بیگ بودن شرف میخواهد و غیرت
رمان «نجف بیگ» اثر آقای مهدی هزاره از انتشارات «اوزدمیرافست آمات باجیلیک» ترکیه (OZDEMIR OFSET A MATABAACILIK) در 218 صفحه در سال 1399 در کشور ترکیه به چاپ رسیده است. طرح جلد چند کوه در کنار هم هستند که به شکل زنهایی مو بلند (موهای بلندشان دامنه کوهها) میباشد.
یا میتوان تصور کرد که چادر زنان میباشد. چون در یکی به شکل مو دیده میشود و در دیگری به شکل چادر، و حلقه بزرگی از خوشههای گندم که اولین کوه و آخرین کوه در تصویر را احاطه کرده، کوهها به رنگ سفید و خوشههای گندم به رنگ زرد در زمینهای آبی ست. رنگها اشاره به پرچم قوم هزاره دارد. طرح بسیار هوشمندانه و تاثیرگذار است که کار زهرا نعیمی و لئون میباشد. نام کتاب به گونهای تایپ شده که شکل نهنگ را برای ذهن تداعی میکند گویی میخواهد بگوید که ازمخلوق بزرگ و با شکوه و مقتدری قرار است بخوانیم، همانطور که نهنگها مقتدر و شکوهمند و سلطان اقیانوسها هستند، شاید اشاره دارد که نجف بیگ هم در بین ماهیان کوچکی که هر روزه خوراک ماهیهای بزرگتری میشوند، مثل نهنگی ست که به سادگی قابل خورده شدن نیست.
نجف بیگ در واقع در طول تاریخ درهمان مسیری پا گذاشته که زاپا و ژاندارک و چگوارا، جای پایشان در تاریخ به جا مانده است. مردی که زمانی بی قدرت بوده و نوجوان و شاهد مرگ چوپان پیری میشود که گلهاش را هم بعد از کشتنش به غارت میبرند. آن زمان آن قدر ناتوان و ضعیف بوده که نمیتوانسته در مقابل این جور و ستم واکنشی نشان دهد، ولی شاید دیدن این منظره تلنگری شده برای قدرت یافتن و باعث شده است تا عزمش را جزم کند برای مبارزه با ظلم و ستم و ایستادن در برابر زورگویان.
چه لقبی برازندهتر از بیگ به معنی آقا و سرور برای مردی که جانش را بر کف دست گذاشته و تمام زندگیاش را تا آخرین نفس صرف حمایت و حفظ مردمش میکند؟ کدام بیگ یا پیشوایی امروزه این چنین جانانه با جان و مال و خانوادهاش در اول خط دربرابر دشمن میایستد بدون هیچ واهمهای؟
مهدی هزاره در این رمان از نسل کشی هزاره توسط دولت وقت مینویسد. برای خواننده کتاب که با قوم هزاره آشنایی ندارد، این رمان میتواند شناخت اولیهای از این قوم و مظلومیتشان و قیام نجف بیگ در اختیارقرار دهد. آنجا که از زبان حیدر که گوشه چپ سنگر را قرق کرده و درخواست دارد تا شیخ عزیز داستان نجف بیگ را برای عوض تعریف کند، میخوانیم:
«_ کسی چه میداند شیخ عزیز! شاید هم تعریف کردنش کینههایمان را تازهتر نگه دارد. به علاوه کدام هزاره است که نجف بیگ را نشناسد. در این جمع غریبهای نیست شیخ عزیز. عوض مشتاق است، خوب برایش تعریف کن. تا با دقیقتر شنیدن داستان نجف بیگ، تیرهایش سمت و سوی معینی بگیرد.» ص 8
در تمام طول تاریخ دیدهایم که تا ظلم هست مبارزه هم هست و تا مبارزه هست شکست و پیروزی هم هست. اکثر قیامها برای بازپس گیری جایگاه انسانی وکرامت بشریصورت گرفته است آن هم در مقابل تهدید و هجمۀ بزرگ زور و زور گویی و بی حرمتی و نسل کشی و تبعیض و نژاد پرستی. نجف بیگ یکی از رهبرانی ست که از دل مردم بیرون آمده و از جنس مردمی ست که رنج کشیده و مورد ظلم واقع شده است. او تصمیم میگیرد با مبارزه در مقابل ظلم با عزت و شرف در طول و عرض زندگی خود، نمونهای باشد از یک قهرمان واقعی که در دل تاریخ جاوید بماند.
در تمامی مبارزات و قیامهای چریکی افرادی هستند که همچون فرمانده و رهبرشان جسور و شجاع و وفادار به آرمان باقی میمانند. مثل لاجورد آغه همسر نجف بیگ زن مبارزی که تا آخرین لحظه همسرش را یاری کرد وهمچنین مبارزانی همچون بچه بلوچی و پهلوان لوکه و حاج محمد و سید چهار لبه و ارباب عصا و عاشور بیگ. مهدی هزاره با خلق شخصیتی شجاع از لاجورد آغه و ساره آغه به جامعه زنان نشان میدهد که زنها همیشه شخصیتی نه تنها منفعل و ضعیفه ندارند بلکه بعضیهایشان پا به پای مردان در میدانهای جنگ در مقابل ظلم ایستادگی میکنند.
در مقابل یاران وفادار افرادی هم هستند که وجودشان به خیانت و دو رویی آلوده بوده و همچنان درطول تاریخ حضورشان در بین انواع ملتها و قومها ادامه دارد. عمروعاص
هایی که در هر جامعه و در هر قوم و ملتی با نام دیگری حضور دارند. گاهی با نام پیر محمد و گاهی با نام یوسف، همه هم بسیار نزدیک به نجف بیگ ها. چون انسان کاریترین ضربهها را از نزدیکترین ها میخورد. درواقع بیشتر ضربه را از اعتماد به افرادی که نقاب دارند میخوریم. آنانی که سیرتی خوب از خود به نمایش میگذارند ولی مثل پیازی هستند که چندین لایه دارند ولی ما فقط لایه رویی آنها را میبینیم.
همیشه بوی خیانت دیر به مشام میرسد وقتی که پای خودی و اعتماد در میان باشد، آنجا که میخوانیم:
«صدای نجف بیگ به قدری بالا رفته بود که لاجوردآغه هم نمیتوانست چیزی بگوید. سید چهار لبه هم مشغول پوزخند زدن به یوسف بود. در کنارش پیر محمد بود که دهانش باز مانده بود و پلکی نمیزد و تا به امروز نجف بیگ را آن قدر عصبانی ندیده بود. لااقل در جمع خانوادگی.
نجف بیگ:
فکر میکنی اینجا خرخانه است؟ قلعه صرف را طویله فرض کردی که پای هر کس و ناکس را به آن باز میکنی؟
یوسف بدون این که سرش را بالا کند، گفت:
_ دور از جان میر! معاش بگیر است و یکی از بهترین تیراندازانم در شیرو. آمده بودیم تا خبری مهم را بدهیم.» ص 185
مهدی هزاره در این رمان با نثری روان داستانی واقعی را برایمان روایت میکند که ریشهای تاریخی دارد. زبانی که تا حدودی زبان ادبی مهاجری ست که در ایران متولد شده و بزرگ شده ولی با زبان کشور خود آشنایی کاملی دارد. زبانی که بیشتر از واژههایی فارسی بهره برده به علاوه از اصطلاحات محلی افغانستان چون زبان داستان اینگونه میطلبد که از واژهها و اصطلاحات محلی هم استفاده کند. آنجا که میخوانیم:
«- پدرم از قول برادرش که یکی از یاران نزدیک سید چهار لبه بود، تعریف میکرد:
نجف بیگ در تمزان به دنیا آمد که واقع در جنوب و دو فرسخی سنگ موم امروزی است. بدون پدرومادر بزرگ شده و سرخانه بود.
عوض پرسید:
_سرخانه دیگر چیست؟
_حیدر با خنده گفت: تو چطور هزارهای که سرخانه را نمیفهمی؟ و با گرفتن حالتی تقریباً" جدی ادامه داد:
_در قدیم رسم بوده بچه یتیم را به نوبت چند خانوار بزرگ میکردند تا جوان شود و به شکل دیگر که بگویم، یک روز در یک خانه، یک هفته در خانهای دیگر و یک ماه در جای دیگر.» ص 9-8
مهدی هزاره در این رمان کار ارزشمندی انجام داده او با روایت قیام نجف بیگ خواننده را با اندیشه نجف بیگ و سختیهای زندگی چریکی آشنا میکند و اینکه توجه جوامع بشری را معطوف میکند به نسل کشی قوم هزاره و مظلومیت مردم کشور افغانستان که هم مورد هجوم کشورهای دیگر است و هم دولت و حکومت حاکمه.
تنها ایرادی که میشود به آن اشاره کرد، کمی ایراد ویراستاری ست که در این اثر مشاهده میشود که بخاطر محتوای قوی میتوان از آن چشم پوشی کرد و نکته دیگر اینکه درنمایشنامه نویسی و فیلمنامه برای گفتن دیالوگها اسم فرد را مینویسند و بعد دو نقطه میگذارند و حرفی که باید را مینویسند ولی در رمان معمول است که از کلمه گفت هم بعد از اسم فرد استفاده شود.
به آقای مهدی هزاره نویسنده جوان و پر تلاش که قلم توانایی دارد و دغدغههای اجتماعی بزرگ، بخاطر خلق این اثر خوب تبریک عرض کرده و آرزوی موفقیت روزافزون برای این عزیز بزرگوار دارم. ■