در عرصۀ ادبیات و رویههای آن، ارادۀ معطوف نظریه پردازان همواره بر ترسیم تمایز و سبکها بوده است. برای همین منظور در پی یافتن نظرگاه منسجمی بودهاند تا بتوانند معنای معقولی بر هویت متمایز آن بدهند.
در این میان آنچه اهمیت دارد پرتویی است که به مسائل ادبی و هنر رمان گونهها تابانده شده و بر جنبههای خاص آفرینش ادبی و درک آن اهتمام ورزیده تا مخاطب آرمانی به درک و وضوح متعالی دست یازد.
ارزشهایی که برای ادبیات اصیل میتوان قائل بود آیا برخوردار از یک اثر ادبی معتبر میباشد! آیا آثارادبی به واسطۀ شایستگیهای ذاتی ادبیشان اصالت و اعتبار مییابند یا عوامل سیاسی نیز در این میان دخیل بوده است، چیزی که در دستیابی به نتایج نهایی مهم بوده، اندیشیدن و واکاویی بر قلمرو و ساحت ادبی است که همگی تا اندازه ایی در تثبیت اهمیت آن وفاق داریم برغم تفسیرهای ناسازگار در ادبیات
این اندیشه که هدف غالب خوانش انتقادی جست و جوی معنا، یا بهبود فهم است با رویههای آشنای برشمرده در طول دورههای تاریخی چه در زمینۀ تحلیل صوری، شرح، توضیح دربارۀ موضوع، و تفسیر مضمونی مناسبت تامی ندارد.
از این میان فقط شرح با معنا، به مفهوم استاندارد معناشناختی یا کاربردشناختی، ارتباط مستقیم دارد و شرح معنای وابسته به پس زمینۀ کلمات و جملات صرفاً یک مرحله از فرایندی گستردهتر است.
آن چیزی که در خواندن آثار ادبی جذابیت دارد درک معنای تک تک جملات یا حتی معنای گفتهها نیست، بلکه جذابیت در شناخت این است که موضوع چطور پرورده میشود تا در نهایت منظر یا دیدگاهی رضایت بخش یا تأمل برانگیز به دست میدهد. در تفسیر، از طریق کوشش برای یافتن پیوند و انسجام میان عناصر برسازندۀ اثر، از شخصیت و بازی گرفته تا تصویرپردازی و نوع بیان یه هر گونه نگاه وحدت بخش برای نظر به موضوع اشاره میشود. فقط در تحلیل صوری نیست که بر ساختار تمرکز میشود، چون ساختار در تفسیر هم آشکار میشود.
اثر ادبی به واسطۀ درون مایههای اساسیاش ساختار مییابد.
اگر چه برداشتهای ضعیفتری هم از مفهوم "معنا" هست که فراتر از برداشت محدود به کاربردهای زبانی است. برداشت ناظر به هدف و مقصود یا دستاورد کار، اما این که بدون هیچ قید و شرطی بگوییم تفسیر همان جست و جو در پی " معنای اثر" است میتواند گمراه کننده باشد، چون به این ترتیب ممکن است هم از راه و روش تفسیر و هم از اهداف اصلی آن، تصویری مخدوش ارائه شود. یکی از دلایل این امر آن است که میبینیم سخن گفتن از " معنای" کل یک اثر چه اندازه عجیب است. بنظر میرسد اینکه نویسنده به واسطۀ نیات خود و پس زمینههای تاریخی، درون اثر فعالیتی و آفرینشی را در پی میگیرد محل بحث و مناقشه اهالی ادبیات بوده است. چه بسا با گذر بر سوی برداشتی آزادانهتر از مفهوم معنا (چنانچه صورت گیرد) که دقیقاً با مفاهیمی مانند هدف و مقصود یا دستاورد همسو و پیوند داشته باشد، پرسش مطروحه نیز این باشد که " این اثر چه کاری انجام میدهد" و قطعاً این موضوع مناسبیست که در کار نقد باید بر آن تمرکز داشت، بویژه اگر به این مسئله نیز پرداخته شود که این اثر چگونه کارش را انجام میدهد. برغم اینکه بررسی ادبی یک رمان، بطور معمول حاویی این گونه اظهارنظر و ارزیابیهاست، چالش و آرای معارضی که در این قلمرو ادبیات حکمرانی میکند همواره این بوده که تاکید بر معنا به ویژه معنای گفته میتواند گمراه کننده باشد و در نارسایی در فهم را در پی داشته باشد. آن چه که ما با استفاده از این بستر و توضیحات درمی یابیم معنای اثر نیست مگر اینکه برداشتی بسیار گسترده از آن داشته باشیم و آن را شامل دستاوردهای اثر نیز بدانیم، چرا که بدین طریق میتوانیم در مورد جذابیت یا ارزش اثر با اندیشۀ معقولی بیندیشیم که همین مسئله؛ توضیحات تفسیری به درک و ارزیابی بهتر خصوصیات ادبی یا زیباشناختی اثر کمک میکند.
اگر هدف خواندن یک اثر به عنوان اثری ادبی یا اثری هنری را کوشش برای دستیابی به درک و ارزیابی بهتر آن اثر بدانیم، نه جست و جو در پی معنا، آنگاه در جنبههای مختلف این عمل، یکپارچگی و وحدت بسیار بیشتری را میتوان مشاهده کرد.
اگر هدف کشف این باشد که چرا اثری ارزش توجه مداوم، خواندن دقیق، دوباره خوانی را دارد، آنگاه تحلیل ساختار به جست و جو برای یافتن درون مایههای اثر نزدیک میشود و تشریح موضوع با شرح و توضیح معانی پس زمینه ایی قرابت بیشتری مییابد.
تاکید بیش از اندازه بر معنا احتمالاً موجب تقویت نوعی تمایز ساختگی میان"صورت" و " محتوا" میشود و همچنین تفسیر مضمونی را صرفاً مصداقی از شرح اثر جلوه میدهد.
این گونه تاکید بر معنا توضیح نمیدهد که چرا خواندن اثر مورد نظر کاری ارزشمند است.
از سویی اصطلاح درک و زیبایی در زمینۀ هنر و در مورد ادبیات به شیوههای متفاوتی به کار میرود و این تفاوت اغلب به درستی تعریف نمیشود و هم بر لذت دلالت دارد و هم بر ادراک، وقتی که در مورد ادبیات از این اصطلاح استفاده میکنیم، هر دو معنای ضمنی در نظر است، البته برداشتی بیش از اندازه تجربی یا پدیدارشناختی از مفهوم ادراک مورد نظر نیست. مخاطب هنگام درک و ارزیابی اثار ادبی، لازم نیست که احساسات معینی داشته باشد اما در مورد موضوع مورد توجه، توجهشان بر موضوع معینی متمرکز است.
نظریۀ ما دربارۀ عمل خواندن اثر ادبی هم به دنبال درک همین تمرکز است.
نظریاتی دربارۀ درک و ارزیابی آثار ادبی وجود دارد که بر واکنش احساسی و عاطفی تاکید بیشتری دارد.
کمااینکه در این مورد علاوه بر مؤلفههای احساسی، مؤلفههای نظری و فکری را هم در بر میگیرد که شامل تفسیر میشود و از نگاه برخی منتقدین و نظریه پردازان، نوعی تأمل فرانظری در باب مناسبت واکنشهای مرتبه اول را در بر میگیرد.
اما آنچه که عنصر ثبات تلقی میگردد؛ بزعم برخی، بهرۀ وافی بردن از اثر است.
درک و ارزیابی در حوزۀ ادبیات هم مانند زمینههای دیگر، کاری است مستلزم آموزش و قوۀ تشخیص. مثلاً در مورد شراب و جواهر یا نقاشی، کار درک و ارزیابی مبتنی بر لذتی خودجوش نیست بلکه مهارتی است که با تجربه و دانش افزایش مییابد.
لذات درک ادبیات نیز به همین صورت اکتسابی است نه طبیعی.
در این عرصۀ ادبی و هنر، هر چه دربارۀ تعلقات آن و ظرافتهای صوری و گسترۀ مضامین آن آگاهی بیشتری بدست میاوریم، درک و ارزیابی بهتری از آن خواهیم داشت.
ادراک کیفیات ادبی هم مستلزم تخیل است هم تأمل
از اینجا نتیجه گیری مطلوبی میتوان گرفت که لذتهای مربوط به درک و ارزیابی اثار ادبی از آن نوع خوشیهای لذت باورانۀ محض نیستند.
بااین همه حتی اگر بپذیریم که امر خواندن چیزی بیش از جست و جوی معنا را شامل میشود و وابسته به نوع خاصی از درک و زیبایی است، باز هم پرسشهای عمیقی دربارۀ انواع دیگر علاقمندیها به ادبیات باقی میماند.■