ببر یا بره مسئله این است.
تهیهکننده: لوئیس ولش، جوناس بگر، پیون برنشت، پیتر آلاباجنسن، ماریان اسلات
فیلمنامهنویس: لارس فون تریه
بازیگران: مت دیلون، اوما تورمن، برونو گانتس،
فیلمبردار: مانوئل آلبرتو کلارو
شرکت تولید: سنتروپ افیلم ای وست
توزیعکننده: تراستنوردیسک، آیافسی فیلمز (آمریکا)
کشوردانمارک، فرانسه، آلمان، سوئد، زبان: انگلیسی
خلاصه داستان
جک مردی پریشان احوال در جاده به زنی برخورد میکند.
زن که اتومبیلش خراب شده از او کمک میخواهد. جک او را سوار میکند. زن در راه او را تحقیر میکند و جک او را به صورت ناگهانی به قتل میرساند. قتلی که سرآغاز قتلهایی دیگر است.
میتوان گفت دلمشغولی اصلی فون تریه در سالهای اخیر مسئله خشونت و شرارت بشری بوده است. او پیوسته سعی میکند نگرشی نو به این دو مسئله داشته باشد.
فیلم خانهای که جک ساخت به شیوهای شوک برانگیز، تمامی باورهای ما پیرامون خیر و شر و امر اخلاقی را به چالش میکشد. در طول فیلم جک بارها به این مسئله اشاره میکند که خداوند خود خالق شر است. او در یکی از صحنههای فیلم میگوید:
جک: خدا هم بره را خلق کرد و هم گرگ را.
این سوالی است که در طول سالیان دراز اندیشه بسیاری از متفکران و فیلسوفانی که پیرامون امر شر دست به تفکر میزنند. به خود مشغول ساخته است.
این مسئله که اگر خداوند خیر مطلق است پس چرا جهانی را ساخته که امکان انجام امر شرارت بار در آن وجود دارد.
از نظر این متفکران وجود شرور طبیعی. و خلق حیوانات وحشیای که برای زیستن ناچار به دریدن حیوانی دیگر، و به
طبع ایجاد درد و رنج در آن حیوان هستند نمیتواند دلیلی منطقی داشته باشد.
البته متفکران بسیاری هم هستند قائل به این مسئله هستند که خداوند جهان را با قواعدی آفریده و شرور رخ داده در
جهان خود امری لازم است زیرا شرور قلیل برای اینکه جهانی با خیر کثیر داشته باشیم لازم است.
لیکن مسئلۀ دیگری که در فیلم طرح میشود مسئله شر اخلاقی است شری که حاصل عملکرد انسانها نسبت به یکدیگر به شمار میرود.
از نظر اخلاقی هیچکس حق ندارد برای زندگی یا مرگ افراد تصمیم گیری نماید.
شخصیت جک در فیلم مورد بحث شخصیتی روان نژند است که از امر کشتن لذتی زیبایی شناسانه میبرد. او به هیچ وجه فردی دست پا چلفتی و احمق نیست بلکه برعکس بسیار هوشمند و متفکر است لیکن شخصیت وی از منظر روانشناختی یک شخصیت بیمار و مرگ پرست است. او شخصیتی دارد که از مرگ و نیستی لذت میبرد و برای دست زدن به جنایتهایش هم دلایلی بیمارگونه دارد.
رفتارهای وی مارا به یاد این بخش از اندیشه هانا آرنت میاندازد که معتقد است انسان زمانی حقیقتاً دست به تفکر می زند که بتواند خود را به جای دیگران گذاشته و نتیجه اعمال خود را برای دیگرانی که در این جهان با او زیست میکنند، بسنجد. او تنها در چنین زمانی است که میتواند از درد و رنجی که رفتار او برای دیگران تولید میکند آگاه شود.
برخورد او به جکلین (معشوقه و بعدها یکی از مقتولین) به شدت بیمارگونه است. او به هیچ وجه به ساعت انسانی وجود جکلین احترام نمیگذارد. و تنها چیزی در وجود جکلین با ارزش میداند اندام وی (سینههای بزرگ وی) است. رفتاری که جک نسبت به جکلین دارد بسیار به تنانگی جکلین اشاره میکند.
او پس از قتل وی سینههای او را بریده و با یکی از آنها کیف پول میسازد عملی که به شدت اندیشه برانگیز است. فون تریه در این صحنه به خوبی اشاره میکند در جهانی اینچنین که همه چیز و همه کس ساحتی مادی به خود گرفتهاند حتی سینه زنان نیز دیگر جزئی از یک کل محسوب نمیشود. بلکه دیگر کالایی است برای مبادله.
به همین جهت جک از سینۀ جکلین کیف پول درست میکند. زیرا کیف پول کالایی است حاصل جهان سرمایه داری زمانی که ارزش معنوی اشیاء در آن رو به افول رفته و تنها ارزش مادی آنها برجای مانده است.
استفاده از اندام یک انسان به عنوان کیف پول نیز نشان از ساحتی مادی گرفتن اندام انسانی دارد. تبدیل شدن این اندام به ابزاری برای حمل و نگهداری پول این اختراع جهان مدرن خود نکتهای بسیار هوشمندانه محسوب میشود.
نکته دیگر این است که جک پول خرید گلولههایی که از طریق آنها قصد دارد دست به جنایت بزند از داخل همین کیف پول بیرون آورده و پرداخت میکند.
در اینجا فون تریه در مقام کارگردان و نویسنده اثر به این نکتۀ مهم اشاره دارد که این قسمت از اندام زنانه دیگر از جایگاه اصلی خود نیز دور گشته است.
زیرا سینه زنان به عنوان قسمتی از اندام زنانه که جهت ادامۀ
زیست انسانی دیگر به زن داده شده نه تنها دیگر عامل زیست نمیباشد بلکه نمیتواند از مثله شدن صاحب خود نیز جلوگیری کند.
این اندام به عنوان یک جزء از اندام زنانه کلیت اندام جکلین را در بر میگیرد.
فون تریه شخصیتی میسازد که ویرانی و مرگ به جزئی جدایی ناپذیر از وی تبدیل گشته است
در صحنۀ آخر و سقوط جک در مواد مذاب را میتوان به مثابه سقوط جک در سیاهیهای ذهن بیمار خود نیز دانست.
خانهای که جک ساخت هشداری است به جهان امروز، جهانی که چنان مادی گرایی در آن نهادینه گشته است که رفته رفته دیگر هیچ امیدی برای نجات انسان و رستگاری وی باقی نمیماند. ■