عشق و مرگ دو روی یک سکه
مجموعه داستان سرسبیل هایت را نجو دومین مجموعه داستان فرحناز علیزاده است که انتشارات مروارید آن را به چاپ رسانده است. این مجموعه شامل چهارده داستان کوتاه است. مهمترین مضامین داستانها عشق و مرگ است. عشق و مرگ در این مجموعه همچون دو روی یک سکه حضوری پررنگ دارد. تم عشق و مرگ از دیرباز مورد توجه نویسندگان و شاعران بوده است.
از زمان سقراط و افلاطون گرفته تا به حال و پرواضح است که هیچ گاه کهنه و تکراری نشده و همیشه نابی و جذابیت خاص خودش را داشته و دارد. افلاطون در باب مرگ میگوید: «تنها مردگان پایان جنگ را دیدهاند.» ناباکوف هم عقیده دارد: «زندگی طلوعی درخشان است من نمیفهمم چرا مرگ نباید طلوعی درخشانتر باشد.» آلبرکامو نیز در جایی گفته است: «هیچ علتی مرگ افراد بی گناه را توجیه نمیکند.» در مورد عشق هم سخنان بیشماری در طول تاریخ ثبت شده است. شکسپیر شاعر و نویسنده توانای انگلیسی میگوید: «عشقی که با اشک چشم شست و شو شود همیشه پاک و تمییز خواهد بود.» و فروید روانشناس بزرگ تاریخ معتقد است: «ما هیچ وقت به اندازه زمانی که عاشق هستیم در مقابل درد و رنج بی دفاع نیستیم.»
موضوع مرگ به خاطر ابهام و وجه ناشناختگی که در ذات خود دارد همیشه مورد علاقه و استقبال نویسندگان و همچنین خوانندگان قرار گرفته است. در این مجموعه نیز این چنین است. رد پای مرگ در داستانهای بادکنک چروکیده، موزاییکهای لق و شش تایی میزایند و ... وجود دارد و همچنینتم عاشقانه را میتوان در داستانهای کرایه شوهرتان چند؟ و صدای نالهها و سه پله آخر و ... دید. حال اگر این دوتم با هم ترکیب و به هم آمیخته شود فضایی بس جذاب، پرکشش و رمزآّلود به خواننده عرضه میکند که نمونه آن را میتوان در داستانهای گلی نامزد میشوی؟، لبخند مریمی، سرسبیل هایت را نجو و حالا بست نشستهایم این جا و... دید.
نه داستان از چهارده داستان این مجموعه در ژانر شگفت و پنج داستان آن در ژانر رئال قرار میگیرد. داستانهای این مجموعه با دیدگاههای مختلفی روایت شدهاند. البته همه داستانها با کانون روایت درونی روایت شده و این نشان دهندهی آن است که راویها با جهان بینی خود به جهانهای داستانیشان نگریسته و از پنجره منطق و عواطف شخصی خود نسبت به ماجراها و آدمها واکنش نشان میدهند. چهار داستان این اثر با راوی سوم شخص و هفت داستان با راوی اول شخص روایت شده است. دو داستان راوی اول شخص با مخاطب معین و یک داستان هم راوی دوم شخص است. بیشتر داستانها معماگونه یا پازل گونهاند. یعنی نویسنده در ابتدای داستان اطلاعاتی را تکه تکه میدهد و بعد در طول داستان این تکهها مثل پازل به هم میچسبند و سپس در انتها شکل تکمیل شده پازل پیش روی خواننده قرار میگیرد و این جاست که به همه ابهامها جواب داده شده و داستان به شکل نهایی خود رسیده است. حال به نقد و بررسی چند داستان از این مجموعه میپردازیم. یکی از داستانهای موفق این مجموعه «سه پله آخر» است. داستان عاشقانهای که عشق را در جهان مدرنیته به بازی میگیرد. عشق در این اثر تبدیل به کالایی میشود که در فروشگاهی به شکلهای مختلف به فروش میرسد. ژانر داستان شگفت است و با دیدگاه سوم شخص محدود به ذهن روایت میشود. داستان از این قرار است که زنی به صورت اینترنتی از فروشگاهی معجون عشق خریده و به خاطر شک و دودلی حضوری به فروشگاه مراجعه میکند تا معجون را پس دهد. در مراجعه فضای فروشگاه را بسیار خاص و جالب میبیند. در فروشگاه معجونهای عاشقانه به صورت ساعتی، روزانه، هفتگی، ماهانه و حتی قسطی فروخته میشود. زن که چهل و پنج سال دارد و مجرد است و روابط عاشقانهای را تجربه نکرده است، مسخ کالاهای عاشقانه و مرد جذاب فروشنده میشود: «سوی صورت خندان و جذاب مرد بیخودی سر تکان میدهد. نمیداند چرا بی جهت به هیجان آمده و شاد است. این حس مربوط به فضای مغازه است یا برخورد مرد؟ شاید به خاطر بوی عودی است که توی هوا پخش شده یا رنگهای شاد و تندی که دورتادورش را گرفته. هر چه هست حالش خوش میشود.» در ادامه مرد فروشنده، زن را ترغیب به استفاده از کالا میکند. زن چنان تحت تاثیر مرد و فضای عاشقانه فروشگاه قرار میگیرد که میپذیرد. زن به خانه میرود و طبق دستور از معجون استفاده میکند. زن تجربه عاشقانه و لذت بخشی را با خوردن معجون احساس میکند که باعث میشود مشتری پروپا قرص فروشگاه شود تا جایی که همه حقوقش را صرف خریدن معجونهای عاشقانه میکند. زن برای فراهم کردن هزینه خریدن معجونها به صرفه جویی و اضافه کاری میافتد و حتی به فروش وسایل خانه هم دست میزند. از این روی بدن زن بسیار ضعیف و لاغر میشود و دندان درد میگیرد و دسته دسته موهاش میریزد. سرانجام روزی از روزها که زن با حال زارش وارد فروشگاه میشود، همان مرد فروشنده او را میراند و اجازهی ورود به فروشگاه را به او نمیدهد. داستان را از ابعاد مختلف اجتماعی و روانشناختی میتوان مورد ارزیابی قرار داد. سخت شدن ازدواجها و مجرد ماندن تعداد کثیری از افراد جامعه میتواند ناخواسته منجر به بروز حوادث جبران ناپذیری در اجتماع شود. این مسئله از جنبه روانشناختی فردی نیز قابل تامل است. نبود عشق و رابطه در زندگی فردی هر شخص میتواند صدمات روحی روانی زیادی وارد سازد.
از دیگر داستانهای موفق این مجموعه داستان آخر است «حالا بست نشستهایم این جا» که برگزیده جشنواره هدایت هم شده است. ژانر داستان واقع گرای مدرن است و دیدگاه آن اول شخص با مخاطب مشخص است. داستان زنی است که شوهر جانباز خود را به قتل رسانده است تا شاهد رنج کشیدن عشقش و ذره ذره جان دادنش نباشد. زن در لحظه روایت در زندان است و خطاب به شوهرش نامه مینویسد. بازجوی زن که دوست شوهرش هم هست به زن علاقه مند است و در صورت جواب مثبت زن به او کمک خواهد کرد، حال آن که زن بارها به جرم خود اعتراف کرده است: «چه جوابی باید میدادم احمد. چطور میتوانستم از آن زخمهای چرکی حال به هم زن بگویم، از آن درد سمج سینه؟ او که نبود تا خس خس سینه هات را بشنود، تا سیاهی نحس و کبودتر شدن حلقههای دور چشم هات را ببیند.» داستان تراژدی تلخی است که به نوعی زیرمجموعه داستان جنگ هم به حساب میآید. در هر جامعهای خسارات جنگ تا سالها بعد به جا میماند و تا مدتها افرد جامعه و به خصوص کسانی را که مستقیم با جنگ در ارتباط بودند درگیر میکند.
از نکات برجسته مجموعه داستانهایی است که با راوی غیر همجنس روایت شده است. پنج داستان از این اثر این گونه است از جمله داستانهای کدام یک مردهتریم؟ گلی نامزد میشی؟ سرسبیل هایت را نجو. لبخند مریمی و قطرههای تازه خون. دیدگاه راویت در همه آنها من راوی و فقط در داستان لبخند مریمی راوی سوم شخص محدود به ذهن است. در داستان کدام یک مردهتریم؟ نسبت به دیگر داستانهایی که راوی اول شخص غیر همجنس دارد، نویسنده به خوبی از پس راوی برآمده و به زیبایی از دید یک راوی لمپن توانسته به جهان اطراف خود بنگرد و قصه داستان را روایت کند. البته با لحن و کلامی که کاملاً متناسب آن شخصیت باشد. «داداشی که شما باشی، این چند روز اوضامون دیگه مث قدیما نیس، خیلی خیطه. سر که رو بالش میذاریم تا صبح یه بند، هزار جور فکر هچل هفت و ناجوره که پشت بندِ هم، بد فرم خرمونو میگیره، بدجور زابرامون می کنه و نمیذاره چشم رو هم بذاریم، به مولا.» و در جایی دیگر داریم: «نگو! این چه فرمایشیه، داداش؟ چاکرت دُرُس که سوات مواتِ دُرُس درمونی نداره، ولی خب یه چیزایی حالیمونه. شیر فهم بودم که چند روزیه دور و ور ما میپلکی و زاغ سیامونو چوب میزنی.»
زبان مجموعه به طور کلی روشن و ساده است و به دور از پیچیدگیهای زبانی. اکثر داستانها قصه جذابی دارند و تعلیق ابتدایی آنها شیوه مرسوم بیشتر داستانهای این مجموعه است. در آخر میتوان اشاره کرد که مجموعه حاضر نسبت به مجموعه اول نویسنده یکدستتر، دارای قصههای جذابتر و البته با استعارههای قویتر است که همین امر نشان از پیشرفت نویسنده در این سالها دارد. از این رو جای دارد به نویسنده اثر تبریک گفت.■