• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • رقابت و رفاقت کلمات درشعر ( همراه با پنج پرسش پرسش گرایانه از این گفتار)/عابدین پاپی(آرام)

رقابت و رفاقت کلمات درشعر ( همراه با پنج پرسش پرسش گرایانه از این گفتار)/عابدین پاپی(آرام)

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

abediin papi

تا حرف ها

 دررقابت با هم نباشند

کلمات به رفاقت  نمی­رسند!

«پاپی»

اصولن برای این که به یک عمومیّت چند جانبه از حیثِ معنا و مفهوم دریک موضوع دست یابیم سعی ما برآن است تا ابتدا تعاریفی ازآن موضوع  و کلمات آن موضوع را ارائه و تصویر نمائیم تا که مبحثِ ما به سمت و سیاقی چارچوب مند در حرکت باشد و خواننده بتواند به سهولت با موضوعِ مد نظر ارتباطِ معنایی خود را برقرار نماید . درتعریفِ رفاقت و رقابت می توان گفت : رفاقت به معنی دوستی است . دوست شدن و به تعبیری یکی شدن با کسی یا کسانی در همه ی ابعادِ زندگی  را می­توان رفاقت نامید . درون مایه ی یک رفاقتِ سالم را معرفت و وجود شناختی و فرهنگِ صداقت تشکیل می­دهند. یعنی دوعنصرِ مهم ِرفاقت معرفت و صداقت می­باشند که این دو عنصر پایه ی این رفاقت را مستحکم می­کنند. در رفاقت همه چیز معلوم و مشخص است و رُفقا بایستی به رفاقتِ خود پایبند باشند. رفاقت می تواند نوعی رفاقتِ اجتماعی باشد  یا فرهنگی و هنری و یا می تواند نوعی رفاقتِ مالی و عاطفی و حتا عاشقانه باشد. هر رفاقتی درهر نوع و شمایلی خصائل و خصایصِ خاصِ خود را دارد و دو طرف بایستی  به این خصایص التفات لازم و کارامدی داشته باشند.رفاقت به دونوع تقسیم می شود: یکی رفاقت سالم است . رفاقت سالم به رفاقتی گفته می­شود که پایه  های این رفاقت براساسِ  صداقت و معرفت پایه ریزی شده اند. به بیانی، ساختمانِ این رفاقت از مواد و مصالح ِمعرفت و صداقت تشکیل می شوند. در رفاقت سالم دوسرسود و دو سر زیان  را طرفین پذیرا هستند که همه چیز به طورِ مساوی  تقسیم  شده است و دیگر رفاقت ناسالم است . رفاقت ناسالم نوعی رفاقت پوشالی و سطحی است که پایه های آن سست و آسیب پذیرند. دررفاقت ناسالم در واقع نوعی رقابت  ناسالم وجود دارد که این رقابت باعثِ جدایی همین رفاقت می­شود. رفاقت در نوعِ سالم آن، بسیار مفیدِ فایده  و کارساز است و درنوع ناسالمِ آن ، ما با پی آمدهایی ناگوار و پیامدهایی ناخوشایند و زیان آوربرخورد و تصادم داریم. دررفاقتِ ناسالم حقیقتی وجود ندارد ودراغلبِ موارد دروغ میدان داری می­کند. مهم ترین عنصرِ رفاقت ِ ناسالم دروغ است و تقریبن در این نوع رفاقت ها چیزی  به نامِ  صداقت و راستگویی وجود ندارد بلکه اغلبِ افراد دو رو و یا منافق اند و به ظاهر  خودشان را رفیق جلوه می­دهنداما در باطن چنین چیزی وجود ندارد بلکه افراد به دنبالِ ضربه زدن به یکدیگرند.  مبحثِ دیگر ، رقابتِ است . رقابت در همه ی ازمنه های تاریخ وجود داشته است . رقابت به معنی با هم مبارزه کردن است . این رقابت می­تواند فیزیکی باشد و یا فکری و درهردو حالت فرد در تلاش است تا که از دیگران سبقت بگیرد و به نقطه ی پایانِ پیروزی برسد. رقابت فی مابین موجودات زنده درمحیطی مشترک که همزیستی  مشترک و متشابه دارند رُخ می دهد. رقابت می­تواند اجتماعی یا سیاسی باشد و یا می تواند هنری و ادبی و غیره باشد. رقابت به معنی مسابقه دادن هم، هست .یعنی هم آوری بین دو یا چند ارگانیسم به مانند  حیوان، فرد، گروه اقتصادی یا گروه های اجتماعی و .. برای به دست آوردنِ قلمرو ، جایگاه ، منابع ، جفت، حیثیت ، شهرت، جوایز وجایگاه  را می­توان رقابت نامید. برای این که با هم رقابت کنیم پرسش این است که برای چه چیزی و یا چه هدفی با هم رقابت کنیم؟ مثلن کسی برای به دست آوردن شهرت سیاسی رقابت می­کند و آن دیگر برای جایگاه اجتماعی رقابت می­کند و آن دیگر برای رسیدنِ به جایگاه اقتصادی و مالی درجامعه به رقابت می پردازد. رقابت می­تواند دریک قلمرو و داخلی باشد و یا فراتر ازیک قلمرو و خارجی باشد. اغلبِ کشورها برای رسیدنِ به اهدافِ اجتماعی و سیاسی و حتا منافع طبیعی و تاریخی خود با یکدیگر رقابت می­کنند.رقابت به دو نوع تفسیم می شود.نخست رقابت سالم است  و دویگر، رقابت ناسالم . رقابت سالم به رقابتی گفته می شود که درون مایه ی آن آکنده از صداقت و سلامتی است و فردِ رقیب برای انسانیّت و رشد و توسعه ی انسانی رقابت می­کند. یعنی به دنبال نیل به رقابتی همه شمول است که این همه شمولی شاملِ هرکسی درهر کجای جهان می شود. بنابراین رقابت سالم مرز نمی شناسد و به دنبالِ ایجادِ دمکراسی درسطح جهان است. مثلن یک کشتی گیر وقتی مدال المپیک را کسب می کند درواقع این مدال را به همه ی مردم جهان هدیه می­کند و هدف و جامعه ی هدفِ آن خدمتِ به کشتی جهان است نه خدمتِ به خویش و کشتی موطن خویش. نوع دیگر از رقابت ، رقابت ناسالم است . رقابت ناسالم نوعی رقابت کاذب و ناکارآمد است که درجامعه ی امروز به طرزِ فاحشی متداول شده است . رقابت ، ناسالم به معنی آن است که فرد می­خواهد خودش را به دیگران نشان دهد و هدفِ اصلی آن خدمت ِبه انسانیّت نیست. درجوامع امروز رقابت ناسالم جایگاه و پایگاه بسامدی را به خود اختصاص داده است . رقابت ناسالم از صبغه ای ناسالم و ناگوار بهره مند شده است . دراین گونه رقابت ها هدفِ اصلی تخریب یکدیگر است و اصولِ خاصی را دراین نوع رقابت مبنی بر رشد و توسعه ی انسانی مشاهده نمی کنید. مثلن طرف بدونِ این که رقیب فرد مقابل باشد با آن رقابت می­کند . به عنوان مثالِ رقابتِ درتحصیل و یا مسائل ِ اجتماعی از عمده رقابت هایی است که در جامعه ی ما به چشم می­خورد. رقابت زمانی درجامعه معنا پیدا می­کند که دو طرفِ رقیب دریک میدان تاخت و تاز می­کنند. مثلن هردو دررشته ی جامعه شناسی به رقابت می­پردازند و یا هردو فوتبالیست و کشتی گیرند. رقابت بایستی کاملن منطقی و معقول باشد به این معنا که مثلن یک دکترِ قلب نباید با یک دکتر چشم رقابت کند و یا یک کشتی گیر آزاد نبایستی با یک کشتی گیر فرنگی رقابت کند که این نوع رقابت ها و مقایسه ها کاملن غلط است . رقابت یعنی هم آوری با کسانی که هم نوع و هم رشته ی شما هستندو حاصلِ آن نیز نوعی هم آوری مشترک است مثلن دریک رقابت به مانند کشتی هرکدام ازاین کشتی گیرها پیروز شوند در واقع به نفع جامعه ی کشتی می­باشد و حتا فردِ شکست خورده هم در این پیروزی کاملن نقش و جایگاهی دارد. بنابراین با توجه به این مقدمه چینی درارتباطِ با مقوله ی رفاقت  و رقابت و پرداختن  به شاخک های آن به این مهم می­توان دست یافت که مقوله ی رفاقت و رقابت دو مقوله ی اجتماعی اند که در بطن جامعه تأثیر به سزایی دارند. بدین حال ارتباطِ این دو کلمه خود نوعی رفاقت در رقابت را درطولِ تاریخ ایجاد کرده است . حال اگر کلمات را دوست دیرینه ی انسان ها بدانیم به این نتیجه می­توان رسید که بدونِ تردید رفاقت و رقابت بین کلمات هم به مانند افراد وجود دارد ودرهر متنی کلمات نوعی رفاقت و رقابت را به نمایش می­گذارند . رفاقت و رقابت درنثر و شعر امری کاملن مشهود و مبرهن است به طوری که اگر رقابتی درنوشتن نباشد و یا رفاقتی در سُرودن نباشد در واقع هنری خلق نمی­شود. بنابراین پنج پرسش طراحی شده ذیل از جمله پرسش هایی محسوب می­شوند که درابعادی به موضوع بحث ما پاسخی درخورتوجه و تأمل را خواهند داد که در پی این پرسش ها را به دایره ی تحلیل خواهیم بُرد و آن ها را بررسی و وارسی اصولی خواهیم کرد تا که به یک خروجی مطلوب دست یابیم.

1-راستی کلمات چه رابطه ای با هم دارند؟رابطه به معنی ارتباط وبرقراری گفت وگوست که این ارتباط بستگی به نوع زبان و فرهنگ و البته مطالباتی دارد که افراد از یکدیگر طلب می­کنند.ارتباط اگر دوطرفه باشد و هردو طرف پایه ی گفتگو باشند آن ارتباطِ می­تواند کارآمد باشد. گفتگو می­تواندبه صورت مونولوگ ( خود پرسی) باشد و یا دیالوگ ( همه پرسی) که در هر دو شرایط فرد برای برقراری ارتباط از کلماتی به عنوان ابزار استفاده می­کند. کلمات از چند حرف تشکیل می­شوند و از چند کلمه نیز یک جمله یا سطر بوجود می­آید و از مجموع چند سطر یا جمله صفحه ایجاد می­شود و از مجموع چند صفحه کتابی به وجود می­آید که این کتاب می­تواند حاوی معنی و محتوایی قابل تأمل باشد. کلمات ابزار شاعر درشعر هستند که شاعر به وسیله ی این کلمات دست به آفرینش شعر می­زند. هر شاعری براساس بافت فکری و ساختِ زمانی خویش که دریک بستر معین تعریف می­شود شعر می­گوید. دررفتارشناسی کلمات می توان به این مهم دست یافت که کلمات درشعر تابع زمان و فرهنگ شاعر درجوش و خروش و حرکت می باشند . هر کلمه ای دارای زبان و فرهنگی مشخص است و شاعر درگزینش کلمات خود درشعر بر اساس نوعِ ارتباطی که با کلمات درسیر زمان و مکان خویش برقرار نموده است این کلمات را درشعر لحاظ می­کند. بنابراین می­توان گفت کلمات رابطه ای دیرینه و عاطفی با یکدیگر دارند و البته بستگی به طرزِ فکر و تصور و عقیده شاعر دارد که از چه نوع کلماتی درشعر استفاده نماید تا که این ارتباطات صمیمی تر و پرمعنا و مفهوم تر جلوه نماید. نوع ارتباطِ کلمات را شاعر تعیین می­کند و دربرخی مواقع نیز وقتی شعرِ فی البداهه باشد شاعر درتعیین کلمات دخل و تصرف ِکمتری دارد. در شعر ارتجال انتخاب بیشتر است زیرا که عقل و تفکر شاعر در شعر تأثیر به سزایی دارد اما درشعر فی البداهه که به شاعر تزریق می­شود شاعر آنچنان اختیار و انتخابی را از خود نمی تواند به منصه ی ظهور برساند . ارتباطِ کلمات درشعر بستگی به چینش  و بینش شاعر هم دارد . نوع چیدمان کلمات در یک مصرع یا بیت به بینش شاعر وابسته و همبسته است که در این مصرع یا بیت چه کلماتی می­توانند با یکدیگر ارتباط معنایی و حتا اجتماعی و عرفانی برقراری نمایند . شعرِ حاوی یک ساختار و یک معنی و محتواست که ساختار شعر را می­توان همان «ظرف» نامید و محتوای شعر همان « مظروف» است.به نظر می­رسد که هر اندازه که شاعر ازکلماتی هم سنخ  و هم جنس استفاده نماید به همان مقدار ارتباط ِ کلمات تشدید می­شود. شدتِ ارتباط ِکلمات بستگی به شدت ِچینش و بینش شاعر دارد. شعر به مانند یک ساختمان است و شاعر به عنوان معمار یا بنّای آن محسوب می­شود . بنابراین به همان اندازه ای که مواد و مصالح ساختمان شعر کارآمد باشد درواقع به همان مقدار نیز شعر کاربرد و کارگشا­ می­تواند جلوه نماید. دراغلبِ صناعاتِ ادبی رابطه ی کلمات مشهود است . مثلن شاعر وقتی از تضاد یا پارادوکس ِدرشعر استفاده می­کند در واقع ارتباطِ کلمات درشعر به عینه قابل مشاهده است و یا وقتی از صنعتِ(بدیع و بیان)مراعات نظیر یا جناس در انواع مختلفی که دارد بهره مند می­شود ارتباطِ کلمات ، خود را به مراتب بشتر در شعر نشان می­دهند. شاعر درشعر بایستی به موسیقی درونی و موسیقی بیرونی و کناری شعر توجه لازم داشته باشد و از طرفی معنی و محتوا نیز در شعر بسیار مهم است . معنی و محتوا از این رو که در شکل گیری ارتباطِ کلمات تأثیر به سزایی دارند . شعر را شاعر خلق می­کند و گزینش کلمات درشعر به دست شاعر است . بنابراین شاعر ابتدا بایستی ظرفِ شعر را خلق نماید و من بعد به دنبالِ ایجادِ مظروفِ شعر باشد . ظرفِ شعر باعثِ ارتباطِ کلمات با یکدیگر می شود و مظروفِ شعر به شعر معنی و محتوای قابلِ توجهی را می بخشد. شاعر دربطنِ محتوای شعر می­تواند به معانی متعدد و متفاوتی دست یابد. در محتوای یک شعر بایستی کاربست هایی از قبیلِ: تصور، اندیشه، فکر ، عقیده، احساس، عاطفه، تخیل، مقصود، طرزِ فکر، خبر و نظر وجود داشته باشد تاکه مخاطب بتواند براساسِ این پارامترها شعرِ شاعر را فهم و درک نماید. مثلن: با خواندنِ شعرِ شاعر بتواند به مقصودِ نهایی شاعر یا طرزِ فکر و یا تصور و نظرِ وی در همان شعر دست یابد. اگر کلمات درشعر به خوبی لحاظ گردند درواقع شعر می­تواند به سهولت معنی و محتوای  خود را به مخاطب تزریق و انتقال دهد. درشعر علاوه برمعنی و محتوا می­توان به معنی اصلی و معنی ضمنی  شعر توجه و التفات داشت زیرا که ممکن است شعر علاوه بر معنی اصلی خود از معانی دیگری هم برخوردار باشد. یعنی شاعر از صنعتِ استعاره یا کنایه و یا ایهام درشعر بهره برداری نموده که این مهم شعرِ شاعر را از حیثِ ارتباط به مرتبتی قابلِ تأمل رسانده است. از جانبی دیگر نوعِ لحن و زبان شاعر است . برای ارتباطِ هر چه بیشتر کلمات درشعر درجهتِ انتقال ِپیامی سازنده به جامعه شاعر نیازِ به یک لحن کارآمد و زبان قابلِ توجه دارد که براساسِ این دو بتواند ارتباطِ کلمات را با یکدیگر برقرار نماید. در یک متن دو نوع ارتباط را کلمات با یکدیگر برقرار می­کنند.: نخست ارتباطِ ظاهری است . کلمات به مانند انسان ها ازمعنا و رفتارهایی قابل توجه بهره مند شده اند  و دریک کتاب هرکدام رسالتی را بر عهده گرفته اند . بنابراین کلمات در یک کتاب شعر یا نثر به سه دسته تقسیم می شوند: نخست کلماتی که «همزبان»هستند. دوم کلماتی که «همدل» می­باشند و سوم: کلماتی که خود را در یک متن «بی طرف» نشان می دهنداما به طورِ ناخودآگاه ارتباطِ خویش را با سایرکلمات برقرار می­کنند. درروانشناختی یک متن چه این متن شعر باشد و چه نثر و یا سایر ژانرهای ادبی در واقع کلمات تعیین کننده ی ساختار و محتوای آن متن می­باشند. متن یک حالتِ فرامتن دارد و یک حالتِ فرو متن. وقتی کلمات ازآن معنی اصلی خود خارج می­شوند وگام در معانی دیگر از جنس معرفت و وجود شناختی می­گذارند درواقع این کلمات از لحاظِ معنا و مفهوم تبدیل شده اند و به اصطلاح به یک چند جانبگی درمعنا دست یافته اند. از خود به فراخود رسیدن کلمات را می­توان فرامتن نامید . متن وقتی از خود به فراتر از خود سفر می­کند و به یافته ها و دریافته هایی قابل تأمل می­رسد این متن به اوجِ معنا و مفهوم رسیده است . نکته ی دیگر فرومتن است . فرو متن به معنی کاهش یا افتِ متن از حیثِ معنی و محتواست. شعرِ فرومتن شعری است که جوهره  و سرشت آن تضعیف شده و به آن کارآمدگی و کاربرد ِاساسی خود دست نیافته است. شعر فرومتن شعری جامعه پذیر نیست و تقریبن زبان آن قادر به ارتباط  با جامعه درآن معنی واقعی نمی­باشد.

2-آیا کلمات تعیین کننده ی تفکر و اندیشه ی ما در یک متن محسوب می شوند؟ کلمات نه تنها تعیین کننده تفکر و اندیشه ی ما در یک متن به شمار می­روند بلکه تعیین کننده ی زبان ما در یک شعر به شمار می­آیند. شعر بدون زبان و زبان بدونِ شعر بی معناست . شعر به مانند یک انسان دارای زبان می باشد و این زبان بایستی بتواند درابعادِ مختلف خودش را دربطن جامعه و طبیعت نشان دهد. زبان به شعر شخصیّت و جایگاه و پایگاه مردمی می­دهد به شرطی که این زبان بتواند با مردم ارتباط برقرار نماید. نوع زبان شاعر باید ازجنسِ زبانِ مردم باشد . یعنی شاعر باید کلمات را ازدرختِ جامعه بچیند و با طرزِ فکر و عقیده ای مناسب ، این کلمات را درشعرش چینش و بینش کند . متن بدونِ کلمات خالی از هر اندیشه و تفکری است و کلمات هم بدونِ متن بی هویت و نسل اند. در هر کلمه ای می­توان به یک تفکر یا اندیشه ای دست یافت . بدونِ تردید یک کلمه نمی­تواند ناجی جامعه باشد حتا اگر این کلمه آکنده از تجارب اجتماعی هم باشد باز به تنهایی قادر به پاسخگویی به جامعه و طبیعت نیست. مثلن: شوپنهاور از کلمه ی «اراده» به عنوانِ یک پایه ی اساسی وکهن الگو مُستفاد می­شود که همه چیز را می­توان از این کلمه دریافت نمود و یا کلماتی دیگر تحتِ تأثیر این کلمه زیست می­کنند. اگر چه هرکلمه ای دنیایی است آکنده از مفاهیم و مصادیق متعدد اما این به منزله ی آن نیست که این کلمه رهبر ِهمه ی کلمات ِجهان است . همه شمولی درکلمات بسیار مهم است و تک شمولی تفکری سست و ب ی منزلت و قرب محسوب می­شود. پس کلمات به تنهایی تعیین کننده ی تفکر و اندیشه ی ما در یک متن محسوب نمی­شوند بلکه دردمکراسی فی مابین کلمات است که متن به جایگاه اصلی خود از حیثِ فرم و محتوا دست می­یابد. با متن شناسی کلمات می­توان به این نتیجه رسید که هر کلمه ای دارای تجاربی است که از مجموع این تجارب معنا و محتوا در متن شکل می­گیرد . از جایی دیگر ، می­توان گفت برخی از کلمات از تجاربی متفاوت تر بهره مند شده اند که باز تجارب این کلمات نیز، به همه شمولی کلمات بستگی دارد. کلمات یک تن و تنهایی دارند که با ارتباطِ با تن های دیگر از این تنهایی به رهایی می­رسند. اندیشه و تفکر ما را همان چیزهایی تعیین می­کند که در خود ِ ما و محیطِ پیرامونِ ما وجود دارد. تفکر و اندیشه ی ما ابژه ( عینی) است و سوبژه ( ذهنی) بودنِ اندیشه نیز درواقع ارتباطی عمیق با عینیّت ِما دارد. اندیشنده بدونِ عینیّات قادر به اندیشیدن نیست ومتفکرکسی است که برای نیل به مقوله ی « مُفکر» ازدنیایی عینی و ذهنی بهره مند می­شود. یک متن را تفکر و اندیشه شکل می­دهد و خمیر مایه ی این متن نیز کلمات هستند.

کلمات وقتی دریک متن تعیین کننده محسوب می­شوند که ازآن معنی اصلی خود پرتاب می شوند به دنیایی دیگر که آن دنیا با معانی جدیدتری متنِ ما را بازآفرینی می­کند. متن با درون بینی ذاتِ شهود ِکلمات ساخته می­شود نه با برون نگری شهودی کلمات . متن آن چیزی نیست که با کلمات نوشته می­شود بلکه نوعی اندیشه ی بکر است که در بطنِ کلمات متولد می­شود. تولدی است بی صدا که دردرون بینی ذاتِ شهودی کلمات وجود دارد و شاعر یا نویسنده کاشفِ این تولد  است . کلمات دو نوع تولد دارند. یکی تولدی با صداست که کاملن این تولد قابلِ فهم و درک است  و دو دیگر، تولدی بی صداست که این تولد از طریقِ عقل و چشم سرقابلِ دیدن نیست بلکه نیازِ به درون بینی و چشم بینا و شنوا و گویا دارد.

3-چگونه می­توان به این مهم دست یافت که کلمات در یک متن درحالِ دیالوگ و مونولوگ اند؟ شعر هنری با کلام و کلامیّت است . زبانِ شعر «کلام» است . کلام به معنی این که کلمات در یک شعر از خود «کلامیّت»  را به تصویر می­کشند. شعریّت درشعر با کلامیّت درمتن به وجود می­آید. اگر متنی کلامیّت نداشته باشد در واقع هنری به وجود نیامده است. من کلمات را به انسان هایی تشبیه می­کنم که مدام درحالِ همه پرسی و خود پرسی هستند. یعنی با یکدیگر درگفتِگو  و تعامل درجهتِ نیلِ به تعادلی کارآمد هستند. اصولن کلمات بدونِ دیالوگ و مونولوگ قادر به تصویر سازی درهمه ی ابعاد یا ابعادی نیستند. شما وقتی می­گوئید :

« زندگی یک اندوه بد است/ اما تو خوب باش. » شاعردراین قطعه ی ادبی کلماتی را در کنار هم می­چیند که این کلمات بتوانند با هم تعامل داشته باشند. شاعر نوعی زندگی را تجربه کرده که آکنده از اندوه و غم بد می باشد و چه بسا افراد دیگری را هم به مانند خویش دراین دایره ای این گونه لمس کرده است که زندگیشان آکنده از اندوه است اما در گفتِگو با مخاطب ِخویش خوبی را به جای بدی تجویز می­کند. یعنی تعاملی سازنده را با دیگری برقرار می­کند تا که فرد به سمت خوبی هدایت شود نه بدی. کلمات زبان را می­آفرینند و زبان هم انسانیّت راتصویر می­کند. کارِ شاعردرشعر برقرار کردن تعامل فی مابینِ کلمات  است که این تعامل درابعاد و اشکالِ متعددی صورت می­پذیرد . اغلب اشعار شُعرا از دو عنصرِ دیالوگ و مونولوگ بهره مند شده اند.شاعر بدونِ گفتِگوی کلمات به شعر نمی­رسد. شعر با دیالوگ های چند جانبه  صورت می­گیرد. ابزار شاعر برای دیالوگ و مونولوگ کلمات هستند و هرکلمه ای دارای زبان و فرهنگی معین و مشخص است . مثلن وقتی شاعر می­گوید:

آتش بگیر تا که بدانی چه می­کشم  

احساس سوختن به تماشا نمی­شود

این بیت از کلماتی تشکیل شده که با هم در تعامل هستند.. درشعرکلاسیک چینش و بینش  با توجه به محدودیت محتوا و بستر شعر، بسیار مهم است .. یعنی آزادی درشعر کلاسیک نسبتِ به شعر نو کمتراست و شاعر بایستی درشعرخود از این دو مؤلفه ( چینش و بینش) بهره ی بیشتری را ببرد. شاعر کاملن دیالوگ خود رابا منِ فردی خویش آغاز می­کند یعنی تجارب فردی خود را درمصرع نخست چنین عنوان می­کند که من آتش گرفته ام پس شما هم این آتش گرفتن را  تجربه کنید  وگرنه احساس سوختن به معنی آتش گرفتن نیست. از این رو که به عمل کار برآید به سخندانی نیست . بسیار فرق است بین کسی که در درون آتش ِزندگی و یا آتش عشق و ... در حینِ سوختن است با کسی که احساس سوختن می­کند . احساسی سوختن با سوختنِ بسیار متفاوت است . شاعردراین شعر کاملن رویکردی عینی دارد نه ذهنی و اعتقاد دارد کلمات باید با گفتگو با یکدیگر به یک خروجی لازم دست یابند. درشعر اگرگفتگو نباشد درواقع معنا و مفهومی را نمی­توان ازآن شعر استخراج کرد. شعر زبانِ حالِ طبیعت و مردم است و جامعه نیز کلافی عمیق با اجتماع  و طبیعت خورده است . هرشعری مصداقِ بارزی از زندگی طیف یا گروهی ار مردم می­باشد و به همین خاطر است که زبانِ شعر زبانِ حال ِمردم خطاب می­شود و یا در بیتِ ذیل می­خوانیم:

سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی

به عمل کار برآید به سخندانی نیست

سعدی یک مونولوگ یا خودپرسی را درشعر لحاظ می­کند وکاملن مقصود و نظرش درونی است زیرا که به خودش می­گوید ای سعدی شما هر اندازه هم که صلح جو و مصالح گو باشید و به دلخواه مردم سخن و شعر بگوئید باز کافی نیست بلکه باید این تئوری ها به عمل تبدیل شود و به اصطلاح بایستی مردِ عمل باشید. سخندانی در این جا به معنی تئوریسین و صاحب سخن و نظر بودن است و سعدی اعتقاد دارد نظر بایستی در قالبِ عمل قرار گیرد و درآنجا خودش را نشان دهد و هر نظری که عملی نشود نظر نیست. این مونولوگ در واقع نوعی مونولوگ اجتماعی و تعلیمی است که سعدی در بینکلمات درجهتِ نیلِ به یک تصور و عقیده لحاظ کرده است . بنابراین کلمات دریک متن ( شعر ، نثر و ...) مدام درحالِ گفتگو می باشند و هیچ شعری بدونِ گفتگوی کلمات به آن کلامیّت خود در جهتِ تصویری شاعرانه نخواهد رسید. متن بدونِ کلمات بی معناست و کلمات هم بدونِ کلامیّت قادر به تصویر کردن هیچ معنا و مفهومی برای جامعه نیستند. به تعبیری می­توان چنین برداشت نمود که دو عنصر دیالوگ و مونولوگ در یک متن از طریقِ زبان کلمات شکل می­گیرد و دراشکالی متعدد خود را به بایش و نمایش می­گذارند.اگر کلمات را از زبان بگیریم درواقع معنا و مفهوم زبان را ساقط کرده ایم. بین فکر می­کنم با فکر نمی کنم تفاوت عمده ای وجود دارد . کسی که فکر می­کند به چیزهایاکسانی فکر می­کند که آکنده از معنا و مفهوم اند و کسی که فکر نمی­کند در واقع وجود درونی و بیرونی ندارد. ارزش وجودِ شعر،کلمات هستند و این کلمات با دیالوگ و مونولوگ های متعدد در صددند تا که موجودیت شعر را به وجود آورند.

-آیا در بین کلمات رقابت و رفاقتی  وجود دارد و اگر این چنین است این رقابت و رفاقت چگونه به وجود می آیدو چه هدف و جامعه هدفی را در جامعه دنبال می کند؟ بی شک در بین کلمات رقابت و رفاقتی وجود دارد و این رقابت و رفاقت کلمات چه درنثر و چه درشعر به عینه مشاهده می­شود. با بررسی اشعارِ شاعران درازمنه های مختلفِ تاریخ به این مهم می­توان دست یافت که رقابت و رفاقت دربین کلمات امری لازم و شاید درابعادی اختیاری و اجباری  بوده است . به دوبیتی ذیل از دکتر شفیعی کدکنی  توجه کنید:

 

حسرت نبرم به خواب آن مرداب

کارام درون دشت شب خفته است

دریایم و نیست باکم از طوفان

دریا همه لحظه خوابش آشفته است

شاعر در این دو بیتی حرمت واژه ها را براساسِ جبری که در زمانِ سُرودنِ شعر وجود دارد رعایت نمی­کند زیرا که نوعی رقابت را در بین کلمات ایجاد می­کند تا که بتواند با این رقابت منظور و مقصودِ خود را به جامعه منتقل نماید. گزینش واژِ گانی چون: مرداب، دشت، شب، دریا ، طوفان ، خواب و آشفته درشعرخود عاملی است که معنی شعر را تضاد گون جلوه می­نماید اما این واژِ گان را شاعر به طوری درشعر چینش  می­کند که مخاطب گمان می­برد شعر به مقصود اصلی و نهایی خود رسیده است. شاعر مرداب را به دوره ی پهلوی تشبیه می­کند و از دریا به عنوتنِ نمادی از بیداری همیشگی( انقلاب اسلامی) یاد می­کند. این عدمِ حرمت واژِگان در شعرکه مرداب نمادی از بدی و ایستایی است و دریا نمادی از مقاومت دربرابر طوفان ها و باد و بوران ها می باشد درواقع نوعی ایجادِ رفاقت در بین کلمات نیست بلکه نوعی رقابت سالم است که تنها سلامتِ آن نیز انتقال وتصویر ِ، معنایی جذاب به مخاطب می باشد نه ایجاد ِ تعبیر و تفسیری جامع الاطراف و دمکراتیک برای کلمات درهر شرایط و زمانی. گرچه شاعر دست به خلاقیتِ آشتی تضادها دربین کلمات می­زند اما این آشتی نوعی آشتی رفاقت گون نیست بلکه رقابت محور و دیکتاتور مآبانه خطاب می شود. رقابت و رفاقت در بین کلمات از جانبِ شاعر و جامعه ی فرآرو ایجاد می­شود . شعر اگر یک وجود اجتماعی باشد درواقع شاعر بانی ایجادِ این وجود در قالبی هنرمندانه محسوب می­شود. گرچه کلمات مرداب و دریا از یک جنس می باشند و هردو از بن مایه ی ذرات آب تشکیل می­شوند اما هر کدام درهستی و جامعه کاربردی دارند که آن دیگری نمی­تواند به جای این یکی ایفای نقش نماید. کلمات به جای خود نکو و بایسته اند و شایستگی خود را در همان جایگاه ِ خویش به تصویر می­کشند. مثلن: سهراب سپهری می­گوید:« اگر کرم نبود دنیا یک چیزی را کم داشت.» این نگاه به کلمات نوعی نگاهِ رفاقت گون است که در واقع شاعر به دنبالِ ایجادِ فرهنگِ دمکراسی دربین کلمات می باشد. دنیا آکنده از واژِگانِ بسامدی است و کِرم هم یک موجود است که به نوبه ی خود و درجایگاهِ خودش به جهان ِمعنا کمک می­کند. بنابراین نمی­توان گفت بدونِ کِرم جهان مطلق است بلکه نبودِ یک نشانه ی طبیعی و یا اجتماعی درجهان به منزله ی نُقصانِ جهانِ هستی به شمار می رود. مثلن: در قطعه ی ادبی ذیل از این قلم در جواب به دوبیتی شفیعی کدکنی توجه کنید:

باور ندارم

زشتی مرداب را

که ماه

در آینه اش زیباست!

اگر چه هر کلمه ای شاملِ حسرت و شادی است اما این حسرت و یا غم و ناتوانی نسبتِ به آن کلمه مطلق نیست. شما نمی­توانید مرداب را زشتِ مطلق و یا زیبای مطلق فرض کنید و مطلق بودن زمانی شکل می­گیرد که همه ی کلمات جهان دست به دستِ یکدیگر می­دهند تا که دنیایی زیبا ساخته شود که این مهم نیز خارج از قوه ی تعقل و ادراک می باشد. مرداب می­تواند آینه ی روشنایی و زیبایی هم باشد و در عالمِ ذهن و مجاز ، ماه به آن زیبایی درچهره ی مرداب زیباتر هم جلوه می­نماید. نوعِ رویکردها به کلمات می­تواند جامع الاطراف  باشد و اگر چه دترمینیسم  اجتماعی  و سیاسی خود عاملی است که شاعر را دردام می­اندازد اما تحتِ هر شرایطی شاعر بایستی به فرهنگِ دمکراسی در شعر توجه بایسته و شایسته ای داشته باشد. بدونِ تردید رفاقت و رقابت در بین کلمات وجود دارد و این رفاقت و رقابت می­تواند سالم باشد و یا حالتی ناسالم را از خود به نمایش بگذارد. رابطه ی شاعر ، جامعه و کلمات یک رابطه ی چند سویه است و البته درچند، گویه ی متفاوت هم خود را به بایش و سُرایش می­گذارد. برخی از شُعرا با کلماتی رفیق اند و با کلماتی دیگر، نا رفیق و یا به اصطلاح رقابت دارند و همیشه سعی می­کنند به آن کلمات حمله کنند. مثلن: باد چون نمادی از ویرانی و یا ظلم و زورتعریف شده است شاعر با این کلمه دررقابت است و یاآبسکون (مرداب) را نمادی از سکون و سکوت می­داند زیرا که شاعر، درجامعه خودش نیزدچارِسکوت و سکون شده است . یا به عنوان مثال: در شعر شاعران، فصل پاییز یا زمستان نمادی از خزان و سیاهی تلقی می­شود یا کلمه ی زشت و غم و اندوه یا شکست از عمده کلماتی است که ممکن است در شعر یک شاعر نمادی نمادین داشته باشند اما درشعر شاعری دیگر محلی از اعراب نباشند. شعر درمانی، نوعی درمانِ روح و روان و رفتارهای انسان ها اطلاق می­شود که انسان ها را به سمتِ آرامش و یا بی قراری سوق می­دهد. چه بسا یک شعر آدم را سرحال و سرخوش و قبراق می­کند و شعری دیگر، به روح و روان آدم ضربه می­زند . انسان ها تابع تجارب خویش و تجارب جامعه اند و هر آنچه که در بطن جامعه و طبیعت تجربه کرده اند به عنوان اتوپیای آن نیز، ایفای نقش می­کند. هر شاعری یک اتوپیا ( آرمان) دارد که این آرمان گرایی در شعر آن به خوبی لحاظ می­شود. شما شعرِ اخوانِ ثالث را وقتی مطالعه می­کنید کاملن مصداقی از اتوپیای تاریخی-باستانی است  و شاعر به شدت تحتِ تأثیر و رهبری کلماتی قرار می­گیرد که درسیر زمان ، زندگی اجتماعی و هنری او را رقم زده اند. درشعر هرشاعری می­توان یک هدفِ و یک جامعه ی هدف را مشخص نمود. هدفِ شاعر براساسِ دانش و بینش و نوع مطالعات آن و به تعبیری پایه ی  فکری و اندیشه ای او تعریف می­شود و با تعریف هدف است که شاعر به جامعه ی هدفِ خود دست می­یابد. هر شاعری هدفی با جامعه ی هدفی دارد.هدف وقتی تعیین می­شود درواقع جامعه ی هدف تعیین شده است . شُعرا یا درهدف و جامعه ی هدف خود مشترک اند و یا رویکردی متفاوت دارند. ممکن است درشعر یک شاعر هدفی تئوکراتیک باشد اما در شعر ِشاعر دیگر با نوعی لیبرتی ( رهایی) تصادم داشته باشیم. شعر با ذهن و حافظه ی مردم ارتباط می­گیرد و این ذهن و حافظه ی مردم است که شعر شاعر را هدف مند می­کند. جامعه ای که شاعر او را هدف قرار می­دهد آن نوع جامعه ای است که با فکر و اندیشه ی همین شاعر،در همه ی ابعاد اجتماعی- سیاسی  و فرهنگی- هنری سر سازگاری و رفاقت دارد. شعرِ همزبان شعری است که زبان خود را از جامعه دریافت می­کند و شعرِ همدل نیز شعری است که همدلی خود را به طورِ کامل از درونِ جامعه دریافت کرده است . رفاقت ِکلمات زمانی درشعر تشکیل می­گیرد که این کلمات رفیق ِ دیرینه ی یکدیگرند و رقابت درکلمات زمانی حاصل می­شود که کلمات در سیر زمان و دیرِ مکان درتخاصم و نزاع با هم بوده اند و به دنبالِ قصاص از یکدیگرند . کلمات نیز جامعه ی هدفی دارند که این جامعه ی هدف را شاعر تعیین می کند. شاعر با کلمه با شاعرِ بدون کلمه درتفاوت عمده است . شاعر  بدونِ کلمه شاعری است که فرا کلمه است یعنی  معانی دیگری را دربطنِ کلمات خلق می­کند و شاعر با کلمه شاعری است که وابستگی خاصی به یکسری کلمات دارد و در واقع همان معانی پیوسته و مکرر آن کلمات را در شعر بیان می­دارد. بنابراین هرکدام از این دو ، در بطنِ جامعه هدفی را با شاخصه ها و شاکله هایی متفاوت طی می­کنند.

5- اصولن خودِ کلمه یا کلمات چگوه متولد می شوند و حالتِ آلترناتیو ( جانشینی)  و هم نشینی  این کلمات چگونه حالتی است و به چه سمت و سیاقی در جامعه هدایت می شوند؟تولدِ کلمات در جامعه یک بحث است و تولدِ کلمات درشعر هم بحثِ دیگری است . جامعه با کلمات ساخته می­شود . بانی و مبانی این کلمات هم انسانِ مُفکر است . بدونِ تعارف کلمه ِآب یا خورشید را انسان مُفکر خلق کرده است . بانی کامپیوتر و یا موبایل و اغلبِ دستگاهای دیجیتالی  با همه ی  کارکردهایشان ازآنِ انسانِ روشنگر  و روشنفکر است . خودِ ادبیات و شعر را در همه ی ژانرها انسانِ اندیشنده خلق نموده و اوست که این مهم را از مسیر پروژه ها به سمت پروسه ها رهنمود کرده است . کلمات یک چه گفتن و یک چگونه گفتن دارند . چه گفتنِ کلمات را شاعر تعیین می­کند . مثلن: شاعر تعیین کننده ی نام و معنی و محتوای شعر است . اگر چه ممکن است که شاعری چیزی را بگوید اما دردلِ همین چیز، چیزهای دیگری هم کشف و تصویر شود و چگونه گفتن ِکلمات را نه تنها شاعر بلکه خودِ کلمات نیز تعیین می­کنند . کلمات به نوبه ی خود قدرت تبدیل معنایی دارند و چه بسا در یک شعر و یا نثر معانی مختلفی را به تصویر بیاورند. شما در یک شعر بادو رویکرد تصادم دارید یکی چه بگویم هاست و آن دیگر ، چگونه گفتنِ این چه گویم هاست؟ مثلن: وقتی می­خواهید یک شعر اجتماعی یا سیاسی بگوئیددرواقع چه گفتن آن با چگونه گفتنِ آن در زهنِ شما خطور و تداعی می شود. زیباشناختی شعر درچگونه گفتنِ شعر توسطِ شاعر مشخص می­شود و چه گفتن می­تواند لباسِ ظاهری شعر باشد. نکته ی دیگر بحثِ آلترناتیو ( جانشینی ) و هم نشینی کلمات است . من جانشینی­کلمات را درشعر نوعی تیدیل می­دانم که کلمات فی نفسه از این خصائل و خصایص  بهره مند شده اند. درشعر صنعت استعاره و ایهام و حتا کنایه و تشبیه از محور جانشینی بهره مند شده اند. چه بسا یک کلمه درشعر علاوه برمعنی خود، معانی دیگری  را هم به تصویر می­کشد. کلمات به جای هم می­نشینند و در شعر ایفای نقش می­کنند. به مانند مثالِ ذیل:

جنگل را گرگ ها دریده اند

و پرندگان

در ماتم درختان کلاغ پوشند.

دراین شعر شما هم حالتِ آلترناتیو یا جانشینی را درکلمات مشاهده می­کنید و هم حالتِ هم نشینی را به وفور می بینید. مثلن: جنگل در معنی جامعه و مردم به کار رفته و گرگ ها نمادی از ظلم و ستم اند و پرندگان و درختان و کلاغ نوعی هم نشینی  را در شعر به تصویر می­کشند. پرندگان در ماتم درختان کلاغ پوشند نمادی از وضعیّت موجود و نابه سامان جامعه است و کلاغ پوشند کنایه از سیاه پوش است یعنی شاعر به واژه ی کلاغ استعاره داده و در معنای سیاه آن را ترسیم نموده است. و یا نمونه ی ذیل از احمد شاملو:

کوه ها باهمندو تنهایند

همچو ما با همان تنهایان

شاعر کوه ها را نمادی از استواری و استقامت می­داند که اگر چه سلسه وار در کنارِ هم قرار می­گیرند اما به نوعی تنها هستند. در این نگاه از شاملو می­توان نوعی اسلوبِ معادله را به خوبی ملاحظه کرد زیرا که مصراع ها از حیثِ معنا با هم برابرند. شاعر درمصرع نخست صحبت از همراهی کوه ها می­کند که به ظاهر با هم اند اما در باطن با هم نیستند و تنهایند و در مصرع دوم صنعت تشبیه را به وسط می­کشد و خود و مردم را به همین کوه ها ماننده می­کند که درواقع با هم اند ولی درحقیقت تنهایند. منظور شاعر از کوه ها دراین اثر، نمادی از افراد مقاوم و خاص است . یک حسِ شاعرانه دراین اثر وجود دارد که شاعر به عینه این حس را دردرون خود و برون جامعه ی زمانِ خویش تجربه کرده است . به تعبیری مقصود و نظرِ شاعر ترویج و مبیّن کردن فرهنگ تنهایی است . بنابراین  هدفِ این جانشینی  و هم نشینی کلمات درشعر می­تواند هدفی سازنده و کارامد باشد و حُسنِ شعر همین تولدِ ایماژها و ایجازهاست که شعر را از حیثِ زیباشناختی زبان به اوجِ تکامل می رساند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

رقابت و رفاقت کلمات درشعر

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692