شناسنامهی فیلم: نام: همشهری کین (Citizen Kane)،
کارگردان: اورسن ولز (Orson Welles)
نویسندگان: Orson Welles، Herman J. Mankiewicz
بازیگران: Orson Welles، Joseph Cotton،،Dorothy Comingore
زبان: انگلیسی، مدت: 119 دقیقه، محصول سال: 1941
1) مقدمه: وقتی بند اول اکثر قریب به اتفاق لیستهایی که تحت عنوان لیست اسامی بهترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان در سالها و تاریخهای مختلف و یا متعلق به موسسات و آکادمیهای صاحب نام در عرصهی سینما را نگاه میکنیم در اولین نگاه نام همشهری کین بی برو بگرد به چشممان میخورد. همشهری کین چیست و چه موضوعی را دنبال میکند که همیشه صدرنشین است و بیشتر مواقع شماره یک لیستهای معتبر بین المللی است؟ چرا در کوچه پس کوچههای تاریخ سینما نام هیچ فیلمی به این اندازه تکرار نشده است؟ آیا درام است؟ یک درام عاشقانه؟ یا جنایی و پلیسی است؟ به فقر میپردازد یا به ثروت و ثروت اندوزی و ابتذال طبقهی اشراف و اعیان را نشان میدهد؟ آیا سیاسی است و تنشها و بگیر و به بندهای دستهها و رستههای سیاسی را نمایش میدهد؟ یا اجتماعی است و روح حاکم بر جامعه و عصر و زمانهی خودش موضوع اصلی و محوریت درون مایهی فیلم را بر دوش میکشد؟ چیست که تبدیل به یک کالت تمام عیار و دیدنی در تاریخ سینمای جهان شده است؟ باید گفت همشهری کین تمام این حدسها و گمانههای ذکر شده در بالا را در دل خود دارد. ترکیب شیرین و به جایی است از ابتذال و شکوه، فقر و ثروت، عشق و جاه طلبی، غرور و عصیان، کودکی بر باد رفته و جوانی در حسرت کودکی گذشته... همشهری کین روایت مدرنی است که با حرکت در زمانها و مکانهای مختلف قطعات پازل گونهی یک عمر زندگی پرسوناژ اصلی فیلم را به ما نشان میدهد و ما با کنار هم چیدن این قطعات پی به تمامی ابعاد پیچ در پیچ یکی از برجستهترین و رازگونهترین شخصیتهای داستانی تاریخ سینما میبریم و شیوهی زندگیاش، جهان بینی عمیقش، عشقها و هوسهایش، حسرتها و آرزوهایش را میشناسیم.
2) خلاصه و درون مایهی فیلم: شاهکار بی همتای اورسن ولز سرگشتگی انسان مدرنی را نشان میدهد که به مردم زمانهاش عشق میورزید و حاضر بود تمام ثروث و شهرتش را به خاطر آنها به خطر بیندازد اما چرخ زمانه آنگونه که باید نچرخید و او را با همهی اهداف و ایده آلهایش بر زمین کوفت. چارلز فاستر کین در عنفوان کودکی و در بی خبری تمام صاحب ثروت هنگفتی میشود و ناخواسته در مسیری قرار میگیرد که خود نقشی در طرح ریزی آن نداشته و سرپرستش تاچر برایش تعیین میکند اما روح جسور، عصیانگر و بی باک کین از همان ابتدا تاب چارچوبهای بغرنج و ناملایم او را نمیآورد و با ضربه زدن بر سورتمهاش که غنچهی رز نامیده میشود او را نقش بر زمین میسازد و این نقطه، آغازگر دورانی بود که طی هفتاد سال آینده هیچ گاه طبق میل تاچر و آنگونه که او دلش میخواست درنیامد و کین راهی را که خودش میخواست برگزید، هر چند حسرت کودکی نیمه کاره در تمام عمر در ضمیر پنهان او باقی ماند.
کین بدون اینکه خودش دوست داشته باشد و صرفاً به خاطر تشخیص بزرگتر ها از دنیای بی دغدغهی کودکیاش جدا میشود و در شهر تحت مراقبتها و دستورالعملهای ویژه بزرگ میشود تا به آن سطح از اجتماع که لایقش هست برسد اما با بررسی و مشاهدهی زندگیاش نشانی از رضایت و آرامش خیال در او نمیبینیم. او خوشیهای سطحی و ابتدایی محل زندگیاش، زمستانهای مملو از برف و سورتمه سواریهای هایش را با دلی آکنده از غم و حسرتی که تا ابد گریبانگیرش است رها میکند و به جهانی پا میگذارد که هیچ میلش نبوده اما ظاهراً برایش خوشیها و لذایذ عمیق و بزرگتری را به همراه خواهد داشت. او در جایی اذعان میدارد که دارای چند شخصیت متضاد میباشد. یکی کین سرمایه دار بزرگ که یک امپراتوری عظیم اقتصادی را باید اداره کند و دیگری کینی که علاقهای به این مناسبات مالی ندارد و ترجیح میدهد در اوج جایگاه و مقام و تقدیر و ستایش اطرافیان، خبری معمولی را که از مشکلات مردم در زمینهی اجتماعی تهیه کرده به دست چاپ بسپارد و بعد طوری از معرکه در برود و به معشوق خود بپردازد، که ما این بعد از شخصیتش را در صحنهای که از سفر برمی گردد و بی اعتنا به مراسمی که برای او تدارک دیدهاند سریع قافله را ترک میکند میبینیم. او یک مرد سیاسی نیست. سیاست، عطوفت و انسانیت، گذشت و اخلاق را بر نمیتابد. اما او که این را درک نکرده ورودش به سیاست نیز اشتباهی محض به حساب میآید و نهایتاً برایش نتایج سهمگین و غیر قابل بازگشتی به همراه دارد. او در مقطعی به غلط تصور میکند که حالا که از خواستههای شخصیاش محروم مانده و در موقعیتی خاص قرار گرفته میتواند دینش را به همشهریانش با رسوا کردن و برملا نمودن فاسدان و سیاستمداران در روزنامهاش ادا کند. بعد از گذشت برههای از زمان و طی مشقتهای بسیار پی میبرد که همهی آن چه در ذهنش میگذشته خواب و خیالی عبث بیش نبوده و بهطور کل ساختارهای اجتماعی و سیاسی به گونهای پی ریزی شدهاند که افرادی مثل او که دارای معیارها و پای بندیهای اخلاقیاند، در آن دوام نمیآورند، مگر آنکه در صدد بربیاید تا با ساختارهای فاسد به نوعی کنار بیاید که آن هم کار او نیست. کین در اوج شهرت و محبوبیت و زمانی که میخواهد برای مردم کاری کند، به بهانهای که سرپوش جنایات و فساد رقیبش میشود از صحنه حذف میشود و مردمی که همواره ظاهر را میپسندند بلافاصله از او روی برمی گردانند و به رقیب فاسدش رای میدهند. از بهترین قسمتهای فیلم که دربردارندهی حقیقت پوچ و توخالی تمامی اجتماعات در طول تاریخ است قضاوتهای پارادوکسیکال مردم در مورد کین بعد از مرگ او است. بعضی او را طرفدار طبقهی کارگر و بعضی هم او را ضد این طبقه میدانند. برخی او را کمونیست، عدهای او را فاشیست و به هر حال هر برچسبی که دلشان میخواهد به او میچسبانند، فارغ از اینکه افکار واقعی کین و اینکه او حقیقتاً همواره نگران وضعیت آنان بوده، برایشان مهم باشد. از نکات دیگر شخصیت کین اثرگذاری او به ویژه در مقطعی در افکار عمومی بوده است. و اینکه بلافاصله بعد از چاپ عکسهای خصوصیاش ناگهان در کمال ناباوری از فرشتهی نجات تبدیل به دیوی دو سر میشود و سقوط میکند. برای او این تغییر و جا به جایی قابل باور نیست و دچار شک شده است، چرا که فکر میکرد پشتیبانی مردم را در رسوا نمودن خیانتها به دنبال دارد و البته به همین خاطر حاضر به باج دادن به رقیب نمیشود، اما جریان به نفع رقیبی که دنیای پر پیچ و خم سیاست را بهتر از او میشناسد و موج سواری و هدایت افکار عمومی را به وسیله پروپاگاندیسم و تشویش اذهان و احساسات بهتر بلد است، دگرگون میشود و کین که قصد رعایت صداقت و خبر رسانی صحیح به مردم را دارد مغلوب شرایط میگردد. کین بسیار زیرک و هوشیار بود اما این صفات در کنار اخلاق در جوامع پر قیل و قال امروزین که همه چیز حول محور زرنگی آن هم در معنای غلطش میچرخد کارایی ندارد، به خاطر همین برای او جایی جز در خاطرهها نمیماند. فیلم نشان میدهد که همان طور که تصور ایجاد عدالت یک شوخی گذرا بیشتر نمیتواند باشد، ماندگاری انسانهایی مثل کین با آن نگاه معصومانه در عالم سیاست هم خواب و خیالی بیشتر نخواهد بود. خود کین هم در جایی به کنایه میگوید: «من همیشه با نعمت بازی کردهام، اگر پولدار نبودم ممکن بود شخصیت بزرگی شوم و با توجه به زیرکی و هوشم وضعم بهتر میشد» واقعیت آن است که کین با آن همه درایت و تیزهوشی اگر فقط کمی به قوانین ضداخلاقی عرصهی اجتماع و سیاست پایبند بود، میتوانست رشد کند و سالیان سال سکان قدرت را به دست بگیرد. همشهری چارلز فاستر کین شخصیتی استثنایی و منحصر به فرد بود. او توانست علاوه بر قدرت اقتصادیای که داشت، قدرت و منزلت معنوی خاصی نزد عامهی مردم پیدا کند و این به واسطهی دلبستگی خالصانهاش به آنها شکل گرفته بود. او به جای گسترش امپراتوری عریض و طویل اقتصادیاش رو به سوی احداث روزنامه آن هم صرفاً با هدف اطلاع رسانی به مردم میآورد. کم کم اثرگذاریاش به قدری میشود که نظراتش در مخالفت و مبارزه علیه بروز جنگ جهانی برای همه اهمیت خاصی پیدا میکند. او طرفدار صلح است و در مصاحبهاش سران دیگر کشورها را عاقلتر از آن میخواند که در پی جنگ افروزی باشند غافل از اینکه در همان زمان حکام و قدرتمندان عرصهی بین المللی در حال کشیدن نقشهی جنگ بودند. ورود او به عرصهی سیاست به جهت رسوایی و باز کردن مشت رقبا خطرناک است پس هر طور شده او باید از صحنه محو شود. روزنامههایش بسته میشوند تا ارتباط او با مردم قطع شود و در فرصتی مناسب که کین با ناشی گری به آنها میدهد، او را به پایینترین مرتبه پرتاب میکنند. تقابل او با سرپرستش تاچر جالب است. او کسی است که دوران کودکیاش را ازش گرفته و همیشه سعی داشته او را گرگی برای دریدن و پاره کردن مردم تربیت کند اما خود ناکام ماند.
3) نتیجه گیری: فیلم حواشی بسیاری با خود داشت. شیوهی مدرن داستان پردازی اورسن ولز که تا قبل از این هیچ وقت در دنیای سینما بدین شکل دیده نشده بود، حضور پررنگ خود ولز به عنوان پرسوناژ اصلی و همچنین شباهت قهرمان فیلم (چارلز فاستر کین) به یک شخصیت حقیقی در جهان واقعی نمونههای اندکی بودند که موانعی بزرگ بر سر راه موفقیت فیلم به حساب میآمدند. دلیل مهم دیگر شاید این بود که سازندهی آن جوان 25 سالهای بود و از منظر بسیاری قصد به رخ کشیدن بلندپروازیهای خودش را داشت. در حقیقت شاید بتوان گفت چارلز فاستر کین بخش مهمی از خود اورسن ولز به حساب میآید. این حاشیههای ریز و درشت باعث شد تا فیلم با وجود نامزد شدن در 9 رشته از مراسم اسکار تنها برندهی جایزهی بهترین فیلمنامه شود که هنوز پس از گذشت سالها و دههها شک بر انگیز است.■