• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر رمان «مفتش و راهبه» نویسنده «کالین فالکنر»؛ مترجم «جواد سید اشرف»؛ «سعید زمانی»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر رمان «مفتش و راهبه» نویسنده «کالین فالکنر»؛ مترجم «جواد سید اشرف»؛ «سعید زمانی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

saeid zamanii

رمان مفتش و راهبه برگی دیگر از فجایع دوران تفتیش عقاید است. کلیسای آن زمان خود را صاحب هستی و کائنات و عزیز کرده پروردگار می‌دانست و دیگران در نظر ایشان طفیلی بودند. جنایات رخ داده به اسم خداوند و مسیح (سوزاندن به اسم جادوگری، شکنجه با دستگاه و زندان انفرادی سیاه چال) در هیچ دوره دیگری در تاریخ رخ نداد.

کلیسا و مفتشانش -که به آن دستگاه انکیزیسیون نیز گفته می‌شود- می گویند به آنچه که ما می گوییم باید بیاندیشید و گرنه شما کافر و ملحد هستید و از طرف خداوند و حضرت مسیح مستوجب شدیدترین مجازات‌ها هستید. از نظر اینان همه ملحد و کافر بودند مگر اینکه خلافش اثبات شود. اگر بیچاره‌ای سهواً خطایی می‌کرد و مفتشان یا انکزیتورها به رأی خودشان اثبات می‌کردند که کافر است ابتدا پدرش و مادرش را نیز مورد استنطاق قرار می‌دادند. اگر پدر و مادر آن به اصطلاح ملحد در قید حیات نبودند جنازه‌ها یا استخوان‌های ایشان را از گور بیرون می‌آوردن و می‌سوزاندند و خاکسترش می‌کردند و به باد می‌دادند تا به اصطلاح روحشان از آتش ابدی دوزخ در امان بماند. دستگاه‌های شکنجه و سیاه چال‌های مملو از ساس‌ها و حشرات موذی نیز از دیگر ابزارهای مفتش‌ها بود.

باری، این رمان در این برهه از تاریخ می‌گذرد. ساختار روایی رمان از درخت تنومندی تشکیل شده با شاخ و برگهای بسیار و زیبا، کافی و لازم. راوی رمان اول شخص است و بین پنج شش شخصیت اصلی در گردش است و هر فصل از زبان یک راوی روایت می‌شود. داستان رمان روایت دختری به نام مادلن است که طی مکاشفاتی مریم مقدس را مشاهده می‌کند. یکبار در کلیسا مکاشفه دارد و فکر می‌کند متوهم شده است و بار دیگر در کنار برکه‌ای. مرتبه دوم مکاشفه‌اش را با خانواده‌اش در میان می‌گذارد و این آغاز تیره روزی او می‌شود. همان سرمگویی که به نوعی سر حلاج را بر باد داد. از طرفی مادلن سودای راهبگی و زندگی در صومعه را هم دارد. پدر مادلن که سنگتراش کلیساست با کشیشی به نام پدر برنار هماهنگ می‌کند که دخترش را موعظه و هدایت کند که مثل سایرین زندگی کند. در اولین جلسه موعظه برنار دلباخته مادلن می‌شود. این دلباختگی تا آخر عمر گریبان برنار را رها

نمی‌کند. در جلسه بعد موعظه اتفاقی که نباید می‌افتاد و برنار عصمت خود و مادلن را لکه دار می‌کند. سه سال از این ماجرا می‌گذرد و مکاشفات مادلن در همه جا پیچیده و مفتشان

تفتیش عقاید را نزدیک روستای سن ایبار می‌کند. اکنون مادلن به دلیل رسوایی خانوادگی سرسپرده صومعه شده و در راهبه زندگی زهدانه ای را می‌گذراند. برنار طی این سه سال توبه کرده و به زعم خود بخشیده شده و در قالب کمک مفتش به همراه راهب خشک مقدسی به نام پدر سیبویه برای بازجویی وارد روستا می‌شوند. از این قسمت رمان ریتم تندی می‌گیرد. آنچنان که خواننده به هیچ عنوان درگیر گذر زمان نمی‌شود که این هنر خاص کالین فالکنر است. فالکنر در دیگر رمان‌هایش مثل سلطانه و دختر مغول همین ریتم را حفظ کرده بود. به نوعی می‌توان فالکنر را متخصص دوران تفتیش عقاید دانست چرا که اطلاعات خود را بسیار تصویری به خواننده منتقل می‌کند و خواننده به طرز مراقبه وار با شخصیتهای رمان همذات پنداری می‌کند. همانقدر که خواننده از شخصیت پدرسیبویه متنفر می‌شود و در دل می‌گوید که کی سر به نیست می‌شود، همان اندازه نگران آینده مادلن است. رمان علاوه بر تصویری بودن تابلو نقاشی نیز هست. شرایط زندگی، رفت و آمد مردم، نوع گویش، طرز پوشش رفتار مردم طبقات با یکدیگر و حتی آداب غذا خوردن به زیبایی هرچه تمام‌تر در تابلوهای مختلف ترسیم شده شده است. به همه اینها تعلیق و شیفت بین شخصیت در هر فصل اضافه شود. همانطور که قبلاً ذکر رفت هر فصل از دید یک راوی به صورت اول شخص روایت می‌شود. شیفت بین شخصیت‌ها در هر فصل آنقدر استادانه انجام شده که اگر خواننده بدون عنوان فصلی را آغاز کند پس از چند سطر متوجه می‌شود که فصل جاری از دید کدام راوی روایت می‌شود که این علاوه بر استادی نویسنده چیره دستی مترجم خاص آثار کالین فالکنر را جواد سید اشرف را نمایش می‌دهد. به هر صورت خوانش این اثر زیبا برای کسانی که ذکرشان _یادش بخیر قدیما چه خوب بود_می‌باشد یاد آور این نکته می‌شود که خدا را شکر آن دوران گذشته و حال حاضر از این اخبار و اشخاص در جوامع کنونی وجود ندارد.

رمان با این جملات آغاز می‌شود:

شهبانوی افلاک با چشمانِ مرمرینش چشمکی زد، از سکوی سنگی فرود آمد و دست سفیدش را به سویم دراز کرد.

در کلیسیای جامع تنها نبودم. در فصل تابستان هر روز زوّار به کلیسیای بزرگِ سن ژیل (۱) می‌آمدند تا در جوار مرقدِ قدیسین نماز بخوانند و نیایش کنند. هراسان، از بحر افکارم به در آمدم و به مومنانی که در پیرامونم دعا می‌خواندند نظر افکندم تا دریابم آنان نیز متوجه این معجزه شده‌اند یا نه. اما هیچ یک از حاضران به تندیسِ مادرِ خدا، که در طاقچه بالای دیوار قرار داشت، توجه نداشت. برای لحظه‌ای وسوسه شدم که فریاد بزنم و دیگران را به شهادت بطلبم تا در تماشای این رویداد باورنکردنی تنها نباشم.

اما تردید و هول صدا را در گلویم خفه کرد.

نگاه و فکرم را بر دست‌هایم متمرکز کردم که به حالت دعا درهم حلقه شده بود و پیش از آن که دوباره سر بردارم، مدتی دراز منتظر ماندم. با خود گفتم ــ و خدا می‌داند که حقیقتاً

این آرزوی قلبی من بود ــ هنگامی که دوباره سر برمی دارم، حتماً «او» رفته است؛ به جایگاه همیشگی‌اش در بالای سرم بازگشته و مثل گذشته نگهبانیِ ملکوتی و ملوکانه‌اش را از سر گرفته است. اما هنگامی که سرانجام پُردلی کردم و سر برداشتم، «او» هنوز آن جا بود و ای ن بار حتی خطاب به من سخن گفت. صدایش، که مثل صدای اسقف به هنگام تلاوتِ دعای عشاء ربانی شیرین و شفاف بود، در فضای زیر گنبدِ کلیسیا پیچید و بازتابید.

به من گفت که خداوند موهبتِ نوع خاصی از «دیدن» را به من عطا فرموده است و صاحب این موهبت باید از دو خطا، یعنی استفاده سبکسرانه و دلخواه از این عطیه الهی از یک سو و ندیده گرفتن و نفی آن از سوی دیگر بپرهیزد. به من گفت که زاده شده‌ام تا رنج بکشم و بلا ببینم و در عوض به رفعت برسم و بر فراز شوم. سپس دست بر سرم کشید و من هنوز خوب به خاطر دارم که انگشتانِ مرمرینش بسیار گرم و آکنده از زندگی بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

یادداشتی بر رمان «مفتش و راهبه» نویسنده «کالین فالکنر»؛ مترجم «جواد سید اشرف»؛ «سعید زمانی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692