جورج فلوید: خواهش میکنم، نمی تونم نفس بکشم
فرهنگ ایران: خواهش میکنم، کتاب بخوانید
آمریکا، دارای بزرگترین ارتش و پیشرفتهترین تکنولوژیهای روز دنیا، این روزها درگیر اعتراضاتی شده که سالهاست در نطفه خفه شده بوده. ولی استعارهای که این روزها در آمریکا شکل گرفته نمی تونم نفس بکشم کنایه از دیالوگ جروج فلوید قبل از مرگش است. زمانی که پلیس بی خیال آمریکایی زانوی خودش را روی گردن جورج فلوید قرار داده و او التماس میکند و میگوید نمی تونم نفس بکشم این صحنهای است که برای فرهنگ ایران در حال رخ دادن است ولی برخلاف جورج فلوید که دیده میشود ظاهراً فرهنگ و ادبیات کشور ما که فریاد می زند کتاب بخوانید دیده نمیشود و گرفتار روزگاری میشود که مردمش کتاب نمیخوانند و نویسندههایش دنبال فالو گرفتن اینستاگرام هستن و دست از نوشتن برداشتهاند. نویسندهای که نمینویسد و مردمی که باید برای خواندن به آثار نویسندگان غربی پناه ببرند! و نویسندگان غربی هرگز با فرهنگ ما نخواهند نوشت و هر کشوری الگوها و رفتارهای کشور خودش را ترویج میکند. این بار زانوی ما روی گردن فرهنگ این کشور است! و زیر این فشار فریاد می زند و التماس میکند! ما درون اینستا دنبال لایو دیوانههایی هستیم که فقط میخواهند دیده شوند. از معتادی که میگوید معتادا نمیگیرن تا خوانندهای که دنبال دختر برای حرمسرای خودش میگردد. این ملتی است که وقتی بنزین قرار است گران شود شب قبلش صف میکشد تا به قول خودش یک باک جلوتر باشد و زمانی که ماشین میخواهد بخرد برای تکنولوژی بیست سال پیش هفت میلیون نفر ثبت نام میکنند برای خرید چند هزار دستگاه خودرو! که بتواند سال دیگر آن را با دوبرابر قیمت بفروشند! کسی به التماس این فرهنگ که میگوید " کتاب بخوانید " گوش نمیدهد. جورج فلوید هشت دقیقه و چهل و شش ثانیه تحمل کرد، فرهنگ ما چه قدر تحمل میکند تا کامل از بین برود و فرهنگی مجهول جایگزین آن شود؟ فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و هزاران تن از بزرگان ادبیات این کشور که آثارشان دیگر خوانده نمیشود و هر روز کشوری ادعا میکند بزرگی از این کشور، مال آنهاست و ما همچنان در لایو دیوانههای اینستاگرام هستیم تا آنها بازدید کنندۀ بیشتری داشته باشند و تبلیغات کنند و پولهای مفت بدست بیاورند! درد امروز ایران همین بدست آوردن پولهای مفت است که باعث شده اقتصاد ما از زمان جنگ هم بدتر شود. امروز وسیله بخری هفته بعد دوبرابر شده! در این اقتصاد بیمار که هرکسی به فکر این است که پول مفت بدست بیاورد غافل از اینکه ارزش پولی ما در حال ویران شدن است آیا کسی به فرهنگ کشور که فریاد می زند کتاب بخوان گوش میدهد؟ آیا ما که برای جورج فلوید در صدا و سیما پیراهن پاره کردیم و از مظلومیتش صحبت کردیم برای یک دقیقه صدا و سیمای محترم برای فرهنگ خودمان وقت میگذارد تا مردم را به کتاب خواندن تشویق کند؟ در کدام سریال؟ در کدام خبر؟ در کدام برنامه؟ مطالعه کتاب ترویج شده است؟ در کدام لایو اینستا حرف از خواندن کتاب شد؟ چون جذاب نیست و فالور جذب نمیکند؟ مهم این هست که معتادا نمی گیرن؟ معتادا کتاب هم نمیخوانند، معتاد به اینستا، معتاد به کلش، معتاد به توئیتر، معتاد به تلگرام. معتاد به سریالهای ماهوارهای و هزاران اعتیاد دیگر که باعث میشود این ملت کتاب نخوانند و ندانند که نمیدانند! و در همین جهل مرکب باعث شده وضع فرهنگ ما این باشد. حوادث یک سال اخیر را جایی ذخیره کنید و چند سال دیگر برای یک خارجی تعریف کنید! اگر از شما سؤال نکرد کارگردان این فیلم چه کسی بود؟ مطمئناً شما چیزی را جا گذاشتهاید. زندگی ما مثل فیلمهای تخیلی هالیوودی شده، هیچ کس باور نمیکند واقعاً این حوادث در حال رخ دادن است. هنوز فکر میکنیم اینها فقط کابوس است و به زودی از خواب بیدار میشویم. حوادث داخل ایران از فیلم انتقامجویان ماروِل Marvel's The Avengers هم تخیلیتر است. کتاب را کیلویی گوشۀ خیابان میفروشند و شما برای خرید یک پیتزا باید صد هزار تومن بدهید! فرهنگ کیلویی چند است؟ از زیر آوار این خرابیها هیولای نادانی بیرون میآید که هزاران بار بدتر از کرونا و گودزیلا آدم خواهد کشت. مثلاً مراجع می گویند فعلاً به زیارت نروید در منزل هم میشود عبادت کرد ولی عدهای تندرو که سالی یک بار قرآن نمیخوانند و نمیدانند نماز اول وقت یعنی چه میروند ضریح را لیس میزنند که در اینستا دیده شوند و معروف شوند! وقتی می گویم فرهنگ ایران فریاد می زند کتاب بخوانید به خاطر همین مشکلات است. در هیچ فیلم تخیلی کسی نمیرود ضریح لیس بزند، بگوید حالا دیگه کرونا ندارد! هیچ کدام از شخصیتهای مارول چنین نیرویی ندارند که با لیس زدن چیزی را ضد عفونی کنند! (ایدۀ جدید برای مارول، بیماری شهر نیویورک را فرا گرفته و قهرمانی ظهور میکند که با لیس زدن در و دیوار آنها را ضد عفونی میکند و بیماری از شهر میرود، رئیس جمهور خطاب به قهرمان در فیلم: عمو جان، مطمئنی همه جا رو خوب لیسیدی؟) اصل را در زندگی رها کردهایم و زندگی ما پر شده از فرعیاتی که اصلاً مهم نیست. به طنابی چنگ زدهایم که پوسیده و به راهی میرویم که بن بست است! سرنوشت ملتی که سال 57 انقلاب کرد تا خود را از زیر دست بیگانگان رها کند و به خودکفایی برسد نباید این میشد! ژاپنی که بعد از جنگ جهانی دوم با خاک یکسان شد و آلمانی که به دو نیمه تقسیم شد امروز هر دو کشور به خاطر تلاش نیروی انسانی خود که در ایران به آن بها داده نمیشود و برای آموزش آن اهمیتی قائل نیست به ابرقدرت اقتصادی جهان تبدیل شدند. این تحریمها نیست که ما را نابود میکند. تحریم فرصتی است که به خودباوری برسیم. چه بسا انسانهای بزرگی که در زندان و در محدودیت زیاد به رشد و شکوفایی رسیدند. زندگی اکثر بزرگان در سختی و مشقت بود مثلاً ماکسیم گورکی زندگی بسیار سخت و دشواری داشت ولی این نویسنده بزرگ روسیه در همین زندگی سخت آنچنان به بزرگی و بالندگی رسید که تاریخ هرگز نامش را فراموش نخواهد کرد. این که در سختی زندگی میکنیم مهم نیست، مهم این است که در این سختی چگونه زندگی میکنیم؟ هزینهای که بابت کتاب و آموزش داده میشود هزینه نیست بلکه سرمایه گذاری است. وقتی برای ماشین و خانه و سکه سرمایه میگذاریم ولی برای آموزش نه! همین میشود که روز به روز همه چیز گران میشود و جامعه به سمت نابودی پیش میرود. در کانادا در هر شغلی که باشید نصف در آمد خود را باید هزینه آموزش کنید تا به جدیدترین دانش روز مجهز شوید در ایران نیز نصف در آمد خود را باید قسط ماشین بدهید! انسانهایی که برای سلامتی خود ارزش قائل نیستندو با دندان خراب آرزوی داشتن ماشین و خانه گرانبها را دارند. کسی که برای سلامتی خودش ارزش قائل نیست چطور برای جامعه خودش ارزش قائل میشود؟ شما عزیزانی که این مقاله را خواندید، میتوانید اولین کسی باشید که برای کتاب خواندن ارزش قائل میشود و برای خرید کتاب پیش قدم میشود تا دست نویسندهای گرفته شود و جامعه به سمت رشد و شکوفایی برود. نویسندگان چشمانی تیزبین مانند عقاب دارند که اختراعات و اکتشافات را قبل از تولید آن و مشکلات کشور را قبل از به وقوع پیوستن آن میبینند و در آثار خود آنها را بیان میکنند. این موضوع با پیشبینی فالگیران و رمالان فرق دارد. نویسنده به تمام جزئیات جامعه توجه میکند در حالی که انسانهای معمولی به روزمرگی دچار شدهاند و هر لحظه که به سمت فاجعه میروند، متوجه نمیشوند. اگر غورباقه ای را در آب سرد قرار دهیم و آن را روی اجاق بگذاریم تا بجوشد، غورباقه متوجه تغییر دما نمیشود و در نهایت بدون آن که متوجه شود میمیرد. این مثال برای ما آشنا نیست؟ کتاب کیلویی فروخته میشود، پراید از هفت میلیون به هفتاد میلیون رسید و درد ملت ما این است که اگر امروز نخری فردا گران خواهد شد. کسی نمیگوید اگر امروز آموزش نبینم فردا میخواهم چه کنم؟ آینده ایران را امروز ببین، ما فردا چیزی جز امروز نیستیم! چون برنامهای برای آینده نداریم جز این که امروز نخریم، فردا گران خواهد شد و این چرخه باطل همین طور در حال تکرار است. ما یک روز را 365 روز تکرار میکنیم و از وضع بد ناله میکنیم. داستان فردی که هر روز صبحانه وقتی درب کیفش را باز میکرد میگفت: «باز کالباس، متنفرم ازش»، بعد از یک هفته همکارش سؤال میکند «خوب چه کسی برات کالباس می ذاره؟ بگو یه چیز دیگه بذاره» و فرد میگوید «کسی نیستش جز خودم.» در آخر یک جمله می گویم و تمام: التماس تفکر!■