عنوان کتاب " از چاه تا ماه" از قاعدۀ آثار یا عناوین دو بخشی یا دو قسمتی استثنا نیست و قصد این است که به مخاطب بفهماند با اثری که منطقی دو گانه دارد، روبروست. منطقی که از سویی قصد دارد وقایع را به همان کیفیتی که واقع شده، نشان دهد و از طرفی نوعی بیان خاص نزد راوی یا سوژۀ بیانگر وجود دارد که اصرار دارد وقایع را با ایده آل خودش تعریف کند.
به همین خاطر، خوانش آنچه واقع شده و آنچه مطلوب سوژۀ بیانگر است، به خواننده امکان میدهد که در مرز آنچه هست و آنچه راوی دوست دارد، قرار گیرد. مهمترین امکان این جنبۀ روایی، ارتباطی فراواقع با واقعیت موجود است. یعنی آنچه که حادث شده، علتی برای وقوع داشته، خواه سیاسی/تاریخی/اجتماعی و...
به همین خاطر به شکلی مستند قابلیت ارجاع و ارائه دارد. اما شق دیگر، واقعیت شخصی است، یعنی آنچه که شخص آن را در مقام مشاهده گر بیان میکند و علتها اهمیت چندانی نداشته، به جای آن حالات و تاثیرات نقش مهمی را ایفا میکنند. از ویژگی به کار گیری چنین امکانی، نقش تعیین کنندۀ تفسیر و لزوم به کارگیری نشانهها و نمادهاست که به مخاطب امکان میدهد از جنبهای بسیار شخصی وقایع و امکانات واقع را رصد کند. هر چند در این مطلب میلی بر قیاس وجود ندارد که مثلاً بگوییم؛ آتش پرور در این مورد عملکرد مناسبی داشته. یا در مورد موفقیت یا عدم موفقیت اثر صحبت کنیم.
در این مورد، ابتدا باید روشن کنم که نقد نه میزانی جهت رصد موفقیت یا عدم موفقیت اثر، بلکه روشی جهت شناخت و نشان دادن عملکرد بالفعل، یا بالقوه در ساختار یا بطن اثر است. مسالۀ نقد اثر هنری، در واقع روشی برای برقراری نظامی جهت نشان دادن ارتباط بین اجزاء یا عناصر است که ممکن است ارتباطی یا فی نفسه غیر ارتباطی باشند.
با این خلاصه تعریف ، اکنون میتوان گفت که "آتش پرور" ساختار دو گانه ای در مورد بیان واقعیت برگزیده. گزینشی که توسط راوی " از ماه تا چاه" بیان میشود، راویای که خود نویسنده و هم نام با مؤلف اثر است تا به نحوی حس کنیم با نوعی فراداستان نیز روبه رو هستیم. اشاره به این نوع یا آن نوع گفتمان از همان واقعیت دو گانه ای ناشی میشود که چنین انواعی را مهیا میکند. ولی آیا مهیا شدن امکان بیانی و روایی میتواند بدنۀ اصلی چنین آثاری را شکل دهد؟ آیا چنین ساختی میتواند همه اشارات و ارجاعات را به صورت بیانی گزارشی ادا کند؟ یا اینکه بپذیریم در چنین ساختاری شاخصههایی وجود دارد که باید به آن توجهی خاص نشان داد. این همان چیزی است که مؤلف (حسین آتش پرور) به آن توجه خاصی نداشته و بیشتر ترجیح داده به گفتن آنچه راوی میبیند و میگوید اکتفا کند. اما اگر واقعیت روایی اثر همانطور که گفته دو گونه داشته باشد، فقط یک بنگاه دار و یک روزنامۀ محلی و یک خیابان نمایندۀ واقعیت اجتماعی میشوند که در مورد بنگاه دار چیزی جز تیپ چپاول گر و سودجو شکل نگرفته و در مورد روزنامه آفتاب شرق فقط یک عامل ثبت خبری، که هیچ کدام به دلیل عدم پرداخت محیطی امکان شکل گیری مناسبی نداشتهاند و کمک چندانی به ساخته شدن یک خیابان دو ساحتی که بتواند سنبل نویسنده و سمبل شهر سکونتش باشد! نکرده. تا جغرافیا مبداء حرکت برداری راوی باشد که در این نوع روایات برداری خرده روایات نقشی اساسی دارند. خرده روایات همان جریان اصلی هستند که امکان شکل گیری روایات کلان را مهیا میکنند. حال اینکه هر چقدر آتش پرور میخواسته به روایت تحول شهری متناسب با زیست سیاسی و اجتماعی ورود کند بدون داشتن خرده روایاتی که اراده بیانگری داشته باشند و نه اینکه مکملی جهت تکمیل نگاه نظاره گر و بیرون ماندۀ راوی از بطن وقایع! مسالۀ دوم، بررسی جنس راویی است که بیرون ماندگیش از بطن آنچه میگوید، همه چیز را مصنوعی و تا حد زیادی بی هوده میسازد، طوری که بنظر میرسد راوی میگوید تا خودش را از شر این گفتهای نگفته شده خلاص کند. اصلاً به همین خاطر جنبۀ شخصی بیان وقایع را در نظر گرفته تا ابتدا با خودش بی حساب شده و بعد شکل گرفتن اثر مد نظر باشد. بی حساب شدن با خود با درونیاتش به هیچ وجه ضعف به شمار نمیآید حتی اگر بگوییم پتانسیل اصلی نوشتار ادبی بی حساب شدن شخص با خودش است. ولی آیا روند بی حساب شدن در " از چاه تا ماه" توانسته شارش و یا تاثیری متقابل در خواننده ایجاد کند؟ بلکه مخاطب هم بتواند در این تسویه حساب نقشی سطحی یا خوانشی تأویل پذیر داشته باشد؟ پاسخ، منفی است و دلیلش هم ساده است؛ تنها به این خاطر که راوی " از ماه تا چاه" به اندازۀ کافی از آنچه که میبیند و میگوید متأثر نیست و علاوه بر این، اصرار بسیار مؤلف بر اینکه راوی را تافتهای جدا بافته نشان دهد، در این ساختار نقشی مؤثر دارد. راوی پارادوکسیکال آتش پرور جدا بافتهای است که با محله و میادین شهر غریبه نیست، لهجۀ مشهدی را بی هیچ ابهامی درک میکند با این وجود اما همچنان اصرار دارد که خودش را موجودی جدا از آن فضایی که میگوید، معرفی کند. موجودی که شهر و اجتماعش تنها دست مایهای جهت گفتن اوست. البته این گفته نه در مورد همۀ روایات ولی در مورد این اثر کاملاً مصداق دارد که با اطمینان بگوییم: راوی " از ماه تا چاه" به شدن نرسیده!
زمانی که از شدن و یا انگارۀ شدن در یک روایت صحبت میشود یعنی در مورد هستیای ایستا صحبت نمیکنیم بلکه اشاره به هستیای مدام در جریان است و یا به بیانی دقیقتر نزد دلوز: " شدن، حاکی از یک منطقۀ ابژکتیوِ عدم تمایز و یا تمیز ناپذیری است که همیشه بین دو کثرت وجود دارد، منطقهای که به طور بی واسطه به متفاوت شدن طبیعی و منناظر با هر یک از آن دو کثرت تقدم دارد." بنابه چنین رویکردی آتش پرور منطقۀ بیان راوی را از سویی در ابژکتیویتیه اجتماعی لحاظ میکند مانند گفتن از پیشینۀ میدان اعدام و اعزام دانش آموزان به جبهه و... یا اینکه در سمت ابژکتیو شخصی دست به بیان موارد شخصی می زند مانند مصادره خانۀ داستان، هم نشینی در کوپهای پر از روزنامه و... با این وجود اما، میان این دو ساحت ابژکتیو، میان این دو کثرت منطقهای بی واسطه و طبیعی خلق نمیکند که امکان وقوع و درک جهانی طبیعی و البته شخصی را میان این دو کثرت بدهد، قسم سومی که نا پیداست و حتی عنوان اثر هم جایی ندارد. تا اینطور بگوییم که " شدن" در این اثر جایی ندارد و اینطور میشود که همه چیز نقش مایهای گزارشی به خود میگیرد: گزارش یک خود درگیری، گزارش درگیری با دیگران، گزارش یک گزارش.. و این در حالیست که با توجه به امکان روایی " از ماه تا چاه" راوی میتوانست میان دو کثرت بایستد، باهاشان وارد رابطه شود و یا تغییر ماهیت دهد، خودش را دچار استحاله کند و یا اینکه خط گریزی را انتخاب و دنبال کند و... تمام مواردی که امکانات "شدن" به شمار میآمدند تا بدانیم " شدن" چیزی میان این دو و خارج از این دوست امکانی پر توان که نویسنده آن را از راویاش دریغ کرد تا فقط حرفهای مهم را گفته باشد!
دقیقاً همینجاست که تأثیر، نقش مهمی در جریان "شدن" ایفا میکند. تأثیر همان واکنشی است که راوی را مجبور میکند که جامعه را بگوید و در عین حال از آن فاصله بگیرد، خودش را بگوید و از خودش فاصله بگیرد و در جایی مستقر شود که میان دو وجود دارد جایی برای بودن و شدن و این دقیقاً همان جایی است که بدن شکل میگیرد، بدنی برای گرفتن تاثیرات و احساسات و بیان. آتش پرور در ماه زندگی شخصی را دارد و در چاه زندگی اجتماعی ولی جای بدن زیسته را نادیده میگیرد و این نادیده گرفتن دقیقاً همان کاری است که آتش پرور از دستیابی به آن عاجز بوده و حتی با توجه درست به زبان، محیط، زیست، گویش نتوانسته چنین جای خالی بزرگی را پر کند و اینطور میشود که از منظر" شدن" و حرکت میان ساحتهای بیانی عملکرد مناسبی نداشته، عملکردی که شاید بتوان در نویسندگان بیشتری مشابهش را یافت که این مورد برمی گردد به زیست و فرهنگ اجتماعی نوشتن نزد نویسندگان ایرانی که هنوز ضرورت نوشتاری در پی "شدن" را احساس نکردهاند و هنوز در پی گفتن وقایعی از منظر حادث شدن و یا اینکه در پی دستیابی به تافتههای جدا بافته و مضامینی خرق عادت میگردند که این خود موضوع دیگری است و مسیری که اغلب از ماه تا چاه است و یا بر عکس!■