دریافت جایزه نوبل حتماًً برای شما مانع جدیای بوده است. آیا چنین احساسی دارید؟
کمی احساس این را دارم که کسی جلویم را گرفته است. ناشناس بودنم به کل از بین رفته است. دوباره باید به دنبال جای آرامی بگردم که خودم را پیدا کنم.
وقتی برنده شدید،دولت ژاپن این اتفاق را به منزله برد سیاسی تلقی کرد و کار شما را "خیلی خیلی معمولی" نامید. این روزها شما در فرانسه زندگی میکنید، ولی با این حال، این قضیه چه تاثیری برروی شما داشته است؟
واکنش مقامات چین اصلاًً برای من تعجب انگیز نبود. حتی قبل از عزیمت من از چین، پیدا کردن کارهای من خیلی سخت بود، و از زمان تبعیدم، اینکار غیرممکن شده است. حتی اگر این کتابها در تایوان یا هونگ کونگ چاپ شده باشند، پیدا کردن و خرید این کتابها برای یک چینی غیرممکن است.
جدای از اینها، شما را یک بار مجبور کردند تمامی دست نوشتههایتان را بسوزانید. چطور دوباره شروع کردید؟
وقتی مجبور شدم همه چیز را بسوزانم – نمایشنامهها، رمانهایم – نوشتن برایم امری غیرممکن بنظر میرسید. بعد مرا برای گذراندن برنامه "آموزش مجدد" به حومه شهر فرستادند که واقعاً ً مبتدی بود. در کمپ، کمی فضا و وقت برای خودم داشتم، و دوباره توانستم شروع به نوشتن کنم، ولی کاملاً ً مخفیانه. من از زمانی که 8 ساله بودم شروع به نوشتن کردم؛ آن زمان مادرم از من میخواست که روزانه در دفتر خاطراتم بنویسم.
مدت زیادی شما فقط به نوشتن نمایشنامه مشغول بودید. چطور شد که دوباره سراغ نوشتن رمان آمدید؟ متوجه شدهام که "کوهسار جان" را بعد از سفر ده ماهٔ خود به رود Yangtze نوشتید.
قبل از اینکه در 1982 شروع به نوشتن آن بکنم در موردش فکر کرده بودم. آن زمان، نمایشنامههایم سانسور میشد، و دچار خودسانسوری هم شده بودم – فهمیده بودم ارزشی ندارد برای مردم نمایش بنویسم. برای همین تصمیم گرفتم رمانی برای خودم بنویسم که از انتقاد مقامات در امان باشم، و بدون فکر اینکه این کتاب قرار است چاپ شود آنرا تمام کنم.
میان حرفتان گفتید مادرتان از بچگی شما را عادت به نوشتن خاطرات روزانه داده است. آیا خواست مادرتان بود که نویسنده شوید؟
من خانواده لیبرالی داشتم. غربی فکر میکردند. و این شانس بزرگ من بود. نوشتن خاطرات روزانه کاری بود که من هر روز باید انجام میدادم، در واقع نوعی تمرین بود. ولی کمی بعد، برای خودم هم تبدیل به ضرورتی دائمی شد. هنوز هم جزئی از کارهای روزانه من است. اول در یک ضبط حرفهایم را می گویم و بعد روی کاغذ منتقل میکنم. از آنجائیکه در تئاتر کار میکنم، شنیدن برای من اهمیت بالایی دارد؛ اگر آنرا نشنوم، برایم وجود خارجی ندارد.
دلیل اینکه والدین شما غربی فکر میکردند چه بود؟ و آیا آنها راه را برای زندگی دوم شما که به سبک غربی بود هموار کردند؟
مادر من در یک مدرسه مسیحی تحصیل کرده بود، و علاقه وافری به ادبیات غربی ترجمه شده به چینی داشت. ولی در زندگی تصمیمهایی هست که بر اساس شانس گرفته میشود. وقتی دانش آموز بودم، خاطرات روزانه نویسنده اهل شوروی را میخواندم که از سالهایی تعریف کرده بود که در پاریس با سوررئالیست ها گذرانده بود. خواندن آن کتاب تأثیر خوبی روی من داشت. کمی بعد، باید جایی انتخاب میکردم که خودم را دور کنم، و پاریس مکان ایده آلی برای هنرمندان، نویسندهها و نقاشهاست. من در تئاتر هم دستی دارم، میتوانم کارگردانی کنم. و فروختن نقاشیهایم هم برای من کار ساده ای بود.
شما هم به فرانسه و هم چینی مینویسید. آیا نحوه نگرش شما به دنیا – یا آن جنبههایی از دنیا که میتوانید توصیف کنید – بر اساس زبانی که به آن مینویسید تغییر میکند؟
مدتی من فقط به چینی مینوشتم؛ بعد شروع به نوشتن به زبان فرانسه کردم. اوایل کمی برای تغییر بین دو زبان باید تقلا میکردم. الان ولی مشکلی ندارم. برای کار کردن به زبان چینی و نوشتن به این زبان مصمم هستم. ولی از نوشتن به فرانسه هم لذت میبرم. نویسندگان معاصر چینی مشکل خاصی در رابطه با این زبان دارند و آن این است که زبانی که آنها استفاده میکنند حدود صد سال عمر دارد. و تأثیر سنگین روی فرم زبان و گرامر در حال خراب کردن زیبایی خاص این زبان است. به همین دلیل خلق یک زبان چینی جدید که اصول کلاسیک آن را از بین نبرد ولی با کیفیتی معاصر در اختیار مردم بماند ضروری مینماید.
هیجان انگیز است.
آیا اگر فرصتی دست بدهد به چین بازمی گردید؟
من اصلاً ً اینطور به نظرم نمیرسد که ریشههایم با چین را از دست داده باشم. ولی چین یک ممکلت استبدادگراست، و تا زمانی که زنده باشم قصد برگشتن به آن کشور را ندارم. ولی اصالت چینی همیشه در رگهای من جاری ست. من چین شخصی خودم را دارد؛ و الزاماً نیازی به رفتن به آنجا ندارم.■
منبع:
http://www.nytimes.com/2000/12/10/magazine/the-way-we-live-now-12-10-00-questions-for-gao-xingjian-found-in-translation.html?ref=topics