• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر مجموعه داستان «من و محمد فری» ‌ نویسنده «امین فقیری»؛ «علی پاینده»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر مجموعه داستان «من و محمد فری» ‌ نویسنده «امین فقیری»؛ «علی پاینده»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

یادداشتی بر مجموعه داستان «من و محمد فری»‌ نویسنده «امین فقیری»؛ «علی پاینده»

شاید بتوان گفت در میان نویسندگان یکی از قطب‌های ادبی کشور یعنی شهر شیراز برادران فقیری از همه قدیمی ترند. برادر بزرگتر، ابوالقاسم فقیری، در کار فولکلور و فرهنگ عوام مهارت خاصی دارد. یادم هست که یک روز در مورد واسونک‌های محلی نقاط مختلف فارس صحبت می‌کرد. از ایشان پرسیدم: استاد، واسونک دیگر چیست؟

گفت: واسونک شعرهایی است که در عروسی‌ها و مراسم عقد و اینگونه جاها خوانده می‌شود و معمولاً هم تک بیت است.

برادر کوچک تر، امین فقیری، داستان می‌نویسد. بسیاری از بزرگان حال حاضر شیراز که از اساتید کشوری محسوب می‌شوند روزگاری، زمانی که جوان تر بودند و تازه بدین حیطه پا نهاده بودند داستان هاشان را پیش ایشان می‌بردند. همین حالا با وجود سن بالا داستان جوان‌های استان را به دست خویش تصحیح می‌کند و دست به چاپ آن‌ها می‌زند. کاری که کمتر کسی انجام می‌دهد. متأسفانه دیگر بزرگان فقط ایراد می‌گیرند و ایراد می‌گیرند و ایراد می‌گیرند و محال است جوان تر از خودشان ولو اینکه بهترین داستان دنیا را هم بنویسد آن‌ها آن داستان را تأیید کنند. اما اخلاق امین فقیری واقعاً با همه فرق دارد. خودش یک بار گفت دلیلش این است که من پیش از بازنشستگی معلم بوده‌ام. حالا هم هنوز خودم را معلم می دانم.

من و محمد فری مجموعه داستان جدید امین فقیری است. قبلاً مجموعه داستان‌ها، رمان‌ها و نمایشنامه‌های بسیاری را از امین فقیری دیده‌ایم که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به دهکده پر ملال، کوچه باغ‌های اضطراب، کوفیان، شب، غم‌های کوچک، دوست من، سیری در جذبه و درد، قالیبافان، سخن از جنگل سبز است و تبردار و تبر، دو چشم کوچک خندان، تمام باران‌های دنیا، مویه‌های منتشر، آهوی زیبای من، اگر باران ببارد، گزیده داستان‌ها، رقصندگان، زندگی با ورزش، انگار هیچ وقت نبوده و پلنگ‌های کوهستان اشاره کرد.

من و محمد فری مجموعه ایشامل 7 داستان می‌باشد. نمی‌دانم آیا انتخاب هفت داستان به عمد بوده و یا خط مشی فکری‌ای پشت آن بوده است. عدد هفت عددی مقدس است.

مثل هفت ایزد. هفت دیو. هفت طبقه‌ی آسمان. هفت طبقه‌ی زمین. نمی‌دانم می دانید یا نه ولی تعداد یاران داریوش در موقع کشتن بردیای دروغین هم هفت بوده. بعدها این‌ها سران هفت خاندان کشور شدند. (یا شاید هم از همان ابتدا سران هفت خاندان بدین کار همت گماشتند.) در تمام عهد پیش از اسلام ما این هفت خاندان که در حکومت با شاهنشاه شریک بوده‌اند را می‌بینیم. معروف‌ترین آن‌ها خاندان‌های کارن و سورن بوده‌اند. سورنایی که کراسوس سردار رومی را شکست داد از سورن‌ها بود. (روابط قدرت میان سران هفت طایفه‌ی ایران زمین موضوع دو رمان اینجانب یعنی افسانه‌ی هفت رئیس و افسانه‌ی فرزندان شاهنشاه هرمزد است.)

در ابتدای کتاب امین فقیری در یادداشتی کتابش را به نوه‌اش آیدا تقدیم می‌کند.

داستان اول، از اینجا که می‌گذشتید به شیوه‌ی اول شخص شروع می‌شود. داستان با توصیف شروع می‌شود. ساختن فضا و لوکیشن. در مورد داستان سنگ و سایه‌ی محمدرضا صفدری هم اشاره کرده‌ام که توصیف برای خواننده خسته‌کننده است و خواننده خیلی جاها از روی توصیفاتِخصوصاً ساکن می‌گذرد. بعد به ناگاه گویی راوی مدت‌هاست که پدرش را ندیده و یا شاید هم اصلاً پدرش در قید حیات نباشد با پدرش روبرو می‌شود. اینجا تعلیق به داستان گام می‌نهد. ای کاش داستان از همین‌جا شروع می‌شد و بعد توصیفات و ساختن فضا مکان را می‌دیدیم. در سطور بعد مشخص می‌شود که راوی خواب بوده و در واقع خواب پدر را می‌دیده است.

بعد به ناگاه زمان و مکان داستان عوض می‌شود. مردی را می‌بینیم که گویا زنش را به تیمارستان اعصاب می‌برد. در پاراگراف بعد زاویه دید هم عوض می‌شود. این بار سوم شخص محدود و باز نگاه به مردی که همسرش آذر را به تیمارستان اعصاب سپرده. در ادامه باز هم زاویه دید و فضا مکان داستان عوض می‌شود. راوی داستان هم چند بار تغییر می‌کند. بعضی جاها عوض شدن راوی و فضا مکان با یک خط بدون نوشته کاملاً مشخص می‌شود اما بعضی جاهای دیگر دو راوی متفاوت چنان در هم تنیده شده‌اند که بدون دقت واقعاً خواننده متوجه نمی‌شود. ای کاش ما می‌توانستیم تفاوتی آشکار را در لحن راوی‌های متفاوت ببینیم که اینچنین نیست و همه‌ی راوی‌ها یک زبان و یک لحن واحد دارند. با این وجود من داستان اول را داستانی قدرتمند، تأمل برانگیز و به شدت تکان دهنده ایدیدم. چه به لحاظ فرم و عوض شدن پی در پی راوی‌ها و فضا مکان محل وقوع روایت و چه به لحاظ درونمایه‌ی فوق العاده تأثیر گذار. روزی استاد فقیری گفتند که دلشان می‌خواست نام مجموعه‌شان هم از داستان اول گرفته شود که با توجه به قدرت داستان کارِ بجایی هم می‌توانست باشد اما ناشر نام مجموعه را به من و محمد فری، نام داستان دوم تغییر داده. در پایان داستان با مرگ راوی اصلی جماعتی عزرائیل مانند بالای سرش واسونک می‌خوانند و کف می‌زنند.

داستان دوم داستان من و محمد فری است. داستانی که نام مجموعه هم از آن گرفته شده. داستان به شکل اول شخص روایت می‌شود. اول شخصی که معلم است. درست مثل خود استاد فقیری. جالب اینجاست که در دهات فارس هم تدریس می‌کند. زمان داستان هم به دوره‌ی پیش از انقلاب برمی گردد. همه جا چیزهایی را می‌بینیم مانند یک رقاصه که محمد فری عاشقش شده و یک کافه که ما را به دوره هایتاریخی قبل تر می‌برد و ما بچه‌های انقلاب از این چیزها ندیده‌ایم. کلاً تمام خصوصیات داستان با شخصیت استاد فقیری و سن و سالش جور در می‌آید. (در جایی به نفوذ ساواک حتا در دورترین نقاط اشاراتی می‌شود. در جایی دیگر توصیفی هر چند سطحی و گذرا از نحوه‌ی انداختن شراب در دهات فارس می‌آید.) مطلبی که هم اکنون می‌خواهم بدان اشاره کنم در موارد دیگر مثل مورد عدد هفت هم می‌تواند صدق کند. روزی نویسنده‌ای به منتقدی که آن منتقد دکترای ادبیات بود می‌گفت که چطور خود من متوجه این نشانه‌ها در داستانم نشده‌ام؟ آن منتقد گفت برای همین به این‌ها آرکی‌تایپ یا سرنمون می‌گویند. چون از ضمیر ناخودآگاه سرچشمه می‌گیرند. اگر خودآگاه این‌ها نوشته بودی که دیگر آرکی تایپ نمی‌شد.

هر چه داستان جلوتر می‌رود راوی اول شخص بیشتر به سمت روایت ناظر می‌رود. راوی ناظر معمولاً اول شخصی است که خود قهرمان اصلی داستان نیست و داستان قهرمانی دیگر را برای ما روایت می‌کند. مثلاً دکتر واتسون اول شخصی است که خودش قهرمان اصلی داستان نیست و جریان قهرمانی بنام شرلوک هولمز را برای ما روایت می‌کند. اینجا هم به قول داستان این آق معلم داستان عشق محمد فری بر یک رقاصه را برای ما تعریف می‌کند. داستانی که دل هر مرد عشق از دست داده ای را به درد می‌آورد.

یک نکته‌ی جالب این است که ما در داستان‌های مردهای نویسنده‌ی ایران همیشه فضاها و دید مردانه را می‌بینیم و در داستان‌های زن‌های نویسنده‌ی ایران همیشه فضاهای فمینیستی و دید زنانه. خیلی جاها حتا دید به شدت مرد ستیز. من به شخصه خیلی خیلی به ندرت دیده‌ام که یک مرد بتواند شخصیتی زنانه بسازد و یا یک زنِ نویسنده در ایران از دید فمینیستی دور شود. شاید همه‌ی این‌ها باز به نوعی به ضمیر ناخودآگاه نویسنده‌های ایرانی بازگردد.

لحن‌سازی شخصیت محمد فری در این داستان خارق العاده است. او به طور کامل دایره لغات و لحن یک لوطی را دارد. نثر امین فقیری ساده و بی‌پیرایش است. این کمک می‌کند که همه‌ی اقشار جامعه به راحتی با داستان‌هایش ارتباط برقرار کنند.

دور از ذهن نیست که استاد فقیری شخصیت محمد فری را از انسانی واقعی در دوران جوانی خود الهام گرفته باشد. کاری که بسیاری از نویسندگان در آثار خود انجام می‌دهند.به‌طور مثال شکسپیرشخصیت هملت را از ارل اسکس گرفته است. این شخصیت در ابتدا مورد علاقه ملکه الیزابت اول بود اما بعدها موجب آزردگی شدید ملکه شد و به جرم خیانت محاکمه و اعدام گردید. توصیف مشهور افلیا از هملت کاملاً با شخصیت اسکس جور در می‌آید:

چشم درباری، شمشیر سرباز و زبان ادیب سخنور را داشت. گل امید این کشور زیبا بود. آئینه‌ی آداب و نمونه‌ی برازندگی و منظور همه‌ی منظورها بود.

در اظهارات کلادیوس درباره‌ی جنون هملت و محبوبیتش بین توده‌های مردم نیز می‌توان شمه ای از شخصیت اسکس را دید:

آزادی و عنان گسیختگی این مرد چقدر خطرناک است! با وجود این، ما نباید شداید قانون را در حق وی مجرا بداریم، زیرا انبوه عوام که از قوه‌ی قضاوت عاری هستند و عقلشان در چشمشان است نه در سرشان، وی را دوست می‌دارند، و در این قبیل موارد اگر شخص گناهکار دچار تنبیه شود، عوام الناس فقط تنبیه او را می‌بینند و خطای او را در نظر نمی‌آورند. شخصیت تاریخی دیگری را نیز می‌توان در شخصیت پولونیوس دید. لرد برگلی خزانه دار. راوز خاطرنشان می‌کند که شکسپیر احتمالاً به کرات شنیده بوده که حامی‌اش، هنری ریوتزلی جوان، ارل ساوث همتون، از خزانه دار پیر الیزابت به تحقیر حرف می زند. در واقع بسیاری از نجیب زادگان همنسل ساوث همتون همین نظر را داشتند. بسیاری از عیوبی که شکسپیر به پولونیوس داده از آن برگلی بوده. ملال آور و فضول بوده و امثال و حکم قدیمی همیشهورد زبانش بوده. برای پسرش رابرت سسیل هم مجموعه‌ی مشهوری از مواعظ پرهیزگارانه اما زیرکانه را به جای گذاشت. افزون بر این شبکه‌ی جاسوسی عریض و طویلی هم داشت که او را از وضع دوست و دشمن با خبر می‌کرد. آدم به یاد پولونیوس می‌افتد که رنالدو را موظف کرده بود در پاریس جاسوسی لایرتیس را بکند.

بنده‌ام هم شخصیت داستان شاهرخم را از دوستی واقعی به همین نام گرفته‌ام. گرچه نباید عنصر تخیل را هم نادیده گرفت چرا که در نهایت داستان دروغ است و اگر نوشته ای کاملاً واقعی باشد و از عنصر تخیل بهره نبرده باشد نمی‌توان بر آن نام داستان نهاد. به طور مثال شخصیت داستان شاهرخ در پایان داستان کشته می‌شود در حالیکه شاهرخ واقعی کاملاً زنده و سالم است و شخصاً امیدوارم که خدای نکرده هرگز به سرنوشت شاهرخ داستان گرفتار نشود.

هر داستانی حتا انواعی مثلاً به مانند سورئال بر بستری از واقعیات حرکت می‌کند اما در نهایت داستان واقعیت نیست و از تخیل بهره می‌برد. در تعریفی از داستان آمده که داستان مرز میان واقعیت مطلق و خیال مطلق است. واژه‌های شیرازی واقعاً نابی را ما از زبان شخصیت آق معلم داستان من و محمد فری می‌شنویم. به‌طور مثال در صفحه 34: چند تکه سیب‌زمینی هم کنگ آن گذاشته بود.

وقتی در صفحه‌ی 36 به نام گویم که حالا واقعاً نمی‌توان نام ده بر آن نهاد و یک‌جورهایی کاملاً جزء بافت اصلی شیراز شده رسیدم، کاملاً ایمان آوردم که تاریخ استان فارس می‌تواند داستان من و محمد فری را به عنوان نمونه ییک داستان کاملاً استان فارسی در خود حفظ کند.

داستان سوم، در شهری کوچک. مکان، باز هم استان فارس. باز هم اتوبوس داریم. در داستان قبلی هم شغل محمد فری رانندگی اتوبوس بود. شخصیت‌های فرعی، چند خانم معلم و دو سه تا معلم مرد. (در جایی دیگر یک رانننده‌ی اتوبوس.) همان صفحه اول همه چیز ما را به ناخودآگاه امین فقیری می‌رساند. زاویه دید، این بار سوم شخص. محدود به شخص. خود شخصیت اول هم مشخصاً آموزش و پرورشی است. اینکه دقیقاً چه شغلی در ابتدا لو نمی‌رود. باید کمی جلوتر رفت. حتا مرد بودنش را هم باید از روی نشانه‌ها شناخت. جمع و جور نشست تا هیچ تماسی با خانم کاویانی پیدا نکند. گفته بودند حالا که استخدام رسمی شده ای باید دستی بالا بزنی. اشاره‌ی مستقیمی نمی‌شود. غیر مستقیم گویی. باز هم یک راوی دلشکسته. به مانند محمد فری. این بار چه کسی نه گفته؟ همان که از شانس بد بغل دست شخصیت اصلی در اتوبوس نشسته. تنها یک جای خالی، آن هم وقتی می‌نشینی از شانس بد کنار دختری که نه گفته. بیچاره شخصیت.

به تدریج که داستان جلو می‌رود مشخص می‌شود که نام شخصیت اشکبوسی است و فیزیک درس می‌دهد. سن: 26. مادرش در دیالوگی غیر‌مستقیم این را به خواننده می‌فهماند. دلباخته‌ی معلمی دیگر. اینجا هم واژه‌های ناب شیرازی را می‌بینیم. تو هم چقدر ُاشتووت تند است. بچه‌ام دارد می‌بِرشد. گوشت شئله. خوبی‌اش این است که امین فقیری در پانویس معنای هر کلمه را به زبان ساده برای مخاطب توضیح می‌دهد.

باز هم یک معلم جوان شیرازی. از شیراز به شهری کوچک تر رفته برای تدریس. دلباخته شده و معشوق فراری است. همه‌چیز ما را به ناخودآگاه امین فقیری می‌رساند. داستان‌هایی که خمیرمایه‌اش به جوانی استاد بزرگ شیراز برمی‌گردد. همه چیز شیرازی است. همه‌چیز استان فارسی است. از کوه بمو یا دراک بالا رفتیم؟ این را پدر شخصیت می‌گوید. حتا در جایی به عادل آباد، زندان معروف شیراز اشاره ای می‌شود. برعکس داستان من و محمد فری که ما رابطه‌ی میان معلم و شاگرد را نمی‌دیدیم در اینجا گهگداری این رابطه هم به تصویر کشیده می‌شود. در میانه‌ی داستان زاویه دید دانای کل محدود به آقای اشکبوسی کم کمک پخش می‌شود و سرکی هم به درون دیگر شخصیت‌های داستان می‌کشد.

داستان چهارم. هیچ‌کس آوازش را نشنید. یک شروع خارق‌العاده. حال و هوای جنگ. حمله‌ی دشمن و فرار. اول شخص. یک اول شخص زن. امین فقیری این بار خواسته کمر غول نشد را بشکند. اینکه تا چه حد موفق بوده، منِ مرد نمی‌توانم بگویم. فقط یک زن می‌تواند این را بگوید که اول شخص زنِ برخواسته از یک نویسنده‌ی مرد تا چه حد حقیقی از آب درآمده. چند وقت پیش مجموعه داستانی از طیبه گوهری را می‌خواندم. در جایی یکی از شخصیت‌ها با ملافه‌ای که بچه رویش ادرار کرده کاری کرد تا بوی بدش مشخص نباشد. خُب این چیزی است که هیچ مردی نمی‌داند. تنها یک زن است که این جورچیزها را می‌فهمد.

پای این داستان هم باز به شیراز باز می‌شود. شیراز نقطه‌ی اشتراک تمام شخصیت‌ها و آدم‌های مجموعه است. پارت اول این داستان، داستان جنگ زده‌های فرار کرده به شیراز است. داستان مهاجران جنگ زده. حال و هوای جنگ را در سطر سطر واج‌ها و کلمات و جمله‌های صفحات اول می‌توان یافت. واقعاً امین فقیری فضای جنگ را بسیار خوب به خواننده انتقال داده اما خود شخصیت زن را... این را دیگران باید بگویند.

جالب اینجاست که سالار، فرزند شخصیت اصلی به داستان کوتاه علاقه دارد. یکبار دیگر رد پای ناخودآگاه نویسنده و زندگی شخصی او را در شخصیت‌هایش می‌توان یافت. کمی جلوتر دبیر ادبیات را هم می‌یابیم. و صد البته صحبت از نمره‌ی انشا. درسی که می گویند استاد فقیری درس می‌داده. صحبت از تشخص کلمات و اجتماعی نوشتن. بحث‌هایی که بحث‌های تخصصی ادبیات داستانیهستند از زبان شخصیت داستان. فعلاً کارهایش در روزنامه‌های محلی چاپ شود. یادم هست شما گفتید چاپ این داستان‌ها مقدمه‌ای است بر چاپ در مجله‌های وزین کشور.

همه چیز داستان آدم را به یاد نویسنده‌اش می‌اندازد.

دوستش داشتید. کارهایش را چاپ کردید. وادارش کردید روی کتاب‌هایی که می‌خواند نقد و بررسی بنویسد.

با توجه به علائمی که از این داستان برمی‌خیزد و همین طور داستان قبلی واقعاً در اینجاها هم دور از ذهن نیست که استاد فقیری از اتفاقاتی در زندگی‌اش برای داستان الهام گرفته باشد. باز هم تکرار می‌کنم این کاری است که همه‌ی نویسنده‌ها انجام می‌دهند. به طور مثال مارک تواین بسیاری از اتفاقات رمان خارق العاده‌ی هکلبری فین را از اتفاقاتی که در زندگی واقعی‌اش افتاده برداشت نموده است. یک جنوب پیش از جنگ‌های داخلی آمریکا و برده داری.

در این داستان می‌بایست به نقش خواننده‌ی پنهان هم اشاره کرد. زن جریان زندگی‌اش، فرار از جنگ، آمدنش به شیراز، مشکلات زندگی و فرزند عاشقش را انگار دارد برای فردی که جلویش نشسته تعریف می‌کند و ما خواننده‌ی واقعی این حرف‌ها را می‌شنویم. فرد پنهانی که انگار جلوی زن نشسته خواننده‌ی پنهان است. ما فقط صحبت‌های زن را می‌خوانیم و جوابی از خواننده‌ی پنهان نمی‌شنویم.

در اینجا هم به مانند داستان‌های قبلی سالار، پسر زن عاشقی است که معلوم نیست به مراد دلش برسد یا نه. گویی نقش عشق بر ضمیر ناخودآگاه استاد فقیری حک شده باشد، در تمام داستان‌هایش این عشق را می‌بینیم. عاشقانی که در اکثر موارد به خاطر جبر روزگار به معشوق خود نمی‌رسند شخصیت‌های مورد علاقه‌ی استاد فقیری هستند.

دوباره تکرار می‌کنم که پس زمینه‌ی ذهن نویسنده و جنسیت او همیشه به داستان رسوخ می‌کند. داستان‌های بسیاری را از زنان ایرانی دیده‌ایم که گاهی واقعاً تا حد دیو ساختن از مردها پیش رفته‌اند. در اینجا هم معمولاً این زن‌های داستان هستند که دل شخصیت‌های مرد را می‌شکنند. امین فقیری در ساختن لحن بخصوص شخصیت در این داستان نسبتاً موفق عمل کرده است.

در پارت دوم داستان، راوی عوض می‌شود. این‌بار هم زن. گلاله‌دلدار. دختری که معشوق سالار است. این بار قرار است ماجرای او را هم از زبان خودش بشنویم. این دختر هم می‌نویسد.

واقعاً دارم فکر می‌کنم که استاد فقیری با توجه به مسئولیتی که در روزنامه‌ی عصر مردم دارد، احتمالاً این ماجرا را در بیرون دیده. احتمالاً این شخصیت‌ها داستان‌هاشان را برای چاپ نزد استاد فقیری می‌برده‌اند و سفره‌ی دل‌شان را برای او باز می‌کرده‌اند که این تلنگری در ذهن استاد زده تا داستانی بر این مبنا بنویسد.

استاد فقیری به زیبایی دید فمینیستی زن‌های نویسنده‌ی ایران را تشخیص داده و آن را در شخصیت زن داستانش جای داده.

هر گاه مادر را می‌دیدم از تمام مردها متنفر می‌شدم.

چقدر جالب که مادر گلاله دلدار و استادش خانم شهره اردشیری هر دو دبیر ادبیات هستند. گلاله دلدار با سالار در جایی بسان دفتر روزنامه آشنا می‌شود.

پشت یکی از میزها هفته‌ای یکی دو روز خانم سبزه روی مهربانی می نشست. ظاهراً مسئول صفحه‌ی شعر بود. همانجا بود که سالار را دیدم.

تفاوت زیبایی در لحن این دختر که از خانواده‌ی مرفه است با زن جنوبی جنگ زده و فقیر راوی پارت اول احساس می‌شود.

در پارت سوم این‌بار روایت را از زبان شهره اردشیری می‌شنویم. استاد داستان نویس، مسئول قسمت هنری روزنامه و دبیر ادبیات در پارت دوم.

در این مملکت که نویسنده‌ی حرفه‌ای معنایی ندارد.

این درد دل تمام نویسندگان ایرانی است که از زبان شخصیت داستان امین فقیری می‌شنویم. شاید بعضی‌ها بگویند که هنرمند نباید اسم پول را بیاورد اما واقعیت این است که یک فوتبالیست آماتور هر چقدر هم که استعداد داشته باشد هرگز به گرد پاییک فوتبالیست حرفه‌ای نمی‌رسد. حالا نمی‌گویم اروپا و آمریکا، در همین کشور بغل دستی‌مان ترکیه، یا حتا تاجیکستان که شاید بسیار هم از ما عقب‌تر باشد وضع مالی نویسنده‌ها بسیار بهتر است و لااقل می‌توان از طریق نوشتن امرار معاش کرد. اما در ایران نوشتن فقط ذوق است. نه تنها سودی برای نویسنده ندارد، خیلی جاها می‌بایست از جیبش هم بگذارد. باید از وقت خوابش بزند و بنویسد. می گویند ویرجینیا وولف در باغی زندگی می‌کرده. می‌گشته و می‌گشته و بعد یک جمله می‌نوشته. روزی در مورد کوئینتین تارانتینو می‌خواندم که صبح بلند می‌شده و اول در استخر خانه‌اش شنا می‌کرده و بعد روی فیلمنامه‌اش کار می‌کرده. خُب معلوم است که اگر شما وقت‌تان را به مطالعه و نوشتن بگذرانی کارت بهتر از آب در می‌آید نه اینکه صبح تا شب هزار جور مشغله داشته باشی و نصف شب بخواهی از وقت خوابت بزنی که آن را هم ندانی حالا باید در این اندک وقت مطالعه کرد یا نوشت! علت اینکه در ایران بیشتر به سمت کوتاه نویسی می‌روند تا رمان همین است. بگذریم، به این چند خط در اصطلاح داستان‌نویسی می‌گویند خروج از پلات اصلی.

اینکه این داستان هم مثل بسیاری از فیلم‌ها و داستان‌ها به سه پارت تقسیم می‌شود را هم می‌توان به همان آرکی تایپ یا سرنمون ربط داد.

به حال جامعه مرد سالار پیرامونش واقف بود. این را شهره اردشیری می‌گوید.

جالبی داستان امین فقیری این است که او در پایان بناگاه یک اتفاق عجیب و بزرگ را به داستانش وصله نمی‌کند. داستان‌های او به مانند یکی از تعاریف داستان کوتاه، تکه ای پارتی از زندگی واقعیست و بعد، انگار باز زندگی ادامه دارد و داستان بسته نمی‌شود.

راستش اگر من یکی قرار بود همین داستان را می‌نوشتم پارت اول را از زاویه دید خود سالار می‌نوشتم نه مادرش ولی در هر حال همانطور که هیچ کس بهتر از مربی تیمش را نمی‌شناسد، هیچ‌کس هم بهتر از خود نویسنده داستانش را نمی‌شناسد.

داستان قناری در تاریکی. داستان پنجم مجموعه. در ابتدای داستان این حس به آدم القا می‌شود که شاید این داستان ریتم متفاوتی از داستان‌های قبلی داشته باشد اما کمی که پیش می‌رویم باز مردی را می‌بینیم که زنی دلش را شکسته. باز نفس کتاب‌ها در نفسش است و از ورق زدن‌شان حال می‌کند. در جایی از گی دو موپاسان و داستایوفسکی برایت سخن می‌گوید و در جایی دیگر معلوم می‌شود که شعر هم می‌نویسد.

این داستان با داستان اول مجموعه در بعضی زوایا پیوند می‌خورد. نخست تغییر زاویه دید از دانای کل محدود به شخص یا همان سوم شخص به اول شخص و دوم در بیمارستان اعصاب. حس و حضور مرگ. فرشته‌ی عذاب.

جا دارد در اینجا به این نکته هم اشاره شود که این کتاب برعکس بیشتر کتاب‌های چاپ اول مشکل ویرایشی ندارد.

روند بیمارستان و بیمار پیر در داستان بیمارستان‌های من ادامه می‌یابد. در پایان داستان قناری در تاریکی رابطه‌ی بیمار و پزشک به تصویر کشیده می‌شود که این رابطه به نوعی به داستان بعدی منتقل می‌شود.

وقتی این داستان را می‌خواندم بیشتر به نظرم خاطره‌ای به قلم استاد فقیری می‌آمد تا اینکه داستان باشد. تقدیم شدن به دکتر فرهمندفر، از پزشکان معروف شیراز. عمل جراحیقلب باز، گذاشتن باتری قلب و موارد بسیار دیگر که آدمی که استاد فقیری را از نزدیک بشناسد را مستقیماً بیاد ایشان می‌اندازد و سرانجام، هنوز مقداری جلو نرفته ای که حدست به یقین تبدیل می‌شود و استاد از خودش به عنوان شخصیت اصلی نام می‌برد.

البته خاطره و داستان (خصوصاً داستان اول شخص) از بسیاری جهات در شیوه‌های روایت به هم شبیه هستند. شاید بتوان گفت تنها تمایز اصلی این باشد که داستان از عنصر تخیل بهره گرفته و دروغ می‌باشد در حالی که خاطره کاملاً واقعیت است.

راستش دوست ندارم بیش از این در مورد این یکی چیزی بنویسم. وضعیت بدنی و جسمی استاد بزرگ واقعاً قلبم را به درد آورد. دوباره تکرار می‌کنم که امین فقیری نه به گفته‌ی من، بلکه به گفته‌ی خیلی‌ها با تمام نویسندگان بزرگ فرق دارد. نام‌آور شدن او را نگرفته و شخصیتش با غرور فاصله‌ی بسیار دارد. انشااله که سال‌های سال سایه‌ی ایشان بالای سر اهالی ادب فارس باقی باشد. (جالب اینجاست که به گفته‌ی متن استاد فقیری حتا معلم پزشکان هم بوده‌اند.) بعضی داستان‌های مینی‌مال، بعضی متن‌های فلسفی زیبا، مرداب واژگان، آخرین اثر مجموعه از بیست و هفت متن کوتاه، ولی تأثیر گذار تشکیل شده است. آخرین‌شان این است:

گربه‌ای از جفت‌گیری با ستاره‌ها می‌آید. تن کیفور خود را کش می‌آورد! بعد می‌نشیند و به رو به رو نگاه می‌کند.

شاید بتوان گفت که کتاب، کتاب ناگفته‌های یک معلم بازنشسته است در قالب داستان.

داستان‌هایی که اکثراً خمیرمایه‌شان به سال‌های پیش از انقلاب و دوران جوانی استاد فقیری برمی‌گردد. بعضی هم سرچشمه از سال‌ها یا خیر استاد دارند. یادم هست که زمانی ایشان در حافظیه داستانی خواندند (که صد البته داستان به شدت تأثیرگذاری بود.) در مورد یک معلم که به اشتباه شاگردش را به خطایی متهم می‌کند. داستان با پایان باز پایان و در نهایت هم دقیقاً معلوم نشد که حقیقت چه بوده. فقط تصویری، تکه‌ای از دنیای معلمی جلوی خواننده گشوده شد. می‌گویند که اگر نویسنده بخواهد داستانی راجع به پرواز با گلایدر بنویسد، حتماً می‌بایست خودش شخصاً حداقل یکبار با گلایدر بپرد. در غیر این صورت هر چقدر هم که راجع به گلایدر و پرواز تحقیق کرده باشد باز هم داستانش در جاهایی می‌لنگد. امین فقیری یک معلم است. یک معلم بوده و خواهد بود. در داستان‌هایش چیزهایی را می‌بینیم که فقط معلم‌ها می‌دانند. اینکه او در مورد چیزهایی می‌نویسد که سالیان سال با آن‌ها زندگی کرده، به داستان‌هایش رنگ و بویی می‌دهد و شاهکارهای کوچکی می‌سازد که در کمتر داستانی نمونه‌اش را بدین زیبایی می‌توان یافت.

ali

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.

http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک

http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html

دانلود نمایش رادیویی داستان چوک

http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم پیش ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك

http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

http://www.chouk.ir/honarmandan.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692