"نویسنده صفحات سفیدی را باقی میگذارد تا مخاطب بنویسد."
جلسه نقد و بررسی رمان " آنها که به خانه من آمدند " اثر محمد شمس لنگرودی در روز شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 95 در کارگاه نقد «هم نگر» ساری برگزار شد.
در آغاز این نشست، حسین اعتمادزاده (سرپرست کارگاه) در باره نماد و کاربرد آن در داستان سخن گفت. وی ضمن اشاره به تعاریف متعدد نماد و سابقه استفاده از آن در داستاننویسی، بیان داشت: نویسندگان همواره قصد دارند پیامی را به گوش مخاطبان برسانند و یا مواردی را مطرح کنند که در جامعه حس میشود؛ لذا خلاقیت خود را به کار میگیرند تا منظور و قصد خود را هنرمندانه بیان کنند. نویسنده رمان با قدرت نویسندگی و با بهره گیری از خلاقیت، موشکافانه و با ریزبینیهایش، مخاطب را وارد فضای داستانی میکند. وقایعی که داستان نویس به آنها میپردازد، باید با ساختار داستان ارتباط داشته باشد. همگان اذعان دارند که نمیتوان هر داستانی را نمادین خواند. دو نوع نماد در جریان داستان نویسی وجود دارد: الف- در برخی از داستانها، ساختار اثر، نمادین است: مثل بوف کور ب- در برخی از آثار، محتوای اثر نمادین است که در این صورت باید زیرلایه ها را کشف کنیم و به درک بهتری از داستان برسیم. معمولاً با نشانههایی که داستان نویس میدهد و ما آنها را جستجو میکنیم، به محتوای نمادین نزدیک و نزدیکتر میشویم. در این گونه موارد پس از رمز گشایی، قدرت نویسنده نیز در به کار گیری نماد و توانایی خواننده حرفهای در رمزگشایی نمایان میشود. پس نویسنده همواره صفحات سفیدی باقی میگذارد تا مخاطب با رمزگشایی و تحلیل و نقد، بقیه اندیشه نویسنده را بنویسد. با این مقدمه توجه دوستان حاضر را به این موضوع جلب میکنم که به راحتی و بدون دلیل محکم و منطقی نمیتوان هر داستانی را نمادین و تمثیلی دانست.
در ادامه این نشست، تعدادی از حضار، به نقد این اثر پرداختند که خلاصه نظرهای آنان را میخوانیم.
محمد اسماعیل کلانتری: راوی داستان با دو دوربین ذهنی و عینی صحنهها را روایت میکند. "آنها که به خانه من
آمدند" داستانی رئال است که چون سحر آمیز و راز آلود است، به نظر میرسد در جاهایی به ریالیسم جادویی نزدیک میشود. جالب توجه است که راوی در بخشهایی از داستان از کم لطفیهایی که به کتاب و کتاب خوانی میشود، گلایه میکند (ص 18). در همین رابطه از عامه مردم میگوید که هنگام بارندگی به کتابفروشی ها پناه میبرند، نه برای خرید کتاب، که برای فرار از باران. نکته بسیار عمیقی هم مطرح کرد که انسانها را همچون کوه یخ تشبیه نمود که فقط نوکشان از آب بیرون و اصل وجودشان زیر آب مخفی است. (ص 29)
ایرج عرب: رمان شروع مناسبی دارد. زندگی یک نویسنده از روال عادی خارج میشود و در اثر یک اتفاق، تعادلش را از دست میدهد. داستان با این عدم تعادل، گسترش مییابد. فضای متن و حتی صحنهها از نگاه راوی وهم آلود است. مراسم جشن روفیا، در واقع یادآوری همان جشن تولد در داستان مروژک است، مجسمه انسان در قفس. اثری سمبولیستی، نماد تنهایی انسان که غالب و مغلوب در دایره جهل فرهنگی خویش ماندهاند و نشان میدهد که این جهل، دیروز و امروز ندارد. خرافه مدرن هم ایجاد میشود. استحاله مدرن را در شعرخوانی مرد جوان در جشن میبینیم که صدای قطاری را در آورد و میگوید: خداحافظ. جهل گذشته ادامه یافته و ادامه مییابد و جهل و استحاله مدرن را میسازد. اما من از سایه روشنهای رمان اگر بخواهم بگویم به چند مورد باید اشاره کنم. 1- با توجه به احساسات درونی فردی در اثر، که در کنشهای بیرونی راوی تاثیر به سزایی دارد، زاویه دیدی مناسب انتخاب شده است. 2- در صحنههای ایجاد شده که از نگاه راوی چینش شده است و هم چنین کل متن، دو مورد قابل نظر است: الف – صحنه آرایی ریز ونقطه به نقطه، خیابانها به نام دقیق و خط سیر مشخص را اعلام کردن از شاخصههای رمانهای بالزاکی ست. صحنهها و صحنه سازی ها در داستان به جهت کنشهای موثر در متن ایجاد میشود.– سه چهار پرنده سفید ...(ص 17). فکر میکنم کجای این ...(ص 18). این شعارهای روایتی و توضیحی ست که در جای جای رمان دیده میشود و حال و هوای داستان را از آن تشویش درونی راوی دور میکند. 3- رمان از زبان مسلط برخوردار است و دارای تشخیصهایی هنرمندانه و شاعرانه معقول است. تصویرهای ایده آل به علت تسلط زبانی متن است. مثل: باد تکه تکه تاریکی... (ص 24) و چند شاخه نو... (ص 36) و... 4– علیرغم حال و هوا و فضای تشویش و اضطراب راوی بابت موضوع، آدمهای نامریی و ترس و توهم حاصل از آن، از راوی کمتر کلام درونی در حال و مستقیم میبینیم. اما در صفحه 54 مناسبترین گفتگوی درونی راوی میآید. 5- ساختار خوشهای: یک روایت اصلی با زاویه دید اول شخص نمایشی شمس که یک نویسنده است. آرایش صحنهها و ایجاد فضاسازی در رمان وصل به این شاخه اصلی ست. اما شاخههای فرعی رمان و رویدادهای کوچک با چسبیدن و پیش بردن موضوع و درون مایه داستان با مهارت چینش شدهاند. مجموعه این قضایا و رویدادها، متصل به رویداد اصلی راوی به کمک زبان هنرمندانه و توازی سازی مناسب، رمان خوش فرم و مفهوم گرایی را به نام " آنها که به خانه من آمدند " در منظر مخاطبان قرار داده است.
ناهید گرامیان: نویسنده " آنها که به خانه من آمدند " شدیداً دغدغه انسان تنهای امروزی را دارد. در واقع همان مرد در قفس که یک بار در داستان - جشن تولد – و یک بار هم به شکل مجسمه در مهمانی پایان کتاب مطرح شد، از مهمترین دغدغههای نویسنده است. راوی – نویسنده از دروغ و ریا کاری و خرافات و تنهایی انسان و... به تنگ آمده است. به نظر او انسان امروزی روح و روانش مسخ شده و گاهی فقط یک کالبد از او باقی مانده است. شمس لنگرودی با چنین دستمایهای، رمانی نوشت که رگههایی از رئالیسم، سوررئال و نیز وهم و خیال در آن دیده میشود. در این رابطه چند سوال برایم مطرح شد: 1- استفاده از افراد حقیقی به چه منظور بوده است؟ این امر چه کارکردی در داستان داشته است؟ چنانچه نام نشر چشمه و یا مدیرش را تغییر دهیم و نامهای دیگری بگذاریم، مشکلی در روند داستان ایجاد نمیشود.
اصولاً داستاننویسان در مقدمه توضیح میدهد، اگر نام افراد با افراد حقیقی مشابهتی دارد، اتفاقیست. ولی این جا عمداً و به طور بسیار برجسته ومشخص این کار انجام شده است. کتابفروشی میتوانست کارکرد مثبت خودش را در داستان داشته باشد، حال نامش هر چه بود. 2- نویسنده در زبان داستانی از تشبیه زیاد استفاده کرده است. شاید به این علت که ایشان در اصل شاعر است و گاهی زبان شاعرانه به نثر داستانی نفوذ هم کرد. اما گاهی این تشبیهها نه تنها خیلی ملموس نبود، بلکه دور از ذهن هم است. به طور مثال در صفحه 45 باریدن برف از آسمان صحنه بسیار مشخصی ست و در نظر و دیدگاه همه به خوبی مجسم میشود؛ ولی به ریختن پرو بال قوی پرپر شده از آسمان تشبیه شده است. اتفاقاً در این جا و موارد دیگر مشبه به، خیلی ملموس نیست. یا در صفحه 43 برگهای خشک (که باز هم خیلی واضح است) به سنبادههای تازه (که کمی دور از ذهن است) تشبیه شد. در صفحه 60 نان در کف آدمهایی که شب به خانه میروند، به موشی در کف گربه تشبیه شده است!!. (این تشبیه بسیار جای سوال دارد). 3- در جاهایی، راوی از آدمهایی که برای معاش کار میکنند و دچار روزمرگی میشوند، آنقدر شکایت دارد و به آنها طعنه می زند که متاسفانه به تحقیر انسانها ختم میشود. مثل مورد بالا که نان در کف دستشان همچون موشی در کف گربه است. آیا باید قشری از جامعه را که با توجه به پایگاه فرهنگی و طبقاتیشان همواره به دنبال رزق و روزی هستند، تحقیر کرد؟ 4- راوی چگونه میتواند به آدمی چون دکتر نشاط که دکترای حقوق بین المللی دارد ولی هرروز صبح او و همسرش غیر متعارف مینوشند، نزدیک شود و تاثیر پذیرد؟ به توصیههایش عمل کند و نزد آینه بین رود؟ 5- ماجرای روشنکی و همسرش چه مشکلی از داستان را حل کرد؟ اگر کل این ماجرا را از داستان حذف کنیم، به نظر نمیرسد به درونمایه و موضوع داستان آسیبی برسد. نمیتوان شیادی و کلاهبرداری که کنش عینی ست را به جن زدگی غیرعینی ربط داد. 6- نکته بسیار کلیدی در رابطه با مجسمه مرد در قفس در مهمانی روفیا این است که نویسنده تاکید میکند (ازقول روفیا) مجسمه چهار بعدی ست و از هر طرف که نگاه کنی همین طوراست. از نظر نویسنده انسان هیچ نمای دیگری ندارد و هر چه است تنهایی و مسخ شدن و از درون تهی شدن است. در مجموع داستان مرا جذب کرد و پسندیدم.
داریوش عبادی: ما دو نوع ذهن داریم: ذهن فردی و ذهن اجتماعی. راوی میخواهد بین ذهن فردی و ذهن اجتماعی ارتباط برقرار کند. در واقع عدم تعادلی که به وجود آمده، به همین دلیل است. در صفحه 33 راوی بیشتر نگاه اجتماعی دارد و فکر میکند شبیه آدمها شود. اما در صفحه 59 میگوید مردم خود را در زرورقی میپیچند که شبیه هم شوند و گناه من این است که شبیه اینها نیستم. او میخواهد حتماً خودش را به یک ذهن اجتماعی متکی کند. نتیجهای که میتوان گرفت این است که هر چه سعی کنیم که ذهن اجتماعی را در ذهن فردی خود حاکم کنیم و از فردیت ذهنی خود فاصله بگیریم، میشود همانی که راوی در پایان داستان به آنجا رسید. او نتوانست بر ذهن فردی خودش استوار باشد و استوار بماند.
بهشته ونداد: با خواندن رمان، احساس کردم نویسنده با ذهن شاعرانهاش دست به نوشتن زد. چقدر ذهن نویسنده فعال است و تیزبین. مسایلی را مطرح کرد که ما کمتر توجه میکنیم. داستان را در ژانر اجتماعی دیدم. به نظرم درونمایه داستان تنهایی انسان است؛ ولی به این معنی که دستهایی در کارند و افراد نامریی میخواهند که انسان تنها باشد و هر کاری صورت میگیرد که انسان تنها بماند. مهدی فرج پور: شروع داستان را خوب دیدم. یعنی موضوع داستان که میخواهد درون مایه را در بسترش حرکت دهد؛ آرام آرام جلو میرود. مورد اول در ارتباط با کتاب پیشین خودش که به شکلی درگیر ماجرا شده و مطرح میکند. بلافاصله، هفته نامه «کادح» که واژه عربی ست، خرافاتی مربوط به هزار سال پیش را مسئله روز میکند و به خورد مخاطبانش میدهد. سپس فضای سازی میکند به شکل تاریکی، روزهای بارانی و ... در حقیقت میگوید که تا کجا داریم میرویم. این زنجیره به هم پیوسته به آرامی مخاطب را آماده میکند. در جایی به یک کتابفروشی مطرح در ایران میرود که کتابهای خوبی هم دارد، آن جا هم فاجعه را احساس میکند. افراد در آن جا هم در رابطه با جن و جن زدگی صحبتهایی میکنند که نشان دهنده عمق فاجعه است.
آوردن نامها و واژهها بیجهت نیست. دقت کنیم به نام خیابانها، «آذربایجان و جمهوری و باستان و...». به نوعی جمهوری شکست خورده آذربایجان در گذشتهها را یاد آوری میکند. پس اسامی بار معنایی دارد و نشانه است. نمیگویم نماد است. نویسنده از ابتدای داستان با خودش درگیر است و این درگیری تا پایان ادامه مییابد و سرانجام هم کارش به تیمارستان میکشد. در جایی گفته میشود این اثر هنری کافکایی ست و بعد جواب میدهد امروز همه ما کافکایی شدیم. یعنی مسخ شدیم. " آنها که به خانه من آمدند " در واقع با خودشان چیزهایی مربوط به هزاران سال پیش را آوردند. انسانهایی هستند که میخواهند خودشان باشند و به جایی هم وصل نباشند ولی " آنها " نمیگذارند و میبینیم که چگونه این موضوع کاملاً معنا مییابد.
مضمون و درونمایه این رمان و بوف کور را یکی می دانم. با این تفاوت که توانمندی هدایت خیلی بیشتر از شمس لنگرودی ست. در مجموع داستان را پر کشش دیدم. داستان توانست مخاطب را به فکر وادارد.
به نقاط ضعف داستان اشاره کنم، متاسقانه نتوانستم با آن فضای ترس و وحشت و تنهایی، همذات پنداری کنم. نکته بعدی این که، به نظر میرسد در جاهایی همچون داستانهای کلاسیک، راوی سرش را از متن بیرون میآورد و حرفهایی می زند. مثل آن جا که در مسیر رفتن به نزد آینه بین، یک عده دستفروش میبیند که جیبهایشان ورم کرده است و بعد که به بانک میروند، جیبهایشان خالی میشود. آیا میتوان همه این اتفاق را با جزییات کامل به وضوح دید؟
شعبان زلیکانی: به نظرم نویسنده خودش را دچار کمی سردرگمی کرد. ای کاش ایشان به جای این که یورش بیاورد به این همه مسایل و پیچیدگیهای جامعه، فقط اعلام میکرد که فضا برای نوشتن مناسب و کافی نیست. طعنهای به مناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی می زند و در این میان بیشترین حملهاش به مردم است. تا جایی که آنها را به کله گوسفند تشبیه میکند. در جاهایی رفتار مردم را رقت انگیز میداند. در رابطه با گاندی به هیچ وجه مسئلهای که مطرح کرده صحت ندارد. آن چه که واضح است، نویسنده انباری از مسایل و مشکلات را در نظر داشته، مثلاً را جع به پزشکان یا مناسبات فرهنگی و ... با یک پیچیدگی دست به نوشتن این رمان زد. ولی این دلیل نمیشود که اگر بخواهیم داستان مدرن بنویسیم وحتما باید پیچیده بنویسیم و در این پیچیدگی به دنبال رازها و پیامها باشیم.
محمد رضا براری: نوع نوشتاری نویسنده به گونهای بوده که من ناخواسته وارد متن داستانی شدم. و احساس کردم این داستان چقدر واقعی ست. او نام واقعی کتابی که چاپ کرده را آورده تا داستان را باورپذیر قلمداد کند و مخاطب جذب شود. نویسنده در نقش یک روشنفکر ظاهر شده و به مردم حمله میکند. به اندیشههایشان میتازد و میگوید گله وار میروند. اما خودش در انتهای داستان مثل آنها میشود. کارهایش به نوعی دنباله روی از آنها میشود. داستان در هوای بارانی و تاریک است. اگر هم بارانی نباشد، برفی ست. فضای وهم انگیز که همرنگ با شرایط آب و هوایی اتفاق می افتد، میخواسته حس بیشتری ایجاد کند و فضای سرشار از جن و ... را به خوبی جلوه دهد. درابتدا اندیشهی مردی را که به دیدنش آمده و میپرسد راجع به من چرا نوشتید، به سخره میگیرد. ولی در چند صفحه بعد، بدون این که اتفاق خاصی بیفتد، وارد فضای وهم انگیز نویسنده میشویم که البته خیلی زود بود. نویسنده با نگاه خودش به یک باز تعریف میخواهد برسد. نکته دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، شخصیت پردازی در داستان است که خیلی خوب کار نشده است. فقط شخصیت اول که راوی ست، برجسته است و بقیه شخصیتها همچون رومینا و حمید و... تیپ هستند.
ابوالحسن سپهری: " آنها که به خانه من آمدند " در واقع گزارشی از تنهایی راوی با زبان خودش است. در همان صفحه اول با طرح جن زدگی خانواده صفر، ذهن را به سمت محیط خرافی میچرخاند. با اولین ملاقات مرد ناشناس که از کتاب " رژه بر خاک پوک " گله مند است، زمینه ظهور یک کشمکش فراهم میگردد و فکر و اندیشه مخاطب را به سوی فضای اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و سانسور و... میکشاند که از نکات مثبت راوی در گشودن درد دلهایش برای مخاطب است. به همین شکل نیز با آوردن اسامی روشنفکران سرشناس، جایگاه فکری و اجتماعی خود را هویدا میسازد. با این همدلی و هم سویی، تصویری که با ظهور یک کشمکش قوت گرفته بود، ابعاد تازهای یافته و انتظار و اشتیاق مخاطب را افزایش میدهد. از این پس سوء تفاهم، به صورت یک محرک در حرکت بعدی داستان عمیق و عمیقتر میشود. سپس زبانی نرم و لطیف از توصیفها و تفسیرهایی از حالات و احوالات درونی و بیرونی راوی ست که در لحظات و ساعات و روزهای بعد، متاثر از تکثیر افرادی مانند مرد ناشناس، به صورت پیغام گذاشتن در محیط کار، یا تلفن به خانه و.. بر فکر و اندیشه و احساس و اعصاب وی جاری شده و به شکل یک " توهم " آزار دهنده، زندگی را بر وی تلخ میکند. راوی مجرد است و تنها زندگی میکند. حوادث اخیر نیز آرام آرام احساس تنهایی را در وجودش عمیقتر میسازد که اغلب با تصویری شاعرانه از فضای طبیعت، همردیف و اثرگذار میشود. در مجموع اگر بخواهم تحلیل کلی از داستان ارائه دهم باید بگویم " آنها که به خانه من آمدند " به لحاظ زبان، فرم، ساختار در قالب کامل یک داستان قرار نمیگیرد؛ ولی به دلیل فضای روانشناختی که ناظر بر کرشمههای درونی انسان تنهاست، مدرن و قابل تامل است.
در پایان نشست، حسین اعتمادزاده به جمع بندی و پاسخ گویی به برخی از سوالات پرداخت و گفت: خیلی خوشحالم وقتی میبینم دوستان با دقت و تیزبینی، رمان را خواندند؛ آن هم نه یک بار بلکه چندین بار. به واقع برای نقد و کشف راز و رمزهای داستان، باید متن را چندین بار خواند. به خصوص داستانهایی همچون این داستان که تعلیق قدرتمندی دارد، باید حتماً چند بار خواند.
قبل از هر چیز بگویم که این داستان، ساختار نمادین ندارد؛ اما نشانههایی وجود دارد که محتوای داستان را عمیقترکرده است. به طور مثال، «جن» در این رمان، معنا و مفهوم دیگری دارد. جن، همان افراد نامرئی هستند که همه جا نفوذ میکنند و وحشت در جامعه ایجاد میکنند.
برای رسیدن به عمق داستان و لایهی زیرین آن، نخست باید نشانههای داستان را پیدا و مفهوم کنایی آن را کشف کرد تا به مفهوم و معنایی که هدف نویسنده است، نزدیک شد، سپس به درونمایه داستان رسید. تنهایی انسان در این داستان برجسته است. اندیشهای در این واژه نهفته است که تنهایی مفهوم خاص پیدا میکند. هم چنین خانه مفهوم دیگری دارد. اگر خانه را همین خانه شخصی بگیریم، در رسیدن به اهداف رمان، به بیراهه خواهیم رفت. فضای بزرگتر از یک خانه را باید در نظر بگیریم، یعنی کل جامعه را. عدم تعادلی که در جامعه به وجود آمده، سبب شده تا روشنفکران و اندیشمندان به خواستههاشان نرسیدهاند و آنچه را که در ذهن پروراندند بر باد رفته است.
پیام برجسته دیگر، این است که با وجود رواج فنا وری و تکنولوژی که وارد زندگی اجتماعی تک تک آدمها شده است، اما هنوز خرافات در پس زمینه ذهن مردم جامعه نقش دارد. این جاست که راوی معتقد است د راین زمینه، مردم مقصرند. در پاسخ دوستی بگویم: نویسنده قصد توهین به مردم را نداشته است. نویسنده از نقش مردم گفته است که چگونه این باورها و موهومات در اندیشههایشان ریشه دوانده و جامعه را دچار هرج و مرج و بی تعادلی کرده است. از این رو امروزه بسیاری از نویسندگان براین باورند که به اسطوره اهمیت بیشتری بدهند و تلاش میکنند که اسطورهها و باورهای مردم را بیشتردر آثارشان به کار ببرند تا به فراموشی سپرده نشود.
در پاسخ دوست عزیزی که پرسیده بود، آوردن افراد حقیقی در داستان مشکلی در روند داستان ایجاد نمیکند؟ من هم اعتقاد دارم لزومی ندارد افراد حقیقی را وارد داستان کنیم. برای اینکه دشواریهایی در نقد و بررسی داستان ایجاد میکند. منتقد ناگزیر خودسانسوری را پیش میگیرد. بنابراین در همین داستان آیا همه این اتفاقات برای مدیر نشر چشمه روی داد یا برای شمس لنگرودی؟ منتقد میتواند رمز گشایی کند؟
در باره تشبیهات، اضافه کنم که استعاره و تشبیه در شعر بیشتر کاربرد دارد؛ ولی اگر بهره گیری از تشبیه بتواند ساختار داستان را هدایت کند، مانعی ندارد. گاهی دیده میشود مرتب از تشبیهات تکراری استفاده میشود که هیچ کمکی به روند داستان نمیکند. معتقدم نثر داستان، باید نثر گفتاری باشد. نویسنده نمیتواند نثر شاعرانه را برای هر داستانی انتخاب کند؛ مگر اینکه نویسنده در داستانش از شخصیتی هم چون نویسنده و شاعر استفاده کرده باشد. در این داستان، راوی شاعر است و کاربرد نثر شاعرانه مناسب است؛ ولی به طور مثال سرایدار اداره نمیتواند از نثر شاعرانه استفاده کند. دوستان بهتر از من میدانند که در داستانهای پسامدرن، نثر شاعرانه جایگاهی مناسب دارد. دوستی پرسید، چرا شخصیت پردازی نداشت؟ در این داستان، ما یک شخصیت بیشتر نداریم که همان راوی است. بقیه افراد برای پیشبرد داستان نقش آفرینی میکنند و اصلاً نیازی نیست که برجسته شوند. چون اصلاً قرار نبوده در جهت شخصیت پردازی این افراد، کار بیشتری انجام گیرد. آیا در این داستان، مفهوم «چند چهره بودن آدمها» دریافت نمیشود. پس تیپسازی شده و روی فرد خاصی تاکید نشده است. قابل ذکر است در بعضی از داستانها تیپ نقش دارد. وقتی نویسنده تیپ سازی میکند. ویژگی آدمها جامعهاش را به تصویر میکشد. این داستان، نقدی است بر جامعه امروز ما نه نقد یک فرد خاص. من هم بر این باورم که مخاطب نتوانست با راوی همذات پند اری کند. وقتی راوی، افسرده و بیمارگونه است، دلمان برایش نمیسوزد. اصلاً پیگیر نبودیم که بدانیم سرنوشت اش چه میشود. اگر نویسنده از تک گویی درونی بهره میبرد و خواننده، به درون ذهن راوی نفوذ میکرد و پا به پایش در داستان پیش میرفت و فضاسازی و شخصیت پردازی روی راوی انجام میگرفت، جذابیت بیشتری حاصل میشد. داستان روایت محور است به جای نشان دادن، از نقل استفاده شده است؛ یعنی روایت پشت روایت. به همین دلیل حس و حال انتقال پیدا نکرده است. ولی تاکید میکنم داستان بسیار خوب و چالشی بوده است و این طور که از بحث دوستان برآمد، همه از خواندن " آنها که به خانه من آمدند " لذت بردند و باز هم از شما سپاسگزارم که به این خوبی و با دقت به مطالعه و نقد این اثر پرداختید.■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر