شهلا شهابيان مثل خیلیها یادش نمیآید اولین داستانش را کی نوشته است اما چاپ اولین داستانش را در سال 68 به یاد دارد. «داستان خورشید خُله» که در سروش نوجوان با نام مستعار چاپ شد و تا چند سال آخرین داستان چاپ شدهی او بود! پس از وقفهای طولانی و در سال هشتاد وپنج، پس از شرکت در کارگاه داستان نویسی چند داستان کوتاه از او در نشریات مختلف چاپ شد. در سال 87 داستان «درد» از او در هفتمین دورهی جایزهی ادبی هدایت جزء چهار داستان برگزیده اعلام شد و در آخرین روزهای اسفند سال 88 مجموعهای از داستانهای کوتاه او به نام " به یک چیز خوب فکر کن" منتشر شد.
تهيه و تنظيم : سروش عليزاده
علیزاده: اگر موافق باشید اول در مورد کل مجموعه داستان صحبت کنیم. این کتاب ماحصل چند سال نوشتن است؟
شهابیان: تاریخی که پای داستانها آمده سال هشتاد و سه را نشان میدهد. اما واقعیت این است که من هم مثل دیگران چند سالی پیش از این تارخ شروع کردهام.
علیزاده: یکی از چیزهایی که در این مجموعه جلب توجه میکند انتخاب سوژههای مختلف برای داستانهای مختلف است. یعنی فکر اولیه متفاوت است. مثل خیلی از مجموعهها سوژهها تکرار نمیشوند. شما سوژهها را از کجا انتخاب میکنید؟ چه سیری را برای نوشتن میگذرانید؟
شهابیان: در مورد انتخاب سوژه، جواب این سوال کمی تکراری است. دور و بر ما، حتی درون خودِ ما پر از سوژه است اما آنچه که به سوژه عینیت میبخشد جنس نگاه ما به آن و نیز مقولهی داستاننویسی است. جنس نگاه یک داستاننویس با نگاه یک ناظرِ صرف متفاوت است. اگر نگاه ما به داستاننویسی حرفهای باشد مدام در حال گرته برداری و خلق کردن خواهیم بود. اما به گمان من بخش مهمتر کار، جسمیت بخشیدن به مخلوقات ذهنی است. اینکه بنویسیم، بنویسیم و باز هم بنویسیم. اما در مورد سیر نوشتن، معمولا روال خاصی ندارم. غیر از اینکه اگر تنبلی ذاتیام اجازه داد و نوشتم آنقدر بازنویسیاش میکنم تا راضیام کند.
علیزاده: نظرتان در مورد وجود کارگاههای داستاننویسی چیست؟ چه تاثیری در روند حضور یک نویسنده دارد؟ آیا لازم است یک نویسنده حتما استاد داشتهباشد؟
شهابیان: به نظر من غریزی نویسی تا یک حد خاصی کشش دارد و جواب میدهد، این حس، غریزه یا استعداد ذاتی یا هر چیزی که بنامیم آن را، در تنهایی و خلا به نوعی تکرار خود خواهد رسید. این مادهی خام باید تربیت شود، با نظرات و نگاههای دیگر برخورد و به چالش کشیده شود تا ورز داده و تربیت شود. البته باید اضافه کنم که در شهرستانها به علت نبودِ مکانی برای دورهم جمع شدن و تبادل نظر پیرامون داستان و مقولهی داستان نویسی بخصوص برای خانمها، ممکن است به مرور زمان کارگاه کارکردی بیشتر از آموزشگاه پیدا کرده و نقش کانون و انجمن ادبی را هم به عهده بگیرد.
علیزاده: یک خصوصیت دیگر در داستانهای شما این است که معمولا ابتدا و انتهای کارتان به هم پیوسته است.آیا شما قصد داشتهاید که در روایت یک سیر دایره وار را طی کنید؟
شهابیان: این برمی گردد به سوژه. وقتی روایت طوری است که حرکت در زمان حال نداریم یعنی سیر روایت در زمان حال نیست یا تا پیش از چند سطر نهایی حرکت در زمان حال نداریم و داستان به نوعی مرور آنچه است که واقع شده و گذشته است مثل داستان شانه کمتر زن ...، به ناچار داستان در این فرم و قالب روایت شده است.البته هر وقت که روایت حرکت در زمان حال پیدا میکند از این قاعده تخطئی میشود، درست مثل همین داستان مورد اشاره. به نظرم در سوژههای اینچنینی، استفاده از این فرم جواب میدهد شاید هم ناگزیر باشد!
علیزاده: بیشتر زاویه دیدها زنانه است. مثلا یک زن به اسم جمیله میآورید که میخواهد یکسری چیزها را اثبات کند، بفهماند، اطلاعات بدهد،بحث خاله زنک بازی راه بیندازد.
شهابیان: در مورد نگاه زنانه و زاویه دید زنانه همانطور که گفتم برمیگردد به اینکه من یک زن هستم و فعلا در خود توانایی نوشتن از نگاه مرد را در داستانی که چاپ بشود نمیبینم. تا بعد چه پیش بیاید. اما در مورد جمیله، البته این آدم محملی است که سوژه و داستان برای اطلاعات دادن به او نیاز دارند. من چه کسی را میتوانستم وارد داستان کنم که این اطلاعات ریز زنانه را در اختیار خواننده قرار بدهد؟ اینکه رفتار اخگر مثل زنهای شوهر کرده نیست، اینکه رابطهی اخگر و سیاوش مثل زن و شوهرهای دیگر نیست. این آدم به واسطهی شغلش به خانههای بسیاری رفت و آمد داشت و احتمالا به همین دلیل هم حراف و به اصطلاح شما خاله زنک بود نه به دلیل اینکه زن بود!ببینید اگر عزیز جان زن نبود درآنصورت جمیله مشاطه وارد داستان نمیشد، آن وقت مردی، کسی که به واسطهی حرفهاش یا ویژهگی خاصی که حتما در داستان بیان میشد پیش عزیز آقا میآمد و البته حرافی او دیگر در مورد رابطهی اخگر و سیاوش وارد این محدودهای که الان داریم نمیشد!
علیزاده: نگاه تان بیشتر به چه نوع مخاطبی است؟ برای کس خاصی مینویسید؟ یا برای گروهی خاص؟
شهابیان: نمیدانم این کار درست است یا نه که من اصلا وقت نوشتن به مخاطب فکر نمیکنم. شاید اگر فکر میکردم با دست بازتری اطلاعات میدادم و متهم به خست نمی شدم!
علیزاده: به نظر میرسد در داستان جمعه شما خواسته اید خواننده را غافلگیر کنید، یعنی با پرداختن به شخصیتی که تا نیمی از داستان مشخص نمیشود زن است یا مرد انگار دوست داشتید که خواننده را در پایان غافلگیر کنید. این فرم مد نظرتان بود؟
شهابیان: شاید چون من در مرحله ی نوشتن به خواننده فکر نمیکنم در به کارگیری فرم داستان هم نقشه ی خاصی برای او طرح نمیکنم! اما در مورد این داستان باید بگویم چیزی که شما به عنوان غافلگیری از آن یاد میکنید در ذات این داستان است، نمیشود حذفش کرد اگر نباشد عمل داستانی اتفاق نمیافتد. شاید اگر کس دیگری این سوژه را بنویسد سر راست تر برود سراغ موضوع اما به اعتقاد من داستان همانقدر که معما نیست راحتالحلقوم هم نیست. داستان باید ذهن خواننده را به چالش بکشاند.
علیزاده: اگر بگویم شما ضد مرد هستید چه میگویید؟
شهابیان: میگویم من قبول ندارم. این برداشت شماست!
علیزاده: من دلیل میآورم. شما در داستان مرشد و مارگریتا مردی دارید که برای زنش که در حالت کماست بخش مورد علاقه ی او از کتاب مرشد و مارگریتا را میخواند شاید از زن عکسالعمل بگیرد اما در انتها می بینیم مرد هرچند به نجات زن فکر میکند اما نگران این است که شاید زن مرشدی داشته باشد.
شهابیان: اگر دقت کنید پایان این داستان باز است. در نسخه ی اولیه داستان مرد کتاب را میبست اما در بازنویسیها به این نتیجه رسیدم که تصمیم نهایی را، به عهده ی مرد و در واقع خواننده بگذارم.
علیزاده: در داستان بیا اول دسرمونو... میبینیم مرد که کور است رنجهای زن را درک نمیکند. یا در داستان جمعه نگاه زن به مرد خشن است. یا این ناشی از نگاه فمنیستی شما است یا خواستهاید اینطور شخصیت پردازی کنید؟
شهابیان: خب من امیدوار بودم که در جایگاه داستان نویس در مورد آدمها داوری و قضاوت نکنم. اما اینکه میگویید نگاهم فمینیستی است جای صحبت دارد. من فکر میکنم این کلمه در جامعه ما بیشتر برای تخطئه و منکوب کردن نگاه به مقولهی زن به کار میرود. طبق این تعریف انگار فمینیسم یعنی همهی مردها در صف آدم بدها و زنها در صف آدم خوبها! مسئله خیلی بنیادیتر از این حرفهاست که البته بحث در بارهی آن را باید به مجالی دیگر موکول کرد. اما در مورد داستان بیا اول ... باید بگویم داستان بر اساس واگویههای زن شکل میگیرد، از مرد هیچ حرفی نمیشنویم. زن رفتار مرد را با نگاهی به گذشتهی مشترکشان در واقع تفسیر میکند و در پایان به مرد که همچنان مخاطب ذهنی اوست میگوید نمیدانم اگر من به جای تو نابینا میشدم تو برای برقراری ارتباط مثل من به این حرفهای دمِ دستی متوسل میشدی؟ به چیزهایی مثل بوی برنج و طعم شکلات! شاید آنوقت من دهن باز کنم و به تو بفهمانم حالا که اینقدر سرخوشی شاید از دیدار کسی که هر دو میشناسیم برمیگردی. شما به من بگویید زندگی که از روال عادی خارج شده چرا هنوز آدمهایش باید قربان صدقهی هم بروند، بهبه و چهچه بگویند و حتی در فکرشان به هم شک نکنند؟
علیزاده:یک حرکت خوب در داستانهای شما جزء پردازی است. چقدر این موضوع دغدغهی شماست؟
شهابیان: به نظر من جزئیات در خدمت بسط و تعمیق داستان است. به عناصر داستان کمک میکند. وقتی که از جزئیاتی مثل رنگ لباس، اصرار شخصیت بر انجام کاری، یک تیک عصبی، تکیه کلام، علاقه به یک شی مثلا گلابپاشی با تصویری خاص بر روی آن حرف میزنیم در واقع به روان و جنبهی درونی شخصیت داستانی اشاره میکنیم، او را میپرورانیم، او را از تیپ شدن دور میکنیم و به او هویت فردی میدهیم. البته عدهای اعتقاد دارند جزء پردازی بخشی از نگاه زنانه به جهان است.
علیزاده:فکر میکنید چقدر از کارور تاثیر گرفتهاید؟ مثلا همین داستان بیا اول دسرمونو... کلیسای جامع کارور را در ذهن تداعی میکند. یا خست شما در دادن اطلاعات، فضای آپارتمانی که شما در داستانهایتان شکل میدهید. آیا موافق هستید که داستان امروز ایران از داستان های امریکایی بخصوص کارور تاثیر گرفتهاند؟
شهابیان:در مورد داستانهای ایرانی آنقدر به موضوع اشراف ندارم که حکم کلی بدهم اما در مورد داستانهای خودم این نتیجهای است که شمای مخاطب به آن رسیدهاید. خب من فکر میکنم داستانها بی توجه به تئوریها، افراد و جریانهای موثر نوشتهمیشود و بعد مخاطب آن را تئوریزه میکند، با مباحث روانشناختی و جامعه شناختی انطباق میدهد، دنبال رد پای افراد جریانساز در آن میگردد. این روندی منطقی است.
اما در مورد تاثیر کارور بر من، حتما از کارور هم تاثیر گرفتهام! ببینید من از وقتی که کلاس سوم، چهارم دبستان بودم از نُه ده سالگی دارم میخوانم حتما کمی از هر مطلب مثل لایههای آبرفتی که بعد از باران و سیلاب تشکیل میشود در ذهن من رسوب کرده، مانده و وقت نوشتن خودآگاه و ناخودآگاه بروز
علیزاده: به نظر شما چرا خانمها بیشتر مینویسند؟ يعني میخواهند دیده بشوند؟
شهابیان: نمیدانم این آمار تا چه حد قطعی است، اگر واقعا اینطور باشد حتما دلایل روانشناختی و جامعه شناختی دارد که باید متخصصان به آن بپردازند اما من فکر میکنم نیاز به احراز هویت فردی و اثبات هویت در کنار خصلت شهرزادی در زنان به گسترش این پدیده کم کردهباشد. نیاز به دیده شدن یک نیاز طبیعی در همه ما آدمهاست. اما من این موضوع را در زیاد شدن زنان داستان نویس چندان دخیل نمیبینم. دلایلی که پیشتر گفتم به نظرم اساسیتر هستند.
علیزاده: شما الان دههی چهارم زندگی را پشت سر گذاشتهاید آیا با این کتاب توانستهاید با مخاطب جوان ارتباط برقرار کنید؟
شهابیان: وقتی که داستانهایم شکل و شمایل یک کتاب را پیدا کرد ناگهان دغدغهی مخاطب برایم مطرح شد. آنوقت بود که نگران شدم. با خودم گفتم آیا اینها بیرون از کارگاه، بیرون از جمع ما چند نفر برای کسی جذابیت دارد؟ برای جوانها چطور؟ رک و راست بگویم اینکه آدرس اینترنتیام را در کتاب نوشتم به نوعی ایجاد پل ارتباطی با این گروه از مخاطبین است .
علیزاده: آیا شما احساس میکنید این گسست وجود دارد؟
شهابیان: گسست اگر به مفهوم این باشد که دیگر امکان برقراری ارتباط نیست نه، ولی قبول دارم که جذب این گروه کمی دشوار است. باید نگاه، زبان و نیاز این نسل را شناخت.
علیزاده: نویسنده محبوبتان کیست؟ در ایران و جهان.
شهابیان: خب اینطور کلی نمیتوانم بگویم. من معمولا روی کتاب یا داستانی خاص نظر میدهم نه یک نویسنده. مثلا از بولگاکف مرشد و مارگریتایش را دوست دارم و از میلان کوندرا داستان کوتاه اتواستاپ را. اما از نویسندههای ایرانی به این وضوح نمیتوانم نام ببرم چون داستانهای محبوبم به سرعت به روز میشوند! همیشه داستانهایی هستند که وقتی میخوانمشان به نویسنده حسودیم میشود. میگویم کاش این را من نوشتهبودم و تا داستان بعدی از راه برسد و حسودیم گل کند آن نویسنده و آن داستان محبوب من هستند