• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • استراتژی ساخت داستان کوتاه «عربی» نویسنده «جیمز جویس»؛ «سیدعلی موسوی ویری» / اختصاصی چوک

استراتژی ساخت داستان کوتاه «عربی» نویسنده «جیمز جویس»؛ «سیدعلی موسوی ویری» / اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

seyed ali mosavi vayari

  • پیرنگ داستان (چیستی)

«پسربچه‌ای در خیابان ریچموند شمالی، عاشق خواهر دوستش شده است. او این دختر را زیر نظر دارد و وقتی با زن عمویش بارهایی را به بازار می‌برند هم به این دختر فکر می‌کند. عاقبت با این دختر صحبت می‌کند. قرار می‌شود به بازاری به نام عربی برود؛ بازاری که این دختر به علت برگزاری مراسمی در صومعه‌شان نمی‌تواند به آنجا برود.

دختر به پسر توصیه می‌کند که رفتن به این بازار برای تو خوب است. پسر قول می‌دهد وقتی به بازار رفت برای دختر هم چیزی بخرد. تا شب، پسر منتظر عمویش هست تا از سرکار برسد و بتواند از او پول بگیرد و به بازار عربی برود. وقتی عمویش از سرکار می‌رسد، می‌گوید که الان همه خواب هستند. ولی زن عمو وساطت می‌کند که بگذارد او برود. چون تا این موقع شب منتظرش مانده. پسر پولی را از عمویش می‌گیرد و سوار بر قطار به سمت بازار عربی می‌رود. اما در بازار، پسر، بعد از دیدن دو مرد که با زن، بگومگویی می‌کردند، چیزی که قابل توجه خریدن باشد پیدا نمی‌کند. عاقبت، اعلام خاموشی چراغها را می‌شنود و وقتی به سقف تالارِ تاریکِ بالای سرش نگاه می‌کند، خودش را بازیچۀ غرورش می‌بیند.»

  • تأملی در ساخت داستان (چرایی)
  1. چرا اسم داستان «عربی» است؟ به عبارت دقیق‌تر، چرا اسم بازار در داستان، «عربی» گذاشته شده است؟ آیا این اسم، کارکرد خاصی دارد؟ یا اینکه فقط یک اسم است؟
  2. چرا نویسنده داستان را از مرگِ مستأجرِ کشیشی در اتاقِ پذیراییِ پشتیِ خانه‌ای که پسر در آن زندگی می‌کرده آغاز می‌کند؟
  3. چرا کوچه‌ای که نویسنده در ابتدای داستان به تصویر می‌کشد، تا این حد دیدنی و ملموس است؟
  4. چرا هنگامی که پسر با زن عمویش از میان سر و صداهای میان بازار رد می‌شوند، یک احساس واحد در او شکل می‌گیرد که انگار دارد جام شرابش را به سلامت از میان انبوه دشمنان عبور می‌دهد؟ منظور از این جام شراب و دشمنان چیست؟
  5. چرا اولین بروزِ بیرونیِ عشق در کلام پسر، باید درست در همان اطاقی باشد که کشیشی در آنجا مرده است؟ (ای عشق! ای عشق!)
  6. چرا از نظر دختر، بازار عربی، جایی دیدنیست؟ چرا دختر، دلش می‌خواهد به آن بازار برود؟ (با توجه به گفت و گویی مرموز میان یک
  7. دختر و دو پسر در ساعات پایانی بازار عربی در پایان داستان)
  8. چرا دختر فکر می‌کند رفتن به بازار عربی برای پسر خوب است؟
  9. چرا خانم مِرسِر، که بیوۀ یک امانت فروش است، برای یک امر خیر، تمبر باطله جمع می‌کند؟ آیا اینکه خانم مرسر باید زودتر برود و نباید تا دیر وقت بیرون بماند، احساسِ مخاطبِ داستان را با «بسته شدن بازار عربی» و «عجلۀ پسر برای رفتن به بازار عربی» گره نمی‌زند؟
  10. چرا عموی پسر وقتی که او می‌خواهد خداحافظی کند و به بازار برود از او می‌پرسد «بدرود عرب با اسبش را خوانده است یا نه؟» آیا سراسر داستان، و اجزای گوناگون آن ریشه در فرهنگ ایرلند ندارند؟
  11. چرا شخصیت پسر، در پایان داستان، خودش را بازیچه و مضحکۀ غرور خود می‌بیند؟ به عبارت بهتر، کیفیت این کشف در پسر، چگونه تفسیر می‌شود؟
  • استراتژی ساخت داستان (چگونگی):
  1. معرفیِ خانه و محل زندگی پسر و کوچه‌ای که در آن زندگی می‌کند.
  2. معرفی و توصیف خانه و زندگیِ کشیشی که در اتاق پذیراییِ پشتیِ این خانه مُرده و وسط حیاطش یک درخت است و در جایی دیگر از آن، یک تلنمبۀ زنگ زده.
  3. صحنه: ایجاد فضایی زنده از کوچه‌ای که بچه‌ها در آن بازی می‌کنند و پایینِ پله‌ای که قرار است پسر، دختر را در آنجا از نزدیک ببیند و با او گفت و گو کند.
  4. بیانِ توجه هر روزِ پسر به این دختر از کفِ اتاقِ پذیراییِ جلویی و نگاه به درِ خانۀ دختر.
  5. دیدنِ دختر، درست در جایی که کشیش مرده بود و اولین بروزِ بیرونیِ عشق در کلام پسر (ای عشق! ای عشق!)
  1. اولین گفت و گوی مهم پسر با دختر: دختر خیلی دوست دارد به بازار عربی برود ولی چون مراسمی در صومعه‌شان برگزار می‌شود، نمی‌تواند. ولی به پسر می‌گوید که رفتن به بازار عربی برایش خوب است. (این گفت و گو، آغاز و علت العلل حسی است که در پایان داستان در پسر به وجود می‌آید: اینکه خودش را بازیچۀ مضحکه و غرور خود می‌بیند.)
  1. دیر کردن عمو، اصلی‌ترین مانع رفتن پسرک به بازار و عمل به وعده‌اش: او تا شب منتظر عمویش می‌ماند. اما دیر شده و هر لحظه امکان دارد بازار عربی را تعطیل کنند. نمایش این مانع در داستان آنجایی است که عمو وقتی در خانه را باز می‌کند، «پای جالباسیِ سرسرا داد و بیداد می‌کرد و دنبال برسِ کلاه می‌گشت» و همین بود که پسر گفت: «دلم گواهی بد داد».
  2. افزایش کشمکش به صورت نامحسوس: خانم مِرسِر می‌گوید دیر وقت است و باید هر چه زودتر برود. (این جمله درست زمانیست که پسر، منتظر عمویش است و نگران بسته شدن بازار عربیست)
  3. رسیدن به بازار، و تشابه تالار تاریک بازار با سکوت بعد از کلیسا برای پسر (از این دست توصیفها در داستان فراوان است و هر کدام به نحوی ریشه در زندگی نویسنده و فرهنگ ایرلند دارند.) + مشاهدۀ گفت و گوی دختری با دو پسر + نیافتنِ چیزی که قابل خریدن باشد. (فراخوان این سؤال در ذهن مخاطب: پس چرا دختر فکر می‌کرد آمدن به این بازار برای پسر خوب است؟)
  4. کشفی که در ذهن پسر اتفاق می‌افتد: وقتی چراغهای بالای سرش را خاموش می‌کنند، او خودش را بازیچه و مضحکۀ غرورش می‌بیند. (به عبارت دیگر، نه تنها عشقِ به خواهرِ دوستش، بلکه انگار معنای زندگی هم در ذهن پسر رنگ می‌بازد + اظهار عصبانیت به وسیلۀ درد و سوزش چشم؛ یک برداشت ذوقی که می‌شود در اینجا کرد این است که: شاید چون پسر، نمی‌خواسته عشقش به دختر را علنی کند و مدام آنرا پنهان می‌کرد، باعث رنجش دختر شده. دختر هم پسر را به این بازار فرستاده تا غرورش را بشکند. اما نتیجه برعکس شده. پسر، غرورش جریحه‌دار شده و احتمالاً از عشق دختر، منصرف شده.) + نمودار

حادثه در زمان_ کشف، در این داستان:

jadval

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

استراتژی ساخت داستان کوتاه «عربی» نویسنده «جیمز جویس»؛ «سیدعلی موسوی ویری» / اختصاصی چوک

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692