نگاهی به رمان «تار مشتاق» نویسنده «شهره مرشدی»؛ «بهمن عباس‌زاده»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

 تارمشتاق؛ زَخمه بر تارهای "روح زن"

رُمان تار مشتاق از چه روایت می‌کند؟

جواب به این سؤال را شاید بتوان در خطوط آغازینِ رُمان در فصل اول آن "بازار" جستجو کرد:

"پله‌ها کوتاهند و عریض، پایم را که برمی‌دارم تا روی پله پائینی بگذارم، در بی‌وزنی می‌ماند. نمی‌دانم پایم را بالا بِکشم یا پائین بگذارم، هنوز از کاری که قصد انجامش را دارم، خیلی مطمئن نیستم، صدایی شبیه به صدای مَه یلان می‌گوید؛ پائین بگذار پایت را (نترس، این پله‌ها، پله‌های منتظرند، سالهاست که منتظرند، از آن زمان که آنها را دو تا یکی می‌کردی و خودت را به بازار می‌رساندی، یادت نیست؟ آن روزها این راه برایت آغاز بود، راست می‌گوید، "6-7 ساله بودم و حالا بیشتر از 20 سال از آن روزها می‌گذرد و شاید این آخرین راه است که از این بازار پیر و کهنه آغاز خواهد شد".

و بدین ترتیب "روایت" همگام با ورود راوی (ماهور) به آن بازارِ پیر و کهنه آغاز می‌شود، و در طول رُمان با یادآوری‌های سیالِ خاطرات، جریان می‌یابد و همین‌جاست که زمان، شروع به چرخشی دَوَرانی می‌کند و خاطرات از عُمق تاریکِ ناخود آگاهِ راوی می‌گذرند و رفته‌رفته به فضای خودآگاه او فراخوانده می‌شوند خاطراتی که موضوع و مضمونش، علاوه بر "عشق و تردید"، اِسارتِ زن ایرانی را در تار و پودِ برخی سُنت‌ها، آداب، رسوم و بافتِ فرهنگِ طبقاتی، در جامعه‌ای "مرد سالارانه" تصویر می‌کند، اسارتی که همۀ زنانِ هستی یافته در این رُمان را به سرنوشتی تلخ و شوم گرفتار کرده و چون گردابی عمیق، تاریک و پیچان در خود فرو می‌بَرَد؛ جیران (مادر ماهور) از بی‌اعتنایی شوهرش، به آقا اَبجَدِ دعا نویس پناه می‌بَردَ، مَه یلان (مادر بزرگ راوی) با نیرنگِ چاپار دار از دلدارش "ملک‌الدوله (ساسان)" قطع امید می‌کند و به عقد او (چاپاردار) درمی‌آید، و ماهور (خود راوی) در درگیری با همسرش سُهیل از پله‌ها سقوط می‌کند و بچه‌اش سِقط می‌شود و این همان داستانی است که در عین کهنگی، چون همان بازار مارگونۀ پیر و کهنه که بر خاک این زمین چنبره زده، در روایتی جَذاب و گیرا تکرار می‌شود و بازبان راوی فضایی خلق می‌شود که انسان را بی‌اختیار به یاد اشعار "بانوی شعر نو ایران"؛ فروغ فزخزاد

می‌اندازد؛ بخصوص فضاسازی‌های شاعرانۀ (ماهور) به عنوان راوی اصلیِ رُمان.

و اما از ویژگی‌های این رمان فرم روایی آن است که در جریان سیال ذهنِ راوی، همۀ شخصیت‌ها، گویی حضوری پیوسته دارند و نوعی هارمونی بین شخصیّت‌ها و وقایع به گونه‌ای رازوارانه در ذِهن مخاطب تصویر می‌شوند. روایت در اغلب فصل‌ها از زبان راوی به شیوۀ سیال ذهن و گاه راوی "دانای کل محدود به ذهن" در فصل 4 از زبان چاپاردار و پدرش و گاه از زبان مَه یلان (مادربزرگ راوی) در انتهای فصل دهم و فصل یازده و (و سرانجام در فصل آخر (رُمان) صدای همۀ راویان از جمله مَه یلان، ماهور، جعفر، و مرد نوازدندۀ تار را در چرخش خاطراتِ پایانیِ داستان می‌شنویم، شاید بشود گفت که تداعی این خاطرات براساس "بهانۀ عاطفی راوی"، روایت می‌شود، و این بهانه تعلق خاطر دخترکی 6-7 ساله است که مسحور صدا و تار مردی می‌شود که در کوچۀ انتهای همان بازار، مغازه کتابفروشی دارد و شاید بهانۀ اصلی روایت نیز، علاوه بر توصیۀ مادربزرگِ راوی (مَه یلان) که برای پیدا کردن خودش به آن بازار برود، همین قرار ملاقات و دیدار با نوازندۀ تار و خوانندۀ اشعارِ حافظ است که تعلق خاطر او نیز به ماهور در این قسمت از تک گوئی درونی‌اش- که از بُعدی فلسفی و روان‌شناسانه نیز برخوردار است- به خوبی مشهود است:

"چه راحت می‌شود دوباره متولد شد. از درون آدمی که به سختی ساخته‌ای، آدمی که هیچ‌وجه تشابهی با آنکه می‌شناختی ندارد (گویا زیست جهانش(این جهانی که تا به حال تو شناخته‌ای نبوده است. این گونه بود که ترسیدم از خودم، از آدمی که هر آن ممکن بود از درونِ این کسی که می‌شناختم متولد شود و سازش را به دست گیرد و آهنگ متفاوتی بنوازد و وقتی که احساس کردم وارسته از هر بندی‌ام، برگشتم تا سازم را از جعبه‌اش بیرون بیاورم و گَرد و غبارش را بگیرم و بنوازم، اما آن روز آنچه را که می‌ترسیدم رو به رویم دیدم "ماهور" همان آهنگ نیم ساختۀ زندگی‌ام".

یکی دیگر از ویژگی‌های رُمان؛ روح حساس و بیان شاعرانه راوی در تصویرسازی‌های دل‌نشینِ او از کودکی‌های خودش در قالب دخترکی است که عروسکی را به همراه خود دارد و در

 

جای جای بازار ظاهر می‌شود و گاه و بیگاه وجدانِ راوی را به مؤاخذه می‌کشد، تار مشتاق، شاید روحِ حساس و هوشیار راوی باشد که به زخمۀ وقایع ناگوارِ زندگی خود و اطرافیانش این چنین به ارتعاش درمی‌آید، و این گمان نیز بی‌راه نیست که شخصیّت‌های رُمان، همه، جنبه‌هایی از شخصیّتِ خودِ راوی باشند، چنانکه در بوف کور چنین بود.

ویژگی دیگر رُمان که بنحو بارزی محسوس است توصیف‌های آن است که در قیاس با "روایت" فزونی بیشتری دارد امّا به دلیل جذابیّت توصیف‌ها و تأمل‌برانگیز بودن لحنِ روایی آن‌ها، به‌هیچ‌وجه نقصانی رأی رُمان محسوب نمی‌شود بلکه آن را به رُمانی شاعرانه نزدیک می‌کند بدون آنکه از جذابیّتِ روایی آن بکاهد. و همین جذابیّت روایی و زبان غنی و شاعرانۀ راوی است که مخاطب را با رغبت با خود همراه می‌کند. بد نیست در این فرصت اشارۀ کوتاهی به نقاط ابهام در رُمان شود. مثلاً در مورد جیران (مادر راوی) یکی از شخصیّت‌های جذاب رُمان اطلاعات روشن و کافی وجود ندارد. بخصوص در مورد علتِ اصلی مرگش و علت افسردگیش پس از ملاقاتش با آقا ابجدِ دعانویس همینطور در مورد ماهور (راوی) و آشنایی و ازدواجش با سُهیل و همچنین نیامدن نامی برای پدر راوی و مَرد نوازندۀ تار، آن هم درحالیکه نام خِدمتکار خانۀ مَه یلان (گلنار) و نام عروسکِ دخترک (گلابتون) را می‌دانیم. آیا این سکوت تمهید خاصی را به همراه دارد؟

سخن آخر:

"تار مشتاق" علی‌رغم اشکالات چاپی، ویرایشی و بعضاً نگارشی که گاه مخاطب را در خوانشِ متن دُچار اِشکال می‌کند، رُمانی است که ارزش چند بار خواندن را نیز دارد، چرا که تأمل‌برانگیز بودن آن در لابه‌لای متن و همچنین زیر متن، درونِ مخطاب را به چالِش می‌کِشد و او را به تأمل فرامی‌خواند.

و در انتها باید گفت که براستی این قلم از پتانسیل بالایی برای خلق آثاری ماندگار و خواندنی برخوردار است.

در ضمن ذکر این نکته ضروری است که این رُمان نیز از "تیغۀ سانسور" بی‌نصیب نبوده.در خاتمه امیدواریم که درآیندۀ نزدیک شاهد آثار تازه‌تری از این قلم شیوا و شاعرانه در عرصۀ "ادبیات بانوان ایران" باشیم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

نگاهی به رمان «تار مشتاق» نویسنده «شهره مرشدی»؛ «بهمن عباس‌زاده»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692