«بزرگمردی که در حق او کملطفیم»
اوایل قرنبیستم (1910)، دنیا شاهد تولد زنی بود که «مادر تزرا» نام گرفت، جایزۀ صلح نوبل را به خود اختصاص داد و بعدها از مجسمهاش دنیا قدر و منزلت او را دانست، از سوی کلیسای کاتولیک و واتیکان، بهواسطۀ نیکوکاریهایش به درجه قدیس نائل شد،
خیابان و میدان به نام او شد و سینما نیز بهنوبۀ خود او را فراموش نکرد؛ اما، در همان زمان و به فاصلۀ تنها چهارسال (1906)، مردی در گوشیۀ دیگری از جهان، در ایران و در شهر رشت، پا بر عرصۀ حیات گذاشت که در احسان و نیکوکاری دستکمی از مادر ترزا نداشت، شاید هم چیزی فراتر از مادر ترزا! فراتر از آن لحاظ که او مرزی برای نیکوکاری و خدمت به مردم ترسیم نکرد و مسیحی و مسلمان برای او فرقی نداشت. مادر ترزا در سیوشیشسالگی در حالی وارد امور خیرۀ شد که از حمایتهای دولت هند، صلیبسرخ جهانی و کمکرسانیهای سرشار مالیِ نهادهای بینالمللی، برخوردار بود. در حالی که آرسن، تنها با اتکا به ایمان و کمکهای ناچیز مردم رشت به یاری مسمندان و فقیران شتافت.
آرسن میناسیان داروساز و نیکوکار ایرانیارمنی و پایۀگذار اولین داروخانۀ شبانهروزی ایران بهنام «کارون» و اولین آسایشگاه سالمندان و معلولین کشور که در مهربانی و انساندوستی و بزرگواری و فداکاری بینظیر بود و شاید، در هر قرنی یکی مانند او ظهور کند، سال 1285 در رشت، به دنیا آمد و فرودین 1356 از دنیا رفت. وقتی فوت کرد، برای اولینبار، در ایرن، یک شهر برای غیرمسلمان تعطیل و از سوی مجتهدان رشت اعضایعمومی اعلام شد؛ روحانیان مسلمان پیشاپیش تابوت او که به دوش اهالی مسلمان و مسیحی رشت بود، شرکت کردند و علمای اسلام بهاحترام او عمامهها خود را روی تابوت او گذاشتند. پیکر او پس از ساعتها مجادله برای مکان دفن، در حیاط کلیسای رشت آرام گرفت.
آرسن میناسیان از کودکی قلبی رئوف و مهربان داشت؛ جرقههای نیکوکاری او در اولین روزهای سرد زمستانی رشت، هنگامی که هفتسال بیشتر نداشت و در حالی که پالتوی دستدوزش را که هدیۀ سال نوی او بود، به همکلاسیاش که
از سرما میلرزید و تنپوش پارهای داشت هدیه داد، نمود یافت.
در گیرودار جنگ جهانی اول که فقر و تیفس در گیلان بیداد میکرد و دارو نایاب شده بود، داروخانۀ او «داروخانۀ شبانهروزی کارون»، پناهگاه نیازمندان شد. آرسن تا پاسی از شب به ساخت دارو مشغول بود و برای هر نسخهای که میپیچید برای بیمار تکرار میکرد: «هرقدر داری بده، نداری هم طلب من؛ فقط لطف کن داروی اضافه را برگردان.» آرسن بدونِ توجه به قومیت و دین، یاریرسان تمام احاد ملت بود. او برای مردم گیلان، ایثار و جانفشانی را تا بدان حد رساند که کوچک و بزرگ و همۀ اقشار بدان معترف و مقر هستند. همۀ وقت خود و تمام عایدات داروخانۀ کارون را صرف مردم بیپناه و کودکان یتیم، معلولان و سالمندان درمانده کرد. صدها دختر فقیر را با جهیزۀ با خانه بخت فرستاد و ضمانت صدها نفر را دادگستری رشت کرد؛ در تمام آتشسوزیها حاضر شود و به کمک آسیبدیدگان شتافت.
زمانی که فوت کرد، چیزی بهغیر از خانۀ استجاری برای خانواده خود به جا نگذاشت؛ مردم مسلمان رشت او را عضو شورای شهر انتخاب کردند و حتی دوست داشتان او را شهراد رشت کنند؛ اما، آرسن که خواستهاش بالاتر از مقام بود، نپذیرفت و در هیچ مراسمی که برای تجلیل از او درنظر گرفته بودند، شدرکت نکرد. تمامیِ فکرش را معطوف به خدمت مردم کرد.
«تراب کمائی»، از صاحبمنسوبان بازنشسته فرهنگی گیلان، در نشستی دربارۀ آرسن میگویید: «زمانی که مسؤلیت اردوی عمران ملی دختران رشت را عهدهدار بودم، در روزی که قصد افتتاح نمازخانۀ مختص دختران اردوگاه را داشتیم، آرسن با دختران معلولش کاملاً اتفاقی بهاردوگاه آمد. دختران از من خواستند تا نمازخانه را آرسن افتتاح کند؛ من هم پذیرفتم و از آرسن خواستم تا نمازخانه را افتتاح کند؛ او با خوشرویی پذیرفت و حین بریدن نوار گفت: نمازخانه را به نام الله و نام مولا علی افتتاح میکنیم. بعد از او پرسیدم: مسیو چرا نمازخانه را به نام الله و مسیح نگشودی؟ در جواب گفت: مسیح، علی، مهدی، موسی فرقی ندارند، همه یکی هستند. منوتو هستیم که آنها را از هم جدا کردهایم؛ حرف همۀ آنها این است تا از خدا غافل نشویم.»
آرسن قدیس نبود، انسان خارقالعادهای هم نبود، فقط خداوند این موهبت را به او داده بود که چنین انسانها را دوست داشته باشد و آنها هم او را دوست داشته باشند. برای آرسن میسر بود که صاحب ثروت باشد؛ اما، او بهسادگی و بیریا همه چیز را بهپای مردم خرج کرد. او بارها ضمانت اشخاص را بدونِ آنکه آنها را بشناسد، میکرد؛ وقتی قاضیها با همۀ ارادت از ضمانتهای مکرر، او را باز میداشتند و متذکر میشدند، بهسادگی میگفت: «درست است که شخصی را ضمانت میکنم که او را نمیشناسم اما، احساس میکنم در این زمان او به من نیاز دارد؛ پس همین احساس، من را به کاری میکشاند که در فکر سرانجام آن نیستم.»
رابطۀ او با مردم را کمتر میتوان با ظوابط معمول توضیح داد، نظرها مردم هم دربارۀ او شنیدنی است؛ همه او را مصداق «بندۀ صالح خدا» میدانستند. زمانی چند بازایِ متدین رشت، پیش شادروان سید بحرالعلوم، یکی از مجتهدان رشت، برای تکلیف پرداخت سهم امام مراجع میکنند، ایشان بهسادگی میگویید: «برای تصدی مصرف سهم امام، موجهتر و مناسبتر از آرسن را نمیتوان انتخاب کرد.» وقتی او برای انجام کاری اقدام میکرد، همۀ مردم، باسواد و بیسواد، مسلمان و غیرمسلمان، دیرباور و خوشباور، اعتقاد داشتند که کار خیر است و ریاح و حقه در آن جایی نداد. در آسایشگاه سالمندان و معلولین رشت، نهتنها از گیلان بلکه از تمام ایران، سالمندان و از کارافتادهها دیده میشدند و او همۀ آنها را میشناخت، از گذشتۀ آنها آگاه بود و با اسم کوچکشان صدایشان میکرد.
زندگی آرسن با زندگی دردمنان درهمآمیخته بود؛ غم آنها غم او بود. به همه لبخند میزد و مهربانی را به همه پیشکش میکرد. گویی خداوند نیز به او توجه ویژه داشت؛ آرسن چون کودکی بیگناه در فرودین 1365، در آسایشگاه رشت در کنار بیمارانی که او به آنها عشق میورزید بهملکوت اعلی پیوست. آرسن همواره میگفت: «نمیخواهم پس از مرگم کسی برای من گریه کند؛ اگر من را دوست دارید کارهای من را ادامه دهید و آسایشگاه را بزرگ کنید، به سالمندان و معلولان و زندانیها و مقروضان و افراد بیکسی که به درمان و آغوش نیاز دارند، کمک کنید.»
روز تشیعجنازه او، شهر نمیخواست او را به خاک بسپارند، تابوت او را نوازش میکردند و گریهکنان میگفتند: «آرسن از آن ماست، او پدر ماست، خاکش نکنید، حیف است او زیر خاک برود.»
مردم گیلان او را «مسیح گیلان» میخواند و این چنین آرسن میناسیان ماندگار شد. ■