نوشتارجهانی است از گفتار که با خواندن و تأویل در مخاطب راهی نو، بر متن را میگشاید و بارت با تأویل این نظریۀ ادبی راهی را به این جهان اثیری در متن گشوده است.
بارت از جهانی ورای سایکولوژی نویسنده به تأویل و تحلیل میپردازد، اما در این گذر نگاهی به نگرش و زندگی و تجربیات نویسنده و به نوعی نگاهی پدیدار شناسانه دارد.
بارت تحلیل و چگونگی متن را برای مخاطب تأویل پذیر نمینماید، بلکه خود اثر است که خود را وا مینماید و مخاطب را به شهود کشفیدن اثر به تعمق میبرد.
اثر، یک محکوم به متن زنده و در جایگاه اتهام نیست و انگشت منتقد برای واگشایی جستارها به منزلۀ داوری نیست،
نقد نوین ورای کهنه اندیشی رویکردی مدرن در جایگاه گزاره مندی دارد. و نقد تأویلی نقطۀ مقابل نقد کهن یا فرهنگستانی است.
«دنیاوجوددارد و این است ادبیات». بارت زبان نویسنده رابا زبان نقد درتعامل قرار می دهدکه در راستای یک خط سیربه تعالی یکدیگر گام بر میدارند.
به قول بارت، نقد به شهود و کشفیدن گزارهها، نمیپردازد بلکه جهانی برای معتبر بودن متن میگشاید، و این آن ابژۀ فرازبانی است که پدید آورندۀ مفاهیم عرضی در نشانههاست.
و این نشانهها در جهان هستی و زیستی است و هرچیزی نشانهای است و این بودگی پذیرندۀ نگرشی نشانه شناسانه دارد که در باشندگی جهان وداده های اندیشه آدمی نمود مییابد.
کارکرد نشانهها، آغاز شناخت جهان است. در کاوش و پویش و پایندگی، به طوری که جهان امروز از ورای این توتم ها به جهان اسطورهها در همین زیست گاه و درون فطرت و ذات آدمی پدیدار میشود.
بارت هدف از نقد را تأویلی از دادهها و فراکنش این دادهها و نشانهها در ابلاغ متأثر از متن میداند.
در ادبیات گونهای سنتی، هرگز به تأویل خویش نپرداخته بود و جهانی را که بارت بدان باشندگی میبخشاید، همان نگاهی است که در آنِ واحد، زبان خلق هم مشاهده گر و هم مشاهده شونده شود.
این فراتر از زبان ادبیات که به خلق نقد منجر میشود که هم در راستای ادبیات گفتار و نوشتار بایستی پرداخته و رشد کند.
بارت نقد نو را ازدیدگاه اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم، روانکاوی و پدیدارشناسی باز مینمایاند و البته نقد فمینیستی در این دیدگاه پرداخته نشده است که این نوع نگرش ساختارگرایی شده و بعدها ژولیا کریستووا دیدگاهها ونقدهایی بر آن افزودند.
از منظر تأویلی بارت، نقد کهنه کور و لال است و در برابر دیدگاههای فلسفی کژدار و مریز بوده است، منتقدب که از اسلوب پوزیتویسم پیروی میکند دانای کل است و اگر متن را در زیر بافتهای بینشی و تحلیلی بر فرض دریافت از معنا نیافت، آن را پی می زند، آن را تهی مییابد.
بارت اینگونه نقد را نفی و کنشی عوامانه میخواند که فلسفه را درک نکرده است. در دیدگاه بارت اثر دارای شعبات معنایی است که از هر زاویه و زمان تأویلهای گوناگوگونی را از آن میتوان بر یافت.
از نظر بارت زبان مقدم است بر معنایی که در آن تزریق میشود و در واقع معنا زاییده و فراوردۀ زبان است و این یعنی در واقع یعنی مؤلف با زبان و گفتار است که معتبر میشود.
شاعر و نویسنده کسی است که در کاوش زبان بکوشد نه در تأسی به زیباگرایی و معنا بدوشی…
بارت به دستاوردهای نیچه و فروید و مارکس نگاهی درونی دارد. از نظر بارت پرولتاریا در اثار مارکسیستی ارتودوکس درون مایه نیست و نتایج حاصل را در شفافیت وضوح خلل پذیر میداند.
در نقد بارت این میتوس نیست که بر جهان ابژه از نگاه مؤلف وارد شده و سوژهها ازپلی فونی چند منظر با اپیزودهای زمان در تلفیقاند.
چنانکه اسطوره پذیری درواقعیت ابرازی متن در زیر ساختهای پس پدیدارانۀ مؤلف در تعلیق تبیین میباشد.
بارت نگاهی ژرف به نقد روانکاوی در آثار دارد که از دیدگاه فروید واکاوی شدهاند. ویژه نگاهی به نقد بنیان شکن «باشلار» دارد. یعنی نقد در واقع بایستی بنیان تراکنش تصویر را به چالش بکشد نه شکنندۀ تصویر مفروض نویسنده باشد.
رویکرد بارت به هرکنوتیک و حرکت اثر از متن، حرکت از نشانه به دال در پسا ساختارگرایی است.
یعنی معنا در احتمال وجود یا عدم، قطعیت نمییابد.
بارت یک متن مؤثر را در لذت متن ارائه میدهد و لذت متن یعنی همان معلق بودن زبان، یعنی در اثری اگر لذت ببریم، یعنی در جست و خیزهای زبان آویخته و شناوریم و این سریدن در خلسۀ زبان در ابژه برآورد گفتار است که البته این سریدن و شناوری پیوندی با لذتهای فرویدی نیز میتواند همسو باشد.
مثل ارکاسم کلمه در رنج از خود به در شدن در جستارهای فاقد زمان در زبان. و به قول او «خواندن یک اثر یعنی میل به یکی شدن با متن و رد هر گفتار، جز خود گفتار اثر» و این بسط لذت جسمانی است در تعلیق روح…
در بستر اندیشۀ بارت، لذت نویسنده از گفتار با لذتی که خواننده از متن میبرد در تعامل است اما ابهام از جگونگی، کی، چرایی و کدامین پارت از منظر تبیین این لذت، این آشفتگی و نو گرایی را دوچندان میکند که دشوارگونه بر ساختار متن میتازد. ■