"کار نقد تعریف وتمجید نیست، بلکه تلنگری است برای بهتر نوشتن"
کارگاه نقد داستان همنگر ساری در روز شنبه 3 مرداد 94 رمان "دود" از "حسین سناپور" را مورد نقد و بررسی قرارداد. نخست سرپرست کارگاه، حسین اعتمادزاده نکتههایی در رابطه با نقد و قضاوت کردن در میان محافل ادبی مطرح کرد. وی گفت: در جامعهای زندگی میکنیم که قضاوت کردن در میان افراد متفرقه نسبت به هم و یا محافل ادبی و فرهنگی و... بسیار شایع است. در بسیاری از موارد پاسخ این قضاوتها را نمیدهیم. اما من امروز میخواهم از کارگاه نقد خودمان شروع کنم و روشن کنم که چرا و با چه پیشینهای به این کار روی آوردیم. اصلاً تفاوت ما که عضو کارگاه هستیم با سایر افراد متفرقه چیست؟ ما هیچوقت نیامدیم تکتک افرادمان را معرفی و سابقهی کار ادبیشان را مطرح کنیم.
شاید تصور عدهای این باشد که ما تعدادی از افرادی را دور میز جمع کردیم که فقط چند کتاب خواندهاندو ادعای نقد ادبی دارند. خیر. ما با وسواس زیاد اعضای کارگاه را انتخاب کردیم. به این معنی که چند تن از این دوستان حدود 30 سال است که پیگیر کار و تلاش در حوزهی نقد ادبیات هستند در جلسات ادبی ساری و شهرهای دیگر شرکت فعالانه داشتند. مسئول آموزش بوده و حتی تدریس فلسفه داشتند. تعدادی خود داستاننویساند و کتاب چاپ کردهاند. بعضی از آنها از سالهای دور کتابخوان حرفهای بوده و هستند. پیشینه اکثر اعضا حداقل 8 ال 10 سال کارکرد در این کارگاه یا جلسات مشابه دیگر است. پس با یک نگاه کلی پی میبریم که ارتباط اعضای کارگاه با کتاب و نقد، بسیار گره خورده و تنگاتنگ است. یاران کارگاه ما سالهاست که تئوری ادبیات داستانی را مطالعه کرده و همچنان میکنند. با سبکهای داستاننویسی آشنایند. تکنیک داستاننویسی را میشناسند. میدانند زبان داستانی چیست. اما همین دوستان در جلسات جنبی کارگاه که به شکل خصوصی برگزار میشود، همچنان در حال مطالعه و آموختن و یادگیری هستند. بر این باوریم که در دنیای امروز و با شتابی که دوران ما گرفته دیگر نمیتوان آهسته قدم برداشت. ما هم برای رسیدن به اهدافمان تندتر قدم برمیداریم. گو اینکه هیچوقت هم ادعا نکردهایم که همه چیز دان هستیم. به راستی در دنیای امروز چه کسی میتواند
ادعای این چنینی داشته باشد؟ هدف ما فقط غنا بخشیدن به ادبیات داستانی است. قصد نداریم خودمان را در کنار نویسنده مطرح کنیم و بالا ببریم. قصد نداریم دیگران را بکوبیم. و یا برعکس قصد نداریم بیهوده از نویسندگان تعریف و تمجید کنیم. روند کلی کارمان این است. ابتدا داستان کوتاه یا رمان را میخوانیم. چند بار هم میخوانیم. دوستان ما، هم نقطه ضعف داستان را میبینند و هم نقطه قوت را. هیچگاه از کار نویسنده بیدلیل تعریف نمیکنیم. بر پایه تئوری ادبیات داستانی از کار یک نویسنده تعریف میکنیم. و باز هم بر پایه تئوری ادبیات داستانی نقطه ضعف اثر را می گوییم. اعتقاد راسخ داریم که اگر نقطه ضعف اثر را نگوییم، نویسنده در آثار بعدیاش نمیتواند موفق باشد. در جلسهی قبل کارگاه شاهد آن بودیم که رمان "جهان آشوب" از آقای اسدالله عمادی نقد شد. ایشان از دوستان بسیار نزدیک کارگاه هستند. اما در حضور ایشان دوستان کارگاه و حتی همسرشان هم از نگارش این رمان از ایشان تشکر و قدردانی کردند و نقاط قوت رمان را برشمردند و هم نقطه ضعف اثر را بیان کردند. ما تا به امروز آثار تعدادی از نویسندگان را بررسی کردیم. تنی چند از آنان در جلسات نقدمان حضور داشتنه اند. به این معنی که رمان در حضور خود نویسنده نقد و بررسی شد. از جمله این نویسندگان باید از آقایان، قاسمعلی فراست، حسن اصغری، ناصر وحدتی و خانمها، نسرین قربانی، منیر سجادی نام ببرم. جالب توجه است که این نویسندگان محترم همانند آقای اسدالله عمادی از اعضای کارگاه که توجه ویژهای به رمان مورد بحث داشتهاند، تشکر و قدردانی کردند. و همچنین ارتباطشان با کارگاه بیشتر هم شد. و ما همین را میخواهیم. یعنی بتوانیم علیرغم این که همدیگر را به طور کامل قبول نداریم، ولی بتوانیم با هم تعامل داشته و همدیگر را تحمل کنیم. بی جهت نیست که بر اساس یک نظر جمعی نام کارگاه را "همنگر" گذاشتهایم. در کارگاه ما فرد گرایی حاکم نیست و همه تصمیمات جمعی ست و اراده جمعی برای هر کاری از برگزاری جلسه نقد داستان گرفته تا برگزاری همایشها و نکو داشتها وجود دارد. در جاهایی هم که لازم باشد اشتباهاتمان را هم میپذیریم. اما در آخر باز هم تاکید کنم، کار نقد تعریف و تمجید نیست، بلکه تلنگری است برای بهتر نوشتن.
حسین اعتمادزاده، سپس در رابطه با رمان "دود" گفت: حسین سناپور یکی از شخصیتهای معروف ادبیات داستانیست. حتی میتوان گفت بعد از گلشیری، او یکی از برجستهترین نویسندگان ماست. ولی با همه این اوصاف، هیچ دلیلی ندارد که وقتی رمان "دود" را خواندیم، اگر نقطه ضعفی داشت مطرح نکنیم. با صراحت میگویم که من از خواندن این رمان بسیار لذت بردم. همچنان که بسیاری از مخاطبان هم لذت بردند. حال میشنویم نقطه نظرات شما دوستان را.
پس از آن اعضای نشست به ارائه نظرات خود پرداختند.
بهشته ونداد: دو بار این رمان را خواندم. مشکل من با زبانداستان است، به این معنی که در بعضی از جاها، عامیانه میشود و در بعضی از جاها کتابی. و قسمتهایی هم دیده میشود که زبان نه عامیانه است و نه کتابی. در این رابطه سوال دارم.
ابوالحسن سپهری: دود رمانی اجتماعی است، تجربهای از شکل زندگی آدمیان بعد از انقلاب دارد. حسام شخصیت اصلی داستان است که خود آن را روایت میکند. این روایت به صورت جریانی سیال، از ذهن راوی تراوش میکند و متن رمان را شکل میدهد. زمان تابع وقتی است که ماجراها، بدون آن که از قبل به آن پرداخته شده باشد، در فکر جاری میشود. شیوهی بیان نیز متناسب با آن، حوادث را با زبانی موجز، پیوسته، مخاطب را در فضایی از احساس و عواطف همراه راوی به پیش میراند. به کار گیری دیالوگهای به جا و به موقع که در روابط بین راوی و سایر شخصیتها برقرار میگردد، به نحو شایستهای در کنش و واکنش آدمهای رمان، تجسم یافته و معنا و مفهوم درستی از آن استخراج میگردد. رمان، آغازی کسلکننده و درمانده دارد. حسی که تا به آخر داستان ادامه مییابد. آن چه از درون مایه رمان استنباط میگردد، این که وقتی بنیاد نظام زندگی بر پایه سستی بنا شده باشد، آدمهایش دود میشوند. به نظر من نقطه ضعف داستان در اندیشهی داستان است. نویسنده با یک نگاه به گذشتهی افرادی که درگیر مسائل سیاسی بودهاند، همچون مظفر، فراز و نشیبهای زندگیشان را پس از آزادی از زندان این گونه میبیند و رقم میزند. و مطرح میکند از آن گذشتهشان با آن اهداف انسانی به امروز و به این اهداف ضد انسانی میرسند. در صورتی که از نظر من این تفکر را نمیتوان به همهی افراد با پیشینهی سیاسی تعمیم داد و همه را یکی دانست.
ناهید گرامیان: نویسنده با استفاده از یک زبان خوب و قوی توانست راه ورود مخاطب به داستان را هموار کند. از همان صفحه نخست این جمله را میخوانیم "زنگ تلفن بلند شد، تیز و تمام نشدنی ...". نویسنده رمان به جای توصیف صرف با زبان خوب و روایت گفتار توانست بهترین تصویرسازیها را به مخاطب انتقال دهد و به فضای خالی خانه پی ببرد. حسین سناپور با استفاده از بهترین تکنیکهای تاثیرگذاری روی مخاطب، یعنی ایجاز در ادبیات داستانی، به صورت استفاده از جملات کوتاه کوتاه و بریده بریده و با پس و پیش کردن اجزای جمله – مثلاً فعل را اول آورد – توانست تاثیر خوبی به روی خواننده بگذارد. راوی قدم به قدم حوادث زمان حال را روایت میکند و با فلاشبک به زمان گذشته برمیگردد. مثلاً جایی که بسیار برجسته است، هنگام صحبت با فرشید ص 18 آنچنان در خیالات خود غرق شده و خاطرات بودن با لادن را مرور میکند که حتی فرشید هم میپرسد کجایی؟ رفتی تو کما؟ با این که نویسنده از یک نثر بسیار عادی بهره برده، نه از کلمات قلمبه سلمبه استفاده کرده و نه از ضربالمثلها و استعارهها و... ولی تصویرسازیها به گونهای است که جذابیت اثر دوچندان میشود. راوی در جاهایی با مخاطب آن قدر احساس صمیمت میکند که همهچیز را بیپرده بیان میکند. (مثل زمانی که لادن در زیر دوش آب است). به نظر میرسد در یکجا زبان داستان چندان موفق نبوده، آن هم دیالوگهایی که برای درسا گذاشته، نمیتواند مختص کودک 4 ال 5 ساله باشد. مثلاً ص 25 درسا به حسام میگوید "اما تو بیش از او میدانی، مگر نه؟" نویسنده حداقل در مورد درسا میتوانست از همین زبان ولی با لحن کودکانه استفاده کند. البته زبان به شخصیتپردازی خیلی کمک کرد. کافی ست به زبان لادن در مکالمه تلفنی که با حسام داشته در صفحات 10 و 11 توجه کنیم. در همین چند جمله، مخاطب از صحبتهای لادن هم خشم، هم توهین، هم التماس، هم طلب محبت، و هم اوج استیصال و پوچی و به بن رسیدن را در مییابد. و همینها کافی است که تا حدود زیادی شخصیت لادن را بشناسد. چیدمان صحنهها و حرکت صحنهها به طریقی است که سرعت رمان در جاهایی تند و جاهایی کند میکند. به نظرم صحنه پایانی بسیار طولانی شده است. دقیقاً 23 صفحه از ص 135 الی 158 داستان ریتم کند و خستهکنندهای دارد، اما اوج کار در ریتم و سرعت مناسب رمان در دو صفحه پایانی ست. دقیقاً قسمت آخر که مخاطب ناگهان میبیند حسام قاتل شده و بسیار متاثر میشود.
آرش شکری: رمان "دود" حسین سناپور به علت ویژگیهایی مثل فرم روایت اول شخص، کارکرد زبان و برشهای زمانی، ساختار داستان و خط پیرنگ در زمره رمانهای مدرن طبقهبندی میشود. هر چند که تمامی المانهای یک اثر مدرن را ندارد. با این همه بررسی حضور فقدان مشخصههای مدرنیستی، این متن را در نگاهی نقادانه به آن یاری میدهد. فرم روایت داستان به صورت اول شخص (من راوی) میباشد که معمولترین فرم روایت در داستانهای مدرنیستی است. در این نوع داستانها چون هدف، نشان دادن تعارض فرد با جامعه و خویشتن خود است، استفاده از من راویبسیار رایج میباشد. فرم روایت اول شخص امکان استفاده از مونولوگ درونی و واگویه را در اختیار نویسنده قرار میدهد که ابزاری بسیار قدرتمند و کارآمد در این نوع داستانهاست. با این همه نویسنده رمان دود از این قابلیت استفاده چندانی نکرده است که تا حدودی موجب عدم آشنایی خواننده با نگرش و جهانبینی شخصیت اصلی داستان میشود. اثر چندانی هم از مونولوگهای درونی در داستان به چشم نمیخورد. انگار فقط از لحاظ ظاهری فرم من راوی در داستان به کار رفته است و در عمق و شالوده آن همان دانای کل و در واقع روایت عینی به کار رفته است. در این داستان اضافه کردن تعمدی یک سری نقل قولها و اتفاقات خارج از متن از جانب نویسنده، مثلاً تعبیر شخصی از جملات مارکس که بسیار سطحی و عامیانه صورت گرفته و همچنین از شهردار تهران و حوادث پیرامون آن کاملاً بیرون میزند و در بافت رمان نمینشیند. راجع به پایانبندی داستان نیز باید اشاره کرد که از صفحهها قبلتر خود را لو داده است. در واقع صحنه پایانی داستان از اواسط لو میرود و صرفاً با فراهم شدن تمامی شرایط لازم برای شخصیت اصلی رقم میخورد.
ایرج عرب: رمان "دود" رمان جالبی است. هم از نظر طرح مسئله و هم از نظر فضای داستانی و هم به کارگیری ساختار خوب. از نظر طرح مسئله این است که با انسان سر و کار دارد و به وضعیت او با گذر زمان و تغییرات زمانه، سبک زندگی، و روش زندگی کردن میپردازد. به ویژه این که شرایط مدرن شهری پیش آمده و انسان باید تکلیف خودش را بداند که چه کارها باید بکند و چه کارها نباید بکند. جامعه هرچه مدرنتر میشود، ابزارهای مدرن را در اختیار میگیرد. روند اجتماعی هم مدرنتر میشود و از آن شکل سنت جدا میشود. فایدههای خاص خود و ضررهای خاص خودش را دارد. دنیای شهری مدرن با کش و قوسهای خودش میرسد. این رمان دقیقاً آمده و اینجا طرح مسئله کرده است. که هجوم این روند چه تاثیری بر انسان گذاشته است. این جاست که ساختار روایی مناسب این وضعیت انتخاب شده است. زاویه دید شخصیت حسام برای همین انتخاب شده، هم تاثیرات بیرونی زندگی او و هم روح و روان او در منظر مخاطب قرار میگیرد. با تکگویی آزاد در عمیقترین ذهنیت شخص فرومی رود. طرح مسئله رمان این است که در این فضای به وجود آمده انسان با خودش چه میکند؟ رمان یک تکهبرداری 24 ساعته از این وضعیت اجتماعی است. سیاهترین وضعیت هم انتخاب شده. داستاننویس کارش همین است. در زمان بحران وارد میشود. این رمان هم از منظر یک انسان بحرانزده انتخاب شده است. این رمان میگوید که درست است پیشرفت میکنیم، اما یک چیز کم داریم و همان چیز است که زندگی را دود میکند. رمان در سفیدیهایش، در ذهن من و شما حرف دارد. هر چه جلوتر میرویم، از صفای زندگی کم میشود. روانپریشی سوغات زندگی مدرن البته بیقاعده است. به نظر نمیرسد کشتن مظفرها و خودکشی لادنها دردی را دوا کند. حسام راحت نشده است. راهش و مسیرش همچنان ادامه دارد. البته نویسنده هیچ قضاوت بیرونی نکرده و این دنیای مغشوش را جلوی روی ما قرار داده است. اگر علت عشق دیوانهوار حسام به لادن معلوم نیست که البته از نظر ساختاری باید جوابگو باشد. چرا که ساختار خطی ست. اما شخصیتحسام هم منطق از سرش رفته و کورکورانه دنبال آرامش است. اما با این شرایط هیچوقت به آن نمیرسد. رمان، نشانهی این نرسیدن را هم داده است. مبلی که باید مآمن آرامش و راحتی باشد، فنرش در رفته است. حتی نمیتواند درسا را در آن بخواباند. چندین بار تکرار شده که فنرها در رفتهاند. در واقع فنر زندگی است که در رفته.
محمد اسماعیل کلانتری: داستان در فضای شهری تهران شکل گرفته و فساد اخلاقی و زد و بندهای شخصیت منفی داستان که مظفر است، به خودکشی دختری به نام لادن که از زد و بندهای او مطلع شده بود، منتهی میگردد. حسام راوی داستان که خود عامل رفتن لادن به این تشکیلات شده بود، با کشتن مظفر، انتقامش را میگیرد. نویسنده با تجربهای بالا و دور اندیشی اجتماعی خود که مناسبات امروزی بالای شهر تهران را پیشاپیش دیده بود، به خوبی از پس داستان برآمده و با دیالوگها و مونولوگهای به جای خود، خواننده را تا به آخر به دنبال خود میکشد. در این میان جای سوال است که در حسام راوی داستان، چه جاذبهای وجود دارد که دختران متعددی دور و برش هستند؟ او که نه پول و مقام دارد و معتاد هم بوده و همسرش هم از او طلاق گرفته است.
مهدی فرج پور: نویسندگان امروز ما باید مسائل امروز ما را مطرح کنند. دیگر مسائل تکراری گذشته همچون عشق و مرگ و... را مطرح نکنند. یکی از مسائل امروز ما رابطه جنس مخالف با هم است که این رمان روی این مسئله بحث کرده است. از آقای سناپور متشکرم که مسائل یک جامعهای که در حال گذار به مدرنیته است را مطرح کرده. من سه محور را در این رمان مشخص کردم. مسئله روانشناسی فردی – آسیبشناسی اجتماعی – شخصیتهای فردی و خانوادگی. زنهای داستان، مهتاب و لادن و زهره و مادر لادن و... همه به شکلی معنا باختهاند و نمیدانند چگونه زندگی کنند. همه سعی میکنند به یکی تکیه کنند. زنها میخواهند به یکی تکیه کنند ولی مردان خودشان دنبال تکیهگاه هستند. این شخصیتهای داستانی را دور و برمان میبینیم. حسام مسیری را طی کرده که او را به اینجا رسانده، تا جایی که در منزل زهره حتی به خودکشی هم فکر میکند. او رتبه سوم کنکور است و قرار بود سه ساله درسش را تمام کند ولی این طور نشد. اینجا داستان یک سکتهای دارد. او که از دور دستی بر آتش داشت و فقط از دور میدید که در اعتراضات خیابانی دوستش را کتک میزنند و شخصیت سیاسی نداشت، چرا به او گفتند کلاس تعطیل؟ حتی دانشجوهایی که گذشته سیاسی داشتند هم به داشنگاه راه یافتند. اصلاً دلایلی که برای درسا توضیح میدهد اینگونه نیست. او مشکلش چیز دیگری است. حسام آدم متزلزلی است. حتی وقتی لادن را با این که دوست دارد و در حال مردن است، ول میکند و به خانه میآید. آقای سناپور در پایان داستان همهی ابزاری که دارد مدرن است ولی شیوهای که انتخاب میکند – چاقو – پسامدرن است. بهتر آن بود که حسام چاقو را در جیبش میگذاشت و میرفت. این جوری خیلی قشنگتر بود. رمان سیال ذهن است و از روایت تصویری زیادی استفاده کرد. ببینید در جایی به زیبایی مادر لادن را در یک جشن چگونه با تصویر نشان میدهد. نمیگوید مادرش در حال رقص است. میگوید با یک دستش لیوان را میگیرد و دست دیگرش هوا را میشکافد. بسیار زیبا این صحنه را به تصویر میکشد. از این قدرت نماییها که در داستان مدرن اتفاق میافتد زیاد داریم.
پس از صحبتهای حاضران در نشست، حسین اعتمادزاده ضمن جمع بندی، توضیحاتی پیرامون الگوی ساختاری این رمان داد وگفت: قبل از هر چیز باید از قدرت زبان در این رمان بگویم که توانسته برای مخاطب کشش ایجاد کند. زبان داستان یعنی این. بسیار قوی ست. پیشبرد داستان با زبان خوبش است که همان زبان گفتار است. فعل آن نوشتاری ست اما زبان آن نوشتاری نیست. شما اگر فصل 7 را دوباره بخوانید میبینید که مرتب به گذشته میرود که سیال ذهن است. در این رمان، پیش از گفتار حاکم است. یعنی هر چه که به ذهن راوی آمد، در داستان دیده شد. نویسنده ذهن یک آدم را به خوبی به تصویر کشید و به خوبی تکنیکهای پیش از گفتار را به کار برد. حدیث نفس هم دارد. و این یعنی اوج خلاقیت که بتوان ذهن شخصیت داستان را گفت. همهی اینها نشان میدهد که سناپور، سیال ذهن را میشناسد. جدا از این مسائل، اعتقاد داریم که هر چند زبان داستان بسیار قوی است اما این اثر ضعفهایی هم دارد. فبل از هر چیز باید تعریف مدرن را بدانیم. در ایران متاسفانه داستانهای مدرن ما به داستانهای رئالیستی نزدیک است. به این معنی که اول و وسط و پایان داشتن مختص داستانهای مدرن نیست. اما بعضاً در اینگونه داستانها دیده میشود. پیرنگ در داستانهای مدرن کمرنگ است و فقط در داستانهای کلاسیک قوی است. نگاه یکی از دوستان این بود که داستانهای مدرن باید زبان شاعرانه داشته باشد. ولی من میگویم این نثر، نثر حسام است. مگر حسام شاعر است که شعر گونه صحبت کند؟ ولی جدا از اینها خیلی تمایل داشتم که یکی از دوستان در رابطه با این رمان بحث جامعه شناختی میکرد. این داستان، داستان جامعه شناسی ست. هر داستانی را نمیتوان نقد جامعه شناسی کرد. اما این داستان را میتوان این گونه نقد کرد. ایرادی که به این رمان وارد است این است که نویسنده میگوید روشنفکران ما پسزمینه سنتی دارند. و سنت هنوز بر افراد تحصیل کرده ما حاکم است و متاسفانه نویسنده مطلق گراست. روشنفکران دیروز را که تغییر هویت دادند را به تصویر کشید که امروز چه شدند. نمیتوانیم بگوییم همهی این افراد که گذشتهی اینچنینی داشتند، امروز به اینجا رسیدند. ولی میتوان گفت عدهای اینگونه شدند. پس نباید نگاه مطلق به این مقوله داشته باشیم. بلکه باید نسبی نگاه کنیم. در پایان از نشانههای خوب به کار رفته در رمان باید بگویم، همچون فنر در رفته مبل که بسیار دقیق بود. میتوان به زندگی تعمیم داد که فنرش هم در رفته و همه چیز دود شده است. ضمن این که در ص 92 فاکتی که از مارکس میآورد، میتوانست این قسمت نباشد و هیچ اتفاقی هم نمیافتاد. باز هم تاکید میکنم که از خواندن این رمان بسیار لذت بردم و از همهی شما که با نگاه بسیار دقیق به این رمان پرداختید تشکر میکنم. ■