• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • بررسی عناصر داستانی در رمان «به هادس خوش آمدید» نویسنده «بلقیس سلیمانی»؛ «یوسف اسماعیل‌زاده» / اختصاصی چوک

بررسی عناصر داستانی در رمان «به هادس خوش آمدید» نویسنده «بلقیس سلیمانی»؛ «یوسف اسماعیل‌زاده» / اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

بررسی عناصر داستانی در رمان «به هادس خوش آمدید» نویسنده «بلقیس سلیمانی»؛ «یوسف اسماعیل‌زاده»

چکیده: «به هادس خوش آمدید»، سومین رمان بلقیس سلیمانی است که بعد از «بازی آخر بانو» و «خاله بازی» در زمستان سال 1388 به بازار کتاب عرضه شد. بلقیس سلیمانی در این کتاب نیز به یکی از معضلات اجتماعی و دغدغه‌های جامعه پرداخته است. سلیمانی در این رمان به زندگی دختر جوانی به نام «رودابه» می‌پردازد. رودابه دختری بیست ساله از اهالی روستای گوران در نواحی استان کرمان است. او در یک خانواده خان زاده متولد شده است. در «به هادس خوش آمدید» شیوهٔ دانای کل را انتخاب کرده است و این راوی است که داستان را روایت می‌کند. و در دو مجموعه داستانی‌اش در هر داستانک، زاویهٔ دید متفاوتی را انتخاب کرده است. سلیمانی از طریق این شیوهٔ نقل به خوبی با خواننده ارتباط برقرار کرده است و خواننده می‌تواند شخصیت‌ها را در صحنه‌های داستان حس کند. این مقاله به بررسی ونحوه استخدام عناصرداستان در رمان "به هادس خوش آمدید" می‌پردازد.

مقدمه

هر نویسنده برای نوشتن داستان یک دشواری پیش رو دارد و آن خلق داستان است. نویسندگان بسیاری هستند که با هیجان و شور و شوق فراوان می‌نویسند و به جمله بندی زیبا و توصیف‌های دلنشین اهمیت می‌دهند ولی در نهایت اثری که خلق می‌کنند نوشته‌ای بدون درونمایه و پیرنگ است. در واقع هیچ داستانی بدون وجود عناصر تشکیل دهندهٔ آن داستان نیست. گاهی نویسنده‌ای داستانی می‌نویسد ولی در واقع گزارشی ساده از وقایع است. در نوشتن داستان باید به عناصر تشکیل دهندهٔ آن توجه کرد که این عناصر عبارتند از: پیرنگ (طرح)، شخصیت، حقیقت مانندی، درونمایه، موضوع، زاویهٔ دید، صحنه، تصویر، سبک، گفت و گو، لحن، فضا و رنگ

در این جا تعریف کوتاهی از هر یک از این عناصر ذکر می‌کنیم:

-پیرنگ: الگوی داستان است و ارسطو آن را ترکیب کنندهٔ حوادث و تقلید از عمل دانسته است. (میر صادقی،1390: 62)

-شخصیت: شخصیت یعنی ویژگی ثابت در رفتار فرد، شیوهٔ زندگی او، در کل چیزی در او که سبب می‌شود از دیگران متمایز باشد. (گنجی، 1386: 40).

- حقیقت مانندی: ساختار و کیفیتی که در حرکت داستان و شخصیت‌های هر داستانی وجود دارد و احتمال وجود چنین اتفاقی در واقعیت را نزد خواننده جلوه می‌دهد. (میر صادقی؛ 1388: 142).

-درونمایه: «فکر اصلی و مسلط در هر اثری است، خط یا رشته‌ای که در خلال اثر کشیده می‌شود و وضعیت و موقعیت‌های داستان را به هم پیوند می‌دهد.» (میر صادقی، 1390: 174)

-موضوع: «موضوع شامل پدیده‌ها و حادثه‌هایی است که داستان را می‌آفریند و درونمایه را تصویر می‌کند، به عبارت دیگر موضوع قلمرویی است که در آن خلاقیت می‌تواند درونمایهٔ خود را به نمایش بگذارد»، (همان: 217)

-زاویهٔ دید: زاویهٔ دید، پنجره‌ای است که از جانب نویسندهٔ داستان به سمت خواننده گشوده می‌شود تا به وسیلهٔ آن خواننده با بصیرت خود، تمام وقایع، رفتارها، کنش‌ها، حتی زمان و مکان موجود در داستان را مشاهده کند. » (آژند، الف 1375: 31).

-صحنه: «مکان و زمان و محیطی که «عمل داستانی» در آن به وقوع می‌پیوندد «صحنه» می گویند.» (میر صادقی، 1390: 449)

-تصویر: «توصیف‌هایی که حواس ما را فعال می‌کنند تصویر می‌نامیم و تصاویر اغلب محکی برای سنجش قوت داستان است.» (سلیمانی، 1391: 38).

-سبک: ویژگی ممتاز یا شیوه‌ای که نویسنده در نوشتن دارد سبک خاص اوست.

-گفت و گو: گفت و گو شامل صحبت‌های شخصیت‌های داستان و نمایش است و جزء اساسی‌ترین عناصری است که باعث ارتباط بین اشخاص داستان می‌شود و همچنین موجب می‌گردد بطن شخصیت‌های داستان آشکار شود. (آژند، ب 1375: 16).

-لحن: «لحن آهنگ بیان نویسنده است و می‌تواند صورت‌های گوناگونی به خود بگیرد، خنده آور، گریه آور، جلف، جدی و طنز آمیز باشد.» (میر صادقی، 1390: 521).

-فضا و رنگ: «فضای ذهنی و حال و هوای کلی و روح حاکم بر داستان است، با چیزی که حاصل کار نویسنده است و در خواننده ایجاد می‌شود و موجب می‌شود تا او حال و هوای اثر را درک و حس کند.» (بی نیاز، 1387: 67)

معرفی: «بلقیس سلیمانی» نویسنده و منتقد ادبی ایرانی، در سال 1342 در شهر کرمان به دنیا آمد. سال 1385 برندهٔ جایزه ادبی مهـرگان و بهترین رمان بخش ویژهٔ جایزهٔ ادبی اصفهان شد. سلیمانی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ فلسفه به پایان برده است. وی مدیر گروه مطـالعات فرهنگی و فرهنگ عامهٔ شبکه رادیویی فرهنگ می‌باشد. او بیش از هشتاد مقاله در مطبوعات نوشته است و برخی از داستان‌های وی به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی و عربی ترجمه شده‌اند. او داوری جایزه‌های ادبی را نیز بر عهده داشته است که از آن میان می‌توان به جشنوارهٔ بین المللی برنامه‌های رادیویی و جایزهٔ منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی اشاره کرد.

معرفی آثار داستانی بلقیس سلیمانی

آثار داستانی این نویسنده عبارت‌اند از:

«بازی آخر بانو»

«بازی آخر بانو»، اولین رمان خانم سلیمانی، است که در سال 1384 نوشته شده است. در این کتاب بازی با ادبیات، سیاست و مذهب در قالب کلمات دیده می. داستان در 9 فصل روایت شده است و هر فصل از زبان یکی از شخصیت‌ها روایت شده است. «بازی آخر بانو» هم رمانی اجتماعی است و هم سیاسی ... در واقع هر کجا سخن از جامعهٔ انسانی باشد، سیاست هم چهرهٔ خود را نشان می‌دهد.

«بازی عروس و داماد»

«بازی عروس و داماد» مجموعهٔ داستان‌های بسیار کوتاه (مینی مال) است. این کتاب شامل 63 داستان کوتاه یا فلش می‌باشد و در سال 1386 چاپ شده است. خانم سلیمانی در داستان‌های کوتاه این کتاب برای فاصلهٔ میان «جدی بودن» و «جدی نبودن» زندگی‌های امروزی شهری آدم‌هایی را پیدا کرده که هر روزشاید ازکنارشان رد می‌شویم و سعی می‌کنیم شانه‌مان به آن‌ها برخورد نکند.» (سلیمانی،1390: جلد)

«خاله بازی»

سومین بازی از سه گانه بازی‌های خانم سلیمانی، کتاب «خاله بازی» می‌باشد. این کتاب در سال 1389 چاپ شده است. نویسنده در این کتاب نسلی را باز می‌خواند که جهان و بنیادهایش را دگرگون می‌خواست. و فضای داستان در بخش‌هایی، دنیای شهری امروزی و دغدغه‌های دنیای امروز ما را نشان می‌دهد.

«به هادس خوش آمدید»

نام رمان برگرفته از افسانهٔ باکرهٔ زیر زمینی یکی از زیباترین افسانه‌های یونان باستان می‌باشد. «هادس» در افسانهٔ یونانیان، الههٔ تاریکی و رب النوع دوزخ بوده است. این رمان در سال 1388 چاپ شده است. داستان پیرامون مسائل و مشکلات و واقعیت‌های فراموش شدهٔ دهه‌های گذشتهٔ ایران است. از جنگ که اصلی‌ترین آن‌هاست تا تنهایی آدم‌ها و تجاوز و عقاید غلطی که آیندهٔ انسان‌ها را به بی راهه می‌کشاند از اضمحلال طایفه‌ای پیر تا روایت انسان‌های پوچ و به بن بست رسیدهٔ شهری و شرایط به ظاهر مدرن شده‌ای که با تفکرات و خواسته‌های ایرانی سر تضاد دارد.

«پسری که مرا دوست داشت»

«پسری که مرا دوست داشت» دومین مجموعه داستان خانم سلیمانی است. در سال 1389 چاپ شده است. مانند «بازی عروس و داماد» داستان‌های کوتاه، کوتاه است و موضوعات مورد نظرش در این مجموعه مرگ و زندگی است. این کتاب 104 صفحه دارد و توسط انتشارات ققنوس وارد بازار شد.

«روز خرگوش»

رمان «روز خرگوش» در تهران می‌گذرد و محور آن هم مسائل و مشکلات زنان است. این رمان نسبت به کارهای قبلی متفاوت‌تر است. «روز خرگوش» 120 صفحه است و در سال 1390 چاپ شده است. در 2 قسمت به نام‌های «روز آذین» و «روز آزیتا» نوشته شده است و مسائل روزمره‌ای را که از صبح تا شب با آن روبرو هستیم را روایت کرده است.

درآمد بحث

«به هادس خوش آمدید»، سومین رمان بلقیس سلیمانی است که بعد از «بازی آخر بانو» و «خاله بازی» در زمستان سال 1388 به بازار کتاب عرضه شد. بلقیس سلیمانی در این کتاب نیز به یکی از معضلات اجتماعی و دغدغه‌های جامعه پرداخته است.

سلیمانی در این رمان به زندگی دختر جوانی به نام «رودابه» می‌پردازد. رودابه دختری بیست ساله از اهالی روستای گوران در نواحی استان کرمان است. او در یک خانواده خان زاده متولد شده است و آخرین فرزند لطفعلی خان گورانی از طایفهٔ شیخ خانی به شمار می‌رود. لطفعلی خان تا قبل از متولد شدن رودابه از داشتن فرزند پسر محروم مانده بود و با تولد رودابه آخرین امیدش برای داشتن فرزند پسر نقش بر آب شد. با توجه به اینکه داستان در شرایط زمانی جنگ ایران و عراق اتفاق می افتد، نویسنده کوشیده است در این رمان با اشاره به آداب و رسوم و برخی از تفکرات غلط و منسوخ را که متاسفانه هنوز برخی از نشانه‌های آن را در زندگی‌های امروزی می‌توان دید را به چالش بکشد.

همچنین با نگاهی به نام رمان «به هادس خوش آمدید» و کلیت این داستان می‌توان به شباهت‌های کلی آن با افسانهٔ یونانی «باکرهٔ زیر زمینی» پی برد. با توجه به اتفاق‌های مشابهی که برای شخصیت‌های اصلی این دو داستان «رودابه» و «پرسفون» روی می‌دهد، پرداختن به این افسانهٔ زیبای یونانی همراه با اتفاق‌های این رمان نتایج جالب و قابل تاملی به همراه خواهد داشت.

«به هادس خوش آمدید» نام رمان بلقیس سلیمانی برگرفته از افسانه باکرهٔ زیر زمینی یکی از زیباترین افسانه‌های یونان باستان می‌باشد. «هادس» در افسانهٔ یونانیان الههٔ تاریکی و رب النوع دوزخ بوده است و در فرهنگ ملی مذهبی یونان افسانهٔ پرسفون دختر دمتر (سرس) الههٔ گندم و کشاورزی و حاصلخیزی و فراوانی است و در عین حال آغاز زندگی اجتماعی و شهر نشینی به حساب می‌آید.

دمتر یکی از زنان زئوس است و پرسفون دختر دمتر به نوعی دختر خدای خدایان به شمار می‌رود. پرسفون روزی به هنگام چیدن گل نرگس توسط هادس، خدای جهان تاریکی و مردگان (فرمانده دوزخ و جهان زیرین) ربوده می‌شود. هر چقدر فریاد می زند کسی صدایش را نمی‌شوند و به کمکش نمی‌آید حتی زئوس پدرش چرا که خود زئوس نیز همدست برادرش هادس در این دامگذاری است. حوریان همبازی پرسفون نیز که در کنار اویند، به یاریش برنمی خیزند و صدای پرسفون را تنها مادرش دمتر می‌شنوند و به یاری او می‌شتابد. اما دیگر دیر شده است و باکرهٔ جوان با ارابه‌ای به جهان زیرین که جهان مرگ و تاریکی و نیستی است برده می‌شود.

نویسنده در این رمان، نیم نگاهـی به این افسانهٔ قدیمی دارد و در کنار آن به اسطوره‌ها و افسانه‌های سرزمین خود نیز نگاهی داشته است، و با توجه به زن بودن شخصیت اصلی داستان هدفش معرفی جایگاه و ارزش زنان سرزمینش با در نظر گرفتن پیشینهٔ فرهنگی و ملی مذهـبی و تأثیر گرفتن از شاهکارهای جهانی چون شاهنامه است. نویسنده در این رمان با کنار هم قرار دادن کدهای رمان و اشاره به افسانهٔ باکرهٔ زیر زمینی تلاش داشته که چگونگی سقوط شخصیت زن را در مواجهه با ناهنجاری‌های اجتماعی و وجود فقر فرهنگی در برخی از دوره‌ها نشان بدهد.

خلاصه رمان «به هادس خوش آمدید»

رودابه دختر لطفعلی خان شیخ خانی از بزرگان شهر گوران کرمان است او در دانشگاه تهران در رشتهٔ فلسفه قبول شده و در بحبوحهٔ بمباران‌های زمان جنگ از طرف خانواده و نامزدش احسان تحت فشار است که به خانه یوسف خان برود، یوسف خان دایی احسان و از دوستان صمیمی دایی برزو است. یوسف خان زمانی عاشق زلیخا عمهٔ رودابه بوده است و رودابه شباهت زیادی به عمه‌اش دارد. یوسف خان در تهران تنها است و همسر و فرزندانش او را ترک کرده و به کانادا رفته‌اند. در شبی که رودابه به منزل یوسف خان می‌رود او به رودابه تعرض می‌کند و از آن به بعد مشکلات روحی رودابه آغاز می‌شود.

او که دارای خانوادهٔ سنتی است نمی‌تواند به پدر و خانواده‌اش بگوید و در این ماجرا احسان و مادرش را که به اصرار آن‌ها به خانهٔ یوسف خان رفته است مقصر می‌داند به همین دلیل رابطه‌اش را با احسان قطع می‌کند و می‌گوید که نمی‌خواهد با او ازدواج کند، تصمیم می‌گیرد که از یوسف خان انتقام بگیرد و او را به قتل برساند برای این کار چند ماه صفحهٔ حوادث روزنامه‌ها را می‌خواند و یک چاقو از بازار تهیه می‌کند ولی وقتی به خانهٔ یوسف خان می‌رسد متوجه می‌شود که او به کانادا رفته است.

رودابه با دوستش آمینه و فریبا به اهواز می‌رود، زمان جنگ است و در آن جا با حوادث و ماجراهای دلخراش روبرو می‌شود. احسان بعد از شنیدن جواب رد از رودابه به جنگ می‌رود و شهید می‌شود. منوچهر خان شوهر خواهر رودابه برای آوردن رودابه به اهواز می‌رود و رودابه به محض رسیدن به گوران متوجه می‌شود که احسان شهید شده است.

بعد از مرگ احسان رودابه از لحاظ روحی بحران شدیدی را تجربه می‌کند بعد از چند ماه پروین خانم برای پسرش سیاوش از او خواستگاری می‌کند و رودابه به خاطر پدرش که مریض است و باید برای درمان به خارج برود راضی به ازدواج با سیاوش می‌شود که قبلاً ازدواج کرده و زنی سیاه پوست داشته است و او را طلاق داده ولی رودابه برای ازدواج باید مشکلی را که داشت ترمیم کند ولی بعد از مراجعه به پزشک متوجه می‌شود که راهی ندارد و قابل معالجه نیست و در نهایت راهی جز خودکشی نمی‌بیند و خودش را جلوی ماشین می‌اندازد.

بررسی پیرنگ در رمان «به هادس خوش آمدید»

پیرنگ مهم‌ترین و اولین جزء تشکیل دهندهٔ داستان است و در کتب مختلف مربوط به داستان نویسی تعاریف متعدد و یکسانی از آن، ارائه شده است.

Ÿ«پیرنگ مرکب از دو کلمهٔ پی + رنگ است، پی به معنای بنیاد، شالوده و پایه آمده و رنگ به معنای طرح و نقش بنابراین روی هم پیرنگ به معنی بنیاد نقش و شالوده طرح است و معنای دقیق و نزدیک برای plot» (میر صادقی،1388: 293). «پیرنگ واژه دقیقی است برای اشاره به الگوی از درون سازگار و در هم تنیدهٔ حوادث که در زمان پیش می‌روند تا داستانی بسازند.» (مک کی: 1391: 30). پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث داستان را به طور عقلانی و منطقی و با تکیه بر روابط علی و معلولی تنظیم می‌کند و در واقع حوادث را از آشفتگی بیرون می‌آورد و به داستان وحدت هنری می‌بخشد.

بر این اساس حوادث وقایع داستان باید از یکدیگر ناشی شوند و با هم ارتباط منطقی داشته باشند تا پیرنگ را به وجود آورند.

(ارسطو تعریف صریحی برای پیرنگ داده است و پیرنگ را «ترکیب کننده حوادث» و تقلید از «عمل» دانسته است. (میر صادقی،1383: 62). فورستر پیرنگ را این چنین تعریف می‌کند: «داستان را به عنوان نقل رشته‌ای از حوادث که بر حسب توالی زمانی ترتیب یافته باشد، تعریف کردیم. طرح [پیرنگ] نیز نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلولی». این طرح [پیرنگ] است به علاوه یک راز و این شکلی است که می‌توان به کمال بسط داد. زیرا توالی زمانی را تعلیق می‌کند و تا آنجا که محدودیت‌هایش اجازه می‌دهد از داستان فاصله می‌گیرد». (فورستر، 1352: 113-112). پیرنگ استخوانبندی وقایع است، خواه این وقایع ساده باشد، خواه پیچیده، داستان بر آن بنا می‌شود. پیرنگ به حوادث داستان نظم می‌دهد و این نظم به وحدت هنری داستان می‌انجامد.

«طرح، کادری است برای داستان که باید تمامی مطالب مهم آن را شامل شود و در عین حال سلسلهٔ حوادث آن باید بر اساس روابط علت و معلولی و زمان گذشته باشد.» (سعیدیان، 1353: 73). «براهنی» نیز طرح را وسیله‌ای می‌داند تا خواننده از ورای آن زندگی را احساس کند و همچنین اعتقاد دارد که طرح وسیله است که خواننده به وسیلهٔ آن پراکندگی‌های زندگی را در چهارچوبی که نویسنده آن را منظم کرده ببیند (براهنی، 1362: 219).

پیرنگ پرسش تازه‌ای را در ذهن خواننده بر می‌انگیزد. چرا چنین شد؟ یعنی عنصری را به وجود می‌آورد که علت و انگیزه نامیده می‌شود که اساس کار هر نویسنده است زیرا هیچ علمی بی دلیل اتفاق نمی‌افتد. «ناصر ایرانی» نیز پیرنگ را در اصطلاح شناسی داستان بررسی کرده و می‌گوید: «به نظمی گفته می‌شود که نویسنده به رویدادهای داستان می‌دهد تا به نتیجه‌ای که دلخواه اوست، دست یابد.» (ایرانی،1380: 420) به گفتهٔ سامرست موام: «پیرنگ به منزلهٔ خطی است که به توجه خواننده جهت می‌دهد» (موام، 1343: 48).

پیرنگ به حوادث داستان نظم و ترتیب می‌دهد و رابط علی و معلولی بین حوادث را مشخص می‌کند.

بر این اساس، در این داستان ما با دختری بیست ساله به عنوان شخصیت اصلی روبرو هستیم که در ابتدای داستان متوجه می‌شویم که در تهران دانشجو است. «رودابه» دختر لطفعلی خان شیخ خانی از بزرگان شهر گوران کرمان است و در بحبوحهٔ بمباران‌های زمان جنگ از طرف خانواده تحت فشار قرار می‌گیرد که به گوران برگردد یا به منزل یوسف خان که برادر زن دایی برزو است برود.

یوسف خان زمانی عاشق زلیخا، عمهٔ رودابه بوده و در عشقش ناکام مانده و در تهران تنها زندگی می‌کند زیرا همسر و فرزندانش او را ترک کرده و به کانادا رفته‌اند. در شبی که رودابه به منزل یوسف خان می‌رود او در اوج مستی به رودابه تعرض می‌کند و نقطهٔ اوج داستان نیز همین جاست در واقع نقطهٔ اوج داستان در همان ابتدای داستان اتفاق می افتد. و بعد از این در طول داستان بارها نویسنده به عقب بر می‌گردد تا تمام جزئیات زندگی رودابه را بیان کند.

در این داستان نزدیک‌ترین شخص به هادس در افسانهٔ باکرهٔ زیر زمینی، شخصیت یوسف خان یا همان مهندس است. مردی فرنگ رفته که در جوانی عاشق زلیخا عمهٔ رودابه می‌شود و پس از مخالفت طایفهٔ شیخ خانی و اتفاقاتی که برای او رخ می‌دهد یوسف خان در این پیوند ناکام می‌ماند و پس از مدتی ازدواج می‌کند که سرانجام آن به متارکه می‌انجامد.

تا این جای داستان با دختری روبرو هستیم که گرفتار معضلی شده است که نمی‌تواند درباره‌اش با کسی صحبت کند و نه راه حلی برای مشکلش دارد و تمام وجودش را کینه و نفرت پر کرده است زیرا مردی که او را دایی صدا می‌زده به او تعرض کرده است. زیرا او را شبیه عشق قدیمی‌اش زلیخا می‌دیده است.

مسیر زندگی رودابه همچون پرسفون با این اتفاق ناخواسته عوض می‌شود. شاید سهل انگاری رودابه، دختری مغرور و ماجراجو و احساس نزدیکی بیش از حد او به مهندس (دایی یوسف) و اصرار بیش از حد او برای کشف یک راز قدیمی که اکنون به یک کینهٔ قدیمی تبدیل شده بود، باعث شد مهندس (دایی یوسف) را شبی که با رودابه تنها بود وسوسه کند و رودابه در طول زمان به چگونگی رخ دادن این حادثه می‌اندیشد:

«چطور یک دختر بیست سالهٔ دانشجو نمی‌تواند بفهمد یک مرد، یک مرد است حتی اگر تو دایی صدایش بزنی، حتی اگر خویشاوند باشد، حتی اگر بداند تو به خواهرزاده‌اش تعلق داری. مگر به زبان ایما و اشاره از ننه بیگم در سال‌های بی تاب نوجوانی نشنیده بودی که «تا وقتی مردی بتواند کاسهٔ آبی را از زمین بردارد، قوهٔ مردی دارد؟». چرا نفهمیدی وقتی مردی و زنی در خانه‌ای تنها هستند، شیطان هم آنجا خوش رقصی می‌کند؟ چرا به خانهٔ مردی پا گذاشته بود که در جوانی عاشق عمه‌اش زلیخا بود که شبیه‌ترین کس به او بود؟

چرا فکر نکرده بود ممکن است یوسف خان او را در هیبت زلیخا ببیند و اصلاً چرا فکر نکرده بود ممکن است یوسف خان قصاص گذشته و آن حقارت سهمگین جوانی را از او بگیرد؟ ... چرا به خانهٔ مردی رفته بود که زنش او را ترک کرده بود؟ چرا آن شب متوجه نشده بود مرد مستی که دائم فیلم‌های آنچنانی می‌بیند، ممکن است شب هنگام سراغش بیاید؟ چرا در را قفل نکرده بود؟... » (ص: 51)

و جواب به این سؤال‌ها، رودابه را که مرکز ثقل حادثه است تنها نمی‌گذارد و او را با خود به هذیان‌های شبانه، به افسردگی مزمن لحظه به لحظه و حتی تا مرز جنگ در دل خوزستان پیش می‌برد. ورود به جهنمی که زمان و مکان در یک انبساط انفعالی رودابه را فرسنگ‌ها از خودش دور می‌کند تا از تمام تعلقاتی که عاشقانه برایشان زندگی می‌کرد جدا سازد و او را که هنوز هضم حادثه برایش غیر ممکن است و برای سوالاتی که هیچ کس جوابی برای آن ندارد تصمیمی جز پاک کردن صورت مسئله به ذهنش نمی‌رسد! و ...

«رودابه خودش را از تخت معاینه پرت کرد پایین. ندید که خانم دکتر به طرف در رفت و باز ندید که فریبا داخل اتاق شد. شلوارش را پوشید. فریبا بازوی رودابه را تکان داد و در چشم‌های مات مانده‌اش فریاد زد: برو بشین من الان می یام.

رودابه نشنید فقط تپه‌ای خاک برآمده‌ای را دید که قالیچهٔ بته جقهٔ خانم شهناز روی آن پهن بود. چنگ زد قالیچه را به طرف خودش کشید. از در بیرون رفت. نشنید فریبا به خانم دکتر گفت که خواهر زادهٔ خانم دکتر رضوانی است. از سالن انتظار گذشت و از پله‌های چرک مرده و غبار گرفته به سرعت پایین رفت. »(ص: 202)

«نگاه زن آشناست. این نگاه خانم زلیخا و خودش است. زن در چشم‌های پرسشگر رودابه مکث می‌کند، انگار او هم به جستجوی این نگاه رفته است. رودابه رو برمی گرداند. جوراب مچاله شدهٔ خانم زلیخا را بالای مچ پایش میان لایه‌های گوشت و چربی به یاد می‌آورد پا تند می‌کند.

از سر کوچهٔ شهریار می‌گذرد. به مغازه‌های لباس فروشی برک نگاه می‌کند. کاپشن طوسی احسان در هوا تاب می‌خورد و روی زمین می افتد. از سر کوچهٔ خارک می‌گذرد، وارد خیابان می‌شود، صدای غیژ کشیده شدن لاستیک ماشین را می‌شنود. صدای یوسف خان را میان کابوس‌هایش می‌شوند:

«آروم باش دختر لطفعلی خان، آروم باش خونه خراب».

ماشین بوق می زند:

«یا شاهزاده ابراهیم»، استغاثهٔ منوچهر خان با صدای پدرش و یوسف خان در هم می‌شود.

هی خانم روی پل چی کار می‌کنی؟

تصویر چمدان سرمه‌ای ذهنش را پر می‌کند

خانم داری چه کار می‌کنی؟

-های ...

-هوی ...

-هی ... » (ص: 203)

سرنوشت رودابه و پرسفون در این رمان به هم گره خورده است در حالی که سرانجام مادر پرسفون (دمتر) با وساطت الهگان دیگر موفق به متقاعد کردن هادس می‌شود تا پرسفون از جهان مرگ برای دیدار مادرش به جهان هستی برود. اما هادس باز حیله‌ای تدارک می‌بیند و به پرسفون چند دانهٔ انار می‌دهد و پرسفون جوان و ساده لوح انارها را می‌خورد و سرانجام به جرم خوردن چند دانه انار (میوهٔ ممنوعه جهان زیرین) برای همیشه در آنجا زندانی و ملکهٔ جهان ارواح می‌شود. و اینگونه داستان «به هادس خوش آمدید» و «باکرهٔ زیرزمینی» هر دو پایان غم انگیزی دارد. و اما بررسی عناصر ساختاری پیرنگ در داستان:

الف: گره افکنی

تضاد منافع، گره‌های پر دردسری به وجود می‌آورد و شخصیت‌ها به دنبال پیدا کردن راه حل بر می‌آیند تا این گره‌ها را بگشایند. گره‌هایی که در زندگی شخصیت‌ها ایجاد می‌شود و آن‌ها را به ستوه می‌آورد (بیشاب، 1383: 333).

رمان با توصیف پناهگاه دانشجویان در زمان جنگ و بمباران آغاز می‌شود. رودابه دختر لطفعلی خان شیخ خانی که برای ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه از گوران به تهران آمده است در این وضعیت قرار گرفته است و از یک طرف پدرش لطفعلی خان و از طرف دیگر نامزدش احسان مدام به او زنگ می‌زنند و می‌خواهند که بهخانهٔ یوسف خان که از اقوام دور و دوست قدیمی دایی برزو است برود و رودابه این کار را انجام می‌دهد. ولی یوسف خان که سال‌ها پیش عاشق عمه رودابه یعنی زلیخا بوده و در این عشق ناکام مانده شب هنگام به رودابه که شبیه‌ترین کس در فامیل به زلیخا بوده است، تجاوز می‌کند و بعد از این گرهٔ داستان آغاز می‌شود. رودابه که مورد تعرض قرار گرفته است نمی‌داند چگونه با این معضل کنار بیاید او که از خانوادهٔ سنتی است نمی‌تواند در رابطه با این موضوع با کسی صحبت کند و با بحران شدید روحی روبرو می‌شود و مدام با خودش می‌جنگد.

ابتدا تصمیم می‌گیرد یوسف خان رابه قتل برساند و تلاش می‌کند خودش را برای این کار آماده کند اما وقتی متوجه می‌شود که یوسف خان از ایران رفته و دیگر به او دسترسی ندارد، سعی می‌کند از جامعه و خانواده‌اش فرار کند و حتی به جنوب کشور و نقاط جنگی می‌رود تا از نزدیک جنگ را درک کند و صفحات زیادی از کتاب به توصیف این تلاطم فکری و روحی می‌گذرد و رودابه مدام گذشته و خاطراتش را در ذهنش تداعی می‌کند و در واقع وارد قسمت کشمکش داستان می‌شود.

ب: کشمکش در داستان

کشمکش مقابله دو نیرو یا دو شخصیت است که بنیاد حوادث را می‌ریزد و عنصری ضروری در داستان است و به معنای چالشی است که معمولاً قهرمان داستان با آن روبرو می‌شود. کشمکش موجود در این داستان از نوع کشمکش عاطفی است. رودابه در درون خودش با عصیان و شورشی روبرو است که هیچ کس از آن باخبر نیست. دائم با خودش می‌جنگد و افکار مختلفی را در ذهن می‌گذراند. در ظاهر هیچ کس نمی‌داند که برای رودابه چه اتفاقی افتاده حتی نامزدش احسان گمان می‌کند که رودابه دیگر او را دوست ندارد و برای مقابله با رودابه به جنگ می‌رود و شهید می‌شود و بعد از مرگ احسان رودابه کشمکش‌های درونی‌اش بیشتر و بیشتر می‌شود.

ج: نقطهٔ اوج

و اما نقطهٔ اوج داستان و مرکز ثقل اتفاق‌ها در همان آغاز داستان است وقتی رودابه دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران به اصرار پدرش لطفعلی خان و احسان نامزدش به بهانهٔ ناامنی‌های تهران در زمان بمباران مجبور می‌شود خوابگاه دانشجویی را ترک کرده و به منزل یوسف خان برود. در واقع مهم‌ترین قسمت داستان، هنگام ورود رودابه به خانهٔ مهندس است، مردی که از یک طرف کینهٔ طایفهٔ شیخ خانی را با خود دارد و از طرفی رودابه شبیه‌ترین دختر از طایفهٔ شیخ خانی به عمه زلیخا است.

«صدای غیژ کشیده شدن لاستیک را بر آسفالت شنید. در را باز کرد، کیفش را محکم در بغل گرفته بود، انگار این کیف مرکز ثقل وجودش بود، برای لحظه‌ای دنیا تیره و تار شد، چیزی نفهمید به روی زمین افتاد، بلند شد، مهندس به کمکش آمد. رودابه چهرهٔ برافروختهٔ او را به یاد آورد و دست‌هایی که در جامه‌اش مثل مار لغزیده بودند و دهانی که از آن نام زلیخا با عشق و نفرت بیرون می‌آمد، نه یک بار که چندین بار.

رودابه چنگ در آن انداخته بود. بعد از آن فقط دست مهندس را دیده بود که با گلدان بلور نیلوفر بر سرش کوبیده شده بود، نه، دست را دیده بود، گلدان را هم ندیده بود. فقط ریختن تیله‌ها را دیده بود! درد را دیده بود، ندیده بود، درد هجوم آورده بود با سیاهی، با سکوت، با خاموشی و همه چیز تمام شده بود.

رودابه دوید. مهندس هم دوید، رودابه همچون صید رمیده از بند می‌دوید ... » (ص: 21)

د: تعلیق یا هول و ولا

با گسترش پیرنگ کنجکاوی خواننده بیشتر می‌شود این علاقه مندی به عاقبت کار آن شخصیت، خواننده را در حالت دل نگرانی و انتظار نگاه می‌دارد، چنین کیفیتی را در اصطلاح حالت تعلیق یا هول و ولا می گویند. همین حالت تعلیق یا هول و ولاست که در پایان باعث ایجاد غافلگیری و لذت در خواننده خواهد شد. (میر صادقی،75:1390)

بعد از این وارد قسمت تعلیق داستان یا هول و ولا می‌شویم رودابه دچار معضل بزرگی شده است و باید تصمیم بگیرد که چگونه تا پایان عمر باید با این معضل زندگی کند و تصمیم گرفت که یوسف خان را به قتل برساند و تا پایان صفحه 87 خواننده را در حالت تعلیق نگه می‌دارد که آیا رودابه این کار را خواهد کرد یا نه؟ رودابه برای انجام این کار انواع و اقسام صفحات حوادث روزنامه‌ها را می‌خواند از بازار چاقو تهیه می‌کند ولی وقتی به در خانهٔ یوسف خان می‌رسد، متوجه می‌شود که از ایران رفته است. این جا اولین گره گشایی داستان شکل می‌گیرد.

«دوباره جلو در آپارتمان یوسف خان رسید، زنگ زد، نه یک بار، نه دوبار، دستش را روی زنگ گذاشت و برنداشت، تا این که صدایی از بالا گفت:

«بله خانم با کسی کار دارین؟»

سرش را بالا گرفت، قطرهٔ اشکی از گوشهٔ چشمش به روی گونه‌اش راه باز کرد.

آقای مهندس شیخ خانی نیستند؟

نخیر، ایشون ایران نیستند.

ایران نیستند؟

نه. »(ص: 86)

بعد از این رودابه با پیشنهاد دوستش آمینه برای تعطیلات تابستان به مناطق جنگی می‌رود در واقع انگار رودابه ناامید شده است و نمی‌داند باید چه کار کند؟ شاید در فضای مناطق جنگی به دنبال همدردی می‌گردد به دنبال کسی که او را درک کند. خانم سلیمانی در این فصل کوشیده است به تبعات جنگ بپردازد و اوضاع و احوال شهرهای جنگ زده ومردم آن را ب تصویر بکشد.

ه: بحران

و اما بحران داستان زمانی است که رودابه تصمیم می‌گیرد برای نجات پدرش و درمان بیماری او با سیاوش پسر خانم پروین که زنش را طلاق داده بود ازدواج کند. مسلماً خانم پروین اگر می‌فهمید که رودابه باکره نیست بلبشویی در گوران و خانواده به پا می‌شد.

«بالاخره فریبا یک روز بهاری جلو دانشکده حقوق و علوم سیاسی، زیر چنارهای بلند دانشگاه تهران گفتنی‌ها را به رودابه گفت، «این کار جرمه، یعنی طرف توی مطبش این کار و انجام می ده، اگر بفهمن پدرشو در میارن. پس باسد دهنت قرص باشه، ازمن قول گرفتن، کار خطرناکی‌ام هست.» (ص: 195)

و: گره گشایی

و در نهایت گره گشایی دوم و پایانی داستان با خودکشی رودابه به پایان می‌رسد. اما خانم سلیمانی داستانش را با پیرنگ بسته تمام می‌کند و پایان خوشی برای داستانش در نظر نمی‌گیرد. رودابه با وجود گام‌های مختلفی که برای مبارزه با مشکلش بر می‌دارد در نهایت راهی به جز خودکشی نمی‌بیند و داستان با گره گشایی و نتیجه گیری قطعی و محتومی به پایان می‌رسد.

بررسی شخصیت در رمان «به هادس خوش آمدید»

این داستان برخلاف دو رمان قبلی خانم سلیمانی در یک بخش و به صورت متوالی تعریف شده است و فصل بندی شده نیست. در رمان «به هادس خوش آمدید» همچون رمان سابق خانم سلیمانی یعنی «بازی آخر بانو» با شخصیت‌های زیادی روبرو هستیم که بسیاری از آن‌ها نقش کمرنگی دارند و فقط در حد یک اسم می‌باشد که اگر نام آن‌ها برده نمی‌شد و فقط با عنوان نسبت فامیلی ذکر می‌شد کافی بود. شخصیت اصلی داستان باز هم یک زن است که باز هم با یکی از مشکلات و معضلات اجتماعی روبرو می‌شود

رودابه

دختری بیست ساله از طایفهٔ شیخ خانی است که از فامیل‌های ثروت مند و معروف استان کرمان و گوران هستند. رودابه در دانشگاه تهران قبول می‌شود و در بحبوحهٔ جنگ و بمباران تهران شبی را به خانهٔ یوسف خان می‌رود و ...

لطفعلی خان

پدر رودابه و از بزرگان طایفهٔ شیخ خانی است، لطفعلی خان ازداشتن فرزند پسر محروم بوده و بعد از تولد رودابه آخرین امیدش هم نقش بر آب می‌شود ولی رودابه عزیزترین فرزندش است.

خانم رعنا

مادر رودابه است که نتوانسته است با دخترش رابطهٔ عاطفی خوبی برقرار کند و بعد از حادثه‌ای که برای رودابه پیش می‌آید او مادرش را مقصر می‌بیند.

احسان

نامزد رودابه است و در اول داستان متوجه می‌شویم که رودابه برای اینکه بتواند آزادانه‌تر با احسان ارتباط داشته باشد، تهران را برای درس خواندن انتخاب کرده است.

یوسف خان

دایی احسان است و در شب بمباران رودابه با اصرار احسان و مادرش به خانهٔ یوسف خان که در گذشته عاشق عمه‌اش زلیخا بوده می‌رود و شب هنگام مورد تعرض یوسف خان قرار می‌گیرد

برزو خان

دایی رودابه است و یوسف خان برادر زنش است

زلیخا

عمهٔ رودابه است که رودابه به او شباهت زیادی دارد در گذشته زلیخا و یوسف خان عاشق هم بوده‌اند ولی با مخالفت خانواده به هم نمی‌رسند.

آمینه

دوست رودابه در دانشگاه است که با او همدردی می‌کند به او کمک می‌کند

اسفندیار خان

از اهالی روستای گوران و طایفهٔ شیخ خانی می‌باشد که درتهران زندگی می‌کند. در اواخر داستان پسرشان سیاوش از رودابه درخواست ازدواج می‌کند

خانم پروین

عمهٔ اسفندیار خان و مادر سیاوش می‌باشد

سیاوش

پسر خانم پروین و اسفندیار خان که سال‌هاست به کانادا رفته و زنی سیاه پوست گرفته است ولی خانواده‌اش همسرش را نمی‌پذیرند و سیاوش تصمیم به ازدواج با رودابه می‌گیرد.

ننه بیگم

زنی که در خانهٔ لطفعلی خان کار می‌کرده و رودابه علاقهٔ زیادی به او دارد و او را به جای مادر خود می‌بیند

فریبا

دوست رودابه که با او به مناطق جنگی می‌رود

  • سلیمانی در این رمان برای ارائهٔ شخصیت‌هایش از روش دوم یعنی ارائهٔ شخصیت‌ها از طریق عمل آنان با کمی شرح و تفسیر استفاده کرده است. رودابه نمایانگر شخصیت زن شرقی است و نمادی از تعلق بدون عشق و شوریدگی است.
  • رودابه در داستان شخصیت ایستایی ندارد در ابتدای داستان او را دختری سرکش می‌بینیم که با وجود مخالفت پدرش تصمیم به تحصیل در تهران می‌گیرد و دوست دارد که زندگی مجردی را تجربه کند بعد از مواجه شدن با حادثهٔ تلخی که برایش در خانهٔ یوسف خان می افتد، دیگر از آن دختر قوی و جسور خبری نیست با دختری ضعیف روبرو می‌شویم که دچار افسردگی می‌شود با همه اطرافیانش می‌جنگد و همه را مقصر اتفاقی می‌داند که برایش افتاده ولی تنها راه را به قتل رساندن یوسف خان می‌بیند.
  • در این داستان یوسف خان یا همان مهندس شخصیت مخالف داستان است و باید شخصیت او از دستهٔ شخصیت‌های قالبی دانست. او ویژگی‌های انسان‌های فرنگی نما را دارد از همان ابتدا خواننده با مواجه شدن با شخصیت یوسف خان می‌تواند رفتارش را حدس بزند او مقید به سنت‌ها نیست. آدم مذهبی نیست و مدام الکل مصرف می‌کند.
  • زلیخا عمهٔ رودابه است و عشق قدیمی یوسف خان، عمه زلیخا اکـنون خوشبخت است و از زندگی‌اش راضی است در این داستان رودابه کسی است که مکافات ناکامی عشق گذشته عمه‌اش را کشیده است و به جای او تنبیه شده است. عمه زلیخا نماد همهٔ زن‌هایی است که در جامعه سنتی ایران عاشق شده‌اند و همیشه عشقشان سرکوب شده است و هیچ گاه نتوانسته‌اند مقابل این ظلم و زور و ستمی که از جانب برادران و پدرانشان شده است بایستند و همیشه سر تسلیم فرود آورده‌اند و وارد زندگی شده‌اند که دیگران برایشان رقم زده‌اند، گاه قسمت با آن‌ها یار بوده و خوشبخت شده‌اند و گاه هم تا پایان عمر بدون عشق و رضایت زندگی کرده‌اند و سختی کشیده‌اند چون جامعه و خانواده آن‌ها را محکوم به سختی کشیدن کرده است.
  • آمینه در داستان نقش شخصیت همراز را دارد. دوست صمیمی رودابه است و سعی می‌کند او را آرام کند و با او همدلی و همدردی می‌کند. آمینه برای اینکه رودابه را آرام کند و بگوید که هر آدمی مشکلاتی دارد که همه از آن باخبر نیستند، از راز زندگی‌اش و زندگی 37 روزه با شوهرش می‌گوید و اینکه او یک خائن به وطن بوده و از کشور خارج شده است.
  • اسفندیار خان و خانم پروین در تهران زندگی مر کنند و پسری به نام سیاوش دارند که در کانادا زندگی می‌کند و زنی سیاه پوست را دوست دارد و با او زندگی می‌کند. خانم پروین در داستان شخصیت زنی پر حرف و طماع را دارد.
  • ننه بیگم در داستان دارای شخصیت قالبی پیرزن مهربان و دلسوز است که عاشقانه رودابه را دوست دارد و برایش حکم مادر را داشته است و همیشه به او پند داده است.
  • شخصیت‌های این داستان به غیر از رودابه که مدام دچار تغییر و تحولات روحی است و تصمیم‌ها و رفتارهایش در طی زمان متغیر می‌شوند. دیگر شخصیت‌ها ایستا هستند و در طول داستان تغییری در رفتار و افکارشان دیده نمی‌شود.
  • «رودابه در آن سال‌های قبل بارها به این و آن و به خودش گفته بود، بالاخره یک شیخ خانی پیدا شد که چندان هم شیخ خانی نیست. از جسارت سیاوش خوشش آمده بود. به احسان گفته بود او یک شورشی است و آن قدر شیفتهٔ این جمله شده بودکه آن را مثل یک کشف بدیع مدام باخودش تکرار می‌کرد.» (ص:174) ننه بیگم زنی که در خانهٔ لطفعلی خان کار می‌کرد مثل مادر رودابه بود و او راازمادرش خانم رعنا هم بیشتر دوست داشت. «رودابه زیر دست و پای ننه بیگم در آشپزخانه بزرگ شد.» (ص:49) «ننه بیگم تو مامانم هستی نه خانم رعنا.»(ص:37)

اما با گذشت زمان بعد از سفر به مناطق جنگی و دیدن زنانی که در مقابل دشمن جنگیده و اسیر شده‌اند گویی دچار تغییر و تحول می‌شود. حال خودش و بی فکری خودش را دلیل ماجرا می‌بیند. بعد از مرگ احسان تصمیم می‌گیرد با سیاوش ازدواج کند و برای این کار به پزشک مراجعه می‌کند اما بعد از اینکه متوجه می‌شود راهی برای ترمیم وجود ندارد، خودکشی می‌کند.

شخصیت «رودابه» شخصیت نمادین است. رودابه نماد همهٔ زن‌هایی است که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. زن‌هایی که در جامعهٔ سنتی ما روز به روز سرخورده‌تر می‌شوند ولی برای حفظ آبرو و برای قرار نگرفتن در مقابل چشم‌های سرزنش گرانه مردم سخن نمی‌گویند. لطفعلی خان پدر رودابه در این داستان شخصیت جالبی دارد او شاهنامه را حفظ است، قرآن می‌خواند و به عنوان یک شخصیت مذهبی و با نفوذ در گوران شناخته می‌شود. «پدرش بعد از نماز صبح، شاهنامه می‌خواند با صدایی که کسی در ضخامت و دلنشینی اش شک نداشت دایی برزو می‌گفت: شیخی و خانی با هم کنار آمده‌اند: اسلامیت و ایرانیت. لطفعلی خان بیشتر شاهنامه را حفظ بود. در کودکی آرزو داشت مثل ابوتراب نقال، شاهنامه خوان بشود، مردی که جزئی از اسباب بزرگی شیخ خانی‌های ابراهیم آباد بود و جوان‌ها موظف بودند نقل‌هایش را بشنوند و به خاطر بسپرند.» (ص:23)

شخصیت لطفعلی‌خان در دسته شخصیت‌های نوعی قرار می‌گیرد، شاید این آرزوی نویسنده است برای خلق چنین شخصیت‌هایی که اسلامیت و ایرانیت را در کنار هم داشته باشند. لطفعلی خان خصلت و خلق و خوی طبقه‌ای را منعکس می‌کند که شاید نمونه‌اش زیاد پیدا نشود.

خانم رعنا مادر رودابه است و زن یکی از خان‌های بزرگ گوران که نتوانسته برای لطفعلی خان پسر بیاورد، و با به دنیا آمدن رودابه آخرین امیدش برای پسردار شدن از دست رفته است، لطفعلی خان رودابه را از همهٔ فرزندانش بیشتر دوست دارد و با به دنیا آمدن او خانم رعنا را فراموش کرده است و این باعث شده است که آن طور که باید برای رودابه مادری نکرده باشد.

«رودابه زیر دست و پای ننه بیگم در آشپزخانه بزرگ شد. با پدرش به آغل گوسفندها می‌رفت. بدنش پر از کک می‌شد، خانم رعنا در یقهٔ پیراهن نخی‌اش چنگ می‌انداخت، آن را پاره می‌کرد، او را زیر شیر آب سرد می‌برد و می‌شست. نمی‌شست، پوستش را می‌کند. دندان‌های رودابه تق تق به هم می‌خورد و بدنش یکپارچه می‌سوخت. خانم رعنا فحش می‌داد. به چوپان، به لطفعلی خان، به ننه بیگم و به خودش. رودابه شب و روز با لطفعلی خان بود. او شوهر خانم رعنا را دزدیده بود. لطفعلی خان خانم رعنا را نمی‌دید یا دست کم مثل سابق نمی‌دید.» (ص: 49)

بلقیس سلیمانی با توجه به ویژگی‌های عمومی مادرها در ایجاد شخصیت خانم رعنا هنجار شکنی می‌کند. همیشه خوانده و دیده‌ایم که عزیزترین فرد برای فرزند مادرش است ولی رودابه خانم رعنا را دوست ندارد چون در بهترین سال‌های عمرش و زمانی که به او نیاز داشته از او دوری کرده است، خانم رعنا نگهداری و وظایف مربوط به رودابه را به ننه بیگم سپرده است و گویی با دخترش حسودی می‌کند. بر این پایه باید شخصیت خانم رعنا را هم از دستهٔ شخصیت‌های نوعی دانست که گروه و طبقهٔ خاصی را به وجود آورده و از دیگران متمایز است. خانم رعنا مانند شخصیت قالبی مادر دلسوز و مهربان نیست و ویژگی‌های خاص و مربوط به خودش را دارد.

«در دوره‌ای که رودابه عطش سیری ناپذیری برای جلب توجه داشت، خانم رعنا به او بی محلی می‌کرد. رودابه در مدرسه راهنمایی پروین اعتصامی گوران آتش می‌سوزاند، ماهی نبود که پدر و مادرش را نخواهند. خانم رعنا در هر بازگشت از مدرسه به جای توبیخ رودابه، به لطفعلی خان حمله می‌کرد و او را مسبب همهٔ این بی آبرویی‌ها می‌دانست. (ص:50)

نکتهٔ قابل توجه در این شخصیت این است که مادر رودابه و مادر گل بانو در رمان «بازی آخر بانو» از این لحاظ به هم شباهت دارند. البته خانم رعنا از طبقهٔ خانزاده و مرفه جامعه است و به خاطر پول و مسائل مادی نیست که با دخترش سر ناسازگاری دارد ولی هر دو این مادرها از شخصیت همیشگی مادرهای قصه‌ها به دور هستند.

و اما احسان پسردایی و نامزد رودابه است. احسان شخصیتی خجالتی و ساکت و کم حرف دارد. در طایفه به درس خوان بودن شهرت دارد و دانشجو است. در شب بمباران به رودابه اصرار می‌کند که به خانهٔ دایی یوسف برود و بعد از اینکه آن حادثهٔ هولناک در خانهٔ یوسف خان برای رودابه پیش می‌آید، رودابه بزرگ‌ترین مقصر را احسان می‌داند و رابطهٔ خودش را با او قطع می‌کند.

یوسف خان که کینهٔ عشق گذشته را هنوز در دل دارد و خانواده‌اش هم ترکش کرده‌اند و به خارج از کشور رفته‌اند در حالت مستی به رودابه تجاوز می‌کند شاید در اوج مستی او را شبیه عشق قدیمی‌اش زلیخا می‌بیند و شاید هم انتقام زلیخا و طایفهٔ شیخ خانی را از رودابه می‌گیرد. در کل می‌توان گفت: یوسف خان شخصیت منفی و سیاهی در داستان دارد و تا پایان داستان هم دیدگاه خواننده نسبت به او عوض نمی‌شود. برزو خان دایی رودابه است و همیشه یار و همراه رودابه بوده است وقتی رودابه در دانشگاه قبول می‌شود دایی برزو پدرش را راضی به ثبت نام در دانشگاه می‌کند و خودش او را به تهران می‌برد و برایش خوابگاه می‌گیرد. دایی برزو از رابطه بین احسان و رودابه با خبر است و از آن‌ها حمایت می‌کند. یوسف خان دوست صمیمی دایی برزو بود و کاملاً به او اعتماد داشت شاید رودابه به اعتماد زیاد دایی برزو اعتماد کرد و در زمان بمباران به خانهٔ یوسف خان پناه برد «دایی برزو سرحال بود. صورتش را اصلاح کرده بود. مدت‌ها بود ریش می‌گذاشت فامیل شیخ خانی می‌گفتند: «چرا نذاره؟ نون ریشش رو می خوره»

دایی برزو رئیس ادارهٔ آبیاری گوران و انقلابی فامیل شیخ خانی بود. او بود که اولین بار کتاب‌های مذهبی را به رودابه داده بود و در پاسخ نگاه‌های کنجکاو و پرسش گر لطفعلی خان گفته بود: «خان دوره عوض شده، بچه‌های ما هم باید عوض بشن، این جبر روزگاره.» حالا رودابه قبولی دانشگاهش را مرهون نفوذ دایی برزویش بود و این را لطفعلی خان قدر می‌دانست.»(ص:26) دایی برزو را هم باید از نوع شخصیت‌های قالبی دانست که ویژگی آدم‌های مقدس نما را دارد. ریش می‌گذارد و کتاب‌های مذهبی می‌خواند به خاطر موقعیت شغلی و کاری و منافع مادی‌اش نه به خاطر عقایدی که دارد، بلکه به خاطر اینکه شرایط زمانه اینگونه ایجاب می‌کند. احسان که از جانب رودابه سرخورده و ناامید است به جبهه می‌رود.

«برای رودابه کندن از احسان سخت و جانکاه نبود. او از همان شب ترسناک لحظه به لحظه از احسان دور شده بود. طوری که وقتی احسان رفت، رودابه به جای فکر کردن به او به برخورد خودش فکر کرد. انگار این او نبود که به احسان گفته بود: «ما به درد هم نمی‌خوریم.» «او دلش می‌خواست سر احسان فریاد بزند: «از زندگی من برو بیرون کثافت، برو گم شو، برو بمیر.» (ص:70)

یوسف خان در داستان به «هادس خوش آمدید» همان طور که قبلاً هم ذکر شد نزدیک‌ترین شخصیت را به هادس در افسانهٔ باکرهٔ زیر زمینی دارد. یوسف خان مردی فرنگ رفته است که در جوانی عاشق زلیخا عمهٔ رودابه بوده است. ویژگی‌های فرنگ مآبانه دارد. مشروب می‌خورد و فیلم‌های آنچنانی می‌بیند.

«رودابه و آمینه زیر درخت‌های چنار روبروی دانشکدهٔ هنرهای زیبا نشسته بودند و با هم بحث می‌کردند. این پاتوق همیشگی‌شان بود. در حین بحث دخترها و پسرهای دانشکده را می‌دیدند که با بوم‌های نقاشی، ماسک‌های گچی، خط کش های بلند، دوربین‌های عکاسی و کلاسورهای اغلب سورمه‌ای زمزمه کنان از کنارشان رد می‌شدند.»(ص:81)

و اما فریبا دختری جسور، سرکش است و ویژگی‌های لات مآبانه دارد و حتی لباس پوشیدن و حرف زدنش به پسرها شباهت دارد. «دختر جوان گیوه پوشیده بود و شبیه زنان عرب جنوب ایران شال سیاه نخی یی دور سرش پیچیده بود و تسبیح دانه درشت قهوه‌ای در دست داشت و مدام آن را روی زانوی رودابه می‌زد، طوری که رودابه هوس کرد تسبیح را از او بگیرد و همان کار را با او انجام بدهد. این کار را نکرد، اما وقتی دختر جوان از جیب‌های شلوار کردی سیاه و گشادش به او آجیل مشکل گشا تعارف کرد، رودابه آجیل را گرفت و مثل دختر جوان که حالا می‌دانست اسمش فریبا است، دانه دانه آن‌ها را در دهانش پرتاب کرد. ظاهر شدن فریبا در زندگی رودابه مثل درک یک روی دیگر زندگی بود. این کشف او را وادار کرد تا به پدرش تلفن بزند و دعوا بر سر رفتن به مناطق جنگی را همراه این گروه ویژه با لطفعلی خان شروع کند.» (ص: 89)

«خانم پروین برای رودابه، وقتی وسط خرت و پرت‌هایش می نشست و با حظی حیوانی سوغاتی‌هایش را زیر و رو می‌کرد، یک مورچهٔ سیاه بزرگ بود که برای زمستانش دانه جمع می‌کند. این مورچه آنقدر طماع و نفرت انگیز بود که رودابه آرزو می‌کرد یک مورچه خوار از راه برسد و شرش را از سر خانواده کم کند.»(ص: 141)

بعد از مرگ احسان، خانم پروین از رودابه برای پسرش سیاوش خواستگاری می‌کند. سیاوش شخصیتی فرنگ مآبانه دارد از نوجوانی به کانادا رفته و با آداب و رسوم شیخ خانی‌ها غریبه است تاجایی که بازنی اهل زیمباوه ازدواج کرده است.

حقیقت مانندی در «به هادس خوش آمدید»

یکی از ویژگی‌های بارز داستان‌های بلقیس سلیمانی حقیقت مانندی آن‌هاست و سلیمانی واقعیت‌هایی را که همیشه در زندگی و جامعه با آن‌ها روبرو بوده‌ایم را به تصویر می‌کشد. «به هادس خوش آمدید» زندگی دختر جوانی به نام رودابه است که مورد تجاوز مردی قرار می‌گیرد که دایی صدایش می زند کسی که می‌داند او نامزد خواهرزاده‌اش است.

همیشه و در همهٔ دنیا تجاوز یکی از معضلات و مشکلات اجتماعی و فرهنگی بوده است. همهٔ زنان همیشه با یک ترس از این واقعه در وجودشان زندگی می‌کنند، با وجود اینکه قانون و دولت مجازات سنگینی برای این جرم در نظر گرفته است ولی متاسفانه در جوامع جهان سومی و کشورهای در حال توسعه به خاطر فرهنگ غلط جا افتاده زنان بسیاری هستند که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند ولی به خاطر ترس از طرد شدن از طرف جامعه و خانواده هیچگاه لب به سخن نگشوده‌اند و همهٔ عمر با تشویش، ترس و افسردگی زندگی کرده‌اند و یا دوام نیاورده مثل «رودابه» شخصیت اصلی داستان «به هاوس خوش آمدید» خودکشی کرده‌اند. خانم سلیمانی با به تصویر کشیدن این حقایق در غالب داستان با این مشکلات مبارزه می‌کند و امید دارد که شاید روزی جامعه از این معضل پاک شود.

درونمایه در «به هادس خوش آمدید»

وقتی صحبت از داستان در میان باشد شناخت عمل یا عمل داستانی و شخصیت‌های داستان منوط به درک و فهم فکر حاکم و مسلط بر داستان یعنی «مضمون یا درونمایه» است. در رمان «به هادس خوش آمدید» محوری‌ترین درونمایه وضعیت زن در جامعه ایران است.

داستان ماجرای دختر جوانی به نام رودابه است که هتک حرمت شده است و بعد از این حادثه سرنوشتش تغییر می‌کند از کسی که عاشقش بوده متنفر می‌شود و در نهایت چاره‌ای جز خودکشی نمی‌بیند. خانم سلیمانی در این داستان با نگاهی زنانه به سرنوشت این دختر بعد از حادثه تلخی که برایش می افتد، می‌پردازد. رودابه برای فرار از خودش و برای مبارزه با جسم و روحش به مناطق جنگی می‌رود و نویسنده در کنار درونمایه محوری جایگاه زن در جامعه به درون مایه‌های عشق و جنگ هم پرداخته است.

رودابه دختری است که در میانهٔ تحولات انقلاب و خشونت گرفتار می‌شود و دلیل پایگاه طبقاتی خاص و ارزش‌های جمعی و خانوادگی راهی جز سکوت در مقابل خود نمی‌بیند برای او آینده تاریک است و رودابه لحظه به لحظه به سوی ویرانی رانده می‌شود. خانم سلیمانی در داستانش به تبعات جنگ اشاره دارد حتی برای کسانی که کیلومترها از جنگ فاصله داشته‌اند. خانم سلیمانی در این داستان و داستان‌های «خاله بازی» و «بازی آخر بانو» سعی کرده کاستی‌هایی را که زنان در جامعه ایرانی با آن مواجه هستند نشان دهد. درونمایه های داستان‌های خانم سلیمانی معمولاً اجتماعی است در این جا هم اینگونه است رودابه یک شخص نیست، یک اجتماع است، نماد زنان سرزمین ایران است.

بررسی موضوع در «به هادس خوش آمدید»

«به هادس خوش آمدید» مسائل و مشکلات و واقعیت‌های فراموش شدهٔ دهه‌های گذشتهٔ ایران را می‌کاود. از جنگ تا تنهایی آدم‌ها و تجاوز و عقاید غلطی که آیندهٔ انسان را به طور کامل به بی راهه می‌کشاند. موضوع داستان اضمحلال طایفه‌ای پیر تا روایت انسان‌های پوچ و به بن بست رسیدهٔ شهری و شرایط به ظاهر مدرن شده‌ای است که با تفکرات و خواسته‌های ایرانی سر تضاد دارد.

خانم سلیمانی که در همهٔ داستان‌های سابقش هم به بررسی مشکلات زنان در جامعه پرداخته بود این بار موضوع داستانش باکره نبودن دختری جوان است که مورد تجاوز قرار گرفته و آینده‌اش را تاریک و نابود شده می‌پندارد. و در طی داستان با افکارش درگیر است و خودش را در بین دو راهی می‌بیند و گاهی تصمیم‌هایغلط واشتباهی می‌گیرد. آدم‌های اطرافش را مقصر می‌داند ولی در نهایت خودش را باعث و بانی حادثه‌ای می‌بیند که دچارش شده است و در نهایت خودکشی می‌کند.

زاویهٔ دید در «به هادس خوش آمدید»

«به هادس خوش آمدید» بر خلاف دو داستان قبلی خانم سلیمانی از زاویهٔ دید بیرونی نگارش یافته است. یعنی فردی از بیرون داستان که در داستان هیچ نقشی ندارد. داستان را بازگو می‌کند در واقع نویسنده راوی داستان است و داستان از زاویهٔ دید سوم شخص نقل می‌شود. در داستان بعد از اتفاقی که در خانه یوسف خان برای «رودابه» رخ می‌دهد بارها داستان به عقب برمی گردد تا از نگاه رودابه به جزئیات زندگی و خاطرات گذشته او پرداخته شود.

اگر چه نویسنده سعی کرده است که ذهن پریشان و بحران زده «رودابه» را بعد از حادثه وحشتناکی که برایش اتفاق افتاده به خوبی توصیف کند ولی چون داستان از زبان شخصی خارج از داستان نقل می‌شود، خواننده باز هم احساس می‌کند هیچ کس به جز خود رودابه نمی‌تواند احساش را توصیف کند.

در واقع این یکی از معایب زاویهٔ دید دانای کل است زیرا راوی همچون عقل کلی عمل می‌کند که از گذشته و حال و آینده با خبر است و از همه افکار و احساسات پنهان همهٔ شخصیت‌های خود آگاه است. در ضمن این رمان فصل بندی ندارد و یکپارچه است و این باعث شده است که برخلاف دو داستان قبلی خانم سلیمانی وحدت و یکپارچگی داستان حفظ شود.

صحنه در «به هادس خوش آمدید»

با توجه به تعاریفی که از صحنه در فصل‌های گذشته داده‌ایم می دانیم زمان و مکان و محیطی که عمل داستانی در آن به وقوع می‌پیوندد و شکل می‌گیرد «صحنه» داستان است. «به هادس خوش آمدید» باز هم مثل دو داستان قبلی در تهران و گوران که یکی از روستاهای اطراف کرمان است شکل می‌گیرد. این بار اما زمان داستان تغییر نمی‌کند و داستان یکسره در سال‌های دههٔ شصت ایران می‌گذرد.

در «بازی آخر بانو» و «خاله بازی» هم بلقیس سلیمانی به مشکلات و معضلات زنان در فضای انقلاب و جنگ در ایران نظر داشت و شخصیت اصلی داستان‌هایش زنان بودند. در «به هادس خوش آمدید» قهرمان یا شخصیت اصلی داستان «رودابه» است دختری بیست ساله که در اوایل سال‌های پیروزی انقلاب و سخت گیری‌های شدید گزینشی برای ورود به دانشگاه در دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود البته در جایی از داستان گفته می‌شود که قبولیش را مدیون دایی برزو است که رئیس ادارهٔ آّبیاری گوران و از انقلابی‌های خانوادهٔ شیخ خانی بوده است. «حالا رودابه قبولی دانشگاهش را مرهون نفوذ دایی برزویش بود و این را لطفعلی خان قدر می‌دانست» ص 26

صحنه داستان را محل جغرافیایی داستان، کار و پیشهٔ شخصیت‌ها و عادات و راه و روش زندگی‌شان، زمان یا عصر وقوع حادثه و محیط کلی و عمومی شخصیت‌ها می‌سازند. در «به هادس خوش آمدید» حادثهٔ اصلی داستان که نقطهٔ اوج داستان را شکل می‌دهد در تهران اتفاق می افتد. ولی شخصیت اصلی داستان یعنی «رودابه» از خانواده‌ای سنتی و طایفه‌ای به نام شیخ خانی از اهالی گوران در کرمان است. شیخ خانی‌ها از خانواده‌های متمول و به نام گوران هستند و داستان در سال‌های دههٔ شصت می‌گذرد. و خانم سلیمانی به خوبی اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی این دوره را به صورت غیر صریح و در میان گفت و گوها و توصیف شخصیت‌هایش حکایت کرده است.

سبک در «به هادس خوش آمدید»

همان طور که گفتیم سبک شیوهٔ نوشتن و ویژگی خاص و ممتاز نویسنده است همان طور که بررسی داستان‌های قبلی هم گفتیم سبک سلیمانی زنانه است و این ویژگی مشترک کتاب‌هایش است. سلیمانی توانسته در همهٔ کتاب‌هایش علی رغم تکراری بودن جنسیت شخصیت اصلی هر بار موضوع داستانش را به خوبی بیان کند و چالش‌های مختلفی را که زنان این داستان‌ها در جامعه و خانواده خودشان با آن روبرو هستند حکایت کند. انتخاب زبان ساده و نثر روان او برای حکایت داستان‌هایش هم به داستان‌های او سبک خاصی بخشیده است

گفت و گو در «به هادس خوش آمدید»

«به هادس خوش آمدید» یک رمان اجتماعی است که تلاش کرده یک معضل اجتماعی را که مربوط به هیچ فرهنگ و جامعه خاصی نیست و همیشه و در همهٔ دنیا وجود داشته است را در قالب داستان بیان کند. این داستان با شخصیت اصلی رودابه که مورد تجاوز قرار گرفته است شروع می‌شود گفت و گوی بین رودابه و مهندس که در ابتدای داستان می‌آید به خوبی شخصیت مهندس را برای خواننده روشن می‌کند.

-چه عجب، دختر لطفعلی خان!

-عجب از ما نیست دایی.

-تو دوباره گفتی دایی، من نخوام دایی تو باشم کی رو باید ببینم؟

-خودمو

-چیه دختر لطفعلی خان؟ تحویل نمی‌گیری!

-ما کی باشیم جناب مهندس که شما رو تحویل بگیریم یا نگیریم. » (ص:10)

این رمان هم مانند داستان‌های قبلی گفت و گوها به عنوان آرایش و زینت داستان به کار نمی‌روند بلکه پیرنگ داستان را می‌پذیرند به جلو می‌برند. البته این بار در اواسط داستان گفت و گوهای زائد زیاد هست که اگر نبودند هم لطمه‌ای به داستان وارد نمی‌شد.

از اواسط کتاب رودابه ناگهان تصمیم می‌گیرد به مناطق جنگی برود در اهواز با صحنه‌های دلخراش و متأثر کننده‌ای روبرو شود. «در نهایت شوهر خواهرش منوچهر خان دنبالش می‌آید و بر می‌گردد چند صفحه‌ای که به این ماجرا اختصاص داده شده به نظر بی ربط به ماجرا می‌رسد و چندان ضروری نیست شاید خانم سلیمانی خواسته است به طور غیر مستقیم نگاهی هم به جنگ دههٔ شصت ایران و عراق داشته باشد. صفحهٔ 117 تا 132 داستان مسیر برگشت از جنوب است که رودابه همراه منوچهر خان است و گفت و گوهای بین آن دو زائد است که اگر این صفحات از کتاب حذف هم می‌شد لطمه‌ای به پیرنگ داستان وارد نمی‌شد.

لحن، فضا و رنگ در «به هادس خوش آمدید»

لحن شیوهٔ پرداخت نویسنده نسبت به موضوع داستانش است. سلیمانی در «به هادس خوش آمدید» همانند داستان‌های قبلی لحنی جدی و غم انگیز دارد. سلیمانی واژگان را برای بیان احساسات و عواطف به خوبی و در جای خودش به کار می‌گیرد. «و بدتر از همه، مهلتی هم برای جبران نبود. به خصوص که طوفان یک شبه همهٔ داشته‌های او را درو کرده بود. چیزهایی را از دست داده بود که می‌توانستند سرمایهٔ زندگی خوش او با احسان باشند جسم و روحش به تاراج رفته بود و احسان در این میانه بی نصیب از گرمای روح و جسم او، مرده بود.»(ص: 129)

لحن غم‌انگیز، خشم آلود، سرزنش گرانه سلیمانی در توصیف حالات مختلفی که رودابه پس از حادثه با آن مواجه است بسیار عالی از آب درآمده است. و اما فضا و رنگ حاکم بر این رمان باز هم سیاسی است. البته این بار کم رنگ‌تر از دو داستان پیش و سلیمانی این بار فقط اشاراتی کوتاه به اوضاع سیاسی ایران در سال‌های انقلاب کرده است و چند سال جلوتر آمده به سال‌های جنگ و بمباران تهران و اوضاع و احوال مردم را در فضای جنگ زده بعد از انقلاب توصیف می‌کند این بار سوژهٔ خانم سلیمانی دختری جوان است که مورد تعرض قرار گرفته است. البته این موضوعی نیست که فقط مربوط به فضا و زمان و مکان خاصی باشد این معضلی است که همیشه بوده و تا کنون هم ادامه دارد. فضا و رنگ حاکم بر داستان «به هادس خوش آمدید» سرد و تاریک است. خواننده با خواندن داستان دارد فضایی غم انگیز، دردناک تاریک و ابهام آمیز می‌شود.

رودابه پس از حادثه بر سر دورهی می‌ماند، تصمیم می‌گیرد، یوسف خان را به قتل برساند ولی در راه به این فکر می‌کند که باید به پوزش به احسان یا به دایی برزو ماجرا را می‌گفته است. نویسنده به خوبی فضا و رنگ پر از ابهام و تردید داستان را با تصویر‌سازی‌های زیبا در داستان بیان کرده است: «درک رودابه از زمان تغییر کرده بود. گاهی احساس می‌کرد حوادث روزهای اخیر، نه در زمان قابل درک این دنیایی، که در مرحله‌ای از زندگی فرازمانی اش اتفاق افتاده‌اند. در زمانی که آن را واضح و روشن درک نمی‌کرد. این زمان در دور دست‌ها بوده جایی که پس و پیش نداشت. زمانی ساکن و ثابت که با تصاویر مبهم، هشدار دهنده و کابوس وار بر او آشکار می‌شد.»(ص:37)

نتیجه: این رمان به زندگی دختر جوانی به نام «رودابه» می‌پردازد. داستان پیرامون مسائل و مشکلات و واقعیت‌های فراموش شدهٔ دهه‌های گذشتهٔ ایران است. از جنگ که اصلی‌ترین آن‌هاست تا تنهایی آدم‌ها و تجاوز و عقاید غلطی که آیندهٔ انسان‌ها را به بی راهه می‌کشاند از اضمحلال طایفه‌ای پیر تا روایت انسان‌های پوچ و به بن بست رسیدهٔ شهری و شرایط به ظاهر مدرن شده‌ای که با تفکرات و خواسته‌های ایرانی سر تضاد دارد. صفحات زیادی از کتاب به توصیف این تلاطم فکری و روحی می‌گذرد و رودابه مدام گذشته و خاطراتش را در ذهنش تداعی می‌کند و در واقع وارد قسمت کشمکش داستان می‌شود. کشمکش موجود در این داستان از نوع کشمکش عاطفی است. رودابه در درون خودش با عصیان و شورشی روبرو است که هیچ کس از آن باخبر نیست. دائم با خودش می‌جنگد و افکار مختلفی را در ذهن می‌گذراند. «به هادس خوش آمدید» بر خلاف دو داستان قبلی خانم سلیمانی از زاویهٔ دید واقع نویسنده راوی داستان است و داستان از زاویهٔ دید سوم شخص نقل می‌شود.

منابع:1. آژند، یعقوب (الف 1375)"فرهنگ اصطلاحات ادبیات داستانی"ماهنامه کیهان فرهنگی، سال دوم، شماره 39: ص 31

2. آژند، یعقوب (1375 ب)" فرهنگ اصطلاحات ادبیات داستانی"ماهنامه کیهان فرهنگی، سال دوم، شماره 40: ص 16

3-اسکولز، رابرت (1387) عناصر داستان (ترجمه فرزانه طاهری)، تهران: نشر مرکز، چاپ سوم.

4-ایرانی، ناصر (1380) هنر رمان، تهران: نشر آبانگاه، چاپ اول.

5-براهنی، رضا (1362) قصه نویسی، تهران: نشر نو، چاپ سوم.

6-بورنوف، رولان-اوئله، رئال (1378) جهان رمان (ترجمه نازیلا خلخالی)، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم..

7-بیشاب، لئونارد (1383) درس‌هایی دربارهٔ داستان نویسی (ترجمه محسن سلیمانی)، تهران: نشر سورهٔ هنر، چاپ سوم. 8. بی نیاز، فتح الله (1387) درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی، تهران، نشر سوره مهر.

9-سعیدیان، عبدالحسین (1353) دانشنامه ادبیات، تهران: انتشارات ابن سینا

10-سلیمانی، بلقیس (1390) به هادس خوش آمدید، تهران: نشر چشمه: چاپ سوم.

11-سلیمانی، محسن (1391)، (ترجمه) فن داستان نویسی، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ نهم.

12-فورستر، ای‌ام (1384) جنبه‌های رمان(ترجمه ابراهیم یونسی، تهران: انتشارات نگاه، چاپ پنجم.

13-مک کی، رابرت (1391) داستان ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی (ترجمه محمد گذر آبادی)، تهران: انتشارات هرمس، چاپ هفتم.

14-موام؛ ویلیام سامرست (1343) حاصل عمر (ترجمه عبدالله آزادیان)، تهران.

15-میر صادقی، جمال (1390) عناصر داستان، تهران، انتشارات سخن، چاپ هفتم.

16-میر صادقی، جمال (1388) عناصر داستان، تهران: انتشارات سخن، چاپ پنجم.

17-میر صادقی، جمال (1390) راهنمای داستان نویسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم.


نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

دانلود فصلنامه‌های پژوهشی شعر چوک

www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک                                            

www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک                            

www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان                    

www.chouk.ir/honarmandan.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک                                                         

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک                                              

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر                                          

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک

www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692