بررسی داستان کوتاه «شیطان شاعر» نویسنده «حسین یعقوبی»؛ «ریتا محمدی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

ritaa mohamadi

ابلیس با اوقاتی تلخ، یادداشت خودکشی فرزندش را مچاله کرد و به او خیره شد که ساکت و آرام روی تختش نشسته بود. نیمه شب بود که خبر دادند [فرزندش] قصد داشته باریختن یک پارچ آب روی سرش خودش را برای همیشه خاموش کند.

خیلی زود او را به بیمارستان مرکزی دوزخ رسانده بودند. هرچند که حتی اگر هم این کار را نمی‌کردند، صدمه چندانی نمی‌دید. او از بهترین گلوله‌ی آتش دوزخ ضدآب خلق شده بود.

از صدای ضجه‌ی قربانیان و غلغل دیگ‌های قیر که بگذزیم، سکوت آزار دهنده‌ای در بیمارستان حکمفرما بود. با این که جمعی از بهترین روانکاوان و روان شناسان جهان هستی در دوزخ حاضر بودند، ابلیس احساس کرد بهتر است شخصاً با فرزندش صحبت کند:

«حقیقتش رو بخوای من جداً نمی دونم تکلیفم با فرزند ناخلفی مثل تو چیه... تو جداً مایه‌ی شرم خانواده‌ی شیاطین دوزخی ... منو بگو که دلم خوش بود تو عصر جدیدی رو در امپراتوری جهنم رقم می‌زنی...»

مکثی کرد. نکته‌ای به نظرش رسید. با خشم غرید:

«بد ذات... می دونم کار کیه... کی می‌خواسته تلافی کنه... اما ما که این جا میوه‌ی ممنوعه نداریم.»

ابلیس زاده همان طور که به نقطه‌ی نامعلومی خیره شده بود، در جواب پدرش زیرلب زمزمه کرد:

«اما مرز ممنوعه داریم.» از معدود دفعاتی بود که ابلیس این گونه عصبانی می‌شد.

«تو به حوالی مرز ممنوعه‌ی ما و بهشت رفتی؟ به چه مجوزی؟ خوب می دونم باید اون جا رو چی کارش کنم... با یه کوه یخی از جنس شقاوت و یه ردیف سیم خاردار از جنس نفرت می‌بندمش.»

بعد کمی آرام گرفت. شاید بهتر بود کمی با فرزندش مماشات کند.

«من اصراری ندارم که تو از شعر گفتن دست بکشی... شعر بگو... اما در وصف جهنم و قشنگی­هاش... در وصف دیگ قیر جوشان، نیم سوزهای مشتعل و محل قرار گرفتنشون، و دره‌ی مهیب مار، اصلاً بهتر از همه درباره‌ی اتاق شکنجه‌ی جدیدی که افتتاح کرده‌ایم بگو. جون می ده واسه الهام گرفتن... تو می تونی شعری بگی که از هر بیتش آتیش بباره... شعری که مارها رو هیجان زده کنه. حتی با عث به شه قیر داخل دیگ بیشتر غلغل کنه. هیچ فکرشو کرده‌ی؟»

فرزندش همچنان ساکت بود. سکوتش مطمئناً علامت رضایت نبود.

ابلیس هم از این سکوت راضی نبود.

«رنگت پریده و می‌لرزی... دیدن قیافه‌ی تو منو یاد بدترین کابوسام می ندازه... زورال امپراطوری دوزخ...

من تو رو از بهترین گلوله‌های آتیش جهنم خلق کردم. از روح اهریمنی خودم درونت دمیدم. چرا باید این جوری بشی؟» ابلیس زاده برگشت، نفس عمیقی کشید و پاسخ داد: «من چشمان فرشته‌ای را دیدم که از آن سوی دیوار و از آن روزنه به دوزخ می‌نگریست.» برای ابلیس چنین جوابی نفرت انگیز بود.

«اه... جوونکی که با نگاه یه فرشته ذاتش رو فراموش می کنه. تو گاهی اوقات حالم رو به هم می‌زنی... این اواخر بیشتر اوقات.»

با تأسف اضافه کرد: «دوست داشتم تو ولیعهد دوزخ باشی... در ده هزار سال اخیر تو پیشرفت چشمگیری در مباحث تئوریک دوزخ داشته‌ی. قلمرو دوزخ روزبه روز پهناورتر می شه و اداره‌ی اون به تنهایی از عهده‌ی من خارجه... برادرای دیگه ت شرارت و کینه‌ی لازم رو دارن، اما تدبیر تو رو ندارن. ضمن این که با حرص و لع چشم انتظار روزمرگ من هستن... بدتر از همه غرور تو رو ندارن. غرور تنها چیزیه که شرارت رو جلا می ده و تقویت می کنه.»

نویسنده: فکر می‌کنی جهنمی‌ها چطور جهنم رو تا ابد تحمل می کنن؟

خواننده: از یه جایی بادبزن یا پنکه گیرمی آرن؟

- نه... خیلی ساده، فقط عادت می کنن.

ابلیس نا امیددانه دست به آخرین تلاش‌هایش زد.

«شاید هم تو مشکل هورمونی پیدا کرده‌ی... شاید لازم باشه شیمی درمانی بشی. تنها یه جام پرازآب دوزخیان واشک ندامت و ناله‌ی حسرت تا همه‌ی این چیزارو فراموش کنی.»

اما فرزندش تصمیم نهایی‌اش را اعلام کرد.

«می‌خواهم به زمین بروم... به سرزمین انسان‌ها... جایی که برگ‌ها نمی‌ریزند و قلب‌ها سنگ نمی‌شوند.» ابلیس درآن واحد هم شگفت زده شد و هم خشمگین. زمینی که فرشته‌ای را به کام آتش دوزخ می‌فرستد چگونه می‌تواند ابلیسی را به اوج آسمان بفرستد؟

«تخم پلیدی که من در زمین کاشتم مثل یه لوبیای سحرآمیز رشد کرده... تو درآستانه ی پیروزی می خوای صف برنده‌ها رو ترک کنی... اون هم در وضعیتی که می تونی در آینده‌ای نزدیک مالک کل دوزخ باشی.»

اما پسرش در تصمیم خود استوار و پایدار بود.

«خالق من! فرمانروایی برآتش و خشمم نفرت برای من پُست حقیری است.»

ابلیس بانک زد: «بد ذات! یعنی تو این قدر مغرور شده‌ی که حتی فلمرو خالق بزرگوارت رو تحقیر می‌کنی؟»

با خشم سُم برزمین کوفت.

«بسیاری از مخلوقات من ضعیف، ناکارآمد و ترسو بودن. اما هیچ کدوم در پیروزی شر بر روی زمین تردید نداشتن.»

و برای آخرین بار او اتمام حجت کرد.

«هنوز فرصت داری، فرصت داری پیش پام زانو بزنی و طلب بخشش کنی... خالق من به من چنین فرصتی رو نداد... دوزخ بدون تو چیزی کم داره.»

اما...

نویسنده: خب بیشتر از این ادامه ش ندادم... من تو این داستان فقط می‌خواستم به گم که امکان تغییر برای هرکسی وجود داره حتی برای یه ابلیس زاده.

خواننده: تو کاری کردی که شیطان فرزندش رو از دوزخ تبعید کنه به زمین... فکر نمی‌کنی این ایده برای یه داستان کوتاه زیادی بلند باشه... اون می خواد روی زمین چه غلطی کنه؟

- حق با توئه. می دونی، آغاز داستان کاملاً برام مشخصه... داستان با این جمله تموم می شه: خواننده‌ی عزیز این نقطه‌ی پایان حکایت من است، اما پایان داستان شیطان شاعر نیست. چه اوگامی فراتر از تخیل حقیرمن برداشت.

- (با تمسخر) به همان جایی که برگ‌های درختان نیم ریزند و قلب‌ها مبدل به سنگ نمی‌شوند؟

- احتمالاً... اگر زودتر از من مردی، اگر گذارت به دیار نور یا سرزمین ظلمت افتاد و خبری از او به دست آوردی برایم بنویس.

- تو فقط یه دکمه و یه آستین داری، بعد می خوای کت بدوزی... حواست هست؟

- (با تاسف) بله متأسفانه. این نشون می ده که وسط داستان هم به اندازه‌ی اول و آخرش مهمه... خیلی سعی کردم داستانو با سفر شیطان شاعر به زمین ادامه بدم...

اما دیدم که برای ادامه ش نه می تونم نگاه خوشبینانه داشته باشم نه نگاه بد بینانه... فقط می تونم نتیجه گیری کنم.

- که چی؟

- که به دست آوردن چیزی که دوست داری مشکل نیست. مسئله اینه که چیزی رو که به دست آوردی بازم بتونی دوست داشته باشی.

- من که همچی نتیجه‌ای از داستانت نگرفتم... ببین، برو سراغ یه موضوع ساده‌تر... مردم این روزها حوصله‌ی خوندن دو جور کتابو ندارن.

کتابایی که کلمه‌های زیادی دارن و کتابایی که کلمه‌های سختی دارن.

- نتیجه‌ای که گرفتم مربوط به داستان بعدیه... داستان بعدی یه داستان ساده‌ی عاشقانه ست.

- حتماً یه تجربه‌ی شخصیه.

- آره... تو این سال‌ها فهمیدم واسه فراموش کردن یه آدم بهترین کاراینه که خاطره شو تبدیل به یه قصه کنی...

______________________________

بررسی داستان

1- راوی: اول شخص نمایشی.

مثال:

ابلیس با اوقاتی تلخ یادداشت خودکشی فرزندش را مچاله کرد و به او خیره شد که ساکت و آرام روی تختش نشسته بود.

2- داستان طنز است.

ویژگی طنز داستان چیست؟

تضاد بین واقعیت و رؤیا که به واسطه‌ی نشانه‌ها و کمک گرفتن از آیرونی، نویسنده تضاد جهان واقع و جهان رویایی که ادیان برای انسان‌ها تصویرکرده اند نشان می‌دهد.

مثال:

از صدای ضجه‌ی قربانیان و غلغل دیگ‌های قیر که بگذزیم، سکوت آزار دهنده‌ای در بیمارستان حکمفرما بود. با این که جمعی از بهترین روانکاوان و روان شناسان جهان هستی در دوزخ حاضر بودند، ابلیس احساس کرد بهتر است شخصاً با فرزندش صحبت کند:

«حقیقتش رو بخوای من جداً نمی دونم تکلیفم با فرزند ناخلفی مثل تو چیه... تو جداً مایه‌ی شرم خانواده‌ی شیاطین دوزخی ... منو بگو که دلم خوش بود تو عصر جدیدی رو در امپراتوری جهنم رقم می‌زنی...»

مکثی کرد. نکته‌ای به نظرش رسید. با خشم غرید:

«بد ذات... می دونم کار کیه... کی می‌خواسته تلافی کنه... اما ما که این جا میوه‌ی ممنوعه نداریم.»

3- داستان سه وجهی است.

وجه اول: باورهای دینی

چیزی که آموخته‌ایم بدون تعقل آن را باور کرده‌ایم بی آن که به ماهیت واقعی آن پی برده باشیم.

مثال:

نویسنده: فکر می‌کنی جهنمی‌ها چطور جهنم رو تا ابد تحمل می کنن؟

خواننده: از یه جایی بادبزن یا پنکه گیرمی آرن؟

- نه... خیلی ساده، فقط عادت می کنن

وجه دوم: زاییده‌ی تفکرات خود انسان، بدون توجه به آمیزه‌های دینی است.

مثال:

- (با تاسف) بله متأسفانه. این نشون می ده که وسط داستان هم به اندازه‌ی اول و آخرش مهمه... خیلی سعی کردم داستانو با سفر شیطان شاعر به زمین ادامه بدم...

اما دیدم که برای ادامه ش نه می تونم نگاه خوشبینانه داشته باشم نه نگاه بد بینانه... فقط می تونم نتیجه گیری کنم.

وجه سوم: وجود تغییر

همان گونه که تغییر برای هرچیزی از جمادات گرفته تا انسان‌ها وجود دارد پس برای شیطان هم این امکان هست.

مثال:

ابلیس بانک زد: «بد ذات! یعنی تو این قدر مغرور شده‌ی که حتی فلمرو خالق بزرگوارت رو تحقیر می‌کنی؟»

با خشم سُم برزمین کوفت.

«بسیاری از مخلوقات من ضعیف، ناکارآمد و ترسو بودن. اما هیچ کدوم در پیروزی شر بر روی زمین تردید نداشتن.»

و برای آخرین بار او اتمام حجت کرد.

«هنوز فرصت داری، فرصت داری پیش پام زانو بزنی و طلب بخشش کنی... خالق من به من چنین فرصتی رو نداد... دوزخ بدون تو چیزی کم داره»

4- نویسنده با استفاده از لحن طعنه آمیز و تند از ابتدای داستان به خلق جهان گروتسک

می‌پردازد. اما چنان با ظرافت به آن اشاره می‌کند که تنها دربافت متن به آن پی می‌بریم.

مثال:

ابلیس با اوقاتی تلخ یادداشت خودکشی فرزندش را مچاله کرد و به او خیره شد که ساکت و آرام روی تختش نشسته بود. نیمه شب بود که خبر دادند [فرزندش] قصد داشته باریختن یک پارچ آب روی سرش خودش را برای همیشه خاموش کند. خیلی زود او را به بیمارستان مرکزی دوزخ رسانده بودند. هرچند که حتی اگر هم این کار را نمی‌کردند، صدمه چندانی نمی‌دید. او از بهترین گلوله‌ی آتش دوزخ ضدآب خلق شده بود.

از صدای ضجه‌ی قربانیان و غلغل دیگ‌های قیر که بگذزیم، سکوت آزار دهنده‌ای در بیمارستان حکمفرما بود. با این که جمعی از بهترین روانکاوان و روان شناسان جهان هستی در دوزخ حاضر بودند، ابلیس احساس کرد بهتر است شخصاً با فرزندش صحبت کند:

«حقیقتش رو بخوای من جداً نمی دونم تکلیفم با فرزند ناخلفی مثل تو چیه... تو جداً مایه‌ی شرم خانواده‌ی شیاطین دوزخی ... منو بگو که دلم خوش بود تو عصر جدیدی رو در امپراتوری جهنم رقم می‌زنی...»

مکثی کرد. نکته‌ای به نظرش رسید. با خشم غرید:

«بد ذات... می دونم کار کیه... کی می‌خواسته تلافی کنه... اما ما که این جا میوه‌ی ممنوعه نداریم.»

ابلیس زاده همان طور که به نقطه‌ی نامعلومی خیره شده بود، در جواب پدرش زیرلب زمزمه کرد:

«اما مرز ممنوعه داریم.» از معدود دفعاتی بود که ابلیس این گونه عصبانی می‌شد.

5- استفاده از پارادوکس: «فرشته / ابلیس دوزخ / اوج آسمان

 داستان جهان شمول است، بهترین اثر طنز، جهان شمول بودن آن است.

نویسنده جامعه و یا دین خاصی را در نظر ندارد بلکه خصوصیات جوامع دیکتاتوری را می‌شمارد.

ادیان‌های مختلف که برای هدایت بشر جهان رؤیا و واقع را از دیدگاه ایدوئولوژی خود توصیف و تشبیه

 می‌کنند را به واسطه‌ی طنز دست می‌اندازد.

مثال:

اما فرزندش تصمیم نهایی‌اش را اعلام کرد.

«می‌خواهم به زمین بروم... به سرزمین انسان‌ها... جایی که برگ‌ها نمی‌ریزند و قلب‌ها سنگ نمی‌شوند.» ابلیس درآن واحد هم شگفت زده شد و هم خشمگین. زمینی که فرشته‌ای را به کام آتش دوزخ می‌فرستد.

6- جهان بینی نویسنده چیست؟

لبخند مربوط به تجربیات ذهنی است و با توجه به خاستگاه فلسفی‌اش انگیزش تفکر_ تفکر توأم با تبسم هدف اصلی نویسنده است.

دیدگاه نویسنده فلسفی است.. جهان مردگان چیست؟ جهان دوم [بهشت و جهنم] چگونه است؟ چرا باید از فرامین ادیان سرپیچی نکرد؟ انسان زاییده‌ی جبر است. چه درجهان واقع چه درجهان رؤیایی که از طریق

آمیزه‌های دینی آموخته‌ایم. انسان براساس تفکرات خود زندگی نمی‌کند بلکه براساس اندیشه‌ی حاکمان قدرت تفکر می‌کند. هنگامی که به جامعه ورود پیدا می‌کند به گرداب جبری که قدرت‌ها برایش رقم زده‌اند می افتد نه تنهاراه رهایی از آن نیست بلکه به آن روش عادت کرده، همانی می‌شود که حاکمان قدرت

می‌خواهند. اگر هم معترض شود او را متهم به بیماری جسمی یا روانی می‌کنند. در واقع زیرسوال بردن نظام دیکتاتوری است.

مثال:

با تأسف اضافه کرد: «دوست داشتم تو ولیعهد دوزخ باشی... در ده هزار سال اخیر تو پیشرفت چشمگیری در مباحث تئوریک دوزخ داشته‌ی. قلمرو دوزخ روزبه روز پهناورتر می شه و اداره‌ی اون به تنهایی از عهده‌ی من خارجه... برادرای دیگه ت شرارت و کینه‌ی لازم رو دارن، اما تدبیر تو رو ندارن.

 ضمن این که با حرص و لع چشم انتظار روزمرگ من هستن... بدتر از همه غرور تو رو ندارن. غرور تنها چیزیه که شرارت رو جلا می ده و تقویت می کنه.»

نویسنده: فکر می‌کنی جهنمی‌ها چطور جهنم رو تا ابد تحمل می کنن؟

خواننده: از یه جایی بادبزن یا پنکه گیرمی آرن؟

- نه... خیلی ساده، فقط عادت می کنن.

ابلیس نا امیددانه دست به آخرین تلاش‌هایش زد.

«شاید هم تو مشکل هورمونی پیدا کرده‌ی ... شاید لازم باشه شیمی درمانی بشی. تنها یه جام پرازآب دوزخیان واشک ندامت و ناله‌ی حسرت تا همه‌ی این چیزارو فراموش کنی.»

7- پایان بندی:

داستان پایانی ندارد، بی آن که ابهامی در سرتاسر داستان باشد. وحدت تأثیردرآن کاملاً مشهود است.

یکی از ویژگی‌های هنر مدرن، خلق اثر نویسنده ایی است که: اثرآن تمام نمی‌شود، خواننده خود آن را به پایان می‌برد. طنز خوب یعنی: تَرَک وارد کردن در باورهای غلط است.

مثال:

اما دیدم که برای ادامه ش نه می تونم نگاه خوشبینانه داشته باشم نه نگاه بد بینانه... فقط می تونم نتیجه گیری کنم.

- که چی؟

- که به دست آوردن چیزی که دوست داری مشکل نیست. مسئله اینه که چیزی رو که به دست آوردی بازم بتونی دوست داشته باشی.

- من که همچی نتیجه‌ای از داستانت نگرفتم... ببین، برو سراغ یه موضوع ساده‌تر... مردم این روزها حوصله‌ی خوندن دو جور کتابو ندارن.

کتابایی که کلمه‌های زیادی دارن و کتابایی که کلمه‌های سختی دارن.

- نتیجه‌ای که گرفتم مربوط به داستان بعدیه... داستان بعدی یه داستان ساده‌ی عاشقانه ست.

- حتماً یه تجربه‌ی شخصیه.

- آره... تو این سال‌ها فهمیدم واسه فراموش کردن یه آدم بهترین کاراینه که خاطره شو تبدیل به یه قصه کنی... ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بررسی داستان کوتاه «شیطان شاعر» نویسنده «حسین یعقوبی»؛ «ریتا محمدی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692