بنشاد قهرمانی از جنس سرگردانیها
"جلبک" اثر کتایون سنگستانی به عنوان اولین رمان ایشان در 116 صفحه توسط نشر چشمه، تابستان سال جاری (1395) به چاپ رسیده است. کلیت کتاب برشی است از زندگی یک دختر 21 سالهٔ دانشجو و اشاره به وقایع ریز و درشتی دارد که در پس اوضاع نابسامان مالی، بحران خانواده، بحران کار و عدم امنیت شغلی، سرگردانیها و پرسه زدنهای روزانهٔ دختر در سطح شهر بر سر راهش سبز میشود.
"بنشاد سروری" قهرمانی است از جنس شهر. طنین خسته و دلزدهٔ صدایش از بن "آسفالتها و سنگ فرشهای نصفه و نیمه و کنده شده و لق خیابان" به گوش میرسد. از روی نیمکت پارکهایی که او رویش نشسته و بیسکوئیتش را به دهان گذاشته و به فکر فرو رفته، از سالنهای نیمه تاریک تئاترها و سینماهایی که با امیر به آنجا پا گذاشته، از خانههایی که به همراه خانوادهاش در آنها مستأجری کشیده و بعد از مدتی کوچ کرده ... او ضد قهرمان پریشان احوال سرخوردهای است که همچون جلبکی بی نام و نشان در گندابهای مدرنیسم بی حاصل جامعهاش غوطه ور است، چرخ میخورد و بی هیچ امید و یا چشم اندازی به آینده روزهای پرتب و تاب زندگانی را پشت سر میگذارد و خودش هم نمیداند که چه بر سرش خواهد آمد. بنشاد نه زیاده خواه است و جاه طلب و نه رؤیاپرداز و خیالباف و در انتظار انسانی شکوهمند و رخدادی آن چنانی که نجاتگرش باشد. او یک قهرمان معمولی است. آن قدر معمولی که حتی برای مأوا یافتن و دمی آسودن و نفس تازه کردن به عشقهای دم دستی و کوچک تن میدهد و دل به پسرک شهرستانی هم کلاسیاش میبندد و میخواهد که با او شق دیگری از زندگی را نیز تجربه کند. جایی این مأوا یافتن با نگاهی دخترانه و ساده لوحانه به زیبایی به تصویر کشیده شده است:
((جورابهای سفید و تمیز میپوشم و رو به آینهٔ آویزان آشپزخانه مقنعهام را سر میکنم و با صورتی رژلب لبهایم را پررنگتر میکنم که سُربش مثل خورهای به
جانشان افتاده و شیارها و خطوط عمودیشان را رفته رفته عمیقتر کرده و فرو برده اما باز هم میارزد که بوی شکلاتِ رژ همه جا همراهم بیاید، از نم باران رد شود و میان من و امیر بایستد)) «صفحه 25»
فقر و تبعات گریز ناپذیر آن که همه جا همراهیاش میکند و دست از سرش بر نمیدارد، در جای جای اثر دیده میشود:
((کارت عابرم را درمی آورم و میایستم توی صفِ سه نفرهٔ بانک تا شارژ دو هزار تومانی ایرانسل را دو هزار و دویست تومان نخرم)) «صفحه 28»
((این طور مواقع ترجیج میدهم امیر بند کند و تا پس فردا صبح یکسره بگوید چرا از فکرت استفاده نمیکنی، اما نگویم پول نداشتم شارژ تلفن بخرم و تمام جیبهای کیفم را که بگردی سرجمع میشود هزار و پانصد تومان)) «صفحه 36»
((باد سردِ راه پله خودش را از لای در و تاروپود کاموای شال گردنم رد میکند و به جورابهای نم دار و سوراخهای کنار کتانیهای آل استارم میرساند که پائیز و زمستان زیر باران مستفیضم میکند)) «صفحه 39»
او باید کاری بکند، باید راهی بیابد اما نمیتواند. این عوامل ناپیدای جامعهٔ خشن و نابرابر روزگارش است که همچون دستی نامرئی بر تخت سینهاش میکوبد و به قلب رخدادها پرتابش میکند. چشم باز میکند و خود را در یک تولیدی خاک گرفته و پست مییابد. شغلش چیست؟ پیدا کردن سوراخ پلیورهای مردانه! هم پای آدمهای کسالت آوری که جز روزمرگی و گذران دقایق و لحظهها دغدغهٔ دیگری ندارند. وقتی که در نهایت بی انصافی اخراجش میکنند دم نمیزند و اعتراضی بر زبان جاری نمیسازد. راهش را میگیرد و میرود. بعد از آن چه بر سرش میآید؟ در خانهٔ یکی از همکاران سابقش در تولیدی به سفت کردن پیچ در رول پلاکها مشغول میشود و با این که هیچ نقطهٔ اشتراکی با آن همکار ندارد بی جهت با او همکلام شده تا دستمزدش را بگیرد و از آن خانه بزند بیرون: "زمان را جا میگذارم تا پانزده هزار تومان گیرم بیاید و هفت هفت و نیم با شمارهٔ پنج خداحافظی کنم"
باز جای دیگری، کار دیگری! به پیشنهاد مهرنوش دوست و همکلاسیاش مدل طراحی "چشم گنده ها" در یک آتلیه میشود و مدتی را هم آن جا سپری میکند. دست آخر وقتی همهٔ راهها را بسته مییابد و خود را در مقابل بازیهای زندگی بازندهای مطلق میبیند به یک سرقت مضحک ادبی روی میآورد. به نظر نگارندهٔ این سطور، از بهترین پرداختهای نویسنده همین صحنهٔ حضور بنشاد در دفتر نشر و تقابلش با مرد جوانی که او اسمش را "قاف" میگذارد است. جایی که بنشاد نوشتههای قاف را به جای اثر خودش جا می زند:
((نوشتهٔ قاف را میدهد دستم. هر آن منتظرم خانمی، از عوامل پشت صحنه روی شانهام بزند و در کمال خانه خراب کنی بگوید شما در مقابل دوربین مخفی هستید. توی دلم پنجاه تا صلوات نذر میکنم که تُپُق نزنم و خط تحریری قاف را راحت بخوانم)) «صفحه 79»
زبان داستان روان و خودمانی و مزین به طنزی تلخ و گزنده و کنایه زننده به زندگی مملو از دروغ و تزویر و پنهان کاری همهٔ انسانهاست. به گونهای که در برخی از صحنهها خواننده را به خنده وا میدارد و این از هنر قلم منعطف و رسای خانم سنگستانی است که قادر است تا درون مایهای به شدت غم انگیز و تأسف بار را به شیوهای استادانه با طنز درآمیزد تا خوانش رمان سخت و ثقیل و ملال آور ننماید. نمونهای از این طنز که بسیار عالی به رشتهٔ تحریر در آمده و در سالن تئاتر دانشکده وقتی که بنشاد از فاصلهای امیر را زیر نظر میگرفته رخ داده است بدین شرح روایت گردیده:
((امتداد نور را که میگرفتی، میرسید به همان دست راستی که حواس پرت از دو چشمی که به تاریکی عادت کرده، دماغ را هم میزد)) «صفحه 13»
قلم سنگستانی هم چنین این قابلیت را دارد که حقایق و پلشتیهای دور و نزدیک هر روز زندگیمان را با ریزبینی و دقتی هر چه تمامتر بکاود و آنچه که از گفتنش شرم داریم و هرگز جسارت به زبان راندنش را نزد کسی نداریم بی هیچ رودربایستی و خجالتی به رخمان بکشد و جلوی چشممان به نمایش در آورد، بگونه ای که خواسته یا ناخواسته در وجود بنشاد هویتی مشابه خود را حس میکنیم:
((روی کاغذ شماره حسابم را ردیف میکنم و دلم خوش است که آن قدر عُرضه داشتهام که موقع جمع کردن وسایلم قیچی شماره هشت را زمین بیندازم و یواشکی توی جورابم بچپانم و در کمال افتخار بدزدمش. درِ آهنی حیاط را محکم میکوبم تا حداقل قفل در یا لولا خراب شود. در پشت سرم گرومپ صدا میکند)) «صفحه 15»
از خانم کتایون سنگستانی بخاطر قلم زیبا و شیوایشان نهایت سپاس را داریم. امیدواریم همیشه در عرصهٔ هنر و ادبیات کشورمان مستدام و سربلند بدرخشند و آثارشان راهگشای نسل آتی باشد.■
منتشر شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک شماره 75
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
دانلود فرم ثبت نام آکادمی داستان نویسی چوک
www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک