قصهای ناتمام از سازمانی که تمام شده است.
نام کتاب: سال گرگ/ نویسنده: جواد افهمی/ موضوع: رمان/ صفحات: 440 صفحه/ ناشر: شهرستان ادب/ سال نشر: 1394 / قیمت: 22000 تومان
رمان سال گرگ چه میگوید؟
" سال گرگ" قرار است روایت تصفیه درون گروهی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در دههٔ پنجاه باشد. محمدتقی شهرام (در اینجا با نام شهرام) که یکی از اعضای سازمان است همراه یکی دیگر از اعضا، به زندانی در ساری تبعید شدهاند. شهرام با کار فکری بر زندانبان خود او را تحت تأثیر قرار میدهد تا موجبات فرار آنها را فراهم کند. در پیفراز و نشیبهای گوناگون، این گریز بالاخره با موفقیت انجام میشود. شهرام که جزء تئوریسینهای سازمان است، مشی سیاسی و خط مذهبی گروه را نفی میکند
و با مطرح کردن این موضوع که در جهان امروز روشهای مبارزه مکتبی با استفاده از قرآن، دیگر پاسخگوی نیازهای زمانه نیست، مشی مارکسیست- لنینیستی را برگزید. او با یارگیری و نفوذ فکری، به اعمال فشار بر نیروهای مذهبی اقدام میکند و موفق به حذف و به انزوا کشاندن آنها میشود. تصفیهٔ درون گروهی یعنی پاکسازی سازمان از نیروهای مذهبی، حتا رهبران سازمان را نیز شامل میشود و مجید شریف واقفی یکی از همین شهیدان است.
"سال گرگ" با نگاهی که ملغمهای از تاریخ و تخیل است، این ماجرای خونین را به تصویر میکشد اما از نشان دادن کل فاجعه خالی است. سازمان مجاهدین خلق که به علت مبارزات سیاسی و عملیات ترور فرماندهان نظامی و ماموران ساواک از سازمانهای مطرح و صاحبنام بود، در ابتدا مشی مذهبی داشت. محمد حنیفنژاد، یکی از بنیانگذاران سازمان، پیش از آن با اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی حشر و نشر داشت و از محضر شخصیتهای مذهبی همچون شهید بهشتی و مرحوم طالقانی بهره میبرد.
سازمان او با جذب جوانان نخبه و مبارز، نقشی بزرگ در روشنگری انقلاب داشتند اما خط انحرافی ایجاد شده و آویزان ماندن از طناب پوسیدهٔ مادیگری و مارکسیستی باعث شد
رابطهٔ ملی و مذهبی آنها با مردم قطع شود. شهرام دامنهٔ این تغییرات را حتا در آرم سازمان نیز نمایش میدهد و با حذف آیه
قرآن از بالای آرم سازمان، حذف شاخه زیتون از کنار آن و نیز حذف تاریخ و جایگزین ساختن اسلحه کلاشینکف به جای اسلحه قبلی، این تغییرات ریشهای را به رخ همه میکشد.
شهرام با ترور و لو دادن اعضای مذهبی سازمان، دست به پاکسازی وحشتناکی زد که خدمت بزرگی به رژیم شاه و ساواک بود. گرچه دامنه فعالیتهای تروریستی گروه شهرام به تصفیه درون گروهی ختم نشد بلکه ترور شخصیتهای رژیم پهلوی را هم در برگرفت، اما ننگ و بدنامی این تصفیه تا ابد در پیشانی سازمان خواهد ماند. جریان این تصفیه و انحراف فکری، پس از سالها باز هم تکرار تاریخی داشت و رجوی نیز گام در راهی نهاد که سالها پیش شهرام جادهٔ آسفالتهاش را ساخته بود.
نویسندهٔ سال گرگ چه میگوید؟
مشخص نیست که کدام نیاز روز و یا ضرورت اجتماعی، جواد افهمی را وادار کرده تا به سمت نوشتن چنین رمانی برود و او برای خوانندهاش هیچ توضیحی ندارد و در صفحه 228 آورده است: «فکر میکردم وقت آن رسیده است که بتوانم تاریخ را و مخصوصاً این بخش از تاریخ را بیدخل و تصرفی و بیاعمال ملاحظه و دست کاری، به رسم امانت از این به آن تحویل دهم اما اشتباه میکردم.»
وی در صفحه 230 اعتراف میکند: «کاش میتوانستم قول بدهم حتی برای تصحیح نثر و انشای این نوشتهها چیزی نه بهشان بیفزایم و نه کم کنم اما تو خودت خوب میدانی که این کار میسر نیست. بیش از این هم از دست من کاری بر نمیآید.» اما معلوم نیست چرا در صفحه 238 نویسنده اصرار دارد: «بدان که این روایت حالا دیگر روایت من است از تاریخ. این بازروایی تاریخی است که من تعریفش میکنم و تو حق اعتراض نداری، میفهمی برادر؟»
باز در صفحه 360 تاکید دارد: هر چه باشد این حکایت من است... تو شاید انگ خیالی بودن و ساختگی بودن به آن بزنی و نتوانی ارتباط منطقی با آن برقرار کنی ... اسمش را هر چه که میخواهی بگذار. بگذار خیانت در امانت. یا جعل و قلب تاریخ.
این نادانستن و نتوانستن نویسندهٔ امروز در برابر تاریخ، چنان سرانجام تلخی دارد که راوی (نویسنده) در پایان اعتراف میکند: حالا که به ته خط رسیدهام ماندهام هاج و واج که: من چه میخواستهام؟ داستانی که من بازگو کردهام، داستانی که پایه و اساسش بر دروغ بنا شده، تا چه مایه راهگشای خوانندگانش به سوی حقیقت خواهد بود. داستانی که نه حسناش حسن بود و نه حسیناش حسین.
طرح روی جلد کتاب
این طرح که نمادی از گرگی پنهان در بیشه زار و طرحی پویا و جاندار است، به خوبی نشان دهندهٔ فضای تشکیک و وهم آلود درون داستانی است: نویسندهای که در روایت داستانی خود از تاریخ، شک دارد، قهرمانانی که از عاقبت خویش شک دارند، اعضای سازمانی که به عقیده و مرام خود و سرانجام مبارزات خویش شک کرده اندو...
با اینکه طرح روی جلد، از نقاط قوت کتاب است و با متن داستان هماهنگ و همآوا میباشد اما متاسفانه پدیدآورنده آن مجهول است!
شروع رمان
فصل آغازین رمان با بحران و دلهره گشوده میشود اما فصل یک، تنها اشارهایکوچک دارد به تولد سازمان مجاهدین خلق در میان حرفهای یک تودهای بریده که برای آزادی خود التماس میکند. این بخش، بیش از هر چیز، یک تاریخ نگاری صرف است از ماجرای محاکمه سران نظامی حزب توده در بیدادگاه رژیم شاه. اما شرح التماس و اعتراف یک زندانی (سروان چاووشی)، ممکن است (و حتماً) برای هر زندانی بریده، با هر مرام و مسلک و ایدئولوژی، پیش بیاید. شکنجههای روحی و جسمی سازمان اطلاعات و امنیت، چنان ابعاد گسترده و مرد افکنی داشت که همه کس تاب مقابله و ایستادگی در برابرآن را نداشت، چه تودهای و چه مذهبی.
سروان چاووشی در میانهٔ رمان محو میشود تا فصل 21 که نویسنده او را به عنوان دایی بزرگ سروان محسنی، یعنی همان کسی که موجب فرار شهرام میشود، دوباره بیرون میکشد. با این کار، هم شخصیت محسنی بیشتر معرفی میگردد و هم ریشهٔ اعتراض و طغیان او نسبت به رژیم دارای ریشههای عمیقتر خواهد شد. از طرف دیگر نیز، شاید نویسنده کوشیده است با طراحی این پیشینه، گرایش محسنی و سرکشی وی نسبت به رژیم را تنها به دلیل کار فکری شهرام نداند.
حضــور عشق
عشق هم در این رمان حضور دارد، اما عشقی که انواع خاص خود را دارد و جنس هر کدام با دیگری متفاوت است:
عشق مصیب و رؤیا: جنس این احساس بیشتر رنگ و بوی عادت و تعلق خاطر دارد. این رابطه، بیانگر ارتباط خواهر و برادرگونهٔ رؤیا و مصیب است نه عشق، و به همین دلیل نمیتواند موتور محرک و نیرویی جذاب برای تحریک خواننده به ادامهٔ خواندن رمان باشد. در فصل 3، این ارتباط چنان خشک و با فاصله نشان داده میشود که فکر هرگونه رابطهٔ عاشقانه، بعید به نظر میرسد.
عشق مریم و همرزمش: این عشق از همان ابـــتدا محکوم به شکست است، چرا که هرگونه رابطهٔ عاطفی درون سازمانی میان اعضای گروه ممنوع میباشد و مبارزه را به خطر خواهد انداخت.
عشق حسین به رؤیا: این احساس یک طرفه در وهلهٔ اول نوعی شیفتگی و تحسین رؤیاست از طرف حسین تا عشق. اما حسین چنان به مردانگی و ایستادگی و مقاومت رؤیا دل بسته است که او را تجسم تمام رویاهای خود میداند.
فرصت ســوزی
گفتهاند رمان "سال گرگ" دو سال در چنبرهٔ انتظار مجوز ماند و ایکاش جواد افهمی به جای "فرصت سوزی"، این زمان از دست رفته را، تبدیل به فرصتی تازه میکرد برای بازنگری و اصلاح برخی صفحات رمان. تاکید دارم که دو سال زمان کمی نیست و میشد با همفکری و خوانش رمان در محافل دوستانه، بخش بزرگی از مشکلات فراوان آن را حل کرد.
مشــکلات نگارشی
همانند پارهای از رمانهای تازه منتشر شده، این رمان نیز به شدت از املا و نگارش غلط رنج میبرد و نیاز به ویرایش مجدد دارد.
در صفحه 14: «سرهنگ پک آخر را به سیگار میزند و ته سیگارش را توی جاسیگاری بلوری روی میز میلهاند.» تکرار کلمه سیگار در جمله غیر ضروری و به دور از زیبانویسی است. اما ایراد این جمله فقط به همان نکته نیست، بلکه ترکیب جدید "میلهاند" مایهٔ شگفتی است! منظور نویسنده از "میلهاند" همان "له کردن" است که به جای ترکیب سلیس و روانِ" له میکند" دست به واژه سازی و ایجاد ترکیب نو و غلط "میلهاند" زده است، اما چرا؟ ... این قصه سر دراز دارد.
در صفحه 23 آمده است: «ضامن کلت 45 اِم کار نمیکند». این ترکیب ناهمگون چه زیبایی دارد که نویسنده محترم بر آن تاکید داشته است؟ یادآور میشود که منظور نویسنده از "کلت 45 اِم" همان "کلت کالیبر چهل و پنج" است و نه چیزی تازه.
در صفحه 169 میبینیم: «به او نمیگویم که از کجا و چه زمانی مال خود کردهامش»! به جای آن میشد نوشت: نمیگویم از کجا و چه زمانی او را مال خود کردهام.
در صفحه 195 آمده است: «نقشهٔ خوبی نبود؟ نیست؟»
بیدقـتی در ویرایش
از مشکلات عمدهٔ کتابهای تازه منتشرشده یکی نیز همین بیدقتی در ویرایش است. به چند مثال توجه کنید: در صفحه و 295 و 134 و 19 به جای "ورانداز میکند" آمده است: «برانداز میکند»! در صفحه 313 اما بالاخره شکل صحیح کلمه آمده است که جا دارد از نویسنده تشکر شود. لطفاً در معنای کلمهٔ برانداز و تفاوت آن با ورانداز دقت کنید.
صفحه 26: «دل و گودهٔ او را داشتم»!! شاید منظور نویسنده "دل و جیگر او یا دل و جرات او را داشتم" بوده باشد.
در صفحه 27 به جای "به رخم میکشی" نوشته شده: «به روخم میکشی»!؟
در صفحه 37: «دختری زندگی میکرد که یه خورده زیبا بود و به خورده ثروتمند» یادآوری میشود که باید به جای "خورده" نوشته میشد "خرده" به معنای اندک و کم.
غلط امــلایی!
در صفحه 114: املای نشأت به صورت «نشأط» آمده است!؟- صدای کلاغها بارها به صورت «غار غار» آمده است تا در صفحه 163 بالاخره شکل صحیح آن یعنی «قارقار» نیز دیده شد! – در صفحه 159 املای آغا محمدخان به صورت «آقا محمدخان» آمده است، متذکر میشوم به این شخص آغا میگفتند و نه آقـــــــا، آن هم به علت خواجگی وی، که ماجرای آن به تفصیل در تاریخ هست – در صفحه 111 آمده: «زخم معدهام دوباره اود کنه!» عود کردن به معنای بازگشت و عودت است که گویا شکلجدیدی گرفته است!!
بیدقتـی در تایپ
ص 334 «ادراهٔ» به جای ادارهٔ– ص 338 «چگوارا» به جای چه گوارا- ص 388 «آجز» به جای آجر- ص 412 «نی شه» به جای نمیشه – ص 412 «کوچ» به جای کوچه – ص 413 «خوش وقتم» به جای خوشبختم – ص 379 «گل گونی» به جای گلگون – ص 114«طعن ة» به جای طعنهٔ - ص 86 «قهقهٔ» به جای قهقههٔ» - ص 110 «جاودانة» به جای جاودانهٔ– ص 265 «رودخاه» به جای رودخانه – ص 265 به «وجودن» به جای به وجود- ص 276 «انگار سیراتی ندارد» به جای انگار سیرایی ندارد - ص 312 «رمز و اسطرلاب» به جای رمل و اسطرلاب- ص 314 «متینگ» به جای میتینگ- ص 15 «ارتشتاران» به جای ارتشداران و... الی ماشاءالله!
اشتــباه لپی!
در صفحه 117 نوشته شده: «چنگالش را ... به دهان نزدیک میکند ... قاشق را به دهان میگذارد»!
در صفحه 117 آمده است: «در پی سخنان استاد آشکارا نمایان شده است.» کلمهٔ آشکارا، حشو است.
در صفحه 175 میبینیم: «به کسایی که محتاج کمکن کمک میکنم.» میشد نوشت: به آدمای محتاج کمک میکنم.
خوشبختانه دایرهٔ واژگان زبان پارسی چنان گسترده است که نیازی به پیچیدگی گفتاری و نوشتاری ندارد.
در صفحه 227 آمده: «کنار پنجره میروم و پنجره را باز میکنم». پنجره دوم باید به قرینه حذف و به جایش "آن" نوشته میشد.
توهین به شعـور خواننده
در صفحه 36 کتاب نویسنده از خانم هاویشان نام میبرد. پس از آن تاکید میکند که: «هیچ وقت من رو به اسم شخصیت اصلی داستان دیکنز صدا نزد» وی سپس برای چیز فهم کردن خواننده در پاراگراف بعدی مینویسد: «قصهٔ زندگی ما بیشباهت به قصهٔ آرزوهای بزرگ نیست»!! این همه تاکید برای چیست؟ آیا باید لقمه را به تمامی جوید و در دهان خواننده گذاشت تا مبادا به زحمت افتاده و برای یافتن نام کتاب و یا نویسنده، دست به تحقیق و تفحص بزند؟ باید بدانیم که دایرهٔ اطلاعات عمومی خوانندگان آنقدر کوچک نیست که حتا نام یک کتاب از نویسندهٔ بزرگ جهانی را نداند؟ به لطف انیمیشنها و فیلمهای تکراری سیمای محترم، حتا کودکان نیز این اطلاعات را دارند.
در صفحه 40 کتاب، نویسنده تصویری از سن و سال پسر (مصیب) را به خواننده ارائه میکند گویا فراموش کرده است که هفت صفحه از رودروریی و گفت و گوی دختر و پسر میگذرد! این تأخیر در معرفی پسر و رونمایی او، به هیچ وجه قابل قبول نیست.
کلمهها و ترکیبهای تازه!
یادش به خیر باد! در سالهای نه چندان دور که بیشتر مردمان به زبان شیرین پارسی آشنا بودند و غلطنویسی رواج عمومی نداشت، در انتهای هر درس بخشی میآمد به نام " کلمهها و ترکیبهای تازه" که گویا این بخش در رمان جواد افهمی نیز آمده است!
صفحه 227 آفتاب ... نورپاشانی میکند – صفحه 295 حوصله مند – صفحه 313 به هم میساباند- صفحه 423 فرو ریزاندهاند!!!
دستان متخصصان و نویسندگان امروز، به جای درآوردن غدههای چرکین از دل زبان پارسی، با جا گذاشتن تیغ جراحی و پنس و قیچی در شکم این زبان فاخر، بلایی بر سر آن خواهند آورد که دشمنان طی سالها نتوانستند چنان کنند. کمی به این زبان شیرین و سادهگو و جهانی، احترام بگذاریم چرا که در برابر هجوم بیگانگان، همچنان استوار ایستاده است
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
.■