وقتی کرگدنها به نیشابور حمله کردند!/ نشر ثالث
نشست سال 1228 میلادی در اوراگا، نشستی راهبری و محرک بود. مغولها میدانستند در کانون رویدادهایی بزرگ قرار گرفتهاند. آنها همان موقع نیز بزرگتر از همیشه بودند. بزرگتر از همه مللی که با آنان جنگیده بودند. بزرگتر از همه به جز، چینیها.
چینیها مینوشتند اما سالها طول میکشید مغولان شیوه نگارش آنها را خوب بیاموزند و بر آن مسلط شوند. علاوه بر این، هیچ مغولی تمایل نداشت خط ملتی منفور را بپذیرد؛ ملتی که سودای پیروزی بر آنان را در سر داشت.
در اوراگا، در سپید دم سال 1228، مهمترین حادثۀ تاریخ مغول رخ داد. چنگیز خان مغول، پیروزمند و شکست ناپذیرتر از گذشته در این تاریخ قبایل مغول را متحد ساخت و امپراتوری مغول را پایهگذاری کرد. بدین ترتیب، فرمان نوشتن اولین اثر مکتوب مغولها، همزمان با تأسیس امپراتوری مغول شامل بخشهایی از آسیا مثل چین، روسیه، ایران و اروپای شرقی صادر شد. در این اثر مکتوب آمده که چنگیز این فرمان را در سال موش و ماه شوکا (گوزن نر) صادر کرد، یعنی هنگامی که قصرها در هفت تپه، در جزایر ییلاقی کنار رودخانه خرلن[1] سر برافراشتند. خرلن و خن تی، بیرون از مغولستان نامهایی آشنایی نیستند. اگر با هواپیما از پکن حرکت کنید و بر فراز صحرایی گبی به مغولستان پرواز کنید، میتوانید هر دو، یعنی رودخانه خرلن و رشته کوهای خن تی را ببینید. رشته کوههای خن تی، همیشه پوشیده از برف است؛ رشته کوهایی که آخرین پست دیده بانی دشتهای سیبری به شمار میروند و در امتداد مرزهای روسیه به جنوب میپیچند.
پیروزی مغولان بر کوچلوگ، سبب شد بین آنان و همسایگان مسلمانشان ارتباط برقرار شود. ارتباط با یک سلسله سلطنتی که بر بیشتر نواحی ازبکستان امروز و ترکمنستان و بخشهایی از ایران و افغانستان، حکومت میکرد. این پادشاهی را به نام مرکز آن، خوارزم مینامیدند. این منطقه که در مرزهای شرقی اسلام قرار داشت، بیش از دو قرن بخشی از امپراتوری سلجوقی بود.
در پایان قرن دوازدهم، خوارزم توسعه یافت و بدین ترتیب توانست بازارهای بزرگ مسیر جاده ابریشم – سمرقند، بخارا، اورگنج، خجند، مرو و نیشابور را که در گذشته جیحون[2] مینامیدند، در اختیار گیرد.
چنگیز تمایلی به درگیری با مسلمانان نداشت و میگفت فقط خواهان رابطۀ تجاری است. اما عکس العمل سلطان محمد خوارزمشاه عین حماقت بود. به نظر او چنگیز و مغولها بت پرست بودند و رابطۀ سیاسی و تجاری با بت پرستان صحیح نبود (بر اساس منابع، نقش و نفوذ ترکان خاتون، مادر محمد در این فتنه سازنده بود). اما چنگیز همچنان اصرار میورزید که هدفش تجارت است؛ به همین دلیل با هدف اعتمادسازی، یک هیئت بزرگ بازرگانی فرستاد. همۀ اعضای این هیئت، به جز رهبر مغولشان، مسلمان بودند و مأموریتشان برقراری رابطۀ تجاری با سرزمین اسلامی بود. سفر 2700 کیلومتری که به منظور رساندنِ پیام دوستی از سوی چنگیز برای شاه خوارزم بود. بر اساس منابع، چنگیز خواستار روابط متقابل شد و محمد خوارزم را «فرزند بسیار عزیزم» خطاب کرد. با وجود
این، محمد خوارزمشاه، لحن بزرگوارانه چنگیز را اعلام جنگ تلقی کرد و پاسخ داد: «پس بگذار جنگی را آغاز کنیم که در آن شمشیرها بشکنند و نیزهها خرد شوند.»
این هیئت در سال 1217 وارد اُترار[3]، در کنار رود سیحون شد. اُترار در اوایل قرن سیزدهم، سرزمینی پُررونق بود که فرد شروری به نام اینالجق[4] (ارباب کوچک) یا قدیر خان (خان نیرومند) در آن حکومت میکرد. اینالجق از خویشاوندان مادر مقتدر محمد خوارزم – ترکان خاتون – بود. محمد با دو بی حرمتی، دروازههای جهنم را به روی خودش و سرزمینش باز کرد. بی احترامی نخست آن که بازرگانان را با اتهام جاسوسی توقیف کرد. این توهین باعث خشم چنگیز شد ولی بر خشم خود مسلط شد. چنگیز با اعزام سه سفیر آخرین شاخه زیتون را ارائه کرد. این کار به محمد فرصتی میداد تا از عمل فرماندار اُترار اظهار بی اطلاعی کند. ولی محمد خوارزم با تصمیمی احساسی و ناگهانی دستور قتل فرستادههای چنگیز را صادر کرد.
بدین ترتیب مرحلۀ جدیدی در زندگی چنگیز آغاز شد. او نمیخواست با مسلمانان بجنگد، اما چنگیز با عملکرد نابخردانه سلطان محمد خوارزمشاه، تحقیر شده و بی واسطه به جنگ دعوت شده بود. تصمیم چنگیز باعث شد خانوادهاش دربارۀ جانشینیاش به بحث پردازند. یکی از چندین زن چنگیز، به نام ایسویی[5] بحث را آغاز کرد. ایسویی میپرسد: «وقتی بدنت مانند درخت کهن و سپید شده بر زمین افتد، مردمت را به چه کسی واگذار خواهی کرد؟» چنگیز، قلمروی سلطنتش را بین پسرانش تقسیم کرد و شخصاً مسئولیت جنگ با قلمروی اسلامی را بر عهده گرفت. او از همۀ نقاط سرزمینش خواست برایش سرباز بفرستند. او میخواست با محمد خوارزم تسویه حساب کند.
جواب چنگیز یکی سیلی بود. جنگی در فاصله بیش از دو هزار کیلومتر، در غرب، در پیش بود. در سال 1219 چنگیز ارتشش را به سمت غرب حرکت داد. هر کدام از سربازان چنگیز، دو یا سه اسب داشتند و میتوانستند روزی صد کیلومتر پیشروی کنند. از صحراها بگذرند، در رودخانهها شنا کنند و به نحوی معجزه آسا ناگهان پیدا شوند و بلافاصله از نظر پنهان شوند. همچنین تجهیزات فراوانی مانند سکوی قله کوب، نردبانهای ویژه صعود از دیواره، سپرهای متحرک چهارچرخ، منجنیقهای ویژه پرتاب با انواع گوناگون آتش، بمبهای دودزا، لولههای شعله افکن و کمانهای دو خم و سه خم ویژه محاصره به همراه داشتند که این تجهیزات را بر روی اسب و شتر میبستند. هیچ کس تا آن زمان چنین سپاهی ندیده بود و نمیتوانست عواقب جنگ با آن را پیش بینی کند. سربازان چنگیز مانند کرگدن قدرتمند و شکست ناپذیر بودند. وقتی سپاه قدرتمند و آهنین مغول به مرزهای خوارزم رسید، اُترار را که فرماندارش باعث و بانی این جنگ خونین شده بود محاصره کردند. تاریخ این حادثه را «فاجعه اُترار» نامید. محاصره – که در موزه تاریخی آلماتی[6]با تصویر غم انگیزی به نمایش گذاشته شده است – پنج ماه طول کشید. سرانجام فرمانده ارشدی از شهر اُترار تصمیم گرفت شبانه از یکی از دروازههای شهر فرار کند. فرار او موجب مرگ و نابودی شهر شد. مغولها کوشیدند از طریق همان دروازه که این فرمانده از آن فرار کرده بود، وارد شهر شوند. هدفشان این بود که اینالجق را زنده دستگیر کنند. در نهایت اینالجق را در غل و زنجیر بستند و در چشمها و گوشهایش نقره داغ ریختند؛ سپس شهر را با خاک یکسان کردند به طوری که بعد از هشت قرن، به تازگی باستان شناسان از بقایایی از این شهر پرده برداشتند!
حالا نوبت محمد خوارزمشاه بود که هزینۀ حماقت و نادانیاش را بپردازد. چنگیز ارتشش را تقسیم کرد. در این جا سیاستش را به مردم اعلام کرد: «یا مقاومت کنید و بمیرید، یا تسلیم شوید و زنده بمانید.»
این جا چنگیز به چین فکر نمیکرد. او به تمدن جدیدی فکر میکرد که میتوانست با تمدن چین مقایسه شود. این تمدن، پنج قرن قبل با حملۀ اعراب مسلمان به ایران و آسیای مرکزی پایه ریزی شده بود. تمدنی که بازرگانان مسلمان از قِبل آن از تجارت سودآور بردگان بهره میجستند. بازرگانان مسلمان گواهی مالی مینوشتند که سرمایه داران شهرهای مهم، از قرطبه[7] تا سمرقند، با افتخار آن را میپذیرفتند. کتابفروشی و کتابخانهها رونق داشتند و آثار علوم و فلسفه گذشته یونانی را ترجمه میکردند. هنر و علوم در تمدن ایرانی و اسلامی شکوفا شده بود. چنگیز دربارۀ ثروت، هنر و علوم این تمدن زیاد شنیده بود به همین دلیل علاقه داشت با مسلمانان رابطۀ برابر تجاری داشته باشد اما حماقت و نادانی سلطان محمد باعث شد برگ تاریخ برای این سرزمین تغییر کند.
محمد خوارزمشاه در پی حملات گسترده مغولها به دنبالِ محل امنی میگشت اما مغولها به سرعت تعقیبش میکردند. سرانجام محمد به سواحل دریای خزر رسید. او پاروزنان به همراه پسرش جلال الدین به سوی جزیره آبسکون پناه برد و در نهایت بر اثر یاس و نامیدی در همان جزیره درگذشت. مادر محمد – ترکان خاتون – که در حملۀ مغول به ایران و سقوط حکومت پسرش نقش بسیار مهمی داشت، در نهایت تسلیم مغول شد. او را با ارابه به مغولستان فرستادند و تا آخر عمرش در اسارت ماند. سرانجام وقتی تقریباً تمامی امپراتوری خوارزم متعلق به چنگیز شد، او، تولی خان – پسر چهارم چنگیزخان – را مأمور پاکسازی مناطق غربی، در آن سوی
جیحون کرد. چنگیز به او سه ماه فرصت داد تا تکلیف سه شهر بزرگ، یعنی مرو، نیشابور و هرات را تعیین کند. نیشابور تسلیم نشد. در محاصرۀ این شهر، طغاجار، داماد چنگیز و سردار لشکر مغول توسط یکی از تیراندازان نیشابوری کشته شد. وقتی تولی خان این خبر را شنید پس از فتح مرو به نیشابور آمد. مردم شهر و حتی حیوانات را قتل عام کرد و شهر به کلی ویران و زیر و رو شد. هرات بعد از حادثۀ دلخراش نیشابور، راه دوم را انتخاب کرد و تسلیم شد.
چنگیز پیروزیاش را ادامه نداد. بر اساس داستانها، جانوری افسانهای که یک شاخ داشت (کرگدن) در خواب با او دیدار و گفتگو کرد. این موجود به قدری بهت انگیز و خوفناک بود که وقتی چوشایی حکیم، حرفهایش را برای چنگیز ترجمه کرد – «به سرعت برگرد!» – خان مغول به سرعت برگشت و به سوی سرنوشت رهسپار شد. ■
[1]: Kherlen
[2]: Oxus
[3]: Otrar
[4]: Inalchuk
[5]: Yisui
[6]: Almaty
[7]: Cordoba