من تاریخ نگار خوبی نیستم. قلبم همیشه این را تایید میکند.
مصاحبه تلفنی با سوتلانا الکسویچ، پس از اعلام نام او بهعنوان برندهی جایزه نوبل ادبیات سال 2015.
جولیا: سلام، اسم من جولیا است، از وبسایت رسمی جایزه نوبل.(Nobelprize.org) تماس میگیرم. اعطای جایزه نوبل امسال را به شما تبریک میگویم.
سوتلانا: از شما بسیار سپاسگزارم!
جولیا: شما احتمالاً میدانستید که برندهی جایزه نوبل شدهاید؟
سوتلانا: بله میدانستم اما هنوز باورکردن این حقیقت سخت است. (خنده)
جولیا: ما میدانیم که شما در مسیر رفتن به یک کنفرانس مطبوعاتی هستید...
سوتلانا: بله تاکسی منتظر من است.
جولیا: امیدوارم که شما 2-3 دقیقه وقت برای جواب دادن به چند سوال را داشته باشید. این مصاحبه ضبط خواهد شد و بعداً برروی وبسایتمان در کنار سایر برندگان قابل دسترس خواهد بود.
سوتلانا: بله. حتماً.
جولیا: ما میخواهیم در مورد عکسالعمل شما وقتی این موضوع را فهمیدید بدانیم.
سوتلانا: البته. احساس لذت بخشی است. یک احساس عجیب و غریب که میخواهم آن را پنهان کنم. اما این احساسات باعث ایجاد اضطراب در من شده، آنقدر که تمام این اشباح را در من زنده کرده: سولژنیتسین، بونین، پاسترناک همهی اینها برندهی جایزه نوبل در ادبیات روسیه بودند. اما این جایزه هرگز به بلاروس نرسیده بود. این یک راه طولانی، یک کار بزرگ بوده و چیزهای جدیدی در انتظار من است.
جولیا: متشکرم برای این کلمات زیبا. برویم سراغ سبک نوشتن شما. میتوانم بپرسم هنگامی که شما این نوع رویکرد روزنامهنگاری را در کارتان انتخاب کردید چه تاثیری بر سبک نویسندگی شما داشته است؟
سوتلانا: میدانید، همه چیز در دنیای مدرن خیلی سریع اتفاق میافتد نه یک شخص و نه کل بستر فرهنگی قادر نیست آنرا درک کند. خیلی سریع. هیچ زمانی برای نشستن و فکر کردن وجود ندارد. بهعنوان مثال تولستوی عقایدش متجاوز از ده سال طول کشید تا به بلوغ برسد. هر شخصی مثل من تنها بخش کوچکی از حقیقت را میتواند بفهمد، فقط حدس میزنم. بعضی اوقات من فقط 10 خط از 100 صفحه متنم را باقی میگذارم و گاهی اوقات تنها یک صفحه. و همهی این بخشها با همدیگر ترکیب میشوند تا رمانی مثل صداها شکل بگیرد و همینها زمانهی ما را به تصویر میکشند و میگویند که چه حوادثی بر ما گذشته.
جولیا: شما در رمانِ صداها از یک استعارهی خیرهکننده استفاده کردهاید، سوال بعدی من مربوط به این است. شما در مسیر کارتان شاهد رنج عظیم و همچنین شواهد مهیب و رنجآوری بودهاید. آیا تاثیری بر روش شما برای انسان بودن گذاشته است؟
سوتلانا: این سوال زمان زیادی را برای پاسخ دادن نیاز دارد اما باید بگویم که من متعلق به فرهنگی هستم که به طور دائم در وضعیت دردناکی قرار دارد. بعضی اوقات این وضعیت در سایر فرهنگها باور نکردنی و غیر قابل تحمل است. اما برای ما یک شرایط معمولی است. ما در آن فرهنگ زندگی میکنیم و جامعهی ماست. همهی این سالها ما در بین قربانیان و جلادها زندگی میکردیم. در هر خانوادهای، حتی در خانوادهام.... در سال 1937 در شهر چرنوبیل این جنگ وجود داشت. هر شخصی میتواند داستانهای مربوط به خودش را داشته باشد... هر خانوادهای میتواند رمانی از دردها را به شما بگوید. و این بدین معنی نیست که من از این تصاویر هدفی داشته باشم یا اینکه من دوست دارم مردمم به این شرایط فکر کنند. نه این بخشی از زندگی ماست. شخصی را تصور کنید که از تیمارستان بیرون میآید و در مورد آن مینویسد. آیا باید من به او بگویم که: گوش کن، چرا تو در مورد تیمارستان مینویسی؟ مثل پریمو لوی[1] که در مورد جمع کردن اردوگاهها و اینکه نمیتوانسته جلوی اشکهایش را بگیرد، نوشته بود. یا شالاموف[2] که در همین اردوگاهها کشته شده بود. او در مورد چیز دیگری نمیتوانست بنویسد. من خودم در تعجبم که چرا ما هنوز همانطور هستیم و نمیتوانیم رنجمان را به آزادی تبدیل کنیم. این یک سوال مهم برای من است که چرا این آگاهیهای وابسته به تقلید پیوسته شایع شده است؟ آیا ما آزادیمان را در ازای منفعت مادی مبادله میکنیم؟ یا با ترس، همانطور که قبلاً انجام دادیم.
جولیا: برای چه کسی مینویسید؟
سوتلانا: فکر میکنم اگر جواب این سوال را بفهمم آسانتر میتوانم برای هر کسی صحبت کنم. هنگامی که من در حال نوشتن هستم احساس میکنم با نزدیکترین دوستانم صحبت میکنم. آرزو دارم که به آنها بگویم که من در این زندگی واقعیت دارم. من هرگز این قانون و عدالت را قبول نمیکنم. من تاریخ نگار خوبی نیستم. قبلم همیشه این را تایید میکند. این سوال که نگرانی من است، تا زمانی که ما میتوانیم در این جادهی وحشتناک قدم بزنیم، چقدر یک انسان میتواند تحمل کند؟ اینکه چرا جنبهی شاعرانهی این فاجعه برای من مهم است. برای هر کسی مهم است بگوید مرد یا زنی که کتابهای وحشتناک را بخوانند و احساس بهتری داشته باشند اینکه یک خواننده اشک بریزد و بعد اشکهایش را پاک کند. تو باید همهی این چیزها را در ذهن داشته باشی نه اینکه فقط مردم را در فاجعه غرق کنی.
جولیا: متشکرم و یک بار دیگر تبریکات ما را بپذیرید. ما خوشحال میشویم که شما را اینجا در استکهلم در ماه دسامبر ملاقات کنیم.
سوتلانا: متشکرم. خدانگهدار
جولیا: خدانگهدار■
[1] نویسنده ای یهودی که از اردوگاه آشویتس زنده برگشتو خاطرات اسارتش در آشویتس و اروپای شرقی را در دو کتاب اگر این یک مرد است و معاهده نوشت.
[2] وارلام شالاموف که در سال ۱۹۳۷ توسط حکومت شوروی دستگیر و به منطقهی کولیما در شمال شرقی سیبری فرستاده شد. او نزدیک به دو دهه از زندگیاش را در این اردوگاههای کار اجباری گذراند.
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html