وقتی داستان اصولی نوشته میشود، میتوان اصولی نقد کرد. اما وقتی از ساختار خارج میشود دو حالت دارد.
میتوان لذت برد و عاشقش شد یا با کاغذهای کتاب شیشهها را تمیز کرد!
شخصیت پردازی هولدن و شخصیتهای فرعی که در داستانهای سلینجر به کار رفته است را نمیتوان بی ربط با زندگی شخصی او و تلفیق آن با افکار و اندیشهاش دانست.
مثلاً پدر و مادری که سختگیرانه عمل میکنند، برادری که نویسنده است. نظام آموزشی که بر پایه اصول گرایی است و رسانهای که صداقت ندارد.
سلینجر با این اندیشه که هدف این پروژه به ظاهر اصولی اما پر از دروغ آدم سازی است است نه انسانی زندگی کردن و با روایت زندگی یک نوجوان کله شق نشان میدهد که فقط اگر یک خرده معادلات جا به جا شود چه عواقبی میتواند منتظر کودک سرکش و جامعه باشد.
عواقب خطرناکی که گاه میتواند ادبی هم باشد!
مثلاً با دیدگاه کمی رندانه میتوان سلینجر را همان نوجوانی دانست که معادلات را جابه جا کرده و علی رقم میل خانوادهاش دست به نوشتن می زند و باز علی رقم میل جامعه و نویسندههای قبل و هم عصر خود (دیکنز و مارک تواین) ساختار داستان کلاسیک را بهم میریزد و قواعد داستان نویسی را بی ارزش میداند (قواعدی وجود ندارد و این ساخته و پرداخته ذهن مریض مثلاً" نقاد است که به قول فیلم Birdman یک مرد زمانی نقاد میشود که نمیتواند هنرمند شود، همانطور که یک بیسیم چی زمانی بیسیم چی میشود که نمیتواند سرباز شود.)
سلینجر دیدگاهی را در این نوع نوشتن و در دهه 50 و 60 به کار میذگیرد که نه مدرن است و نه پست مدرن!
با وجود این سبک نوشتاری هیچ زمان نمیتوان منکر این شد که ناتور دشت علی رقم ممنوعه بودن حتی در امریکا. ذیک اثر بی تکرار در تاریخ ادبیات است.
ناتور دشت و بازی با دیالوگ و کاربرد و تأثیر آن در همه عناصر
به یقین میتوان گفت دیالوگ مهمترین عنصر سازنده و کلیدی هر داستان میباشد که ناتور دشت هم از این قاعده مستثنی نیست که با استفاده از زاویه اول شخص و زبان محاوره احساس صمیمیت را در داستان با نویسنده به حد اعلا رسانده است و این حس زمانی بیشتر میشود که در حین دیالوگ، صحبت از حالات، شخصیت و یا خاطراتی مربوط و یا نامربوط طرف مقابل را وارد داستان میکند.
دیالوگها در داستان همزمان با انجام دادن کاری و یا روی دادن حالتی صورت میگیرد و از این رو میتوان گفت اغلب فضا سازی ها هم در زمان گفتگوی کاراکترها با یک دیگر شکل میگیرد.
کشمکش و درگیری ذهنی گاه باعث به وجود آمدن مونولوگ هایی میشود که به سادهترین روش و در عین حال بی نظیر ترین شکل شخصیت قهرمان داستان را برای ما باز میکند.
هولدن پسری نسبتاً جوان با شخصیتی تنها و گوشه گیر و در صورت پیدا کردن محیط دلخواه بسیار وراج و تا حد زیادی بی عرضه اما دوست داشتنی، مشکل پسند و یک قاضی احمق در اکثر مواقع میباشد که در طی روند داستان با کلاه شکار مسخرهاش با شخصیتهای بسیار زیاد و متفاوتی روبرو میشود که با توجه به ماجرای داستان به راحتی اضافه و به راحتی هم حذف میشوند و حذف شخصیتها نه تنها خللی را در ادامه به وجود نمیآورد بلکه روند اوج و فرود تا لحظه آخر حفظ میشود و تعداد شخصیتها و اسامی هم در ذهن خواننده کوچکترین احساس سردر گمی را به وجود نمیآورد.
تعداد شخصیت همان مقدار که در داستان موجب جذابیت و عاملی بر کشش است به همان مقدار هم موجب اذیت و آزار نویسنده از جهت پرداخت آن میباشد.
سلینجر در ناتور دشت برای پرداخت شخصیتهای داستان دست به کار جالبی می زند و به نوعی شخصیت هارا به دو دسته تقسیم میکند.
۱_شخصیتهایی که هولدن, قهرمان داستان با آنان دیالوگ دارد و همان طور که گفته شد قسمت عظیمی از پرداختشان در این عنصر شکل میگیرد مانند: اکلی, استادیلیتر، لیوس، معلم پیر و فیبی
۲_ شخصیتهای دیگری که مورد قضاوت هولدن قرار میگیرند وفقط از دیدگاه او پرداخته میشوند مثلاً" در غالب خاطرهای کوچک و یا مونولوگی کوتاه، مانند: مدیر مدرسه, خاله، مادر هیر و شخصیت برادرش که در قالب انشایی به آن پرداخته میشود که در نوع خود بی نظیر است.
اگرچه روان پریش و گاه گیج بودن هولدن به بهترین شکل پرداخته شده است برای مثال در قسمتی که درباره آینده خود با معلم صحبت میکند ولی در همان لحظه در این فکر است که اردکهای داخل حوض وقتی آب حوض یخ می زند به کجا میروند... بسیار جالب و هوشمندانه است ولی در اواسط و فصول مختلف داستان این موضوع با تکرار مکرر جذابیت خود را از دست داده و خواننده به شدت از گیجی و بلاتکیف بودن هولدن احساس خستگی میکند و گاه این شخصیت در نظر خواننده منفور هم میشود.
از این رو میتوان گفت: نویسنده به شخصیت خود بهای بیشتری داده تا نظر خواننده. استفاده از گویش هم در قسمت کوتاهی در فصل نوزدهم در پرداخت شخصیت آوازه خوان زن را نمیتوان نادیده گرفت که با وجود زاویه اول شخص و قضاوتهایی که صورت میگیرد ترکیب جالبی را به وجود آورده است.
توصیفات هم در داستان تا قبل از فصل هجدهم به قدر نیاز است ولی در فصل هجدهم با توجه به سن و سال هولدن توصیفاتی از حالات و افکار او در مستی و در عین حال حرکاتی که از او سر می زند واژه بی نظیر را در ذهن به وجود میآورد و در چند فصل بعد توصیف فضای روبرو شدن با خواهر کوچکش که به نوعی رفیق و دلگرمی او نیز میباشد با در نظر گرفتن اتفاقات سخت و غیر منتظرهای که در روال داستان به وجود آمده، این بار در فضای امن خانه توصیف احساسی را برای ما دو چندان میکند.
یکی دیگر از عواملی که موجب خاصتر شدن این اثر شده است، اتفاقات و حوادثی است که اگرچه اکثراً" معمولی و خارج از تصور نیست ولی با قرار گیری این حوادث در کنار یکدیگر و با توجه به سن و سال قهرمان داستان و روحیاتی که دارد، موجب خلق اثری به یاد ماندنی چون ناتور دشت شده است.
حوادثی چون مست کردن هولدن در بار و رقصیدن با چند دختر، گفت و گو کردن با زن فاحشه و مطرح کردن روابط نامشروع در فصلی از داستان و پرداخت بی پرده اما مختصر به انحرافات جنسی در فصولی از کتاب را هم نمیتوان نادیده گرفت.
گاهی قدرت معنایی و محتوایی هر فصل و هر موضوع خود توانایی ایجاد یک کتاب دیگر را در خود میبیند. ■