تقدیرِ آلوده به خواب
خبر مرگ کوتاه است و تلخ. مرگ هنرمند بر پیکرهی حیات ما زَهرِ بیداری میریزد. چه کسی بود او که از میان ما رفت؟ آشناست از عکسش... از اسمش... که روزی چند بار از دهان این و آن میشنویم. میشناسیمش؟ شعور، خود را به سطح ذهنمان میرساند و کندوکاوش را آغاز میکند. چند فیلم از او دیدهایم؟ چند صحنه این طرفوآن طرف... پراکنده... به خاطر میآوریم، درختی... جادهای... کودکی و سگی... راهپلههای کلیسایی و... تصاویر بر ما هجوم میآورند و خاطر و فکرمان را بیدار میکنند. نمیدانیم در این سالها که گذشته و او زنده بوده چه بر ما و بر او رفته؟ ناگاه درمییابیم مرگ زندهتر از زندگی در رگوپِی ما جریان دارد. زهر تلخیاش بیشتر میشود وقتی میبینیم با سماجت زندگی میکنیم،
اما دستانمان خالیست. بدون اینکه تصویری- حرفی در دل کسی بکاریم. خود را مجبور به انکار واقعیت میکنیم. اما چه ساده و به سادگی تسلیمش میشویم. چراکه تقدیر هر انسانیست . برای آنان که میمانند و به دنبال مفری و نجاتی هستند در اندوه، در ضجههای همداستان همدیگر... فراموشیست که به مدد میرسد. فراموشی موهبتی الهیست. که فراموش میکنیم از این جهت که بتوانیم دفن کنیم واقعیت را. آری! فراموشی خلاء زندگی عزیز از دست رفته را پُر میکند. اما مرگ هنرمند زهر در کام فراموشی میریزد. ریههای ادراک قالب تهی میکنند. زخم وهمناک نیستی جان میگیرد، اما این بار به گونهای دیگر. چرا که آشیانهی خِرَد را در ذهنمان ساخته. چیزی در ذهنمان غلغلکمان میدهد. حافظهی تاریخیمان مأیوس به صفحهی تلویزیون خیره میماند. به دهههای 50 60 و 70 که فیلمهای کانون پرورش فکری کودک و نوجوان پخش میشد و خوراک ما صلح و اندیشهی ناب و عمیق زیستن بود. جادهها، دفترهای مشق و...
در زمانهای که خون و تانک و تفنگ ذهن بیننده را در عذاب مخدوش میکرد. زمانهای که ترس از جنگ، وجدان جمعی جامعه را مجروح میکرد، عباس کیارستمی با جادهای ما را به آنسوی ترس کنار پنجرههایی برای دیدن روزگار دوزخیمان دعوت کرد. دعوت به هرگونه تقلایی برای تسلیم نشدن... ادامه... زندگی... پُر کردن گورهایی که هر گُلهی زندگی برای خودمان کنده بودیم. عباس کیارستمی به نظر نمیرسید آقای بدیعیِ فیلم «طعم گیلاس» باشد که گوری برای خود کنده باشد و برای پُر کردنش سوار ماشینش شود و دنبال کسی بگردد. نگاه کیارستمی در فیلمهایش به زندگی بود، به درخت زندگی. اما مرگ منطق خودش را دارد: به طبیعت اگر باشد خبر نمیدهد. تقدیر بی سروصدا وظیفهاش را به انجام میرساند و میرود. اما گاهی اگر کناری به تماشا بنشیند، مثل وقتی در تن عباس کیارستمی درد جانکاه بیماری خودش را به رخ کشید... تلخیاش افزون میشود. زیر تیغ تیز علم بیماری جان تازه گرفت. انگار درد درد میآورد. درهای اتاق عمل را که میبندند، تقدیر هم میماند کنار انبوه سؤالهای بیجواب و نگاههای آکنده از هیاهوی ابهام. کسی نمیداند پشت این درهای بسته، پشت ضربدرهایِ قرمزِ درها ماندن، علم کجایِ جهان پنهان میشود. آیا مثل کبک سرش را زیر برف نمیکند؟ نمیدانیم... اما در کالبدمان، پشت همهی ندانستههامان آگاهیای انسانی نهفته که میگوید اصرار به نبودن حضور فیزیکی هنرمند، اصرار به نبودن آگاهی و علم پشت درهای بسته است. سایههای ادراک سنگیناند. هنرمند با هر اثرش مدام در حال ساختن است... مکرر میشود در نهاد ما و فرزندانی که خواهیم داشت. ما را میجوید، میکاود و کشفمان میکند و آینهای روبهرویمان میگذارد. با خودمان که به مرگ تن دهیم یا به اندیشه و زیستن. هنرمند هشدار میدهد: مرگ پایان نیست.
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر