قرن هجدهم دراروپا، قرن ظهور نواندیشان ومتفکرانی بود که باوجود گذشت نزدیک به سیصد سال، نامشان همچنان برصفحۀ تاریخ درخشان است. هجدهمین سدۀ میلادی، نه تنها شاهد ظهور سلسلهای از متفکران سیاسی وفلسفی بود، بلکه درزمینههای موسیقی، نقاشی و ادبیات چهرههایی پدیدآمدند که تاثیراتشان براخلاف خود غیرقابلانکار است.
درزمینۀ موسیقی سه چهره بزرگ و طراز اول موسیقی کلاسیک یعنی یوهان سباستین باخ، ولفگانگ آمادئوس موتزارت و لودویگ فان بتهوون، درنقاشی ژاک لویی دیوید، فرانسوا بوشه وفرانسیسکا گویا، درادبیات ولتر، جین آستین و یوهان ولفگانگ فون گوته ظهورکردند و هریک آثاری جاویدان به هنروادبیات جهان هدیه نمودند.
دربسترفرهنگی، اجتماعی و هنری تازهپدیدآمدۀ اروپا دراین قرن که حاصل عصرنوزایی وجنبش پروتستانیسم درقرون شانزدهم و هفدهم و همچنین پیدایش نگرش نوین به هستیشناسی وطبیعت با ظهور دانشمندانی چون نیکولاس کوپرنیک، یوهان کپلر، گلیلئوگالیله، آیزاک نیوتون و بسیاری دیگر بود، نیاز به حکومتهای بهروز و همگام با این تغییرات بیشازپیش احساس میشد. اقتصاد فئودالیسم وسلطۀ سیاسی کلیسا بر تمامی ابعاد حیات بشر دیگر پاسخگوی جامعۀ انسانگرا و انسانمحور قرون روشنگری نبود. در این شرایط بود که ژان ژاک روسو، یکی از بزرگترین فلاسفۀ سیاسی تاریخ درفرانسه چشم به جهان گشود.
اندیشۀ سیاسی که بخش عمدهای ازآثارفلسفی واخلاقی روسو را شکل میدهد، «قرارداد اجتماعی» است. روسو نظریۀ قرارداد اجتماعی را که در قرن هفدهم و در آثار دو فیلسوف بزرگ انگلیسی- جان لاک وتامس هابز- مطرح شده بود بسط وگسترش داد و انتقاداتی نیز به آن وارد کرد.
به عقیدۀ روسو، آزادی و نظم اجتماعی که دوپدیده ذاتاً متضاد هستند، تنها از طریق نهاد قرارداد اجتماعی کنار هم قرار میگیرند. روسو در پی پاسخ به این سؤال بود که آزادی و نفع خصوصی افراد، چگونه با نظم اجتماعی و نفع عمومی آشتیپذیرخواهند بود؟ او پاسخ را درقرارداد اجتماعی یافت. به عقیدۀ روسو، انسان ذاتاً پاکنهاد است و این جامعه است که سرشت وی را کثیف میکند چراکه جامعه خود نیز کثیف است. راه رسیدن به سعادت ازمیان این کثیفی وپلیدی، قرارداد اجتماعی است.
روسو مسئلۀ قدرت مشروعه را به گونهای بیان میکند که سرلوحۀ انقلابیون فرانسه در سال 1789 قرار میگیرد. او معتقد است زور، مشروعیت به همراه نمیآورد مگر آنکه فرد زورمند، آن را به شکل حق خود نسبت به دیگری و تکلیف دیگری نسبت به خود درآورد. بنابراین مسئله قدرت را با ایجاد حق و تکلیف نسبت به زور ازطریق ارائۀ مختارانۀ آزادی فردی در راستای نظم عمومی (که همان هیئت حاکمه است) حل مینماید. هر فرد، باید میان انسان بودن (بعد طبیعی فرد) و شهروند بودن (بعد اجتماعی فرد) یکی را انتخاب کند و این انتخاب، ازطریق قرارداد اجتماعی که درآن ارادۀ عمومی (ملت، هیئت حاکمه، جامعه) از طریق عمل عمومی (قانون) نفع عمومی را به همراه میآورد، نمود پیدا میکند. درواقع، ملت با انتخاب حاکمان بهوسیلۀ ارادۀ عمومی، خود بهطورمستقیم بر خود حکومت میکند و از قانونی اطاعت مینماید که خویش تدوین وتصویبش نموده است.
روسو مخالف شدید منفعت خصوصی است واین دیدگاه، وی را در مظان اتهام سوسیالیست بودن قرار میدهد؛ اما روسو فردیت را نفع نمیکند، بلکه آن را حتی پس از تبلور ارادۀ عمومی درهیئت حاکمه و اجبار به اطاعت ازقوانین وضعشده توسط این هیئت زنده میداند؛ چراکه معتقد است در قرارداد اجتماعی، هرفرد بر خود و بر همگان حکومت مینماید و چون نفع عمومی مسئلۀ هر فرد است، فردی نمیتواند برخلاف نفع عمومی که درواقع همان نفع شخصی وی است، عملی انجام دهد.
وی درخصوص هیئت حاکمه و شیوۀ قانونگذاری توسط آن نیز نظریات جدیدی مطرح مینماید که تأثیر بهسزایی درشکلگیری و تکامل اندیشۀ انقلابیون 1789 داشت.
روسو، تبعیض در قانونگذاری را روا نمیشمرد و معتقد بود که هیئت حاکمه فرد نمیشناسد و هیچ فردیتی فراتر از ارادۀ عمومی قرار ندارد. او نابرابری اجتماعی را فاقد مبنا و توجیه میدانست و بر این عقیده بود که باید از طریق قرارداد اجتماعی، قدرت عمومی پدید آورد تا بتوان با این نابرابری اجتماعی مبارزه نمود. آنچه نظریۀ روسو را از متفکرانی چون هابز ولاک متمایز مینماید این است که روسو، وضع موجود جامعه را طبیعی نمیدانست و مبنایی اجتماعی برای آن قائل بود.
همچنین وی برخلاف پیشینیان، قرارداد اجتماعی را سپردن قدرت به پادشاه نمیدانست، بلکه آن را متعلق و شایستۀ ملت میخواند.
با وجود گذشت نزدیک به سه قرن ازکتابت مهمترین کتاب ژان ژاک روسو – قرارداد اجتماعی - این کتاب همچنان محل بحث و نزاع اندیشمندان است و با اینکه بسیاری آن را مبنای دولت قانونی، دموکراسی و قانون میدانند، خالی از اشکال و انتقاد به نظر نمیرسد. ■