فلش بک: فلش بک در داستان نویسی، میان بری است برای نشان دادن آنچه لازم است خواننده درباره گذشته بداند. در این مقاله، شروع فلش بک را از منظر حواس پنجگانه و عناصر داستانی و روانشناسی بررسی میکنیم.
فلش بک به دو نوع واسطهای و بیواسطه تقسیم میشود که در ادامه، این دو نوع را با جزئیات بررسی میکنیم.
واسطهای: در فلش بک واسطهای محرکها در شکل گیری فلش بک، نقش پر رنگی ایفا میکنند.
*محرک یا محرکهایی که در فلش بک وجود دارد، حتماً نقشی در ایجاد فلش بک ایفا میکنند.
شروع فلش بک از منظر حواس پیج گانه:
۲. حس بینایی
الف) حادثهای:
*مرحله حادثهای صرفاً تنش یا عارضهها را بررسی نمیکند بلکه تمام اتفاقات یا پیشامدهایی را که شخصیت، با مشاهده آن فلش بک میزند دربر میگیرد.
مرحله حادثهای به دو گزینه زنده و غیر زنده تقسیم میشود.
۱. زنده: یعنی شخصیت، به صورت واقعی در آنجا حضور دارد و شاهد آن اتفاق و محرک برای ایجاد فلش بک است و خاطرهای برایش تداعی میشود.
مثال: زری، عباس و جمشید را میبیند که دارند هم دیگر را میزنند. به پسرانش فکر میکند که همینجور جمع شده بودند و هر کدام برگهای در دست داشتند و برای گرفتن ارث با هم دعوا میکردند.
۲. غیر زنده: این مرحله شامل حادثه یا اتفاقاتیست که بدون حضور شخصیت انجام میگیرد و از تاریخ وقوع آن گذشته است.
الف) فیلم: این حادثه میتواند از طریق فیلم انجام شود مثل: یک فیلمی که در مورد ارث است. وقتی زنی این فیلم را میبیند که بچهها برای گرفتن ارث چگونه باهم دعوا میکنند، او را یاد بچههای خودش میاندازد که چگونه بعد از مرگ شوهرش، خانهاش را از او گرفتند.
مثال: زن مطلقه جوانی که در حال تماشای فیلم جدایی نادر از سیمین است؛ این فیلم و حادثههایش در دادگاه، او را یاد جریان خودش میاندازد که چگونه از همسرش جدا شد و اینگونه میتواند فلش بک بزند و داستان را تعریف کند.
اخبار: مثال: تلویزیون را روشن میکند. اخبار در مورد زلزله دیشب حرف میزند؛ اشک از چشمانش جاری میشود و یاد آن شبی میافتد که همراه مادرش در کوچههای زلزله زده بم، آواره شده بودند، تصویر پدرش که زیر آوار جان میداد ومیلگردی روی پایش افتاده بود و ناله میکرد.
عکس: وارد مغازه میشود، تابلوعکس مردی را میبیند که تفنگ به دست، درحال شکاراست؛ سالهایی را به یاد میآورد که همراه پدرش به شکار میرفتند و او از صدای شلیک میترسید و گریه میکرد؛ بعد پدرش در آب او چیزی میریخت که ترس و اضطرابش را کم کند.
مثال: آلبوم عکس را ورق میزند، خودش را کنار هم رزمانش میبیند؛ علی را میبیند که درعملیات آخر، زمانی که داشت از سیم خار دار رد میشد پایش گیر کرده بود و داد میزد «شما برید!» درست همان لحظه، دشمن با آر پی جی به آن نقطه شلیک کرد و علی….
ب) نوشته: این مرحله شامل متنهای مکتوب و الکترونیک یا هر فرمت دیگر است که میتواند مناسب شروع فلش بک باشد.
دلنوشته، خاطره و شعر:
مثال: حسین گوشی را از روی تخت بر میدارد و انگشتش را روی برنامه اینستاگرام میزند؛ دلنوشتهای را که نوشته: «مادر یعنی امیدی برای روزهای ناامید کننده.» میخواند؛ بدنش سست میشود و روی تخت ولو؛ تصویر اولین روز مدرسهاش که روی زمین نشسته بود و گریه میکرد، در ذهنش مرور میشود؛ او نمیخواست مدرسه برود؛ آن روزی که مادرش با لقمه نان و پنیر، سمتش آمد و گفت: «دورت بگرد من دوستدارم تو مهندس بشی عزیز مامان!»
روزنامه: مثال: صفحه حوادث را باز میکند، خبری میخواند که نوشته: «پسری معتاد که مادرش را با چند ضربه چاقو به قتل رساند.» اشک میریزد و پدرش را به یاد میآورد که هر شب در اتاقکی که در حیات ساخته بود، همراه دوستانش مواد میکشید و بعد از کشیدن، با داد و فریاد سمت مادرش میآمد و او را به بهانههای مسخره، مثلاً «چرا شام بد بود زنیکه!» کتکش میزد؛ او هم گوشهای مینشست، دستانش را روی گوشش میگرفت و جیغ میکشید.
پیام: واتس اپ را باز میکنم، پیام مادرم را میبینم که نوشته: «کی میای خونه؟» یادم میآید این پیام یک هفته پیش است و امروز مادری ندارم. یک هفته قبل که این پیام را فرستاد کنار دوستانم نشسته بودم و قلیان میکشیدم وبی خیال خواندن پیام شدم. ای کاش!
کتاب:
کتاب پیر مرد و دریا را میبندم و درکتابخانهام میگذارمش؛ هر بار که میخوانمش، پدربزرگم را به یاد میآورم که صبح، درست زمانی که تن گرممان را زیر پتو، این دست و آن دست میکردیم، سمت انبار قدیمی میرفت که بوی زهم ماهی، فضایش را پر کرده، بود، تور را برمی داشت و…
مقاله:
مثال: مقالهای با موضوع اختلال دوقطبی خواندم؛ خدای من! دوران دبستان، دختری داشتیم با موهای بور، اسمش آنا بود؛ زمانی خوشحال بود و زمانی ناراحت؛ روی نیمکت راه میرفت و میخندید و مدیر هم دنبالش میدوید؛ گاهی هم مثل افسردهها به گوشهای خیره میشد یا بچهها را کتک میزد.
۲. حس لامسه:
مثال: اسکاچ را برمی دارم و شروع میکنم ظرف شستن. ضربی اسکاچ من را یاد زمانی میاندازد که دستانم را روی ته ریش نوید میکشیدم وقربان صدقهاش میرفتم؛ یاد آن شب خلوت که فقط من بودم و او، سر روی پایم گذاشت و گفت: «برای تو هم که شده، سیگار رو ترک میکنم عزیزم!»
بعد چشمکی زد و باهم خندیدیم.
مثال: روی صندلی پارک مینشینم و با لمس پشمک چوبی، یاد دستان لطیف سهیلا میافتم که با لمس کردن آن، از گرمی دستانم، درست مانند این پشمک، صورتی رنگ میشد؛ صورتش که هم به لطیفی این پشمک بود.
مثال: سمت یکی از گوسفندان قدم بر میدارم، نوازشش میکنم؛ با لمس پشمهایش، یاد موهای فر و توی هم رفته بهروز میافتم که ساعتها جلوی آینه میایستاد و موهایش را شانه میکرد. خیلی وقتها هم موهایش دور دندانهای شانه میپیچید و برای خلاص شدن، من را صدا میزد.
۳. حس چشایی:
مثال: یک قاشق سوپ میخورم، آنقدر تند است که به سرفه میافتم؛ تندی غذای خاله عصمت کم از اخلاق تندش ندارد. حتماً کسی که اخلاقش تند باشد، غذایش هم تند میشود. این را فقط من نمیگویم، شوهرش هم همین نظر را دارد؛ آن شبی که بیخود و بیجهت، برای چند گوجه صدایش را بالا برد و همسایه هارا دور خودش جمع کرد، قیافه و پیژامه شوهرش دیدنی بود.
مثال: در کابینت را باز میکنم، کیسه بادام را برمیدارم وسمت مبل میروم و رویان ولو میشوم؛ یک بادام از کیسه بیرون میآورم و میخورم؛ بعد از جویدنش، متوجه تلخیاش میشوم؛ چشمانم را روی هم میفشارم؛ تلخی بادام، من را به آن شبی میبرد که با استرس پشت در آی سی یو منتظر بودیم؛ دکتر از اتاقی که مادرم در آن بستری بود، بیرون آمد و من و پدرم سمتش رفتیم. پدرم گفت: «چی شد دکتر؟ توروخدا خبر خوب بده!»
دکتر سرش را تکان داد و گفت: «متاسفم!»
روی زمین نشستم و شروع کردم گریه کردن.
۴. حس بویایی:
مثال: چاقو را دست میگیرم و شروع به خورد کردن گوشتها میکنم؛ بوی زهم گوشت من را یاد پدرخدابیامرزم میاندزد که وقتی از سرکار میآمد و بغلش میپریدم، سر تا پایش بوی زهم گوشت و سیرابی گرفته بود. بینیام را میگرفتم. پدرم میخندید و میگفت: «گل دخترجونم، وقتی گوشت فروش و قصاب باشی، بوی گوشت میگیری.»
مثال: وارد بازار ماهی فروشی میشوم، بوی ماهی به مشامم که میرسد، اصغر را یاد میآورم که هر روز در این دکانهای کوچک و خفه، ماهی پاک میکرد تا با چندرغازی که در میآورد برایم گل بخرد و بیاید زیر درخت نارنجی که سر کوچه آخر بود…
عود: بوی عود سیب! همان بویی که اولین بار وقتی با مادرم هیئت رفتم، من را مست خود کرد…
۵. حس شنوایی:
مثال: وارد مدان سنگ فرش شده میشود. صدای ویالن پیرمردی، او را یاد پدر بزرگش میاندازد که عصر حدوداً ساعت شیش به این میدان میآمد و شروع به نواختن ساز میکرد.
مثال: صدای رعد و برق، او را به شبی میبرد که کودکی بیش نبود و همراه مادرش میدوید تا از دست مرد مست و چاقو به دست در خیابان، خلاص شوند.
فلش بک از منظر عناصر داستانی و روانشناسی:
- وسایل: مرحله وسایل را در آخر بحث فلش بک با حواس نوشتم، چراکه وسایل واسطهای فلش بک، در تمام حواسها، جای میگیرد؛ مثلاً کتاب که در دسته حواس بینایی جای دارد، یک وسیله است یا چاقی که گوشت را خورد کرد و یاد پدرش افتاد، چاقو یک وسیله است درنتیجه ما نمیتوانیم برچسب وسایل را از آنها سلب کنیم.
- 2. فضا: بعضی اوقات این فضا است که بانی فلش بک میشود؛ در مثال بازار ماهی فروشی، ما فضایی را داریم که همراه حواس بویایی، فلش بکی را شروع میکند.
- رفتاری: بسیاری از فلش بکها با یک رفتار یا یک کنش واکنشی شکل میگیرد؛ در مثال بالا، زنی را دیدیم که با دیدن یک کنش و واکنش در فیلم، جریان طلاق خودش، در ذهنش زنده میشود یا زنی که با دعوای دونفر یاد پسران خودش افتاد.
*این کنشها صرفاً دیدن فیلم یا صحنه زنده نیست بلکه میتواند با خواندن متن شکل بگیرد.
مثال: صفحه حوادث را باز میکنم، خبری میخوانم که نوشته: «پسری معتاد که مادرش را با چند ضربه چاقو به قتل رساند.» اشک میریزم و پدرم را به یاد میآوردم که هر شب در اتاقکی که در حیات ساخته بود، همراه دوستانش مواد میکشید و بعد با فریاد، سمت مادرم میرفت و او را به بهانههای مسخره، مثلاً «چرا شام بد بود زنیکه!» کتک میزد. من هم گوشهای مینشستم و دستانم را روی گوشم میگرفتم و گریه میکردم.
در مثال بالا، خواندن یک کنش، فلش بک را آغاز میکند.
بیواسطه: در این مرحله، شخص بدون واسطه، فلش بک میزند. در تعریف کلی، یعنی فلش بک بدون حضور محرک و وابسته به رفتار خود شخص.
مثال: مریم گوشه اتاق مینشیند، به گوشه خیر میشود و گریه میکند و یاد صبحی میافتد که جلوی آینه ایستاده بود و متن اعتراض نامهاش به شوهرش را میخواند. آن روزی که سمت کمدش رفت و به مناسبت روز مرگ عشق، لباسی مشکی از رگال بیرون کشید و تن کرد.
در مثال بالا، هیچگونه محرکی درشکل گیری فلش بک وجود
ندارد و فقط تصویر و رفتار خود شخص نشان داده شده.
شاید بگویید، در مثال بالا، فضا وجود دارد و آن فضا خانه است پس بیواسطه نیست.
جواب: حق با شماست اما زمانی ما میگوییم فلش بک واسطهایست که حواس وعناصر در فلش بک ما نقشی را ایفا کنند. در صورت بود یا ایفا نکردن نقش، فلش بک در دسته بیواسطه قرار میگیرد.
در مثال دختری که وارد ماهی فروشی میشود و فضا و بوی ماهی او را یاد نامزدش میاندازد، عنصر فضا و حس بویایی او را یه فلش بک وا میدارد.
به مثال زیر توجه کنید:
روی صندلی مینشیند و به پارک نگاه میکند؛ یاد پدرش میافتد که با تریلی به جادههای ناهموار و گرم سفر میکرد…
به نظر شما، مثال بالا، فلش بک واسطهای است یا بیواسطه؟
جواب: در این مثال فضا نشان داده شده اما صرفاً برای آگاهی مخاطب از فضا یا موقعیت شخصیت داستان. درواقع فضای پارک، ارتباطی با فضا و موقعیت فلش بک شخصیت ما ندارد پس در دسته بیواسطه قرار میگیرد.
این مثال را با نگاهی دیگر مینویسم:
روی صندلی مینشیند و به پارک نگاه میکند؛ درخت کاجی را میبیند که شب همراه پدرش به پارک میآمد و زیر آن دراز میکشید؛ پدرش چمنها را آّب میداد؛ پسر گریه میکرد و میگفت: «من میخوام لباس باغبونیت رو بپوشم!»
«برات بزرگه…من نمیخوام تو باغبون بشی چون خیلی بیخوابی داره و چشمات خسته میشه.»
آیا فلش بک بالا، واسطهای است یا بیواسطه؟
جواب: این فلش بک واسطهای است زیرا با دیدن فضای پارک و بعد درخت کاج، فلش بک زده میشود. درواقع فضا پارک محرکی شد برای شکل گیری فلش بک شخصیت.
فلش بکها مانند کوچههای خلوت هستند که به بزرگراه، راه پیدا میکنند.
در مقالههای بعدی، به جنبههای دیگر فلش بک میپردازم که امیدوارم مورد استفاده دوستان قرار بگیرد. ■