جامعه ی ما به چشم میخورد. رقابت زمانی درجامعه معنا پیدا میکند که دو طرفِ رقیب دریک میدان تاخت و تاز میکنند. مثلن هردو دررشته ی جامعه شناسی به رقابت میپردازند و یا هردو فوتبالیست و کشتی گیرند. رقابت بایستی کاملن منطقی و معقول باشد به این معنا که مثلن یک دکترِ قلب نباید با یک دکتر چشم رقابت کند و یا یک کشتی گیر آزاد نبایستی با یک کشتی گیر فرنگی رقابت کند که این نوع رقابت ها و مقایسه ها کاملن غلط است . رقابت یعنی هم آوری با کسانی که هم نوع و هم رشته ی شما هستندو حاصلِ آن نیز نوعی هم آوری مشترک است مثلن دریک رقابت به مانند کشتی هرکدام ازاین کشتی گیرها پیروز شوند در واقع به نفع جامعه ی کشتی میباشد و حتا فردِ شکست خورده هم در این پیروزی کاملن نقش و جایگاهی دارد. بنابراین با توجه به این مقدمه چینی درارتباطِ با مقوله ی رفاقت و رقابت و پرداختن به شاخک های آن به این مهم میتوان دست یافت که مقوله ی رفاقت و رقابت دو مقوله ی اجتماعی اند که در بطن جامعه تأثیر به سزایی دارند. بدین حال ارتباطِ این دو کلمه خود نوعی رفاقت در رقابت را درطولِ تاریخ ایجاد کرده است . حال اگر کلمات را دوست دیرینه ی انسان ها بدانیم به این نتیجه میتوان رسید که بدونِ تردید رفاقت و رقابت بین کلمات هم به مانند افراد وجود دارد ودرهر متنی کلمات نوعی رفاقت و رقابت را به نمایش میگذارند . رفاقت و رقابت درنثر و شعر امری کاملن مشهود و مبرهن است به طوری که اگر رقابتی درنوشتن نباشد و یا رفاقتی در سُرودن نباشد در واقع هنری خلق نمیشود. بنابراین پنج پرسش طراحی شده ذیل از جمله پرسش هایی محسوب میشوند که درابعادی به موضوع بحث ما پاسخی درخورتوجه و تأمل را خواهند داد که در پی این پرسش ها را به دایره ی تحلیل خواهیم بُرد و آن ها را بررسی و وارسی اصولی خواهیم کرد تا که به یک خروجی مطلوب دست یابیم.
1-راستی کلمات چه رابطه ای با هم دارند؟رابطه به معنی ارتباط وبرقراری گفت وگوست که این ارتباط بستگی به نوع زبان و فرهنگ و البته مطالباتی دارد که افراد از یکدیگر طلب میکنند.ارتباط اگر دوطرفه باشد و هردو طرف پایه ی گفتگو باشند آن ارتباطِ میتواند کارآمد باشد. گفتگو میتواندبه صورت مونولوگ ( خود پرسی) باشد و یا دیالوگ ( همه پرسی) که در هر دو شرایط فرد برای برقراری ارتباط از کلماتی به عنوان ابزار استفاده میکند. کلمات از چند حرف تشکیل میشوند و از چند کلمه نیز یک جمله یا سطر بوجود میآید و از مجموع چند سطر یا جمله صفحه ایجاد میشود و از مجموع چند صفحه کتابی به وجود میآید که این کتاب میتواند حاوی معنی و محتوایی قابل تأمل باشد. کلمات ابزار شاعر درشعر هستند که شاعر به وسیله ی این کلمات دست به آفرینش شعر میزند. هر شاعری براساس بافت فکری و ساختِ زمانی خویش که دریک بستر معین تعریف میشود شعر میگوید. دررفتارشناسی کلمات می توان به این مهم دست یافت که کلمات درشعر تابع زمان و فرهنگ شاعر درجوش و خروش و حرکت می باشند . هر کلمه ای دارای زبان و فرهنگی مشخص است و شاعر درگزینش کلمات خود درشعر بر اساس نوعِ ارتباطی که با کلمات درسیر زمان و مکان خویش برقرار نموده است این کلمات را درشعر لحاظ میکند. بنابراین میتوان گفت کلمات رابطه ای دیرینه و عاطفی با یکدیگر دارند و البته بستگی به طرزِ فکر و تصور و عقیده شاعر دارد که از چه نوع کلماتی درشعر استفاده نماید تا که این ارتباطات صمیمی تر و پرمعنا و مفهوم تر جلوه نماید. نوع ارتباطِ کلمات را شاعر تعیین میکند و دربرخی مواقع نیز وقتی شعرِ فی البداهه باشد شاعر درتعیین کلمات دخل و تصرف ِکمتری دارد. در شعر ارتجال انتخاب بیشتر است زیرا که عقل و تفکر شاعر در شعر تأثیر به سزایی دارد اما درشعر فی البداهه که به شاعر تزریق میشود شاعر آنچنان اختیار و انتخابی را از خود نمی تواند به منصه ی ظهور برساند . ارتباطِ کلمات درشعر بستگی به چینش و بینش شاعر هم دارد . نوع چیدمان کلمات در یک مصرع یا بیت به بینش شاعر وابسته و همبسته است که در این مصرع یا بیت چه کلماتی میتوانند با یکدیگر ارتباط معنایی و حتا اجتماعی و عرفانی برقراری نمایند . شعرِ حاوی یک ساختار و یک معنی و محتواست که ساختار شعر را میتوان همان «ظرف» نامید و محتوای شعر همان « مظروف» است.به نظر میرسد که هر اندازه که شاعر ازکلماتی هم سنخ و هم جنس استفاده نماید به همان مقدار ارتباط ِ کلمات تشدید میشود. شدتِ ارتباط ِکلمات بستگی به شدت ِچینش و بینش شاعر دارد. شعر به مانند یک ساختمان است و شاعر به عنوان معمار یا بنّای آن محسوب میشود . بنابراین به همان اندازه ای که مواد و مصالح ساختمان شعر کارآمد باشد درواقع به همان مقدار نیز شعر کاربرد و کارگشا میتواند جلوه نماید. دراغلبِ صناعاتِ ادبی رابطه ی کلمات مشهود است . مثلن شاعر وقتی از تضاد یا پارادوکس ِدرشعر استفاده میکند در واقع ارتباطِ کلمات درشعر به عینه قابل مشاهده است و یا وقتی از صنعتِ(بدیع و بیان)مراعات نظیر یا جناس در انواع مختلفی که دارد بهره مند میشود ارتباطِ کلمات ، خود را به مراتب بشتر در شعر نشان میدهند. شاعر درشعر بایستی به موسیقی درونی و موسیقی بیرونی و کناری شعر توجه لازم داشته باشد و از طرفی معنی و محتوا نیز در شعر بسیار مهم است . معنی و محتوا از این رو که در شکل گیری ارتباطِ کلمات تأثیر به سزایی دارند . شعر را شاعر خلق میکند و گزینش کلمات درشعر به دست شاعر است . بنابراین شاعر ابتدا بایستی ظرفِ شعر را خلق نماید و من بعد به دنبالِ ایجادِ مظروفِ شعر باشد . ظرفِ شعر باعثِ ارتباطِ کلمات با یکدیگر می شود و مظروفِ شعر به شعر معنی و محتوای قابلِ توجهی را می بخشد. شاعر دربطنِ محتوای شعر میتواند به معانی متعدد و متفاوتی دست یابد. در محتوای یک شعر بایستی کاربست هایی از قبیلِ: تصور، اندیشه، فکر ، عقیده، احساس، عاطفه، تخیل، مقصود، طرزِ فکر، خبر و نظر وجود داشته باشد تاکه مخاطب بتواند براساسِ این پارامترها شعرِ شاعر را فهم و درک نماید. مثلن: با خواندنِ شعرِ شاعر بتواند به مقصودِ نهایی شاعر یا طرزِ فکر و یا تصور و نظرِ وی در همان شعر دست یابد. اگر کلمات درشعر به خوبی لحاظ گردند درواقع شعر میتواند به سهولت معنی و محتوای خود را به مخاطب تزریق و انتقال دهد. درشعر علاوه برمعنی و محتوا میتوان به معنی اصلی و معنی ضمنی شعر توجه و التفات داشت زیرا که ممکن است شعر علاوه بر معنی اصلی خود از معانی دیگری هم برخوردار باشد. یعنی شاعر از صنعتِ استعاره یا کنایه و یا ایهام درشعر بهره برداری نموده که این مهم شعرِ شاعر را از حیثِ ارتباط به مرتبتی قابلِ تأمل رسانده است. از جانبی دیگر نوعِ لحن و زبان شاعر است . برای ارتباطِ هر چه بیشتر کلمات درشعر درجهتِ انتقال ِپیامی سازنده به جامعه شاعر نیازِ به یک لحن کارآمد و زبان قابلِ توجه دارد که براساسِ این دو بتواند ارتباطِ کلمات را با یکدیگر برقرار نماید. در یک متن دو نوع ارتباط را کلمات با یکدیگر برقرار میکنند.: نخست ارتباطِ ظاهری است . کلمات به مانند انسان ها ازمعنا و رفتارهایی قابل توجه بهره مند شده اند و دریک کتاب هرکدام رسالتی را بر عهده گرفته اند . بنابراین کلمات در یک کتاب شعر یا نثر به سه دسته تقسیم می شوند: نخست کلماتی که «همزبان»هستند. دوم کلماتی که «همدل» میباشند و سوم: کلماتی که خود را در یک متن «بی طرف» نشان می دهنداما به طورِ ناخودآگاه ارتباطِ خویش را با سایرکلمات برقرار میکنند. درروانشناختی یک متن چه این متن شعر باشد و چه نثر و یا سایر ژانرهای ادبی در واقع کلمات تعیین کننده ی ساختار و محتوای آن متن میباشند. متن یک حالتِ فرامتن دارد و یک حالتِ فرو متن. وقتی کلمات ازآن معنی اصلی خود خارج میشوند وگام در معانی دیگر از جنس معرفت و وجود شناختی میگذارند درواقع این کلمات از لحاظِ معنا و مفهوم تبدیل شده اند و به اصطلاح به یک چند جانبگی درمعنا دست یافته اند. از خود به فراخود رسیدن کلمات را میتوان فرامتن نامید . متن وقتی از خود به فراتر از خود سفر میکند و به یافته ها و دریافته هایی قابل تأمل میرسد این متن به اوجِ معنا و مفهوم رسیده است . نکته ی دیگر فرومتن است . فرو متن به معنی کاهش یا افتِ متن از حیثِ معنی و محتواست. شعرِ فرومتن شعری است که جوهره و سرشت آن تضعیف شده و به آن کارآمدگی و کاربرد ِاساسی خود دست نیافته است. شعر فرومتن شعری جامعه پذیر نیست و تقریبن زبان آن قادر به ارتباط با جامعه درآن معنی واقعی نمیباشد.
2-آیا کلمات تعیین کننده ی تفکر و اندیشه ی ما در یک متن محسوب می شوند؟ کلمات نه تنها تعیین کننده تفکر و اندیشه ی ما در یک متن به شمار میروند بلکه تعیین کننده ی زبان ما در یک شعر به شمار میآیند. شعر بدون زبان و زبان بدونِ شعر بی معناست . شعر به مانند یک انسان دارای زبان می باشد و این زبان بایستی بتواند درابعادِ مختلف خودش را دربطن جامعه و طبیعت نشان دهد. زبان به شعر شخصیّت و جایگاه و پایگاه مردمی میدهد به شرطی که این زبان بتواند با مردم ارتباط برقرار نماید. نوع زبان شاعر باید ازجنسِ زبانِ مردم باشد . یعنی شاعر باید کلمات را ازدرختِ جامعه بچیند و با طرزِ فکر و عقیده ای مناسب ، این کلمات را درشعرش چینش و بینش کند . متن بدونِ کلمات خالی از هر اندیشه و تفکری است و کلمات هم بدونِ متن بی هویت و نسل اند. در هر کلمه ای میتوان به یک تفکر یا اندیشه ای دست یافت . بدونِ تردید یک کلمه نمیتواند ناجی جامعه باشد حتا اگر این کلمه آکنده از تجارب اجتماعی هم باشد باز به تنهایی قادر به پاسخگویی به جامعه و طبیعت نیست. مثلن: شوپنهاور از کلمه ی «اراده» به عنوانِ یک پایه ی اساسی وکهن الگو مُستفاد میشود که همه چیز را میتوان از این کلمه دریافت نمود و یا کلماتی دیگر تحتِ تأثیر این کلمه زیست میکنند. اگر چه هرکلمه ای دنیایی است آکنده از مفاهیم و مصادیق متعدد اما این به منزله ی آن نیست که این کلمه رهبر ِهمه ی کلمات ِجهان است . همه شمولی درکلمات بسیار مهم است و تک شمولی تفکری سست و ب ی منزلت و قرب محسوب میشود. پس کلمات به تنهایی تعیین کننده ی تفکر و اندیشه ی ما در یک متن محسوب نمیشوند بلکه دردمکراسی فی مابین کلمات است که متن به جایگاه اصلی خود از حیثِ فرم و محتوا دست مییابد. با متن شناسی کلمات میتوان به این نتیجه رسید که هر کلمه ای دارای تجاربی است که از مجموع این تجارب معنا و محتوا در متن شکل میگیرد . از جایی دیگر ، میتوان گفت برخی از کلمات از تجاربی متفاوت تر بهره مند شده اند که باز تجارب این کلمات نیز، به همه شمولی کلمات بستگی دارد. کلمات یک تن و تنهایی دارند که با ارتباطِ با تن های دیگر از این تنهایی به رهایی میرسند. اندیشه و تفکر ما را همان چیزهایی تعیین میکند که در خود ِ ما و محیطِ پیرامونِ ما وجود دارد. تفکر و اندیشه ی ما ابژه ( عینی) است و سوبژه ( ذهنی) بودنِ اندیشه نیز درواقع ارتباطی عمیق با عینیّت ِما دارد. اندیشنده بدونِ عینیّات قادر به اندیشیدن نیست ومتفکرکسی است که برای نیل به مقوله ی « مُفکر» ازدنیایی عینی و ذهنی بهره مند میشود. یک متن را تفکر و اندیشه شکل میدهد و خمیر مایه ی این متن نیز کلمات هستند.
کلمات وقتی دریک متن تعیین کننده محسوب میشوند که ازآن معنی اصلی خود پرتاب می شوند به دنیایی دیگر که آن دنیا با معانی جدیدتری متنِ ما را بازآفرینی میکند. متن با درون بینی ذاتِ شهود ِکلمات ساخته میشود نه با برون نگری شهودی کلمات . متن آن چیزی نیست که با کلمات نوشته میشود بلکه نوعی اندیشه ی بکر است که در بطنِ کلمات متولد میشود. تولدی است بی صدا که دردرون بینی ذاتِ شهودی کلمات وجود دارد و شاعر یا نویسنده کاشفِ این تولد است . کلمات دو نوع تولد دارند. یکی تولدی با صداست که کاملن این تولد قابلِ فهم و درک است و دو دیگر، تولدی بی صداست که این تولد از طریقِ عقل و چشم سرقابلِ دیدن نیست بلکه نیازِ به درون بینی و چشم بینا و شنوا و گویا دارد.
3-چگونه میتوان به این مهم دست یافت که کلمات در یک متن درحالِ دیالوگ و مونولوگ اند؟ شعر هنری با کلام و کلامیّت است . زبانِ شعر «کلام» است . کلام به معنی این که کلمات در یک شعر از خود «کلامیّت» را به تصویر میکشند. شعریّت درشعر با کلامیّت درمتن به وجود میآید. اگر متنی کلامیّت نداشته باشد در واقع هنری به وجود نیامده است. من کلمات را به انسان هایی تشبیه میکنم که مدام درحالِ همه پرسی و خود پرسی هستند. یعنی با یکدیگر درگفتِگو و تعامل درجهتِ نیلِ به تعادلی کارآمد هستند. اصولن کلمات بدونِ دیالوگ و مونولوگ قادر به تصویر سازی درهمه ی ابعاد یا ابعادی نیستند. شما وقتی میگوئید :
« زندگی یک اندوه بد است/ اما تو خوب باش. » شاعردراین قطعه ی ادبی کلماتی را در کنار هم میچیند که این کلمات بتوانند با هم تعامل داشته باشند. شاعر نوعی زندگی را تجربه کرده که آکنده از اندوه و غم بد می باشد و چه بسا افراد دیگری را هم به مانند خویش دراین دایره ای این گونه لمس کرده است که زندگیشان آکنده از اندوه است اما در گفتِگو با مخاطب ِخویش خوبی را به جای بدی تجویز میکند. یعنی تعاملی سازنده را با دیگری برقرار میکند تا که فرد به سمت خوبی هدایت شود نه بدی. کلمات زبان را میآفرینند و زبان هم انسانیّت راتصویر میکند. کارِ شاعردرشعر برقرار کردن تعامل فی مابینِ کلمات است که این تعامل درابعاد و اشکالِ متعددی صورت میپذیرد . اغلب اشعار شُعرا از دو عنصرِ دیالوگ و مونولوگ بهره مند شده اند.شاعر بدونِ گفتِگوی کلمات به شعر نمیرسد. شعر با دیالوگ های چند جانبه صورت میگیرد. ابزار شاعر برای دیالوگ و مونولوگ کلمات هستند و هرکلمه ای دارای زبان و فرهنگی معین و مشخص است . مثلن وقتی شاعر میگوید:
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود
این بیت از کلماتی تشکیل شده که با هم در تعامل هستند.. درشعرکلاسیک چینش و بینش با توجه به محدودیت محتوا و بستر شعر، بسیار مهم است .. یعنی آزادی درشعر کلاسیک نسبتِ به شعر نو کمتراست و شاعر بایستی درشعرخود از این دو مؤلفه ( چینش و بینش) بهره ی بیشتری را ببرد. شاعر کاملن دیالوگ خود رابا منِ فردی خویش آغاز میکند یعنی تجارب فردی خود را درمصرع نخست چنین عنوان میکند که من آتش گرفته ام پس شما هم این آتش گرفتن را تجربه کنید وگرنه احساس سوختن به معنی آتش گرفتن نیست. از این رو که به عمل کار برآید به سخندانی نیست . بسیار فرق است بین کسی که در درون آتش ِزندگی و یا آتش عشق و ... در حینِ سوختن است با کسی که احساس سوختن میکند . احساسی سوختن با سوختنِ بسیار متفاوت است . شاعردراین شعر کاملن رویکردی عینی دارد نه ذهنی و اعتقاد دارد کلمات باید با گفتگو با یکدیگر به یک خروجی لازم دست یابند. درشعر اگرگفتگو نباشد درواقع معنا و مفهومی را نمیتوان ازآن شعر استخراج کرد. شعر زبانِ حالِ طبیعت و مردم است و جامعه نیز کلافی عمیق با اجتماع و طبیعت خورده است . هرشعری مصداقِ بارزی از زندگی طیف یا گروهی ار مردم میباشد و به همین خاطر است که زبانِ شعر زبانِ حال ِمردم خطاب میشود و یا در بیتِ ذیل میخوانیم:
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
سعدی یک مونولوگ یا خودپرسی را درشعر لحاظ میکند وکاملن مقصود و نظرش درونی است زیرا که به خودش میگوید ای سعدی شما هر اندازه هم که صلح جو و مصالح گو باشید و به دلخواه مردم سخن و شعر بگوئید باز کافی نیست بلکه باید این تئوری ها به عمل تبدیل شود و به اصطلاح بایستی مردِ عمل باشید. سخندانی در این جا به معنی تئوریسین و صاحب سخن و نظر بودن است و سعدی اعتقاد دارد نظر بایستی در قالبِ عمل قرار گیرد و درآنجا خودش را نشان دهد و هر نظری که عملی نشود نظر نیست. این مونولوگ در واقع نوعی مونولوگ اجتماعی و تعلیمی است که سعدی در بینکلمات درجهتِ نیلِ به یک تصور و عقیده لحاظ کرده است . بنابراین کلمات دریک متن ( شعر ، نثر و ...) مدام درحالِ گفتگو می باشند و هیچ شعری بدونِ گفتگوی کلمات به آن کلامیّت خود در جهتِ تصویری شاعرانه نخواهد رسید. متن بدونِ کلمات بی معناست و کلمات هم بدونِ کلامیّت قادر به تصویر کردن هیچ معنا و مفهومی برای جامعه نیستند. به تعبیری میتوان چنین برداشت نمود که دو عنصر دیالوگ و مونولوگ در یک متن از طریقِ زبان کلمات شکل میگیرد و دراشکالی متعدد خود را به بایش و نمایش میگذارند.اگر کلمات را از زبان بگیریم درواقع معنا و مفهوم زبان را ساقط کرده ایم. بین فکر میکنم با فکر نمی کنم تفاوت عمده ای وجود دارد . کسی که فکر میکند به چیزهایاکسانی فکر میکند که آکنده از معنا و مفهوم اند و کسی که فکر نمیکند در واقع وجود درونی و بیرونی ندارد. ارزش وجودِ شعر،کلمات هستند و این کلمات با دیالوگ و مونولوگ های متعدد در صددند تا که موجودیت شعر را به وجود آورند.
-آیا در بین کلمات رقابت و رفاقتی وجود دارد و اگر این چنین است این رقابت و رفاقت چگونه به وجود می آیدو چه هدف و جامعه هدفی را در جامعه دنبال می کند؟ بی شک در بین کلمات رقابت و رفاقتی وجود دارد و این رقابت و رفاقت کلمات چه درنثر و چه درشعر به عینه مشاهده میشود. با بررسی اشعارِ شاعران درازمنه های مختلفِ تاریخ به این مهم میتوان دست یافت که رقابت و رفاقت دربین کلمات امری لازم و شاید درابعادی اختیاری و اجباری بوده است . به دوبیتی ذیل از دکتر شفیعی کدکنی توجه کنید:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه لحظه خوابش آشفته است
شاعر در این دو بیتی حرمت واژه ها را براساسِ جبری که در زمانِ سُرودنِ شعر وجود دارد رعایت نمیکند زیرا که نوعی رقابت را در بین کلمات ایجاد میکند تا که بتواند با این رقابت منظور و مقصودِ خود را به جامعه منتقل نماید. گزینش واژِ گانی چون: مرداب، دشت، شب، دریا ، طوفان ، خواب و آشفته درشعرخود عاملی است که معنی شعر را تضاد گون جلوه مینماید اما این واژِ گان را شاعر به طوری درشعر چینش میکند که مخاطب گمان میبرد شعر به مقصود اصلی و نهایی خود رسیده است. شاعر مرداب را به دوره ی پهلوی تشبیه میکند و از دریا به عنوتنِ نمادی از بیداری همیشگی( انقلاب اسلامی) یاد میکند. این عدمِ حرمت واژِگان در شعرکه مرداب نمادی از بدی و ایستایی است و دریا نمادی از مقاومت دربرابر طوفان ها و باد و بوران ها می باشد درواقع نوعی ایجادِ رفاقت در بین کلمات نیست بلکه نوعی رقابت سالم است که تنها سلامتِ آن نیز انتقال وتصویر ِ، معنایی جذاب به مخاطب می باشد نه ایجاد ِ تعبیر و تفسیری جامع الاطراف و دمکراتیک برای کلمات درهر شرایط و زمانی. گرچه شاعر دست به خلاقیتِ آشتی تضادها دربین کلمات میزند اما این آشتی نوعی آشتی رفاقت گون نیست بلکه رقابت محور و دیکتاتور مآبانه خطاب می شود. رقابت و رفاقت در بین کلمات از جانبِ شاعر و جامعه ی فرآرو ایجاد میشود . شعر اگر یک وجود اجتماعی باشد درواقع شاعر بانی ایجادِ این وجود در قالبی هنرمندانه محسوب میشود. گرچه کلمات مرداب و دریا از یک جنس می باشند و هردو از بن مایه ی ذرات آب تشکیل میشوند اما هر کدام درهستی و جامعه کاربردی دارند که آن دیگری نمیتواند به جای این یکی ایفای نقش نماید. کلمات به جای خود نکو و بایسته اند و شایستگی خود را در همان جایگاه ِ خویش به تصویر میکشند. مثلن: سهراب سپهری میگوید:« اگر کرم نبود دنیا یک چیزی را کم داشت.» این نگاه به کلمات نوعی نگاهِ رفاقت گون است که در واقع شاعر به دنبالِ ایجادِ فرهنگِ دمکراسی دربین کلمات می باشد. دنیا آکنده از واژِگانِ بسامدی است و کِرم هم یک موجود است که به نوبه ی خود و درجایگاهِ خودش به جهان ِمعنا کمک میکند. بنابراین نمیتوان گفت بدونِ کِرم جهان مطلق است بلکه نبودِ یک نشانه ی طبیعی و یا اجتماعی درجهان به منزله ی نُقصانِ جهانِ هستی به شمار می رود. مثلن: در قطعه ی ادبی ذیل از این قلم در جواب به دوبیتی شفیعی کدکنی توجه کنید:
باور ندارم
زشتی مرداب را
که ماه
در آینه اش زیباست!
اگر چه هر کلمه ای شاملِ حسرت و شادی است اما این حسرت و یا غم و ناتوانی نسبتِ به آن کلمه مطلق نیست. شما نمیتوانید مرداب را زشتِ مطلق و یا زیبای مطلق فرض کنید و مطلق بودن زمانی شکل میگیرد که همه ی کلمات جهان دست به دستِ یکدیگر میدهند تا که دنیایی زیبا ساخته شود که این مهم نیز خارج از قوه ی تعقل و ادراک می باشد. مرداب میتواند آینه ی روشنایی و زیبایی هم باشد و در عالمِ ذهن و مجاز ، ماه به آن زیبایی درچهره ی مرداب زیباتر هم جلوه مینماید. نوعِ رویکردها به کلمات میتواند جامع الاطراف باشد و اگر چه دترمینیسم اجتماعی و سیاسی خود عاملی است که شاعر را دردام میاندازد اما تحتِ هر شرایطی شاعر بایستی به فرهنگِ دمکراسی در شعر توجه بایسته و شایسته ای داشته باشد. بدونِ تردید رفاقت و رقابت در بین کلمات وجود دارد و این رفاقت و رقابت میتواند سالم باشد و یا حالتی ناسالم را از خود به نمایش بگذارد. رابطه ی شاعر ، جامعه و کلمات یک رابطه ی چند سویه است و البته درچند، گویه ی متفاوت هم خود را به بایش و سُرایش میگذارد. برخی از شُعرا با کلماتی رفیق اند و با کلماتی دیگر، نا رفیق و یا به اصطلاح رقابت دارند و همیشه سعی میکنند به آن کلمات حمله کنند. مثلن: باد چون نمادی از ویرانی و یا ظلم و زورتعریف شده است شاعر با این کلمه دررقابت است و یاآبسکون (مرداب) را نمادی از سکون و سکوت میداند زیرا که شاعر، درجامعه خودش نیزدچارِسکوت و سکون شده است . یا به عنوان مثال: در شعر شاعران، فصل پاییز یا زمستان نمادی از خزان و سیاهی تلقی میشود یا کلمه ی زشت و غم و اندوه یا شکست از عمده کلماتی است که ممکن است در شعر یک شاعر نمادی نمادین داشته باشند اما درشعر شاعری دیگر محلی از اعراب نباشند. شعر درمانی، نوعی درمانِ روح و روان و رفتارهای انسان ها اطلاق میشود که انسان ها را به سمتِ آرامش و یا بی قراری سوق میدهد. چه بسا یک شعر آدم را سرحال و سرخوش و قبراق میکند و شعری دیگر، به روح و روان آدم ضربه میزند . انسان ها تابع تجارب خویش و تجارب جامعه اند و هر آنچه که در بطن جامعه و طبیعت تجربه کرده اند به عنوان اتوپیای آن نیز، ایفای نقش میکند. هر شاعری یک اتوپیا ( آرمان) دارد که این آرمان گرایی در شعر آن به خوبی لحاظ میشود. شما شعرِ اخوانِ ثالث را وقتی مطالعه میکنید کاملن مصداقی از اتوپیای تاریخی-باستانی است و شاعر به شدت تحتِ تأثیر و رهبری کلماتی قرار میگیرد که درسیر زمان ، زندگی اجتماعی و هنری او را رقم زده اند. درشعر هرشاعری میتوان یک هدفِ و یک جامعه ی هدف را مشخص نمود. هدفِ شاعر براساسِ دانش و بینش و نوع مطالعات آن و به تعبیری پایه ی فکری و اندیشه ای او تعریف میشود و با تعریف هدف است که شاعر به جامعه ی هدفِ خود دست مییابد. هر شاعری هدفی با جامعه ی هدفی دارد.هدف وقتی تعیین میشود درواقع جامعه ی هدف تعیین شده است . شُعرا یا درهدف و جامعه ی هدف خود مشترک اند و یا رویکردی متفاوت دارند. ممکن است درشعر یک شاعر هدفی تئوکراتیک باشد اما در شعر ِشاعر دیگر با نوعی لیبرتی ( رهایی) تصادم داشته باشیم. شعر با ذهن و حافظه ی مردم ارتباط میگیرد و این ذهن و حافظه ی مردم است که شعر شاعر را هدف مند میکند. جامعه ای که شاعر او را هدف قرار میدهد آن نوع جامعه ای است که با فکر و اندیشه ی همین شاعر،در همه ی ابعاد اجتماعی- سیاسی و فرهنگی- هنری سر سازگاری و رفاقت دارد. شعرِ همزبان شعری است که زبان خود را از جامعه دریافت میکند و شعرِ همدل نیز شعری است که همدلی خود را به طورِ کامل از درونِ جامعه دریافت کرده است . رفاقت ِکلمات زمانی درشعر تشکیل میگیرد که این کلمات رفیق ِ دیرینه ی یکدیگرند و رقابت درکلمات زمانی حاصل میشود که کلمات در سیر زمان و دیرِ مکان درتخاصم و نزاع با هم بوده اند و به دنبالِ قصاص از یکدیگرند . کلمات نیز جامعه ی هدفی دارند که این جامعه ی هدف را شاعر تعیین می کند. شاعر با کلمه با شاعرِ بدون کلمه درتفاوت عمده است . شاعر بدونِ کلمه شاعری است که فرا کلمه است یعنی معانی دیگری را دربطنِ کلمات خلق میکند و شاعر با کلمه شاعری است که وابستگی خاصی به یکسری کلمات دارد و در واقع همان معانی پیوسته و مکرر آن کلمات را در شعر بیان میدارد. بنابراین هرکدام از این دو ، در بطنِ جامعه هدفی را با شاخصه ها و شاکله هایی متفاوت طی میکنند.
5- اصولن خودِ کلمه یا کلمات چگوه متولد می شوند و حالتِ آلترناتیو ( جانشینی) و هم نشینی این کلمات چگونه حالتی است و به چه سمت و سیاقی در جامعه هدایت می شوند؟تولدِ کلمات در جامعه یک بحث است و تولدِ کلمات درشعر هم بحثِ دیگری است . جامعه با کلمات ساخته میشود . بانی و مبانی این کلمات هم انسانِ مُفکر است . بدونِ تعارف کلمه ِآب یا خورشید را انسان مُفکر خلق کرده است . بانی کامپیوتر و یا موبایل و اغلبِ دستگاهای دیجیتالی با همه ی کارکردهایشان ازآنِ انسانِ روشنگر و روشنفکر است . خودِ ادبیات و شعر را در همه ی ژانرها انسانِ اندیشنده خلق نموده و اوست که این مهم را از مسیر پروژه ها به سمت پروسه ها رهنمود کرده است . کلمات یک چه گفتن و یک چگونه گفتن دارند . چه گفتنِ کلمات را شاعر تعیین میکند . مثلن: شاعر تعیین کننده ی نام و معنی و محتوای شعر است . اگر چه ممکن است که شاعری چیزی را بگوید اما دردلِ همین چیز، چیزهای دیگری هم کشف و تصویر شود و چگونه گفتن ِکلمات را نه تنها شاعر بلکه خودِ کلمات نیز تعیین میکنند . کلمات به نوبه ی خود قدرت تبدیل معنایی دارند و چه بسا در یک شعر و یا نثر معانی مختلفی را به تصویر بیاورند. شما در یک شعر بادو رویکرد تصادم دارید یکی چه بگویم هاست و آن دیگر ، چگونه گفتنِ این چه گویم هاست؟ مثلن: وقتی میخواهید یک شعر اجتماعی یا سیاسی بگوئیددرواقع چه گفتن آن با چگونه گفتنِ آن در زهنِ شما خطور و تداعی می شود. زیباشناختی شعر درچگونه گفتنِ شعر توسطِ شاعر مشخص میشود و چه گفتن میتواند لباسِ ظاهری شعر باشد. نکته ی دیگر بحثِ آلترناتیو ( جانشینی ) و هم نشینی کلمات است . من جانشینیکلمات را درشعر نوعی تیدیل میدانم که کلمات فی نفسه از این خصائل و خصایص بهره مند شده اند. درشعر صنعت استعاره و ایهام و حتا کنایه و تشبیه از محور جانشینی بهره مند شده اند. چه بسا یک کلمه درشعر علاوه برمعنی خود، معانی دیگری را هم به تصویر میکشد. کلمات به جای هم مینشینند و در شعر ایفای نقش میکنند. به مانند مثالِ ذیل:
جنگل را گرگ ها دریده اند
و پرندگان
در ماتم درختان کلاغ پوشند.
دراین شعر شما هم حالتِ آلترناتیو یا جانشینی را درکلمات مشاهده میکنید و هم حالتِ هم نشینی را به وفور می بینید. مثلن: جنگل در معنی جامعه و مردم به کار رفته و گرگ ها نمادی از ظلم و ستم اند و پرندگان و درختان و کلاغ نوعی هم نشینی را در شعر به تصویر میکشند. پرندگان در ماتم درختان کلاغ پوشند نمادی از وضعیّت موجود و نابه سامان جامعه است و کلاغ پوشند کنایه از سیاه پوش است یعنی شاعر به واژه ی کلاغ استعاره داده و در معنای سیاه آن را ترسیم نموده است. و یا نمونه ی ذیل از احمد شاملو:
کوه ها باهمندو تنهایند
همچو ما با همان تنهایان
شاعر کوه ها را نمادی از استواری و استقامت میداند که اگر چه سلسه وار در کنارِ هم قرار میگیرند اما به نوعی تنها هستند. در این نگاه از شاملو میتوان نوعی اسلوبِ معادله را به خوبی ملاحظه کرد زیرا که مصراع ها از حیثِ معنا با هم برابرند. شاعر درمصرع نخست صحبت از همراهی کوه ها میکند که به ظاهر با هم اند اما در باطن با هم نیستند و تنهایند و در مصرع دوم صنعت تشبیه را به وسط میکشد و خود و مردم را به همین کوه ها ماننده میکند که درواقع با هم اند ولی درحقیقت تنهایند. منظور شاعر از کوه ها دراین اثر، نمادی از افراد مقاوم و خاص است . یک حسِ شاعرانه دراین اثر وجود دارد که شاعر به عینه این حس را دردرون خود و برون جامعه ی زمانِ خویش تجربه کرده است . به تعبیری مقصود و نظرِ شاعر ترویج و مبیّن کردن فرهنگ تنهایی است . بنابراین هدفِ این جانشینی و هم نشینی کلمات درشعر میتواند هدفی سازنده و کارامد باشد و حُسنِ شعر همین تولدِ ایماژها و ایجازهاست که شعر را از حیثِ زیباشناختی زبان به اوجِ تکامل می رساند.