مدخلی بر «اندیشه شناسی» «حسین مقدس»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مدخلی بر «اندیشه شناسی» «حسین مقدس»

در تاریخ پر فراز و نشیب ما مقولهٔ اندیشه و اندیشه‌ورزی همیشه از رویکردها و منظرهای متفاوتی مورد بررسی بوده است. مقوله‌ای که به عنوان یک موضوع میان رشته‌ای، حوزه‌های مختلفی را از پزشکی، روانشناسی، فیزیک تا فلسفه‌ذهن، ادبیات و هنر را درگیر خود نموده است.

اندیشه چیست و کارکرد آن چگونه است؟ منشاء اندیشه کجا و ویژگی‌های آن چگونه است؟ یک متن ادبی یا هنری قبل از آن که پیش روی مخاطب قرار بگیرد، چه مراحلی را پشت سر گذرانده است؟ این‌ها و بیشتر سئوالاتی هستند که در تاریخی بس دراز محل مناقشات و جدلهای بی‌شمار بوده‌اند.

آیا ما به معنای واقعی کلمه "اندیشه‌ورز" هستیم؟ مولفه‌های مؤثر در رویکردهای ویژه به مقولهٔ اندیشه در طول تاریخ اجتماعی ما چه بوده‌اند؟

آنچه در این مقالهٔ کوتاه مد نظر است مرور مختصری است بر سرآغاز، شکل گیری، قوام پایندگی و سرانجام پدیده‌ای بنام اندیشه. از بدو تا بعد آن. همچنین نگاهی است به روابط اندیشه و اندیشه‌ورز به اختصار.

شکل گیری اندیشه

از آنجا که ما چه به عنوان تولید کنندهٔ اندیشه یا مصرف کنندهٔ آن با وجهٔ نهایی اندیشه روبرو هستیم، احتمالن کمتر به منشاء و چگونگی فرایندی که منجر به شکل گیری آن می‌گردد توجه کرده‌ایم. از این لحاظ ذکر مختصری از مراحل متفاوتی که منجر به شکل گیری و قوام اندیشه به معنای متعارف آن می‌شود الزامی است.

اندیشه طی فرایندهای متفاوتی شکل می‌گیرد و در هر کدام از این مراحل از کیفیت و کمیت متفاوتی برخوردار است و در نهایت آنچه پیش روی ما قرار می‌گیرد در اساس با شکلهای آغازین آن متفاوت است.

به طور ساده بر اساس تغییر ماهوی اندیشه در فرآیندهای متفاوت می‌توان برای آن سه مرحله را مشخص نمود: پیش گفتاری، گفتاری و پسا گفتاری. همچنین علت چنین قید و تقسیم بندی این است که ساختار اندیشه در هر مرحله از

ماهیت ویژه‌ای برخوردار است، به گونه‌ای که انگار در هر مرحله ما با پدیده‌ای متفاوت روبرو هستیم. ‌

مرحلهٔ پیش گفتاری

این که در مغز و هنگام واکنشهای حسی واقعن به لحاظ بیولوژیک چه اتفاقی می‌افتد، علیرغم اهمیت آن و با توجه به این حقیقت که حتی برای بیولوژیست ها از وضوح و تبیین دقیقی برخوردار نیست، برای ما به عنوان پژوهشگر ادبیات از اولویت و اهمیت برخوردار نیست.

اما به طور اختصار می‌توان گفت که ما از دیرباز نسبت به کارکرد حافظه و ذهن کنجکاو بوده‌ایم. مثلن ارسطو در ‌350 سال قبل از میلاد در رساله‌ای سه بخشی بنام "دربارهٔ روح " به آن پرداخته است (1). بر پایهٔ یافته‌های نورولوژیک، در مغز و در هنگام واکنشهای احساسی مانند هیجان، عشق، کینه، اضطراب و یا هر کنش و واکنشهای حسی بین انسان و محیط، نوعی فرایند شیمیایی و الکتریکی در سلولهای عصبی موسوم به نورون (یاخته‌ها) اتفاق می‌افتد. به عبارت دیگر آنچه ما به عنوان واکنشهای حسی عاطفی می‌شناسیم و از آن تصوری سوبژکتیو داریم، از جنس کنشهای شیمیایی و الکتریکی است که در سلولهای عصبی رخ می‌دهد و با پندارهای متعارف ما در این زمینه کاملن متفاوت است. چنین فعل و انفعالاتی در زنجیره‌ای بهم پیچیده از سلول یا سلولهایی در سیستم عصبی آغاز و در تداوم خود در مدارهای مشخصی در درون این سیستم به صورت تحریک سلولی از یک سلول به سلول مجاور، توسط بازوهای یاخته‌ای که از دیرباز برای چنین کارکردی آماده گردیده انجام می‌شود. تحریک نورونی در شبکه‌های متوالی یا موازی از یک مبدأ یاخته‌ای آغاز و نورونهای دیگر را بطور متوالی یا مواری درگیر می‌نماید و انتقال اطلاعات به صورت حرکت بسته‌های شیمیایی موجب می‌شود. نورون‌ها به صورت شبکه‌ای با هم در ارتباطند و برای واکنشهای مناسب در طی تاریخی بس طولانی برای چنین کارکردی آماده شده‌اند. تفاوت وضعیت نورونهای در حال "استراحت" با نورونهای در حال "تحریک" وجود یک اختلاف پتانسیل الکتریکی در دو سوی غشای عصب است که موجب یک "شلیک نورونی" می‌گردد. این اختلاف پتانسیل از منفی هفتاد میلی ولت تا مثبت یکصد و سی میلی ولت تغییر می‌کند (2) مجموعه‌ای از این فرایندها که همراه با ترشح هورمونهای شیمیائی همراه است در شکل گیری احساسات و حالات درونی ما دخالت دارد. فرآیندهایی چنین را می‌توان اولین نشانه‌ها و خواستگاه اولیه اندیشه یا پدیده‌ای نامید که بعدها "اندیشه" نام می‌گیرد.

آنچه بعدها به صورت مکتوب ارائه می‌شود و به شکل اسناد و متون ادبی و هنری ظاهر می‌شود، راهی بس دراز را طی نموده که خواستگاه اولیهٔ آن جز در شبکهٔ درهم تنیده و پیچیدهٔ عصبی قوام نگرفته است.

آیا آنچه در ذهن اتفاق می‌افتد این همانی "اندیشه" است؟ به عنوان مثال ادراک ذهنی ما از اندوه، شادی و... این همانی همان اتفاقی است که در مغز افتاده است؟

شاید با ذکر یک مثال بتوان فضای مناسبی برای درک چیستی اندیشه در این مرحله را فراهم آورد. بی‌گمان اکثر ما با رانندگی آشنایی داریم و یا برای ما پیش آمده که خودرویی را به حرکت در بیاوریم. در فرایندی که منتهی به "حرکت خودرو" می‌شود، راننده و ماشین دخالت دارند. هر چند تنها کاری که راننده انجام می‌دهد این است که دست یا پای خود را متناسب با هدف در جاهای مشخص قرار بدهد و یا غربیلک فرمان را در مواقع خاص به این سمت و آن سمت چرخاند. اما ساختار مکانیکی خودرو به گونه‌ای است که اعمال راننده در مجموع خودرو را از حالت سکون خارج کرده و به حرکت در می‌آورد.

نقش و جایگاه راننده و خودرو در به حرکت در آوردن خودرو چگونه است؟ می‌دانیم که راننده موجب تحریک بخشهای در سیستم خودرو می‌گردد که به منظور به حرکت در آمدن آن پیش بینی شده است. لذا در عین حال هر کدام نقش مناسبی را برای تحقق این هدف ایفا می‌کنند. اعمالی که با کلید زدن راننده در خودرو انجام می‌شودد "این همانی" حرکت خودرو نیست بلکه منجر به "حرکت" می‌شود. همچنین فرآیند احتراق که به وسیله جرقه در سر شمع‌ها باعث حرکت پیستونها و در نهایت حرکت چرخها می‌شود خود " حرکت" نیست. بلکه مسبب آن است. آنچه که راننده انجام می‌دهد بخشی از مجموعه فرایندی است که عمل جابجایی را کلید می‌زند و باعث حرکت می‌شود. لذا اعمال راننده یا فرایندهای میکانیکی خودرو این همانی جابجایی نیست. همراهی قطعات خودرو و ایجاد احتراق در محوطهٔ اشتعال تنها به ‌"چرخش" لاستیک‌ها منتهی می‌شود که هر چند منتهی به حرکت می‌شود اما خود آن نیست. به عبارتی آنچه که در خودرو اتفاق می‌افتد خود حرکت نیست، بلکه فقط به حرکت منتهی می‌گردد. از یک منظر، این اتفاق شبیه به همان اتفاقی است که در ذهن رخ می‌دهد. هیجانات و حالات عاطفی ما نتیجه فعل و انفعالات شیمیایی درون سیستم عصبی ما هستند که نشانه‌ای از واکنشهای ما نسبت به رابطه‌مان با بیرون ما هستند. آنچه که در مغز به عنوان کنش یا واکنش اتفاق می‌افتد این همانی "احساس" ما نیست، بلکه صرفن فعل و انفالات شبکه‌های در هم تنیده‌ای از سلولهای عصبی است که موجد انگیزش "احساس" های آشنا در شخص می‌گردد و از آن می‌توان به عنوان خواستگاه نورولوژیک اندیشه نام برد. ‌

مرحلهٔ گفتاری

منظور از این مرحله، حضور نوعی قاعده‌های زبانی قبل از گفتار و چگونگی ساختار و ارتباط آن با مغز تا هنگام تکلم یا نگارش است. عصب شناسی زبان، شاخه‌ای از یک موضوع میان رشته‌ای است که به رابطه بین زبان و مغز می‌پردازد و عمر علمی آن به معنای علمی کلمه به بیش از چند دهه نمی‌رسد. در حقیقت محور اصلی در این رشته چگونگی درک زبان در مغز است. از دیرباز رابطه‌یبین اختلالات در کارکرد مغز و زبان پریشی یا عدم توانایی تکلم مورد توجه بوده است. مجموعهٔ بهم پیوسته‌ای از چنین فعالیتهایی ما را به سر منشاء رابطهٔ بین مغز و زبان هدایت می‌کند. در 1972 مدلی برای این رابطه توسط نورمن گشوبند (3) پیشنهاد شد که بر اساس آن از چگونگی آنالیز و پردازش اطلاعات زبانی در مغز پرده بر می‌داشت. ما قصد مکث طولانی در این بخش نداریم. اما ناگزیریم به این دلیل که بخشی از زنجیرهٔ مورد بحث ماست که موضوع آن رابطهٔ ساختارهای نورولوژیک با پایه‌ای‌ترین و تحتانی‌ترین لایه‌های زبانی است و اهم دستاوردهایش، تبیین و شناخت قواعد آموزش زبان دوم و عارضهٔ زبان پریشی است، نیم نگاهی داشته باشیم. دیدگاه متفاوت در این رشته الگوهای متفاوتی را برای ارتباط بین مغز و زبان مانند دیدگاه منطقه بندی و دیدگاه پیوندی، دیدگاه کل گرایی، تکوبنی و... قائل هستند که بحث در مورد آنان از حوصلهٔ این متن خارج است.

اما آنچه برای ما اهمیت دارد در تغییر ماهوی یا بنیادین چیزی به نام اندیشه یا تفکر است. فرایندهایی که ماهیتی شیمیایی و الکتریکی دارند در آستانهٔ تحول قرار می‌گیرند و جنسیتی دیگر می‌یابند. به سختی می‌توان از کم و کیف اندیشه قبل از آن که به این مرحله برسد حرف زد. اما به هر روی، اندیشه ورز در این مرحله کنشهای اندیشورزانهٔ خود را در دو راستا دنبال می‌کند. او واکنشهای نورولوژیک را به نوعی زبان پیشاگفتاری پیوند می‌دهد و آن واکنشها را به آن زبان ترجمه می‌کند. می‌توان گفت که در این مرحله فرایندهای طبیعی بیولوژیک به زبان تبدیل می‌شوند. این گام در خود نوعی استحاله اندیشه را همراه دارد. چگونه چنین فرایند واجد اهمیتی اتفاق می‌افتد؟ رابطهٔ بین ذهن و اموخته‌های زبانی که ماهیت اجتماعی دارند طبق چه قاعده‌های ممکن می‌شود؟ آنچه می‌دانیم این است که تنها در این مرحله است که همهٔ آنچه ساحت اندیشه قلمداد می‌شود در این شکل ابتدایی از زبان به صورت پیشاگفتاری شکل می‌گیرد، ساختاری از زبان که می‌توان از آن به عنوان "جریان سیال ذهن" نامید. در جریان سیال ذهن تحتانی‌ترین فرایندهای مرتبط با اندیشه با نوعی زبان بدوی درونی در هم می‌امیزد. از ویژگی‌های مهم چنین مرحله‌ای اغتشاش زمانی و بی نظمی و پراکندگی است. علت آن این است که تنها سطحی از اندیشه است که به فرایندهایی شیمیایی و بیولوژیک اصطکاک دارد. آنچه که مستقیمن بر اساس واکنشهای بیولوژیک در ذهن به وقوع پیوسته است با اشکالی بدوی و نسبتن بدون ساختارهای مبتنی بر زمان و مکان، به صورت جرقه‌های، همراه با تداعی واژه‌های خاص همراه می‌گردد که از تحتانی‌ترین لایه‌های ناخود آگاه به سوی خود آگاه حرکت می‌کند. هنگامی که در خود فرو رفته‌ایم و بدون توجه به زمان و مکان با خود به خلوت نشسته‌ایم، اندیشه به صورت موجودی گنگ و ناآشنا خود را به اولین واژه‌ها می‌آویزد و آماده انتقال به مرحلهٔ بعدی می‌شود. کودک یا پیرمردی که زیر لب با خود چیزی را زمزمه می‌کند و ناآگاهانه دریچه‌ای بر اعماق ناخود آگاه خود می‌گشاید، انگار احساس خود را از یک وادی به دیگری ترجمه می‌کند. او در این وضعیت اولین گامها را برای تغییر شکل فرایندهای بیولوژیک و حرکت در جهت آموخته‌های اجتماعی مرتبط با زبان را بر می‌دارد. صمیمی‌ترین لحظه‌های خود بودن یا از خود بی خود بودن به صورت جویباری از عواطف و احساس که با در آمدن به هیبت یک واژه، یا حتی یک شعر در انتظار یافتن واژهٔ مناسبی می‌نشیند. در این مرحله در سکوت و بی صدایی، طوفانی در جریان است. تولدی از ابتدایی‌ترین مبدأ عواطف تا استحاله به صورت ابری از واژه‌های نامعلوم، سازمان نایافته، بدون انسجام و ساختار، بی نظم و گنگ، گویی نوعی زبان بدوی، زبانی مستقیم، غیر قراردی و غیر مستقیم. آیا این وضعیت این همانی اندیشه است؟ ‌

مرحله پسا گفتاری

مهمترین استحاله در ماهیت آنچه اندیشه نامیده می‌شود در این مرحله اتفاق می‌افتد. تبدیل پدیده‌های از جنس بیولوژیک با ماهیتی شیمیایی به متن و قرار گرفتن در ساختار قاعده‌مند زبان آخرین گذرگاه اندیشه است. بحث زبان و چگونگی شکل گیری آن بحث بسیار مبسوطی است. تنها در این مرحله است که احساس از جنس و ساختاری زبانی برخوردار می‌گردد و در حصار شبکه‌های تو در توی قواعد آن محبوس می‌شود.

بی تردید زبان خود از تحولات تدریجی تاریخی برخوردار بوده است. نظام زبان محصول تعاملهای ارتباطی انسان است که به مرور قاعده‌مندتر و پیچیده‌تر شده است. می‌توان زمانی را تصور کرد که انسانها برای اولین بار در مواجهه با جهان برای هر پدیده یا شیئ واژه‌ای را انتخاب کردند. واژه‌ای که نه تنها وظیفهٔ نامیدن آنها بلکه به منظور تسلط بر آنها در غیابشان را برعهده داشته است. زبان در طبقه بندی کردن اشیاء و طبیعت و به طور کلی بازنمایی هستی در غیاب آن نقش اساسی داشته است. واژگان و در نهایت متن، در عین بی ربطی با واقعیت، چینش پازل هستی را به گونه‌ای متفاوت ممکن می‌سازد. قطعاتی که غیر این قرابت زبانی، هماهنگی واقعی با هم ندارند. ایا این خود نوعی اندیشه نسبت به وضعیت جدید اشیاء محسوب نمی‌شود؟ وضعیتی که تنها در بستر زبان شکل گرفته است؟

مسیر اندیشه در این مرحله دیگر نه بر اساس الزامات اندیشیدگی، بلکه بر مبنای نوعی جبر برخواسته از الزامات درون زبانی شکل و قوام می‌گیرد. در مرحلهٔ پسا گفتاری که در این بحث بخصوص نوشتار مد نظر است- اندیشه تبدیل به مجموعه‌ای از گزاره‌های زبانی می‌شود که در قالب واژه‌ها و جملات و قواعد ارتباطی بین آنان ارائه می‌شوند. آیا آنچه در این مرحله شکل می‌گیرد این همانی اندیشه است؟ مهم‌ترین اتفاقی که در این مرحله ایجاد می‌شود، تبدیل اندیشه به متن است. متن به عنوان آخرین برکهٔ در مسیر اندیشه آن را دگرگون می‌کند و جوهر جدیدی برای آن تعریف می‌کند. مسیری که از فرایندهای بیولوژیکی آغاز می‌شود نهایتن به صورت متن آرام می‌گیرد. در حقیقت متن مانند صیادی در کمین شکار لحظه‌های منجر به متن می‌ماند. تغییر در جوهر اندیشه در این مراحل مانند تغییر در آب از جامد به مایع یا بخار نیست. زیرا در اینجا جنس آب بدون تغییر می‌ماند و امکان تغییر ارادی این مسیر وجود دارد. در حالی که اندیشه مسیری جبری همراه با تغییر در ماهیت خود را دنبال می‌کند. در این مرحله، اندیشه‌ها با میزان تواناییها و انعطاف پذیری در زبان تا حدودی می‌تواند از زنجیر قاعده‌های زبانی بگریزد و از واژه‌ای به واژه دیگریپناه ببرد. اما در نهایت هنگامی که در دامن متن به زنجیر کشیده می‌شود، ماجرای هیجان انگیز یک سفر حیرت انگیز به پایان خود می‌رسد. آیا متن این همانی فرایندهایی است که منشاء احساس و عاطفه‌اند؟

اندیشه به مفهومی که به ادراک عمومی ما نزدیک است - نه تنها در زبان شکل می‌گیرد که در زبان اتفاق می‌افتد. اندیشه به آن معنایی که ما دنبال می‌کنیم جز از جنس واژه قابل تشخیص نیست. چیدمان واژه‌ها در نظام غیر طبیعی و عامدانهٔ زبان مضمون اندیشه را ممکن می‌کند و آن را می‌سازد. هنگامی که نوعی احساس پیشا زبانی به صورت متن در می‌اید مجبور است خود را با قانون‌های زبانی هماهنگ نماید. هر چند که امکانات نهفتهٔ زبان، گزینه‌های متعددی را پیش روی شکلهای بدوی اندیشه برای عرضه شدن و حضور در پهنهٔ متن را ایجاد نمی‌کند. تمامی اندیشه که حالتی سوبژکتیو و ذهنی دارد به صورت سلولهایی قابل شمارش، قابل تغییر، و جابجایی در می‌آید. زبان به عنوان یک ابزار ارتباطی و به عنوان یک ظرف، با پر شدن از مفاهیم خام و اولیه، قدرت تعمیق و تغییر آن را که در ساختار موجود خود از قبل داشته است از این مادهٔ اولیه که بدست آورده استفاده می‌کند و در محورهای متعدد روی آن نوعی پردازش انجام می‌دهد.

در زبان امکان جابجایی و قرار دادن واژه‌ها در گروههای اسمی، صفتی، فعلی و... وجود دارد. حال بهتر است برای پی بردن به آنچه این چرخه را همچنان به حرکت مداوم می‌اندازد بپردازیم. این جمله را در نظر بگیرد: "من در باغ هستم" گزاره‌ای که بیان موقعیت بسیار سادهٔ راوی است. موقعیتی که به طور طبیعی اتفاق افتاده است. حالا با استفاده از قواعد موجود در زبان بخشهایی از آن را جابجا می‌کنیم: "باغ در من است". چنین گزارهٔ غیر واقعی در خارج از زبان وجود ندارد. و تنها با تسلط و استفاده از زبان امکان ایجاد آن است. آیاممکن است که در درون راوی باغی وجود داشته باشد؟ این تناقض آشکاری با واقعیت است. اما در عین حال ما این را به عنوان یک شعر می‌پذیریم زیرا دوست داریم که باغ را در درون خود احساس کنیم. در حقیقت گزاره‌های زبانی به واقعیت‌های عینی بسنده نمی‌کنند آنها اندیشه را پر و بال می‌دهند و سعی می‌کنند که با استفاده از امکانات گسترده موجود در زبان افق جهان را وسیع‌تر بنمایند. لذا بی ربط نخواهد بود که بگوییم زبان اندیشه‌های ما را می‌سازد و به آن شکل می‌دهد. در این ارتباط مثالهای زیادی می‌توان زد. هنگامی که می‌گوییم: شاعران شعر می‌سرایند. به مقوله‌ای عینی و فرازبانی اشاره می‌کنیم. اما پس از تولید این گزارهٔ راه زیادی تا این واقعه نمانده است: "شعر شاعران را می‌سراید." حالا بر روی مضمون چنین گزاره‌ای مکث کنیم. کدامیک صحیح است؟ ما در توضیح گزارهٔ دوم می‌توانیم بگوییم که شعر به خلق شاعر می‌انجامد. آیا به حقیقت چنین است؟ اما مگر "حقیقت" چیست؟ آیا حقیقت غیر از امکاناتی است که توسط زبان آشکار می‌شود؟ تا قبل از این گزارهٔ انسان فاعل و شعر مفعول است. اما با حضور چنین گزاره‌ای ارتباط واژگون می‌گردد. حقیقت چیست؟ آیا می‌توانیم نتیجه بگیریم که در بستر زبان از انسان تعریف جدیدی بدست می‌اید؟ اگر چنین باشد سئوالهای باز هم بیشتری ایجاد می‌شود: آیا قبل از آن که زبان این اندیشهٔ نو را (گزارهٔ دوم) بوجود بیاورد، ایا گزارهٔ دوم بیرون از حیطهٔ زبان وجود داشت و نمی‌توانست بیان شود یا این که تحقق گزارهٔ دوم بر مبنای حدوث زبانی آن بوده است؟‌

عبارت "شعر نوعی حادثهٔ زبانی است" تعبیر دیگری برای همین اتفاق است. مثال مناسب دیگر واژهٔ دمکراسی است. در کشور ما از زمان انقلاب مشروطه به بعد از واژهٔ آزادی برای خواستهای جمعی استفاده می‌شده است. اما این واژه مدلول معینی ندارد. زیرا آزادی قبل از آن به صورت عینی تجربه نشده است. لذا کلیه کسانی که این واژه را بکار می‌برند از یک برداشت مشترک با دیگران برخوردار نیستند. اما آزادی مقوله‌ای جمعی است و نیاز به تعریف مشترک دارد هرچند که آزادی به عنوان یک واژهٔ بکر ابتدا در ذهن ممکن است به وجود آمده باشد. بعدها در مواجهه و تعامل با غرب، ما معادل این واژه را یعنی دمکراسی را می‌پذیریم و آن را جایگزین آزادی می‌کنیم. پذیرش این واژه خود به خود ذهنیت خام و طبیعی ما را نسبت به موضوع تغییر می‌دهد و برای ازادی تعریف جدیدی مطابق با مدلول بدیل آن ایجاد می‌کند. همچنین است بعضی واژه‌ها مدلول مشخصی در بیرون از زبان ندارند مانند خود واژهٔ اندیشه یا انسانیت، خیر و...

تاریخ تحولات اندیشه

در نهایت فرآیند اندیشه‌ورزی منتهی به معناسازی می‌گردد که نشانه‌ای از نوع ویژه‌ای از رابطهٔ ذهنی بین انسان و جهان است. آیا معنا، کشف چیستی جهان است؟ قبلن گمان می‌شد که پاسخ به این سئوال مثبت باشد. اما امروز تردیدهای جدی وجود دارد و هر چه که شرایط فعلی بیشتر دوام می‌اورد، این شق بیشتر می‌پاید. این که درک ما از جهان، روایتی از میان روایتهای گوناگون و محتمل الوجود است که تنها شعاعی انسانی به سوی جهان گسیل داده است، می‌تواند موضوع یک رسالهٔ دیگر باشد. لذا می‌توانیم به همین خلاصه کفایت کنیم که "معنا"ی جهان حاصله از "تفکر" نامیده می‌شود الزامن بازتاب واقعیت بیرون نیست، بلکه تنها تبیین جهان در دستگاهی انسان ساز است.

در عین حال، فرآیند زایش و مرگ و میر اندیشه‌ها و افکار در تاریخ و جغرافیا مرتب اتفاق افتاده و خواهد افتاد. در گذر زمان و مکان نه تنها عوامل درگیر در شکل گیری و جهت یابی معنا متغیر بوده‌اند که ذهن معناساز ما نیز دائمن دستخوش تغییر بوده است. علیرغم این پنداشت، در فلسفهٔ یونانی "اندیشه" ابزاری قطعی برای کشف جهان بوده است. حتی برای افلاطون هنر و زیبایی انعکاس امر اصیل بیرونی است. عقل به عنوان مرکز اندیشه وسیله‌ای برای شناخت عالم مثل است و امر بیرونی کامل و بی نقض است و وظیفه اندیشمند بی شک الگو گیری از ایده‌الهای آن است. این شیوه نگرش به اندیشه‌ورزی در زمان دکارت به اوج خود می‌رسد و اندیشیدن، ملاک واقعیت وجود می‌گردد.

شوپنهاور بعدها، جهان را به عنوان "تصور" ما معرفی می‌کند و در میانهٔ قرن بیستم هایدگر در درسنامه‌های خطاب به دانشجویانش روی این نکته تمرکز می‌کند که آنچه به عنوان " تفکر " در تاریخ اندیشیدگی بشر رخ داده است، تنها نوعی رویکردی سوداگرایانه از هستی است. او می‌گوید: "اندیشه برانگیزترین امر همان است که ما هنوز فکر نمی‌کنیم و همچنان نیز فکر نمی‌کنیم، و در این میان وضعیت جهان مدام اندیشه برانگیز تر می‌شود. (4)". در اینجا وی بین فکر کردن و ارتباط سوداگرایانه با جهان به نام "علم " مرزبندی ایجاد می‌کند. آیا بنیان علم بر مبنای اندیشه و تفکر است؟ بینان علم بر مبنای منافع ما و نگاه ابزاری از جهان شکل می‌گیرد: " اصالت واقعی در کسب این قدرت است که افکار پیشین را دریابیم و دریافته‌هارا تحمل کنیم وآن چه را که در خفا تحمل کرده‌ایم به بالندگی برسانیمان گاه این افکار، خود به آنجا می‌رسند که به آن تعلق دارند، به آن چیزی می‌رسند که من آن را امر آغازین می‌نامم. آنگاه شور اصیل تفکر و در اصل شور انسان به امر عاری از منفعت پیوسته بیشتر می‌شود. اما در حقیقت هر گام در راه تفکر، تنها تلاشی محسوب می‌شود برای آن که انسان را متفکرانه در یافتن مسیر ذات خویش همیاری کند" (5)

او تاکید می‌کند که موضع ما نسبت به هستی موضعی جانبدارانه است و هدف از بررسی و تفکر در باب هستی نه به منزلهٔ شناخت بلکه جستجوی راهکارهای برای غلبه و تسلط بر آن است. لذا راهی که علوم تا کنون طی کرده‌اند هرگز به معنای فکر کردن و پرده برداشتن از چیستی هستی نیست. ما هرگز فکر نمی‌کنیم.

منابع:

1-       On the soul By Aristotle,350 B.C

2-(bme:central department of biomedical engineering)www.bmecenter.ir

3-عصب شناسی زبان، حورهٔ مطالعات میان رشته ایدر علوم انسانی، تابستان 92، دورهٔ پنجم

4-معنای تفکر چیست؟ مارتین هایدگر، ترجمه فرهاد سلمانیان، انتشارات مرکز

5-همان


منتشر شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک شماره 75

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک

www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان                    

www.chouk.ir/honarmandan.html

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک

www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

دانلود فصلنامه‌های پژوهشی شعر چوک

www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692