فروپاشی روانی سربازان در طول جنگ، موضوع جدیدی برای فیلمسازان این حوزه نبوده و نیست. علاقمندان سینما پیشتر در فیلمهایی نظیر «غلاف تمام فلزی»[1] و «شکارچی گوزن»[2] نحوهای از این فروپاشی را که به طرز استادانهای به تصویر کشیده شده بود، مشاهده کردهاند؛ اما جذابیت این موضوع همچنان زنده است و گویی قرار نیست به این زودیها نخ نما شود.
در فیلم شرق[3]، این فروپاشی روانی از زاویه دیگری ملاحظه میشود. جنگ اصلی نه بین هلند و اندونزی بلکه بین وجدان بیدار سربازی به نام یوهان با نیمه سیاه خویش اتفاق می افتد. در چهره و شخصیت این سرباز، معصومیتی ارزشمند نمایان است که رفته رفته رو به زوال میرود. یوهان آنطور که شستشوی مغزی یک سرباز توسط دولتها ایجاب میکند، به جنگ آمده که مردم اندونزی را از دست درازی اشغالگران و شورشیان نجات دهد اما به مرور با دیدن واقعیتها، قربانی خشونتی میشود که محصول جنگ است. خشم، انتقام، سرخوردگی و اطاعت محض باعث میشود لوح سفید وجود یوهان، تیره و تیرهتر شود و صفای باطنی او از دست برود. یکی از فرماندهان یوهان که در این تباهی نقش اساسی دارد ترکی (سروان ریموند وسترلینگ) نام دارد که به دلیل تیپ کاریزماتیک خود، یوهان را جذب میکند. این ترکی کسی است که یوهان در جوار او برای اولین بار طی یک عملیات کماندویی آدم میکشد و این کشتن تأثیر عمیقی بر روحیات او میگذارد. بعد از این، یوهان یک اسیر شورشی را میکشد و از این زمان است که وارد فازی از زندگی میشود که قتل، در آن امری موجه جلوه میکند. پرداخت شخصیت او به گونهای است که گویی از کشتن لذت میبرد. احساسی که شاید علاقمندان به سینما را یاد سکانس معروف فیلم «لرنس عربستان» بیندازد که در آن لرنس از کشتن عمیقاً لذت میبرد.
محلیهای اندونزی، ترکی را «راتو آدیل» صدا میزنند که معنای آن حاکم برحق است. خود ترکی در توصیف اسطوره
شناسانه راتو آدیل، آن را جنگجوی خاورمیانهای میداند که علیه ظلم قیام میکند. با توجه به اینکه یک رگه ترکی، خاورمیانهای است، این احتمال در بین عوام و یا نزد خود او درباره خودش تشدید شده است. البته باید دانست که قصه راتو آدیل در اصل روایتی عوامانه و محلی است و ارتباطی با خاورمیانه ندارد ولی با توجه به اینکه اکثریت مردم اندونزی مسلمان هستند، افسانههای آنها نیز رنگ و بوی خاورمیانهای به خود گرفته است. به نظر میرسد ترکی دچار نوعی اختلال پارانوئیدی است که باعث میشود خود را همان منجی پیشگویی شده مسلمانان بداند. این اختلال در نوع شدید خودش باعث میشود مدعی، خود را بر جان انسانها مسلط ببیند و هر عمل غیر قابل قبول خودش را بی نقص فرض کند. او اعتقاد دارد خشونت را با خشونتی مضاعف باید پاسخ داد؛ خصوصاً در جایی که قانون آن قانون جنگل است یا باید شکار باشی یا شکارچی. او در دیالوگی میگوید:
«الان قانون هرج و مرج اینجا حاکمه. ژاپنیها و انگلیسیها رفتند بیرون. دولت هلند نمی دونه چی کار کنه. اندونزیاییها هم با هم در جنگاند. مسلمونا با مسیحیا. چینیها با جاوهایها. کمونیستا با کاپیتالیستا. ولی مردم عادی به این چیزا بها نمیدن و فقط میخوان برنج شون رو کشت کنند. برای همین من اینجام.»
کارگردان در نیمه اول فیلم، شخصیت ترکی را تا حد یک قهرمان جلو میبرد ولی در نیمه دوم و خصوصاً در صحنه پاکسازی های روستایی که بدون محاکمه و بدون رعایت حداقل اصول اخلاقی و حرفهای صورت میگیرد متوجه میشویم زیاد هم نمیتوان روی این روش و در نتیجه روی این شخصیت حساب باز کرد.
کشتار سبوعانه ترکی، در نهایت صدای یوهان را در میآورد. این نشان میدهد که یوهان به تباهی و سرسپردگی محض نرسیده و این نقطه امید است. اما دیری نمیپاید که این امید
به یأس بدل میشود. یوهان به دلیل اعتراض به ترکی و البته رابطه خانوادگیاش با نازیها متهم به خیانت شده و به طرز تحقیرآمیزی طرد میشود. طی این روند، فروپاشی روانی او تکمیل میشود و اینجاست که انتقام آغشته به جنایت از درون او متولد میگردد.
پیشینه تاریخی
در آغاز قرن 17 میلادی هلندیها به همراه کشورهای اروپایی دیگری نظیر پرتغال و انگلیس و به عنوان قدرتهای دریایی نوظهور، سر از کشورهای مختلف در میآوردند. یکی از این کشورها اندونزی بود که هلندیها کمپانی هند شرقی هلند را در آن راهاندازی کردند و تجارت اندونزی را در انحصار خود گرفتند. به تدریج تا اواخر قرن 18 تمامی اندونزی به مستعمره هلند تبدیل شد، به صورتی که از این کشور به عنوان هند هلند یاد میشد. (اشاره به مستعمره اصلی انگلیس یعنی هندوستان)
تا سال ۱۹۴۲ میلادی، اندونزی متعلق به هلند بود و از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ طی وقایع جنگ جهانی دوم، تحت اشغال ژاپن درآمد. هلند نتوانست از مستعمره خود در برابر ارتش ژاپن دفاع کند و تنها طی سه ماه، ژاپنیها هند شرقی هلند را اشغال کردند. این اشغال عامل مهمی در انقلاب ملی اندونزی بود. ژاپن در این دوره، بسیاری از زیرساختهای اقتصادی، اداری و سیاسی که هلند ایجاد کرده بود را منهدم و جایگزین کرد. اما در روزهای پایانی سال 1944 حملات آمریکاییها مشخص کرد که ژاپن نمیتواند پیروز جنگ باشد. بنابراین ژاپنیها در سال 1945 به طور رسمی اختیارات خود را به اندونزی تحویل دادند تا استقلال یابد. در این زمان ملیهای اندونزی به رهبری سوکارنو اعلام جمهوری کردند و هند شرقی هلند را متعلق به خود دانستند. هلندیها سربازان خود را به اندونزی فرستادند. مأموریت آنها شکستن شورش و بازپس گیری مستعمره بود. داستان فیلم در همین ایام (یعنی سال 1946) اتفاق می افتد. در این زمان هلندیها عملیات ضد شورش علیه چریکهای اندونزیایی و عملیات پاکسازی در جنوب سولاوسی را رهبری میکنند.
چهار سال تمام میان نیروهای هلند و اندونزی جنگ بود. دولت هلند در سال ۱۹۴۸، با شکست دادن استقلالطلبان اندونزی، سوکارنو را دستگیر کرد اما یک سال بعد زیر فشار سازمان ملل و اعتراضات آمریکا و هند، نیروهای خود را از اندونزی خارج کرد. در نهایت در سال ۱۹۴۹ موافقتنامهای امضاء شد که طبق مفاد آن، همه سرزمین اندونزی غیر از گینه نو به حکومت موقت (جمهوری) ایالات متحده اندونزی واگذار شد. در ۱۶ دسامبر ۱۹۴۹، سوکارنو رسماً به ریاست جمهوری این کشور انتخاب گردید و پس از 350 سال استعمار هلند، اندونزی به عنوان یک کشور مستقل اعلام موجودیت کرد.■
[1] Full Metal Jacket, 1987 Director: Stanley Kubrick.
[2] The Deer Hunter, 1978 Director: Michael Cimino.
[3] The East, Original title: De Oost, 2020 Director: Jim Taihuttu.